eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز بالاخره موفق شدم با مخابرات تماس بگیرم، پرسیدم: چرا همش اینترنت قطع میشه؟ گفت: اگه ما قطع نکنیم شما کی میری حموم؟ کی خانوادتو می بینی؟ کی به کارو زندگی میرسی؟ کی میری دستشویی؟ کاملا قانع شدم... من همینجا از مسئولین نهایت قدردانی رو دارم که اینقدر به فکرمونن😂😂😂✋ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ میخوام براتون یه پست انگلیسی بزارم حالشو ببرید،،، 🤓✌️ 👉 "Post" 👈 نه بابا قابل نداشت شرمنده م نكنيد 🤗 اگه تو ترجمه ش به مشکل برخوردید هستم درخدمتتون 😜😁☝️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ دیروز دوساعت برقمون قطع شد گوشیمم شارژ نداشت. تو این دوساعت چیزای زیادی فهمیدم فهمیدم یه هفتس داریم خونه رو نقاشی میکنیم بابام چهار ماهه بازنشسته شد خواهر کوچیکم نامزد کرده و جالبتر اینکه یه داداش دوساله دارم که اسمشو رامین گذاشتن !!! 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ حیف نون هرشب ازجلو در بانک رد میشد بوق میزد نگهبان بانک خیلی عصبانی میشه 😠 جلوشو میگیره میگه چته هر شب رد میشی هی دستتو میذاری رو بووووق آزار داری؟؟؟😠😡 حیف نون میگه: نه پولام تو بانکتونه میترسم خوابت ببره🙄😂 ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️؛ فتح‌الفتوح ایرانی 🔹صبح امروز و با حضور رئیس جمهور، ابرموشکی رونمایی شد که چندی قبل مقامات غربی با تردید و نگرانی به آن نگاه می‌کردند. 🔹موشک هایپرسونیک فتاح، موشکی که حالا قرار است معادلات جدیدی را برای ایران رقم بزند. 🔹اما این موشک چه ویژگی‌هایی دارد که رونمایی آن اینقدر سر و صدا کرده؟ گزارش رو ببینید ایرنا https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: امام آمد نسلی را انتخاب کرد، که انتخاب این نسل ریسک داشت اما امام این ریسک را پذیرفت... بلکه مهمترین دستاورد انقلاب ما همین بود و آن 👈 اعتماد به نسل جوان بود.. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ┄┅ ❥❥❥ ┅ 🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
او می دونست شرایطش اجازه نمیده تصمیم خوبی درباره ی ازدواج با عموی نازگل بگیره، اما اجبار بود تصمیم گ
🔴 (قسمت سیصد و شانزده) قلب ریحانه نازک تر از اون بود که ناراحتی ها رو در خودش جمع کنه اما نترکه و سرریز نشه. او نیاز شدیدی به همدردی و هم فکری در خودش احساس می کرد و توانشو نداشت در سکوت مطلق بمونه و صداش در گلو خفه بشه. حسنا صمیمی ترین دوست دوران زندگیش بود که حالا می دونست از راز بزرگ زندگیش خبر داره پس چه باکی بود که بدونه او حالا با چه چالش سختی دست و پنجه نرم می کنه. سکوتشو شکست و هر چیزی که بین او و نازگل و عموش پیش اومده بود رو از همون اول دیدن اون دو تا، شرح داد؛ از رفتارهای محبت آمیز نازگل، از نگاه های عجیب عموش به او، از سؤال هایی که براش عجیب بود تا قرار ملاقات در پارک و خاستگاری اونا از او. حسنا با دقت به حرفای او گوش داد و بعد از شرح اتفاقا از زبان ریحانه، لبخندی زد و گفت: خب .... اومدن خاستگار .... که خیلی خوبه ..... حالا چکارس این آقا؟ کجا زندگی می کنه؟ خونوادش کجا هستن؟ ریحانه با دست موهای ریخته رو صورتشو به عقب هول داد و جواب داد: اهل تبریزه و همون جا با مادرش زندگی می کنه. مادرش خیلی پیره و همه ی بچه هاش ازدواج کردن به جز همین آقای فتاح که بچه ی آخره. گفت شرطش برای ازدواج اینه که خانمش با مادرش زندگی کنه چون مادرش بیماری قلبی داره. حسنا پلک هاشو باز و بسته کرد و گفت: آخی طفلک! خب بعدش؟ ریحانه آرنجشو به زانوش تکیه داد و صورتشو رو کف دستش گذاشت و گفت: هیچی دیگه دکترای اقتصاد سیاسی داره و تو دانشگاه تدریس می کنه البته برای خبرگزاری ها هم مطلب و تحلیل می نویسه در کل درآمدش بد نیست برای زندگی در شهرستان به قول خودش. البته از اینا مهم تر اینکه آدم پایبند و معتقد و مذهبیه و به قول خودمون بچه ولاییه و افکار و عقایدش مثل خودمونه. حسنا سرشو چند بار بالا و پایین و لب هاشو به سمت پایین کج کرد. چونه شو با انگشت سبابه و شصتش گرفت و گفت: خب اینکه خیلی خوبه. از عرفان هم بهتره. ان شا الله که خیره. شنیدن اسم عرفان لرزه ای خفیف به دل ریحانه انداخت. یادآوری خاطراتی که از عرفان در قلبش مونده بود دوباره بهش نهیب زد که به همون دلیلی که عرفان رو کنار گذاشت باید از یاسر فتاح هم با همه ی ویژگی های خوبش بگذره. اما تو قلبش عرفان جایگاه خاصی داشت که هیچ کس دیگه نمی تونست اونو تصرف کنه. عرفان اولین مردی بود که ریحانه اونو به قلبش راه داده و به دلش نشسته بود و با عرفان برای اولین بار طعم عشق رو چشیده بود. با هر جان کندنی بود فکر، قلب و زبان خودشو راضی کرد بپرسه: از .... آقا .... عرفان .... خبری داری؟ حسنا یه قاچ کوچیک هندوانه تو دهنش گذاشت و گفت: آخی الهی بمیرم هنوزم بهش فکر می کنی؟ مادرش که خیلی سخت تلاش می کنه ازدوجش بده. مطمئنم دو سه جا هم خاستگاری رفتن. انگاری برای این آخری همه چیز مورد پسنده و دو طرف همدیگرو قبول دارن و فکر می کنم خبرایی باشه هرچند آقا عرفان چیزی بروز نمیده. ولش کن. اون ماجرا رو فراموش کن. به این خاستگار جدید فکر کن اونو بچسب که به نظرم خیلی مورد خوبیه. ریحانه لب های لرزانشو گاز گرفت و با بغض گفت: نه بهش فکر نمی کنم. اون که برای من خیلی وقته تموم شده! به آقای فتاح هم فکر نمی کنم اون دنبال یه دختر پاک و دست نخورده و با حجب و حیا می گرده که من نیستم! 🔴 (قسمت سیصد و هفده) حرف ریحانه حسنا رو عمیقاً متأثر و ناراحت کرد. دستش تو بشقاب بلوری میوه خوری خشک شد و چنگال رو در بشقاب رها کرد و سرشو پایین انداخت. هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمی کرد روزگاری این حرف رو از ریحانه بشنوه. حسنا در دلش بر مسببان این حرف لعنت فرستاد و دوباره به چهره ی مغموم ریحانه نگاه کرد و گفت: تو که نمی تونی تا آخر عمر به خاطر اون قضیه ازدواج نکنی! باید اونو فراموش کنی و به زندگیت برگردی. می دونم که هیچ کس قادر نیست درکت کنه اما بالاخره یه جا باید در موردش صحبت کنی! خاستگار به این خوبی داری و نمیشه که همین جوری الکی ردش کنی! تو که مقصر اون اتفاق نبودی مطمئن باش اگه قسمتت باشه و خدا برات بخواد خودش به دل همین آقای فتاح میندازه که اون مسأله رو هم ندید بگیره. از خدا بخواه گره از کارت باز کنه. خدا خودش خوب می دونه تو هیچ گناهی نداری پس الکی رو خودت عیب و گناه نزار. ریحانه با دست لرزانش یه قاچ بزرگ هندوانه از داخل ظرف بلوری برداشت و تو بشقاب میوه خوری مقابلش گذاشت و گفت: و اگه همین آقای فتاح منو پس زد آبروم برای همیشه جلوی اون و نازگل میره! دیگه نمیتونم تو چشماشون نگاه کنم! اگه در همچین شرایطی نبودم حتماً در مورد پیشنهاد آقای فتاح فکر می کردم. اون از نظر من خیلی مورد خوبیه هم از نظر اخلاقی و اعتقادی و هم از نظر شخصیت و پرستیژ اجتماعی و ویژگی های ظاهری. اما من آبروی خودم و خونوادم برام از خاستگاری اون و اما و اگرهای اینکه شاید ممکنه با مسائل من کنار بیاد و اونارو ندید بگیره، مهم تره!
حسنا دستشو رو شونه ی ریحانه گذاشت و گفت: اما و اگر چیه دختر خوب! به خدا توکل کن! میگم از خدا بخواه که دلشو برات نرم کنه! خودت که خوب می دونی ناامیدی بزرگترین گناهه پس انقد ناامید نباش! هزاران دختر هستن با مسائل خیلی بدتر و گرفتاری های خیلی بزرگتر ازدواج های خوب و موفق دارن! مثلاً یکی از همسایه های خونه ی پدریم یه دختری بود که پدرش یه معتاد خیلی داغون بود، مادرشم که طلاق گرفته بود و رفته بود دنبال زندگی خودش، برادرش هم که یه چاقوکش بود و هر روز یه دردسری درست می کرد و با یکی درگیر میشد و همسایه ها می گفتن این کارا رو می کنه که دیه بگیره و همیشه تو کلانتری پلاس بود، اما دختره خودش خیلی آدم پرتلاشی بود تونست دانشگاه بره، درس بخونه، یه کار تو یه شرکت خوب پیدا کنه و اتفاقاً یکی از همکاراش که خیلی هم پسر خوش تیپ و با وضعیت مالی خوبی بود ازش خاستگاری کرد و وضعیت خونواده دختره براش مهم نبود. بعدش هم با هم ازدواج کردن و الانم یه دونه بچه دارن. این فقط یه موردشه و کلی دختر با وضع بدتر از اینم هست تو دنیا که عاقبت به خیر و خوشبخت شدن. تو از خدا بخواه، خودش یه راهی جلوی پات میزاره و شرایط رو به نفعت درست می کنه. حرفای حسنا امیدوار کننده و بی خدشه بودن. ریحانه نمی تونست با اونا مخالفت کنه اگرچه در عمق قلبش به بهبود شرایط زندگی خودش و پیش اومدن اتفاقات مثبتی در زندگیش امید زیادی نداشت. حسنا برای امید دادن به ریحانه حرفای زیادی گفت، از معارف دینی، از اصول روانشناسی، از نظرات بزرگان دین و دانشمندا و .... تا اینکه ریحانه قبول کرد درباره ی گفتن مشکلش به آقای فتاح و دادن فرصت خاستگاری به او، فکر کنه. 🌱ادامه این رمان هیجانی و زیبا هر شب حوالی ساعت۲۱ درکانال مکتب سلیمانی سیرجان👇 https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
شاعر میگه که بگذار بگویند و بگویند و بگویند! بگذار ببُرند و بدوزند و بپوشند. تو بخند، گوش بده، خیره بمان، هیچ مگو!
•💗‌• روی دیوار قبر من با گِل، بنویسید السّلامُ علیٰ حَجَهٌ‌الاغنیاءِ والفقرا، انت فی قلبنا امامِ رضا... ســــــــــلام امام رضایی ها 😍👋 صبــــــــــح چھارشنبه تون بخیر ... آدما شبیه کسی میشن که باهاش حالشون خوبه خوش به حال کسایی که با امام رضاعلیه السلام حالشون خوب میشه ... پاشو روزمون رو قشنگ و شیرین شروع کنیم حیف نیست ؟ خدا بهت عمر دوباره داده یه روز جدیده که خورشید رو می بینی ☀️ پس الکی با فکرای الکی خرجش نکن عمرت گـــــرونه به خوبی خرجش کن🍃 امروز اخم ممنوعہ ها 🚫 امام رضا جاݩ ناراحت میشن ♥⃢ ☘@Maktabesoleimanisirjan
مراقبت‌های جنسی در کودکان رو باید از سن کم شروع کرد👆👆👆 @Maktabesoleimanisirjan
🌱تبخال ❶ با جوش شیرین و اب خمیر درست کنید و روی تبخال بمالید ❷ پنبه ای رو به چای آغشته کنید و روی تبخال قرار بدید ❸ عسل وی تبخال بمالید @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸فرض کنید در حال انجام ورزش مورد علاقه‌ی خودتان هستید. دوستتان از راه می‌رسد و می‌گوید: «تو هنوز این ورزش احمقانه را ادامه می‌دهی؟ (یا این کتاب مزخرف را میخوانی؟)» 🔹این که کسی کلمه‌ای «بَدمعنی» را به مفهومی بچسباند و بخواهد آن را زیر سؤال ببرد؛ یعنی یا عقل خودش را تعطیل کرده است یا قصد تعطیل‌کردنِ عقلِ مخاطبش را دارد. (راه درست این است که مثلاً بپرسد: «چرا این ورزش را دوست داری؟») 🔸 بر همین اساس وقتی کسی بگوید: «حجاب اجباری» یعنی اینکه پیشاپیش تصمیمش را گرفته است و قصدی برای «فکرکردن» ندارد. اصلاً واژه‌ی «اجباری» را به هر مفهوم دیگری هم اضافه شود، آن را ضایع می‌کند. یعنی عبارت «حجاب اجباری» طراحی شده برای اینکه «راه تفکر درباره‌ی حجاب» را مسدود کند. رسانه‌های معاند آن‌قدر این کلمه را تکرار می‌کنند تا کسی حتی به خودش اجازه‌ی تفکر روی این مسئله را هم ندهد. و این یعنی جنگ با آزادی فکر. برگرفته از کتاب ترگل ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
🌱حاج‌اسماعیل‌دولابی: از‌ هر چیز تعریف‌ کردند، بگو کار خداست مال‌ خداست؛ نکند خدا را بپوشانی‌ و آن‌ را به‌ خودت نسبت‌‌ دهی که‌ ظلمی‌ بزرگ‌تر از این‌ نیست! @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شُهدا صحبَت‌ کُنید آنها صِدای‌ شُما‌ را به‌ خوبی می‌شِنوند؛ و بَرایتان‌ دُعا‌ میکُنند دوستی‌ با شُهدا، دو طَرفه‌ است برایمان دعا کن حاجی . . . 🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
حسنا دستشو رو شونه ی ریحانه گذاشت و گفت: اما و اگر چیه دختر خوب! به خدا توکل کن! میگم از خدا بخواه
🔴 (قسمت سیصد و هجده) حسنا که برای جواب ریحانه به خاستگاری آقای فتاح بی صبرتر از خود ریحانه بود، از همون روز و چند ساعت بعد از حرف زدن با ریحانه، پیگیر جواب او به خاستگاری شد. این پیگیری ریحانه رو متحیر و بهت زده کرد اما بهت زدگیش خیلی زود تبدیل به کلافگی و ناراحتی شد چون حسنا در هر فرصتی که در کنار ریحانه و با هم تنها بودن دم گوشش چند جمله ای درباره ی خوب بودن موقعیت آقای فتاح می گفت و به او تأکید می کرد باید امتحان کنه شانس خودشو با شرح دادن حقایق برای آقای فتاح. حسنا عمیقاً باور داشت ریحانه باید درباره ی وضعیت خودش با آقای فتاح صحبت کنه و پیشنهاد اونو قبول کنه و برای علاقه مند کردن آقای فتاح به خودش تلاش کنه و در صحبت هاش با ریحانه هم این باور رو به او منتقل می کرد. ریحانه برخلاف حسنا در خودش توان انجام این کارها رو نمی دید و علت اصرارهای حسنا رو هم درک نمی کرد و جوابش به حرفای حسنا سکوت بود. اما با این وجود، دلش کم کم به سمت و سوی تمایل و تسلیم شدن به عقیده ی او رفت. حسنا موقعی که حس کرد ریحانه نسبت به قبول کردن نظرات او تمایل پیدا کرده، به ریحانه پیشنهاد داد با نازگل تماس بگیره و با او و آقای فتاح در پارک قرار بزارن و بعدش با هم به دیدن اون ها برن و حسنا موقع گفتن حقیقت در کنارش باشه تا ریحانه قوتی قلبی در کنار خود حس کنه. ریحانه با اکراه حرفشو قبول کرد و همون شب در حالی که حسنا در کنارش نشسته بود به نازگل زنگ زد و با مشورت هم وعده ی ملاقات و گفتگو رو روز بعد ساعت 4 عصر تعیین کردن. بیشتر از ریحانه حسنا خوشحال بود و عزمشو جزم کرده بود به قول خودش اجازه نده ریحانه لگد به بختش بزنه و با حرفاش باعث پشیمانی آقای فتاح بشه و در ذهنش برای اون ملاقات و گفتگو برنامه ها می چید. اون دو روز که حسنا سرگرم و در پی راضی کردن ریحانه و بیشتر حواسش متوجه ریحانه بود، رضا با تعجب و وسواس خاصی به کارهای همسرش نگاه می کرد و کنجکاو بود بدونه حسنا چه چیزی دم گوش ریحانه پچ پچ می کنه و چرا بیشتر اوقاتش در کنار او هست. اما گرفتاری های شغلیش بیشتر از اون و براش مهم تر از اون بود که فرصت کنه به پچ پچ های در گوشی دو تا زن بپردازه. دمای هوا و گرما در روزهای میانی فصل تابستان به اوج خودش رسیده بود و قدرت نمایی گرم خورشید رفت و آمد در ساعات میانی روز رو برای مردم سخت کرده بود. حسنا ظهر اون روز سوئیچ ماشین رو از رضا که معمولاً با اون رفت و آمد می کرد، گرفت و به پیشنهاد او 1 ساعت زودتر از زمان وعده، عازم محل قرار شدن. ترافیک ساعت 3 عصر نسبت به زمان غروب آفتاب و ساعات پایانی روز خیلی کمتر بود اما با این وجود 30 دقیقه طول کشید به پارک برسن. پارک خلوت بود اما پیدا کردن صندلی که پرتوهای آفتاب روش پهن نشده باشه کمی دشوار بود. تعدادی پسر و دختر جوون در گوشه و کنار پارک به خصوص نشسته رو صندلی های زیر سایه ی درختها دیده میشدن. حسنا در حین پیاده روی برای پیدا کردن یه صندلی زیر سایه، با دیدن چندتا مرد نسبتاً جوون که وضع نامناسب ظاهرشون نشون می داد اعتیاد دارن زیرلب غرولوند می کرد و می گفت: عه عه خاک بر سرها به زندگی خودشون و خونوادشون که گند زدن الانم اومدن پارک رو به گند بکشن! نمی دونم پول این مواد رو از کجا میارن!! کلی پول بی زبون رو با خریدن مواد حروم می کنن بعد میگن بدبختیم بیچاره ایم فقیریم!! بیشتر به نظر میاد بیشعور باشین! 🔴(قسمت سیصد و نوزده) ریحانه بی توجه به غرولوندهای حسنا، چشمش دنبال صندلی خالی زیر سایه می گشت. در حین قدم زدن و چشم چرخانی، چشمش به یه صندلی افتاد که سایه درخت بر سرش افتاده و دختر و پسر جوانِ روی اون نشسته بودن. دختر و پسر از جا بلند شدن، کوله پشتی هاشونو رو دوش انداخت و دست در دست همدیگه از صندلی دور شدن. ریحانه دستی به پیشانیش کشید و عرقشو گرفت و با اشاره ی کوتاه انگشت به صندلی، گفت: حسنا نگاه کن اون صندلی زیر سایه خالیه قبل از اینکه کسی بیاد بریم اونجا بشینیم. حسنا یه آن تحلیل هاش درباره علل اعتیاد و وجود معتادا که بیشترش فحش و ناله و نفرین به فروشنده های مواد و بی مسئولیتی خانواده ها در مورد نوجوونا و هیجان طلبی کاذب و عاقبت نشناسی جوونا بود، رو فراموش و به صندلی نگاه کرد. گل صورتش شکفت و با سرعت خیره کننده ای به طرف صندلی رفت. رو صندلی چند تا پوست بسته بندی بستنی بود که بستنی تازه ی روشون می گفت تازه داخلشون خورده شده. حسنا دوباره غرولوند رو از سر گرفت و گفت: ادعای روشنفکری و باکلاسی دارن! هرکی مثل خودشون نباشه رو آدم حساب نمی کنن اما حتی عاجزن از اینکه آشغال چیزی که خوردن رو در سطل زباله بندازن! بعد آشغال ها رو برداشت و به ریحانه گفت: تو بشین من اینارو تو سطل آشغال بندازم برمی گردم.
حسنا که از صندلی دور شد ریحانه گوشیشو از کیف درآورد و نشانی صندلی محل نشستنشون رو به نازگل اطلاع داد. ریحانه بی توجه به زمان و مکان دوباره به چیزایی که می خواست به آقای فتاح بگه فکر کرد. وضعیت ظاهری دختر و پسر جوونی که لحظاتی قبل رو همین صندلی نشسته بودن، با موهای فرفری ریخته در صورت و لباس و شلوارهای تنگ و چسبان و کوله های آویزون از دوش، دوباره خاطرات پیرزاده و دوستاشو به جان مغز ریحانه انداخت. شیطان به قلبش هجوم آورد و برای فرار از فکر و خیالای آزاردهنده شروع به تکون دادن پاهاش با سرعت کرد. حسنا که برگشت دوباره شروع به تکرار حرفایی که در این دو روز به خورد ریحانه داده بود کرد. قبل از طولانی شدن حرفای حسنا، آقای فتاح و نازگل از راه رسیدن و ریحانه خوشحال شد که دیگه مجبور نیست به نظرات حسنا گوش بده. بعد از سلام و احوال پرسی و تعارفات معمول و آشنا شدن حسنا و نازگل و عموش، حسنا که سر پا در کنار صندلی جایی که ریحانه نشسته بود، وایساده بود، چادرشو زیر گلوش محکم گرفت و گفت: آقای فتاح خانم فضلی میخوان با شما حرف بزنن و چند مورد رو بهتون بگن و ان شا الله بعدش قسمت باشه در مورد خواستگاری و آشنایی و این چیزا صحبت بشه. بعدش با گوشه ی آرنج نرم به بازوی ریحانه زد و با تکون دادن سر لب خوانی کرد با احتیاط همه چیزو بگو! نازگل هم که کنار ریحانه نشسته بود اول نگاهی خیره به حسنا کرد و بعد لبخندی آروم آروم رو لبش نشست و گفت: عهه پس ماهم میریم یه دوری بزنیم و یه بستنی بخوریم تا شما راحت باشید! ریحانه نگاهشو به زمین و آب دهانشو قورت داد و گلوشو صاف کرد و گفت: نیازی به رفتن شما نیست. با کمال احترام زیادی که برای آقای فتاح قائلم و علاقه ی قلبیم به نازگل جان باید بگم جوابم منفیه من قصد ازدواج ندارم. و این جوری یه دفه آب سردی بر سر داغ سه نفر نشسته رو صندلی ریخت! ادامه این رمان هیجانی و زیبا هر شب حوالی ساعت۲۱ درکانال مکتب سلیمانی سیرجان👇 https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
مکتب سلیمانی سیرجان
#آموزش_زبان_انگلیسی 📣توجه📣 توجه📣 📚📒آموزش زبان انگلیسی📒📚 تجربه لذت بخش یادگیری زبان انگ
محدودیت زبان من به معنای محدودیت جهان من است 🌏 🥰از یادگیری زبان انگلیسی لذت ببرید🥰 اگر درس زبان برای شما سخت است، دوره های ما را تجربه کنید. ✅ تجربه یادگیری آسان زبان در دوره های تخصصی مخصوص کودکان و نوجوانان 🔤‌ با ۴۰ درصد تخفیف تابستانه👌🏻⁩ برای ثبت نام فقط سه روز دیگر فرصت باقی‌ست⌛ ❌ظرفیت محدود❌ ارتباط با کارشناس آموزش برای ثبت نام و تعیین سطح: 📱 09137697702 🆔 @Tayebeh_72
یه حدیث خوندم و چقدر این حدیث قشنگ بود امام صادق علیه السَّلام می‌فرمایند: هر گاه کسی بمیرد خداوند فرشته‌ای را به سوی دردمندترین عضو خانوادۀ او بفرستد و او دستی بر قلب او کشد و سوز و گداز غم را از یاد او ببرد که اگر چنین نبود دنیا آباد نمی‌شد. برگرفته از اصول کافی https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
◀️ تکنیک گوش دادن 🌱وقتی به صحبت‌ها و گلایه‌های همسرتون گوش میدید به منظور اینکه نشون بدید به حرف‌هاش گوش میدید گاهی بگید: چه‌جالب، آها، خوب، اِ و ... ارتباط کلامی با این واژه‌ها و ارتباط چشمی با همسرتون موقع گوش دادن، بسیار بسیار در آرامش همسرتون موثره و شما رو پناهگاه و سنگ صبور خوبی تلقی میکنه. اگر خوب و با توجه به صحبت‌های همسرتون گوش ندید برداشت او این میشه که اونو درک نکردید و همین خودش عامل گلایه و تشنّج جدید میشه. @Maktabesoleimanisirjan
🍃 آفتاب سوختگی ✍ یک مشت جو دو سر رو با ۸ قطره روغن اسطوخودوس داخل آب گرم بریزید در حمام به آرومی خودتونو با دست بشویید وبدن تونو به این ترکیب آغشته کنید. @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه رفیق دارم ۷ سال پیش با یه تور قسطی رفت استانبول و برگشت. هنوزم هروقت بهش زنگ میزنم میگم کجایی؟ میگه: ایرانم داداش😐😂 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ‏پلیس افتاده دنبال معتاده از تیر چراغ‌برق رفته بالا! میگن بیا پایین میگه اینجا دیگه به نیرو هوایی ربط داره به شما ربط نداره با تشکر از ساقی‌های عزیز بخاطر جنسهای خوبشون؛ لطفا دوز رو بیارید پایین این کلاغ نمیاد پایین 😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😂😂😂 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ دیشب به مامانم میگم: منو بفرست خونه شوهر، خودتو راحت کن😄😊 میگه: اولا، کسی از جونش سیر نشده بیاد تو رو بگیره...😒😐😯 دوما، حق الناسه😒😕 ما خودمونو راحت کنیم، دیگران رو ناراحت؟!😅😅😅🤣😁😂😃😄😆 عاچقتم ننه🙌😂😂 ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فقط توضیحاتش😅😂 ═✧❁🌸❁✧═ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
قربان نام زیبایت یا ؏ـــــلـــــی جان ورودی پسوجان این تابلوها رو دیدم سه تا شهید هم نام مولا مون خیلی برام جالب بود 👇👇