eitaa logo
مجله زن
26.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
ادمین : @RMnight تبادل نداریم فقط تبلیغات پذیرفته می شود ‌ ‌تعرفه #تبلیغات در کانال های گروه نایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/3386114275C3c1618bf96
مشاهده در ایتا
دانلود
از دوست حرف می‌زنم از رفیق... از تویی که حضورت، حال مرا و حال جهان مرا بهتر می‌کند. از عشق حرف می‌زنم، از حال و هوای نابی شبیه به روزهای آخر اسفندماه. از احساس خوشایند و نابی که از کلام و نگاه‌ مهربان تو دریافت می‌کنم. تو که هستی، انگار که درختان سرمازده، برای سبز شدن، قیام کرده‌اند، انگار بهار در آستانه‌ی آمدن ایستاده، بوی شکوفه‌های تازه و گیاهان نو رسته می‌آید و بادهای بهار، در عمیق‌ترین لایه‌های احساسات من، انقلاب می‌کنند. همیشه باش که با تصور داشتنت و امنیتی که از حضور و نگاه تو می‌گیرم، این سیاره، مکان مناسبی‌ست برای زیستن. این‌جا! جایی که تو در آن نفس می‌کشی و غمگین و درمانده و بی‌پناه که شدم؛ تو را دارم و به امنیت حضور تو پناه می‌برم... @Mahoor_Channel
Behnam Bani - Shabe Eshgh.mp3
3.62M
شب عشق ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
لطفاً اورجینال باشید ! اصلِ اصل ! با خودتان صادق باشید. جودی گارلند گفتہ است، همیشه بہترین ورژن خودتان باشید، به جای اینکه ورژن دوم یک نفر دیگر باشید. با این جمله زندگی کنید. جای تنها کسی که می‌توانید باشید، خودتان هستید. و لطفاً از خودتان بپرسید : اگر آنچه که هستید را دوست ندارید، چرا بقیه باید دوستتان داشته باشند ؟ اين اصالت و خود بودن، باعث می‌شود علاوه بر داشتن حال خوب، مؤثر و محبوب باشيد. ‌ @MajaleZan
Shahab Mozaffari - Barax.mp3
2.78M
برعکس ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
بعد از یه سنی دیگه تنها عامل جذابیت آدما، شعورشونه… بقیه اش مهم نیست…! @naderi_cafe | عکس نوشت
Ehsan Daryadel - Sakhreh.mp3
3.74M
صخره ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
3 جمله طلایی و مهم از دکتر وین‌دایر: - خود را به خاطر افراد بی فایده ای که لایق داشتن هیچ جایگاهی در زندگی تان نیستند، دچار استرس نکنید. - هیچگاه احساسات خود را، بیش از حد صرف چیزی نکنید. چون در غیر این صورت صدمه خواهید دید. - بیاموزید بدون نگرانی زندگی کنید. چون خدا در همه حال هوایتان را خواهد داشت. اعتماد کنید و ایمان داشته باشید. @night_mag
Nivad - Parvaneh.mp3
2.78M
پروانه ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
بزرگ‌ترین تراژدی زندگی مرگ نیس؛ بی‌هدف زندگی کردنه...! @night_mag
یک خسته نباشید به خودم؛ که سال‌هاست کم نیاورده، که سال‌هاست هدف‌های خودش را بغل گرفته و از آن‌ها در مقابل نشدن‌ها محافظت کرده. یک خسته نباشید به خودم که بیش از ظرفیت توانش جنگیده، که سپاه سختی‌ها را کنار زده و خودش را تا قله‌های بعید آرامش رسانده. یک خسته نباشید به خودم که از محدودیت‌ها فرصت ساخته و با ناملایمتی‌ها مدارا کرده. یک خسته نباشید به دلم، به روحم، به احساسم... باید به خودم کمی استراحت بدهم، باید کمی از شلوغی‌ها دور باشم و آرام‌تر شوم، باید برای مدتی به چیزی فکر نکنم. که خودم را بردارم ببرم جایی به دور از این حوالی و کمی خستگی بتکانم و نگران چیزی نباشم. یک خسته نباشید به من، به تو و به تمام آن‌ها که هدف داشتند، تلاش کردند و تسلیم نشدند. @Mahoor_Channel
Majid Malvandi - Kash Mishod.mp3
3.88M
کاش میشد ᴮᵉˢᵗ ᴹᵘˢⁱᶜ ᴿᵉᶠᵉʳᵉⁿᶜᵉ @U_Music
رمان حس سرد @ManYekZanam
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 717 ] Part - چرا هیچ کس جواب منو نمی ده؟.... چرا همه لالمونی گرفتین ؟ تنها صدای زجه مادر وعمه هایش را شنید -پدرم !......پدر سرحال ومهربونم نمی تونه منو تنها رها کنه وبره ، اون می دونه من بهش احتیاج دارم ،اون می دونه من چقدر دلشکسته وتنهام ........نه بابام اینقدر نامهربون نیست سرش به دوران افتاده بود با نگاه بی رمقش به دنبال مسیح می گشت او باید جواب این بی رحمیش را می داد چطور اجازه داده بود پدرش بدون خداحافظی از او برود ،تنها مسیح مقصر بود ،او بود که پدرش را از او گرفته بود با خشم به طرف مسیح برگشت و فریاد کشید -چرا ؟......چرا بهم نگفتی اون داره می میره ،......چرا نگفتی اون داره ترکم میکنه،... مشتهای محکمی بود که برسینه مسیح فرود می آمد و او همچون کوهی محکم و استوار ایستاده بود تا که با صبر واستقامت سپر خشم فرو خورده عزیزش باشد افرا باشدت گریه می کرد وهمه درد درونش را با مشت برسینه او خالی می کرد دیگر نای ایستادن نداشت حتی مشتهایش هم درد گرفته بودند مسیح آرام او را بغل گرفت دقایقی در حصار آغوش مسیح با همه وجود گریست.قلب مسیح از صدای هق هق گریه اش تیر می کشید برای آرام کردنش در گوشش آرام نجواکرد -متاسفم عزیزم! ........متاسفم سرش را محکم به سینه اش فشرد واو را تنگ تر در آغوش گرفت وهر دو با هم لحظه ای گریستند کمی آرام که شد از آغوش مسیح بیرون آمد و به طرف مادرش قدم برداشت اما در میانه راه سرش گیج رفت ودنیا در نظرش تیره وتارشد با ضعف به دیوار چنگ انداخت .مسیح هراسان به طرفش دوید ولی قبل از اینکه به او برسد نقش زمین شد و........... &&&&&&& نگاهش روی قطرات سرم که قطره قطره می چکید ثابت مانده ،به مغزش فشار آورد که بفهمد کجاست افکاری گنگ ومبهم به ذهنش هجوم آوردند اما هنوز نمی دانست چرا انجاست -خوبی عزیزم ! به سختی سرش را به جانب منبع صدا برگرداند پرستاری سفید پوش با لبخندی ملیح پذیرای حضورش بود با دیدنش همه چیز را به خاطر آورد حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 718 ] Part مسیح ......بهار در کنارش .........لبخند هایی که چنگ به دلش می زد ........دسته گل بهار و بوسه زهر آگینش .........مشتهایی که بر سینه مسیح فرود می آمد ......مادرش ........ساغر ...همه گریه می کردند فریادش ...........پدرش مرده بود ..........واقعیت داشت پدرش دیگر نبود همه در یک لحظه در ذهنش زنده شدند پدرش او را ترك کرده بود برای همیشه .......چقدر دلتنگش بود ........او دیگر هرگز پدرش را نمی دید ........ با حالتی عصبی و متشنج روی تخت نیم خیز شد وفریاد کشید -من باید برم ............ پرستار سعی کرد او را بخواباند ولی دست پرستار را پس زد ودر حالی که سوزن انژوکت را از دستش بیرون می کشید داد زد -می خوام پدرمو ببینم ،باید برم پیش اون خون سیاه وغیظی از دستش سرازیر شد . پرستار هراسان دستش را محکم گرفت وسعی کرد مانع پایین آمدنش از تخت شود اما او همچنان بی تابی می کرد وفریاد می زد -ولم کن باید برم پیش پدرم .......اون تنهاس ... اون منتظر منه !! پرستار که به تنهایی قادر به کنترلش نبود برای کمک دکمه پیجر را فشرد و سعی کرد او را در جایش بخواباند اما او با همه قدرتش پرستار را کنار می زد ومی خواست از جا برخیزد طولی نکشید که دو پرستار سراسیمه وارد اتاقش شدند ویکی از آنها به کمک همکارش شتافت و او را محکم سر جایش نگه داشت ودیگری با سرعت ومهارت آرام بخشی به او تزریق کرد پس از لحظه ای کوتاه آرام بخش اثر کرد وپلکهایش خسته به روی هم افتادند و به خواب رفت مسیح پشت پنجره شیشه ای همه حرکات وبی تابی هایش را می دید . از صدای فریادهایش قلبش تکه تکه میشداما قادر به آرام کردنش نبود به خوبی می فهمید دیدارش حال افرا را بدتراز این می کند .او همیشه از این روزها وحشت داشت وآنر از قبل پیش بینی کرده بود . به خوبی می فهمید افرا قادر به تحمل درد آورمرگ پدرش نیست با روحیه حساس وظریف افرا و علاقه بیش از حدی که به پدرش داشت این حالتش را اصلا دور از ذهن نمی دید یک هفته از مرگ پدرش می گذشت وپرستاران تنها با آرام بخش قادر به کنترلش بودند این حالت افرا یک هفته بود که آرامش را از مسیح سلب کرده بود واو را به مرز جنون رسانده بود وعذابش میداد ،هر بار با صدای فریادهایش بی قرار می شد و پا به پایش اشک می ریخت وبی تابی می کرد یه هفته زندگیش حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
رمان (سرگذشت واقعی) پارت [ 719 ] Part شده بود خون دل خوردن برای عزیزی که مقابل دیدگانش داشت ذره ذره نابود می شد و هیچ کاری از دستش برنمی آمد .یک هفته بود که چهره غرقه به خون بهراد دوباره هم کابوسش شده بود وتنهایش نمیگذاشت افرا یک هفته تمام در بی خبری از اطرافش بسر می برد هر بار که بهوش می آمد اولین چیزی که به خاطرش می افتاد چهره گریان مادر وخبر مرگ جانسوز پدرش بود و پس از آن چنان داد و فریادی به راه می انداخت که همه بیمارستان را بهم می ریخت وپرستاران را مجبور میکرد برای آرام کردنش به آرام بخش متوسل شوند پس از یکهفته که از مرگ پدرش می گذشت با آهنگ صدایی مهربان وآشنا چشمان بی رمقش را گشود نازنین با چشمانی متورم وقرمز به او خیره شده بود و آرام اشک می ریخت واو را صدا میزد باضعف زمزمه کرد : -نازنین !......... لبخند تلخی در چهره پف کرده اش نشست و با لحنی بغض آلود گفت : -جانم با بغض نجوا کرد : -نازنین بابام........ بغضش ترکید و آرام شروع به گریستن کرد نازنین با محبت دستش را نوازش کرد وگفت : -عزیز دلم ! افرا نازم ! آروم باش -نازنین چه جوری می تونم آروم باشم وقتی دیگه بابام نیست -افرا جان ! پدرت راحت شد. تو که می دونی اون به خاطر بیماریش چقدر زجر می کشید -می خوام اونو ببینم،حتی اگه دیگه نتونه باهام حرف بزنه ،بایدحتما اونو ببینم -افرا تو یه هفته است که اینجا بستری هستی -یعنی دیگه هرگز نمی تونم .......... گریه اش شدت گرفت ونتوانست جمله اش را کامل کند -افرا نمی شد ......عمه هات نذاشتند، می گفتن روح پدرت سر گردونه در میان هق هق گریه گفت : -فقط مسیح مقصره ........اون باعث شد من نتونم برا آخرین بار بابام وببینم،... هرگز نمی بخشمش! حس سرد | ادامه دارد .... [ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ] https://eitaa.com/MajaleZan/27023 @MajaleZan
با این ❾ کار جایگاهتون رو بالا ببرید: - در لحظه زندگی کنید. - نه گفتن رو یاد بگیرید. - ازمتفاوت بودن نترسید. - به خودتان ایمان داشته باشید. - از خودتون بودن خجالت نکشید. - تو جامعه با افراد با احترام و محبت برخورد کنید. - انتظاراتتون از خودتون بالا و از بقیه پایین بیارید. - کاریو انجام بدید که به درست بودنش ایمان دارید. - هیچگاه طرز فکرتون رو به خاطر اینکه شبیه دیگران باشید عوض نکنید. @night_mag