eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.3هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دختر ایل میگه... دختری که بد نام‌شد.... 🍃🍃🌸🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دختر ایل میگه... دختری که بد نام‌شد.... 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 شبیه گوسفندی که توی قربانگاه بود و می‌دونست این‌جا براش ته راهه. هیچ توانی نداشتم که بخوام از خودم دفاع کنم فقط اون لحظه آرزو کردم بمیرم اما دست اون مرد بهم نخوره. لحظه‌ای تمام خاطراتم با احمد و رؤیاهایی که برای آینده تصور می‌کردیم از جلوی چشمم عبور کرد. سرانجام سقوط کردم. اشکم جاری شد. با التماس بهش چشم دوختم .و گفتم کاری بهم نداشته باش از این‌جا برو منم قول می‌دم به کسی نگم که تو امشب این‌جا بودی.تو رو خدا برو من نامزد دارم ..كاري نكن بي آبرو بشم و انگشت نما مردم ايل بشم...خنده مستانه ای کرد. _ جدی؟ اما دیر شده دیگه حالا که دیدمت حیفم میاد ... _ميشنوي چي ميگم .. من نامزد دارم قراره باهم ازدواج کنیم التماس می‌کنم دستت بهم نخوره.زندگیمو تباه نکن. اما انگار نمی‌فهمید انگار کر بود.... از حماقت خودم حرصم گرفته بود چرا تنها موندم؟ حالا بین جونم و آبروم باید یکی رو انتخاب می‌کردم.حتم داشتم اگر صدام دربیاد دستش روی ماشه می‌شینه و شلیک می‌کنه چون می‌دونست مردم ایل بهش رحم نمی‌کنن. اما اگه هم ساکت بمونم آبرو و زندگی و آینده‌ام تباه می‌شه.تو این فکرا بودم که فاصله‌ی بینمون رو پر کرد.همینکه خواست به طرفم دست دراز کنه، از زیر دستش فرار کردم. شبیه موشی شده بودم که داشت توی چنگال گربه اسیر می‌شد.با صدايي آرومي گفت بهتره زیاد اذیتم نکنی کوچولو، وگرنه من عصبی بشم خودت اذیت میشی، حالام مثل بچه‌ی آدم با دلم راه بیا تا تموم بشه و منم برم رد کارم. آب دهنم رو به سختی پایین دادم تو انتهایی‌ترین گوشه چادر کز کرده بودم و اون هر لحظه داشت بهم نزدیک‌تر ميشد..آخرش گیرم انداخت. موش بالاخره توی تله‌ی این گربه‌ی وحشی افتاد. کاش کسی سر می‌رسید و من رو نجات می.داد. چه احمق بودم که به احمد گفتم نیاد به چادر. حالا اونم این بار رو حرف گوش‌کن شده بود. بازومو گرفت و از جا بلندم کرد. آب دهنمو به سختی فرو دادم. خدایا کاش میمیردم ادامه دارد اگه مشتاقی این داستان بسیار زیبا و خواندنی رو بخونی بزن رو لینک زیر که روزی ۳پارت داریم😍😍😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌┅─═ঊঈ 🍃🌹🍃ঊঈ═─┅◍⃟ بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم ♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787 ‌ 🍃🍃🍃🍃🌾🌾 ‌
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
_تکون نخور. لبم رو گزیدم و بی توجه به سوزش قلبم به چشمای یخ زده اش نگاه دوختم. به آرومی سنگریزه ها
آرامش وجودی این دختر فقط برای من بود و بس. وقتی طعم آرامشش رو چشیدم و بعد اتصال نگاهمون به هم خورد. نفس زد و خدایا اون نفساش من رو به بند میکشد .فاصله گرفتم. سرش رو پایین انداخته و نگاهش رو به زمین بخشید. گونه هاش گل انداخته و به شکل لعنتی ای خجالت کشیده بود. سکوت کرد و من هم سکوت کردم. اجازه دادم با خودش کنار بیاد..راه افتادیم اما این سری به فاصله کمتری.قدم زدیم و از جنگل گذر کردیم و در آخر وقتی به وسط شهر رسیدیم با کیان تماس گرفتم و بعد کیان خودش رو رسوند و هر دو سوار شدیم. این بار اجازه ندادم جلو بشینه عقب و در کنار من نشست و چند لحظه بعد به خوابی عمیق فرو رفت و حالا من بودم و حالت رویاییش. خیلی کار ها توی ذهنم تردد میکرد..با این دختر کار ها داشتم. صدای آرومش در مغزم تکرار می شد. دستام رو مشت کرده و سعی کردم کمی از حرارت درونم فاصله بگیرم. دقیق نمی دونستم باید باهاش چی کار کنم.. تنها چیزی که می دونستم این بود من کشش شدیدی به این دختر دارم. یک کشش عجیب..اون مثل یک مخدر بود و من بدنم نیاز داشت به اين ماده, هیچ برنامه ای برای اینده نداشتم..مرزها داشت جابجا می شد. اونقدر مشغول بودم که خیلی متوجه جاده نبودم. وقتی ماشین درون حیاط عمارت ایستاد سر خم کرده و بعد با صدای نسبتا آرومی گفتم: _بلند شو. تکون هم نخورد..متاسف سری تکون دادم و در آخر بازوش رو گرفتم و تکونش دادم و با غرش گفتم: _باز کن چشماتو, و سریعا چشمای درشتش رو باز کرد..گیج شده بود اما اهمیتی نداده و وقتی مهرداد در رو برام باز کرد پیاده شدم. هوا کاملا روشن شده بود. نگاهش نکردم اما متوجه شدم به فاصله چند قدم پشتم قرار گرفته. اشاره ای به محافظا کردم و بعد با صلابت وارد عمارت شدم. بوی چای معطر بانو نفس کشیدنی بود. اهمیتی نداده و سمت راه پله حرکت کردم که از گوشه چشم متوجه شدم آهو گریزپا سمت سالن دوم حرکت میکنه. ِوارد راه پله شدم و با صدای جدی ای گفتم: _اجازه رفتن بهت ندادم. ایستادنش رو حس کردم و بعد با صدای لرزونش گفت: _چی کار کنم؟ پله دوم رو رد کردم و بدون انعطاف گفتم: _اجازه سوال پرسیدنم ندادم...حرف نزن بیا دنبالم. و بعد با استواری از پله ها بالا رفتم. لحظه ای مکث کرد و بعد به آرومی سمتم اومد. وارد سالن شدم و وقتی مقابل اتاقم قرار گرفتم دقیقا پشت سرم قرار گرفته بود. خوبه... در رو باز کردم و وارد شدم. چند لحظه بعد وارد شد و همون طور که سمت پنجره می رفتم گفتم: _در رو ببند. چیزی نگفت اما ثانیه بعد صدای بسته شدن در رو شنیدم. دو دکمه بالایی بلوزم رو باز کردم و به باغ نگاه دوختم و گفتم: _فرار بی فرار...دیشب قبول کردی ماه باشی برای جگوار درون من نفس بلندی کشید و در آخر با صدای آروم اما محکمی گفت: _روی حرفم هستم. خوشم اومد..سری تکون دادم و دستم رو روی پنجره گذاشتم و به باغ خزون زده نگاه کردم. امروز و این لحظه همه چیز رو باید سرجاش قرار می دادم..به ترتیب قانونام رو بهش می گفتم. آروم لب زدم. _بیا اینجا, تعللش رو حس کردم ولی وقتی صدای قدم هاش رو شنیدم نیشخندی زدم. به فاصله یک قدم پشتم ایستاد و گفت: _اومدم. برنگشتم اما دستم رو به عقب دراز کردم و مچ دستش رو گرفتم و با سرعت کشیدمش. اوای نامفهومی از دهانش خارج شد اما اجازه درک بهش ندادم و کشیدمش و مقابل خودم پشت به پنجره تکیه دادمش. کمرش به پنجره خورد . با چشمای درشت و کوفتیش نگاهم می کرد..متعجب و خجالت زده بود. کف دستام رو روی شیشه گذاشتم و خم شدم ازش کمی فاصله گرفتم و با غرش گفتم: _خوب گوش کن ببین چی میگم..قانونام رو خوب بخاطر بسپار چون با احدی سرش شوخی ندارم. سیبک گلوش تکونی خورد و گفت: _می شنوم. لبه های شالش کنار رفته بو . پوست سفیدش کبود و بنفشی و سیاهی های زیادی به چشم می خورد. اشاره ای به گردنش کردم: _ حق گریز نداری بچه, چون دیگه جرأتشو نداری. خیره بود به چشمام و سیاهی چشماش عجیب لعنتی بود. با زمزمه گفتم: _شاید داستانشو شنیده باشی,زیادم شنیده باشی ولی الان برات من تکراش می کنم که تا ابد یادت بمونه. نفسی کشید و گفت: _باشه. دست راستم رو از روی شیشه برداشتم.قدمی نزدیک شدم و لبه شالش رو محکم گرفتم و گفتم: _یه گرگی هر شب به شکار میره و بدون اینکه چیزی شکار کنه بر می گشته. یه شب غمگین و با لاشه یه آهو میاد گله خوشحال ميشه از شکار. حالشو می پرسن و بهش میگن چرا ناراحتی؟میگه چندماه پیش توی تاریکی.چشم های سیاه یه آهو رو دیدم و گیر کردم شب ها می رفتم و از دور تماشاش میکردم. ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💐سـ❤️ ـلام 😍 ✋ 🌸 روزتون پراز خیروبرکت 🌸 🌹 امروز دوشنبه ☀️ ۲۷ فروردین ۱۴۰۳خورشیدی 🌙 ۶ شـوال ۱۴۴۵ قمری 🌲 ۱۵ آوریل ۲۰۲۴ میلادی ۱٠٠ 🌺🌿یا قاضی الحاجات🌿🌺     🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ﴿۸۹﴾ 🔸 و (یاد آر حال) زکریا را هنگامی که خدای خود را ندا کرد که بار الها، مرا یک تن و تنها وامگذار (و به من فرزندی که وارث من باشد عطا فرما) که تو بهترین وارث اهل عالم هستی. 🔅 فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَىٰ وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا ۖ وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ ﴿۹۰﴾ 🔸 ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را به او عطا فرمودیم و جفتش را (که نازا بود) برای او شایسته (همسری و قابل ولادت) گردانیدیم، زیرا آنها در کارهای خیر تعجیل می‌کردند و در حال بیم و امید ما را می‌خواندند و همیشه به درگاه ما خاضع و خاشع بودند. 💭 سوره: انبیاء 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هر یک صفحه از 🌱💚💚💚 @Malakeonline
Reza Bahram - Az Eshgh Begoo (128).mp3
3.63M
قفلی جدیدم چشمانت دار و ندارم بود دار و ندارم کو من دلبستم به آنکه دلدارم بود دلبر نازم کو 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
📃 طالع روزانه: 🌕دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ 🌾طالع امروز متولدین : فراتر رفتن از مرزهایی که خودتان برای خود ساخته اید برای شما کاری دشوار است و به تلاش بسیاری نیاز دارد. ولی زمانی که گارد دفاعیتان را زمین گذاشته و با دیگران همراه شوید حتما از بودن با آنها لذت خواهید برد. امروز اگر در عالم خودتان فرو رفته و تنهایی را انتخاب کنید در پایان روز خیلی ناراحت و پشیمان خواهید بود. نیازی نیست که بخواهید احساسات و خواسته های خودتان را از دیگران مخفی کنید، به غریزه و حس درونی خود اعتماد کرده و در زمانی که خودتان احساس می کنید درست است سفره دلتان را برای کسانی که مورد اعتماد شما هستند باز کنید تا در پایان روز با لبی خندان و خیالی راحت به خواب بروید. 🌾طالع امروز متولدین : امروز شما مسئولیت هایتان را خیلی جدی می گیرید. این یکی از ویژگی های همیشگی شما است، ولی امروز جدیتی خیلی بیشتر از همیشه دارید به وظایف و مسئولیت هایتان می پردازید. در حالی که هنوز شدیدا درگیر یکی از کارهایتان هستید با اشتیاق فراوانی دلتان می خواهد چالش جدیدی را به عهده بگیرید. ولی باید این را یادتان باشد که آنچه شروع کرده اید را حتما باید به پایان برسانید و تعهدات خود را عملی کنید. صبور باشید و قدم به قدم پیش بروید تا بتوانید از فرصت هایی که در مسیرتان قرار می گیرند نهایت استفاده را ببرید. 🌾طالع امروز متولدین : شما فعالیت‌هایتان را باید بر روی یک نقطه خاص متمرکز سازید اما به علت پویایی زیادی که در درون شما وجود دارد این کار ممکن نمی‌باشد. زیرا در این صورت استفاده بهینه تری را می‌توانید از زندگی تان داشته باشید. اگر شخصی به شما گفت که بیش از حد جدی هستید به صحبت‌های آنها اعتنایی نداشته باشید زیرا شما فقط در حالت جدی بودن می‌توانید به اهداف تان برسید و بعدها آنها صحبت‌های شما را درک خواهند کرد. 🍀طالع امروز متولدین : ایده های تحریک کننده ای که اطرافیانتان دارند به شما انگیزه می دهد که کار تازه ای را شروع کنید، ولی شما باید با اشتیاق برای پذیرش تغییرات آماده بوده و رشد کنید تا بتوانید از فرصت های فعلی خود نهایت استفاده را ببرید. اگر حاضر نباشید گذشته را رها کنید تحولات فردی برای شما بسیار دشوار و چالش برانگیز خواهند شد. اگر بخواهید با اصرار و سرسختی به وضعیت فعلیتان بچسبید نخواهید توانست از موقعیت های فوق العاده ای که در دسترستان قرار دارند به درستی استفاده کنید. ذهنتان را باز کرده و از ناشناخته ها هراسی به دلتان راه ندهید. 🍀طالع امروز متولدین : امروز آنقدر ذهن خودتان را درگیر آینده و آنچه قرار است برایتان اتفاق بیفتد کرده اید که اصلا نمی توانید فکرتان را روی زمان حال و آن چه در اطرافتان در جریان است متمرکز کنید. باید این را بگوییم که در حال حاضر حتی گذشته هم از اهمیت بیشتری نسبت به آینده برخوردار است، زیرا می تواند درس های ارزشمندی برای شما داشته باشد که به رشد و پیشرفت شما کمک می کنند. پس به جای این که با نگرانی در مورد آینده به خودتان فشار و استرس وارد کنید به گذشته تان نگاه کرده و از اشتباهات خود درس عبرت بگیرید و سپس بی آن که به اتفاقات و مشکلات احتمالی که در آینده پیش خواهند آمد فکر کنید، تمام توانتان را روی اکنون و آنچه باید انجام دهید بگذارید.  🍀طالع امروز متولدین : امروز از طرفی دلتان می خواهد همچون آتشفشانی خروشان فوران کرده و تمام آنچه دارد آزارتان می دهد را با صدای بلند فریاد برآورید، ولی از طرفی هم عقل سلیم حکم می کند که نباید بیش از حد زیاده روی کنید. اگر تلاش هایی که برای رسیدن به خواسته هایتان دارید می کنید مورد مخالفت و مقاومت دیگران قرار گرفتند بیش از اندازه پافشاری نکرده و خودتان را با دیگران هماهنگ کنید. خودتان را رها کنید و با گروه همراه و هماهنگ شده و پیش بروید. بها دادن به خواسته هایتان ضمن احترام گذاشتن به نظرات و افکار دیگران به نفع خودتان و دیگران خواهد بود. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت وفا.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
#وفا آقای محترم ازتون خواهش کردم که سوار ماشین بشین .اگه همین الان نیاین توی ماشین مجبور میشم از ای
همه شونو پس زد . وفا دختر حساس و زود رنجیه . حاضرم قسم بخورم که اون خیلی خیلی بیشتر از شما که اونو دوست دارین . شما را دوست داره .به روح خواهر جوون مرگم که مادر وفاست قسم که وفا با تمام وجودش شما رو دوست داره و عاشقونه اون مجبور شده بود که خونه شما رو ترک کنه . وقتی می دیده که شما با خاطر حضور اون از همه برنامه های زندگیتون عقب می موندین . ناراحت شده . خوب راستم می گه . اون می گفت که شما از سه چهار ماه قبل قرار بوده که با دختر عموتون که فعلا نامزدتونه ازدواج بکنین . ولی به دلیل بودنش توی خونتون همش امروز و فردا می کردین و با خونواده تون دچار مشکل شدین . وفا هم به همین دلیل دیگه نتوانسته تو خونتون بمونه و چون مطمئن بوده که با حضور شما توی خونه نمی تونه کارش رو انجام بده و اون جا رو ترک کنه در نبود شما این کارو کرده سعید حالا دیگه سرش رو بلند کرده بود و کلمه به کلمه حرف های پردیس رو تو مغزش حک می کرد وقتی پردیس ساکت شد سعید گفت -ولی یا اون به شما در مورد دوست داشتن دروغ گفته یا خودتون اشتباه متوجه شدین که منو دوست داره، وفا کس دیگه ای رو می خواد. اون حتی قبل از این که با خالد نامزد بکنه هم اونو دوست داشت، وفا عاشق برادر دوستشه. اون ایلیا رو به عنوان همسر آینده اش انتخاب کرده و خودش، چندین بار اینو به من گفته. پردیس سرش رو تکون داد و گفت: - نه، باور کنین اصلا این طوری نیست که شما می گین، درسته که ایلیا قبال خواستگار پرو پا قرص وفا بوده ولی وفا هر بار بهش جواب منفی داده و تقاضاش رو رد کرده، اون موقع که شما نبودین تا بگم به خاطر شما این کار رو کرده، اون اصلا به ایلیا علاقه نداره، حتی چندین بار به خود من گفته که ایلیا هیچ وقت نمی تونه همسر مناسب و مورد علاقه اش باشه، آقا سعید، می دونم از لحاظ اخلاقی اصلا درست نیست که من این حرفی به شما بزنم، ولی شما اولین و آخرین کسی هستین که تونستین خودتون توی قلب وفا جا بکنین. وفا از روزی که از خونه ی شما اومده آروم و قراره نداره، یه چشمش اشکه و یه چشم دیگه اش خون، همش یه گوشه می شینه و گریه می کنه، اون به من گفته که چه قدر شما رو دوست داره، وقتی در مورد شما حرف می زنه یه برقی توی چشم هاش میفته که هر کی چشم هاشو توی اون لحظه ببینه می فهمه که مفهوم و منظورش چیه. سعید حالا دیگه آروم گرفته بود، حرف های پردیس شعله های سوزان خشم و کینه و ناراحتیش رو خاکستر کرده بود و خنک خنک شده بود، حالا که فهمیده بود وفا هم دوسش داره دیگه نمی تونست ازش دور باشه، می خواست کنارش باشه، عشق و محبتش رو نثارش بکنه، با حرف های عاشقونه اش آرومش بکنه، به پردیس گفت: -من به خاطر وفا جلوی خونواده ام ایستادم، بهشون گفتم که سنت و قانون شون رو می شکنم ولی با دختر عموم ازدواج نمی کنم، چون وفا رو می خواستم و حاضر بودم به خاطرش هر کاری بکنم، همون روزی که اون ترکم کرد قبل از این که به خونه برسم مادرم بهم خبر داد که پدرم حرفم رو قبول کرده و با به هم خوردن قرار ازدواج من و دختر عموم موافقت کرده، می خواستم همون روز همه و اون چه رو که توی دلم بود رو به وفا بگم و ازش خواستگاری بکنم، با چه شور و حالی رفتم خونه که اون طوری شد . پردیس لبخندی زد و با لحن امیدوار کننده ای گفت: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 فال و طالع 🍃🍃🍂🍃
📃 طالع روزانه: 🌕دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ 🍁طالع امروز متولدین : شما امروز از نقشی که باید ایفا کنید کاملا آگاه هستید، ولی ممکن است نتوانید تمام وعده هایی که داده اید را عملی کنید. نیت خیر شما و تلاش و اشتیاقی که برای شرکت در هر کار خیری از خودتان نشان می دهید دیگران را هم تحت تاثیر قرار داده و به این کار تشویق می کند. با این حال ممکن است نسبت به خودتان ناعادلانه رفتار کرده و نیازهایتان را خارج از اولویت قرار دهید. یادتان باشد تا وقتی که تنها به فکر خودتان نباشید، رسیدن به خودتان و خواسته هایتان خودخواهی نیست و توجه به سلامت و رفاه خودتان شما را قادر می سازد که بتوانید بهتر به دیگران کمک کنید. 🍁طالع امروز متولدین : زندگیتان دارد به یک ماجراجویی فوق العاده شباهت پیدا می کند و هرچند از ناشناخته ها تا حدودی می ترسید، ولی درگیر شدن با آنها می تواند برای شما بسیار هیجان انگیز باشد. با این حال یادتان باشد که در هر شرایطی احتیاط شرط عقل است. حواستان باشد که امروز به چه آرزوهایی فکر می کنید، زیرا این فکرهایتان تاثیر زیادی روی آینده شما و این که چه می خواهید بکنید خواهند داشت. 🍁طالع امروز متولدین : فصلی از کتاب زندگیتان دارد آغاز میشود بهتر است اولویت‌های زندگی‌تان را مشخص کنید. یکی از مهمترین کارهایی که باید انجام دهید این است که روی روابط نزدیک و صمیمیتان تمرکز کرده و زمان کافی برای آنها بگذارید. هر چقدر هم که درگیری ها و دغدغه هایتان زیاد باشند چند دقیقه ای را وقت گذاشته و گل ها را بو کنید و به درخت ها نگاه کنید. گذشته ها گذشته اند و فردا هم که هنوز نیامده است، از امروزتان نهایت بهره را ببرید و قدر تک تک لحظه های زندگیتان را بدانید.  ❄️طالع امروز متولدین : امروز حتی اگر دیگران از شما حمایت کنند هم خودتان احساس می کنید که در یک گردباد گرفتار شده اید. کمکی که از جانب دیگران دریافت می کنید به بهتر شدن شرایطی که باید تغییر پیدا کند هیچ کمکی نخواهد کرد. دوستان نزدیکتان ممکن است فکر کنند که این رفتارشان به نفع شما است، ولی در واقع آنها دارند به ضرر شما کار می کنند. خوشبختانه این وضعیت فعلی برای مدت طولانی ادامه نخواهد یافت، پس با شرایط موجود کنار بیایید و اوضاع را از اینی که هست آشفته تر نکنید. ❄️طالع امروز متولدین : امروز خیلی درون گرا نیستید و تمایل زیادی نسبت به اشتراک گذاشتن افکار و احساساتتان با دیگران دارید. در حال حاضر بیقرار هستید و این حالت شما کنترلتان را در دست گرفته و شما را تشویق می کند بی فکر و عجولانه دست به عمل بزنید. این که با دنیای اطرافتان ارتباط برقرار کنید و انرژیتان را به کار بگیرید از لحاظ روحی برای شما خیلی خوب است. افرادی را پیدا کنید که از لحاظ فکری و روحی شبیه به خودتان هستند و به دنبال تغییرات مثبت بوده و ایده هایشان را برای تعالی بخشیدن به آنها با یکدیگر به اشتراک می گذارند.  ❄️طالع امروز متولدین : با وجود این که چالش های موجود ممکن است امروز حل نشوند، اصلا نباید خودتان را نگران این موضوع بکنید. درست است که شرایط کمی پیچیده است و اوضاع به نظرتان بحرانی می آید، ولی اگر سعی کنید خیلی راحت می توانید این مشکلات را برای یک روز هم که شده فراموش کنید و به آرامش نسبی برسید. به رویاهایی که برای آینده دارید فکر کنید و از اثرات مثبتی که این رویاها می توانند روی حال امروزتان داشته باشند بهره ببرید. تنها چیزی که جلوی شما را می تواند بگیرد موانع ذهنی خودتان و ترس از شکست است. اوضاع و شرایط به نفع شما هستند، از هیچ چیز نترسید و پیش بروید. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام خداقوت من نمی‌دونم نویسنده عزیز چند سال دارند ايشون از داستان‌های واقعي الهام می‌گیرند با خلاقيت خودشون داستان را پرورش میدن من سنم بالا هست ولي هنوز رمان را دوست دارم و در تمام اين حدود سی سال که‌ بعد از تحصیلات رمان می‌خونم بیشتر به شکل کتاب و چاپ بوده در متن فرموديد صحنه‌های عاشقانه گزارش شده‌ می‌خوام بگم پرورش داستان و زيبا تر کردن اون نياز به‌ توضیح صحنه‌های عاشقانه نيست از طرفی پرحرفی بیش از حد خواننده‌ را کلافه می‌کنه در ترنم انقدر لحظه به‌ لحظه حرف زده شده‌ مطالب‌ انقدر تکرار شدند خسته‌ کننده شده‌ گاهي يک رمان يا داستان با تعداد صفحات کم‌تر پرمحتوا بسيار جذاب تر هست تا يک داستان‌ با دو هزار صفحه الان پارت های کيميا و بعدش چکاوک از نظر محتوا و حرف زدن شخصیت ها مناسب تر نسبت‌ به‌ ترنم دوست عزیزم من دوستانه نظر دادم خودم ادبيات خوندم و سال‌ ها در اين مورد کم و بیش دستی‌ داشتم الان غلط املائی يا نگارشی می‌بینم اما خيلی مهم نيست که اگر نباشه بهتر هست امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید @Malakeonline 》 آرامش،وفا،مهناز @ide_nex 》دختر ایل @chslesh1402 》چکاوک @Mgbaely 》؛کیمیا،ایلای۲،ترنم @najvayekhodaaa 》ایلای ۱ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام یاس جون میشه پیام منو بزارید تو گروه من دوتا بچه دارم شوهرم یه زن صیغه کرد شوهرم با بچه هام خوب ولی با من نه یه شب پیش ماست یک شب پیش اون زن اینم بگم اون زن سال ۱۴۰۱ باشوهرمن فرارکرد سه تابچه داشت بعد فراربرگشتن شوهرش طلاقش داد الان کلا شوهر منو چسبونده به خودش به نظرتون چکار،کنم شوهرم اونا ول کنه برگرده ✅سلام،من داستان شوهر شکاک رو خوندیم واقعاااا ناراحت شدم،امیدوارم از این به بعد زندگی خوبی رو همراه پسرش داشته باشه ✅سلام یاس عزیزم زندگی شوهر شکاک رو خوندم و خدایی ناراحت شدم و بدتر ازهمه چه پایان تلخی داشت. خدا ب این خانم صبر بده . واقعا متاثر شدم 😢😢😢 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس جونم تشکر ویژه بابت کانال خوبت اینقدر همه قشنگ حرف میزنند و تجربه ها و درد ودلاشونومیگن آدم رغبت می‌کنه که هی نظربده و پیام بده توگروهتون عزیزم این خانمی که میگن دخترشون 19سالشونه خواستگار دارن من نظر شخصی خودمومیدم من خودم اصفهانی هستم وشوهرم اینا مال اطراف الیگودرز اونطرفا بودن ولی اصلا به ما تاقبل از عروسی نگفتن مال اینجان وگفتن ما اراکی هستیم بعدا ما فهمیدیم ماهم خیلی تحقیق نکردیم،،، اینجا زندگی میکنن چندساله ولی اصالتا مال اونجا هستن وما به خاطر رسم و رسومات خیلی به مشکل برخوردیم والان هم که من یازده ساله ازدواج کردم هنوز بعضی اخلاق ورفتاراشون جلوی چشمم هست ،،اصلا زمین تا آسمون بودیم وازنظرخانوادگی به مشکل برخوردیم یه مقدار عقاید مسخره وخشکی دارن،به نظرمن هم خیلی تحقیق کنند وهم فاصله ی سنی شونو درنظربگیرن که بعداً خدای نکرده به مشکل نخورن تحقیقات فراموش نشه حتما انشالله که هرچی قسمت ونصیبش هست همون بشه 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام خواستم درمورد بیماری نفروتیک بگم پسر من هم دقیقا همین مشکل را داشت کلیه هاش پروتوئین دفع میکرد پسر من تمام بدنش ورم میکرد هروقت ورم میکرد دکتر بستریش میکزد وتو سرمش آلبومین انسانی تزریق میشد (بماند که دهه ۷۰ چقدر همسرم ردسر دردسر میکشیدتااز داروخانه ۱۳ آبان آلبومین تهیه کنه شب تا صبح تونوبت بود) بعدازتزریق آلبومین تند تند ادارار میکرد وهمین باعث میشد ورمش کشیده بشه پسر من هم کورتون مصرف میکردواشتهاش خیلی زیاد میشد وفشارخونش هم بالا میرفت پسر من ۴سالش بود دکتر گفت به سن بلوغ برسه به خاطر تغییر وتحول در بدن خوب میشه ولی به لطف خدا واهل بیت ودعای دیگران پسرم شفا گرفت. خانمی که این بیماری را دارید باید مراقب باشید سرما نخورید چون بیماری عود میکنه نمک هم اصلا نباید بخوریداگه کورتون جواب نده شیمی د مانی لازم میشه .اگه د مان ندا ره قابل کنترله . انشاالله شما هم بهبود پیدا میکنید. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌼گاهي گمان نميکني ولي خوب ميشود گاهي نميشود که نميشود که نميشود گه جور ميشود خود آن بي مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور ميشود 🌼گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود گاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيست گاهي تمام شهر گداي تو ميشود 🌼گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود گاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشود گاهي تمام آبي اين آسمان ما يکباره تيره گشته و بي رنگ ميشود 🌼گاهي نفس به تيزي شمشير ميشود از هرچه زندگيست دلت سير ميشود گويي به خواب بود جواني مان گذشت گاهي چه زود فرصتمان دير ميشود ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاس نازنین و دوست داشتنی 🌷✨ عزیزدلم یه زحمتی بکش به دوستان تذکر بده که حتما لازم نیست هر داستانی که بنظر خودشون از زندگیشون به یاد دارنو بنویسن،،،یه مدتی عده ای از خانوما هرچی خاطره مشابه با داستانا قبلی دارنو میفرستن و جدا از تکراری بودنش متاسفانه پر از غلط املایی و کلا مشخصه فقط خواستن حرف بزنن و همدردی کنن که حق بهشون میدم اما متوجه طرز نوشتنشون نیستن،لطفا ازشون بخواین واسمون ارزش قائل بشن و حداقل خودشون یبار کامل نوشته هاشونو بخونن،غلط هاشونو صحیح کنن،بعد ارسال کنن!!!(از بین این همه داستانی که تو این مدت دوستان فرستادن فقط یکی دوتا به معنای واقعی بی نقص بوده و ارزش چندبار خوندنو داشت و میشد اسمشو گذاشت یه سرگذشتِ،،جمعو جور و پر معنا)و یه موضوع دیگه هم اینکه خانومای متاهل لطف کنن یکم مراعات کنن و از عشقای قدیمیشون با آبو لعابو استیکر قلب یاد نکنن،بنظر من این حرکت واسه یه زن متاهل و یا مرد متاهل عین خیانته،اگر حرکتشون درسته پیش همسراشونم با همین اشتیاق صحبت کنن! عذر میخوام که اینقدر رک و راست حرف زدم امیدوارم حرفام منطقی باشه.شادو تندرست باشی هم شما هم همه ی عزیزان داخل کانالمون♥️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام دوستای خوبم نماز روزه هاتون قبول ❤️ میخواستم چند مورد رو بگم اول اینایی ک میگن خابشون نمیبره قدیمی ها میگفتن جای پاها و سرتون رو عوض کنین حتی مثلا وقتی کابوس میبینید من امتحان کردم جواب داد😐 دوم برا دعاهایی ک میگین استجاب نمیشه من خودم ده سالع چیزیو میخام و استجاب هم نمیشه 😕هر راهیم بگین رفتم ولی تا حالا چله نگرفته بودم طبق حرفای دوستان چله ی سوره ی حشر گرفتم انشالله که شفا بگیرم 🙏 میخاسم دعای معراج رو هم من بهتون پیشنهاد بدم، خیلی دعای خوبی هست که خدا فرموده اگه آسمون ها و زمین جمع بشن نمیتونن ثوابش رو بنویسن این هم چله گرفتم انشالله که جواب بگیرین با خوندنش 😉 تاثیر گذار ترین فرد زندگی من مادرمه ولی شخصی ک زندگیمو تغییر داد نامزدمه کلا دیدم رو نسبت ب زندگی تغییر داد 😚 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 توصیف بسیار زیبای شهاب حسینی از عشق ♥️ عالیه حتما ببینین 😍👌 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 😂😂 برگی از دفترخاطرات یک مرد من یک کارمند هستم و همسرم پرستار! سالها بود که من هر روز خانم را بنا به شیفتش میرساندم بیمارستان و برای پیاده شد‌نش درب ماشین را باز میکردم. این جریان شده بود حرف اول توی بیمارستان که من هر روز درب ماشین را برای زنم باز میکنم! پرستارها و دکترها به خانمم می گفتند: وای چه رمانتیک! چه علاقه ای! چه احترامی! خوش به حالت با این شوهری که داری. کاش ما هم همسری مثل همسر تو داشتیم. تا جاییکه ماجرای عشقِ بنده و احترامی که من به زنم میگذارم به گوش دانشجویان پزشکی و پرستاریِ آن بیمارستان هم رسیده بود و در مورد ما حرف میزدند! ‌حسرت خوشبختی ما را کسی نبود که نخورد! اما هیچ کس نمیدانست درب ماشین قراضه ی من، جوری خراب بود که فقط از بیرون باز میشد و تازه شیشه هم پایین نمی آمد!!!! و خلاصه اینکه: من الان با دو تا پرستار، یک خانم ماما و یک خانم دکتر ازدواج کرده ام و سرم حسابی شلوغ است! و این درب شده در روزیِ من! آرزو دارم خدا همچین دری را نصیب شما هم بکند😂😂😂😂😂 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
💞💞💞💞💞❤️💞💞 جدایی مهناز و محمد.... 💞💞❤️💞
ملکـــــــღــــه
#حدایی_مهناز_و_محمد !نمی دونم، آخردنيا. می آی يا نه؟ نرگس که فهميده بود حالم خوب نيست، ديگر چيزی
ثريا ماه های آخر حاملگی اش را می گذراند و زمزمه هايی از به قول نرگس با نوا شدن مهندس پارسا بود. آزيتا بالاخره در برابر اصرارهای مهندس پارسا نرم شده بود و مقدمات نامزديشان فراهم می شد که سر و کله يک خواستگار سمج هم برای من پيدا شد و بعد از چند سال زمزمه های مادر با شدتی چند برابر دوباره شروع شد. ديگر بهانه ای در کار نبود. .درسم هم تمام شده بود و من دليلی قابل قبول برای سر باز زدن از ازدواج نداشتم خواستگارم يکی از دوستان امير و جواد بود که در عين حال رئيس شرکتی بود که جواد در آن کار ميکرد. اسمش شاهين ارجمند بود. سی و يکی دو سال داشت و از خانواده ای سرشناس و پولدار بود. البته نصف بيش تر ثروت خودش باد آورده بود که از تقسيم ارثی که پدرش با وجود زنده بودن بين پنج پسرش تقسيم کرده بود، به او رسيده بود. جواد در عين اينکه از خلق و خوی او داد سخن می داد از مشکل پسندی اش در انتخاب همسر هم می گفت تا من از اين که انتخابم کرده، ذوق کنم. در حالی که هر قدر به جای من، مادر ذوق ميکرد، من دلم می خواست کله جواد را بکنم. اين ديگر غريبه يا از بچه های دانشگاه نبود که بتوان با همدستی نرگش دست به سرش کرد. وقتی می گفتم نمی خواهم شوهر کنم،مادر بر آشفته می شد و کار از بگو مگو به گريه و زاری و بی قراری مادر می کشيد و آخر سر هم برای اولين بار بعد از رفتن محمد، امير با من کلنجار رفت. اصرار آنها برای اين که او بايد برای خواستگاری بيايد، برای من غیر قابل قبول و برای آنها غیر قابل مخالفت بود. باالاخره هم مادر با گريه و زاری و التماس پيش برد. بی چاره مادرم، با چه .وحشتی از اين که سنم دارد باالا می رود و ازدواجم دير می شود، حرف ميزد مادرم در روزخواستگاری، مخصوصاا برای اين که مجابم کند، از نرگس هم خواسته بود که بيايد. نرگس توی آشپزخانه قبلا قايم شده بود که از لای در آقای ارجمند را که به قول مامان خيلی برازنده بود ببيند و نظر مادر را تاييد کند. من خودم يکی دو بار خانه اميرديده بودمش. خلاصه، جناب آقای ارجمند با سری افراخته و اعتماد به نفسی کامل وارد شد. رفتار و نگاهش به من طوری بود انگار همه چيز تمام شده است و همين بيشتر کفر مرا در می آورد. مادرش از خودش بدتر بود، فکر می کرد تنها مسئله مهم، نظر اوست. با نگاهی خريدارانه در حالی که مدام دست هايش را که پر از انگشترهای گنده بود، تکان می داد و سخنرانی می کرد و مرا برانداز می کرد. سبد گلی که آورده بودند، آن قدربزرگ بود که حتی زورم نمی رسيد جابجايش کنم. هر چه مادر و امير و ثريا – که مثل توپ، قلقلی و چاق شده بود – روی باز و گرم نشان می .دادند، من لجم بيشتر می شد و سردی رفتار و اخم هايم هم بيشتر .بعد از چند دقيقه که نشسته بودم، پا شدم و رفتم توی آشپز خانه پيش نرگس :نرگس با خنده گفت .قيافه آدم های مغبون را به خودت نگير، از سر تو هم زياده شايد حق با او بود. منتها در اصل قضيه فرقی نداشت، چه از سرم زياد بود و چه کم، در جواب من تاثری نداشت. با بی خيالی چای ريختم، اما تا خواستم بنشينم، مادر صدايم زد. چاره ای نبود، بايد می رفتم. نه سال گذشته بود و من چقدر با مهنازی که دنبال محترم خانم ميرفت که با خواستگارهايش سلام و عليک کند، فرق کرده بودم. حالا نه تنها دست و پايم نمی لرزيد، قادر بودم با خونسردی آقای ارجمند و مادر گرامی اش را با اردنگی ازخانه بيرون کنم. بازی کردن نقشی که معموالا از يک دختر در چنين مواردی انتظار ميرود، از من خيلی گذشته بود و ديگر از دستم برنمی آمد. از اين مراسم و حرکات مسخره دلم به درد آمده بود، دردی که قابل بيان برای ديگران نبود و حرصم وقتی بيشتر شد که مادر و امير گفتند ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جون😘 توروخدا توروخدا ایلای زیاد بزار روزی ۳پارت کمه تعریفشو خیلی شنیده بودم الان خوشحالم که بازم میزاری کانال قلمت مانا من امروز اومدم با یک عدد سوتی😂 امروز صابخونمون ک ی خانوم خیلی محترمه اومد در خونه گفت کلید خونتونو عوض کنین من دارم میرم مشهد و از این حرفا خلاصه بعدش بهم گفت من دارم میرم منم هول شدم جای اینکه بگم ان شاءالله برین ب سلامتی و بسلامتی ام برگردین و التماس دعا ، گفتم زیارتا قبول حاج خانوم😊🤣🤣🤣یهو فهمیدم چی گفتم منو شوهرمو حاج خانوم کلی خندیدیم مردم از خجالت😂😂سوتیای من تمومی نداره😁 دوستون دارم گل گلیا😘❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88