eitaa logo
ملکـــــــღــــه
15.3هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
3.7هزار ویدیو
7 فایل
انَّ مَعَ العُسرِیُسرا💚 اینجا دورهمی خانوماس🥰 تجربیات خاطرات و درددلاتون و سوالاتتون رو به آیدی زیر بفرستید @Yass_malake لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88 رزوتبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 👌👌👌 بعضی وقتام خدا نجاتتون میده، ولی شما شکست عشقی حسابش میکنی! 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #جدایی_مهناز_و_محمد مريم و آزيتا با دليل و برهان و منطق و نرگس با نيش و کنايه و شوخی می خواس
❤️❤️ ماتمش رو بگيری، فکر می کنی چند وقت ديگه بخت برگشته هايی مثل آقای ارجمند، خر قيافه ات می شن و عاشق سينه !چاک؟ با زهرخندی تلخ در حالی که دلم از حرف های هر دوشان گرفته بود گفتم: يعنی تو نمی فهمی که من از همين که اون ها اصلا می دونين چيه؟! بابا من يک اشتباه کردم، چه می دونم يک خريت، يک فقط خر قيافه من می شن فراری ام؟! !ديوونگی تا آخرش هم وايسادم، تا الان که صدام در نيومده بعد از اينم همين طور، ديگه بحث سر چيه؟ !يکدفعه آزيتاگفت: ای بابا، خوب تو که اين قدر اصرار داری چرا نمی گردی دنبالش؟ !با تحير و گيج گفتم: من؟ !نرگس فوری هيجانزده گفت: وای راست می گه، چقدر خنگ بوديم، چرا تا حالا به اين فکر نيفتاديم؟ !من دوباره بهت زده پرسيدم: ما بگرديم دنبالش؟ نرگس گفت: آره ديگه، پس کی؟! بالاخره بايد بفهميم اين آدمی که تو داری خودت رو فدای فکرش می کنی،کجاست؟! در !چه حاليه؟ !آخه چطوری؟ ازکجا؟ نرگس با حرص گفت: باز مثل هالوها حرف زد. باالاخره تو آدرس مغازه پدرش، خونه شون، خونه کس وکارش، محل کار شوهر خواهرش، چه می دونم يک جا رو داری ديگه. خودش هم نباشه،خانواده اش اين جا هستن، آب نشدن برن توی ... زمين که واقعا هيچ وقت به آن فکر نکرده بودم. از تصور خودم که در به در دنبالش ميگردم حال بدی به من ا اين چيزی بود که من دست می داد. اين چيزی نبود که بخواهم. زار و حقير، خرد و شکسته. اگر پيداش می کردم به چه دردی می خورد؟! چه !حاصلی داشت؟ نرگس دوباره انگار فکرم را خوانده بود، گفت: بابا نمی گم که برو داد بزن آهای، من خانه به خانه، کو به کو دارم دنبالت ... می گردم. فقط می گم دورادور يکجوری خبردار بشيم، ببينم کجاست؟ ايرانه؟ زن گرفته يا نه؟ چند تا بچه داره اين حرف هايش هميشه مثل کاردی بود که به قلبم فرو می رفت و من حتی رويم نمی شد به او بگويم که از تصور ازدواج .محمد ديوانه می شوم ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جون امیدوارم حال شما و همه دوستای عزیزم خوب باشه مدت کوتاهی عضو کانالتونم و دوسش دارم جالبه.. من خاطره ای راجع به مدرسه رفتن دارم که بعدچند سال هنوزم یادم میفته هم گر میگیرم هم میخندم اونموقع دم در مدرسه کیفارو میگشتن که غلط گیر نداشته باشیم من برگشششتم خاستم زیپ کیفمو بیارم دیدم پشتم خالیه😱 کیفمو نیاورده بودمممممم😂😂 خیلی ضایع شدم و همه خندیدن بهم و برگشتم کلا تو عوالم خودم بودم گیجی بودم واسه خودم کلا نمیدونم شوتیم به کی رفته😁😂 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 کاش روی پیشونی آدمایی که دارن زیر بار غصه‌هاشون له می‌شن یه چیزی نوشته بود تا بقیه کمی مراعاتشون رو می‌کردن! مثلا نوشته بود: این آقا دارد از صدمین جایی که فرم پر کرده و استخدام نشده برمیگردد، این خانم سالهاست بغل نشده، این آقا را دارند می‌گذارند خانه سالمندان، این خانم مادرش مریضی صعب‌العلاج دارد، این آقا قول داده تابستان برای پسرش دوچرخه بخرد ولی پول ندارد، این خانم تا حالا کسی عاشقش نشده، این آقا خیلی حالش بد است و اگر یقه‌اش را بگیرید امشب خودش را می‌کشد!  این آدم شکستنی‌ست... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام و عرض ادب من در مورد عفونت ادراری تجربه‌ای دارم که امیدوارم برای دیگران هم مفید باشد چند سال پیش برای زیارت با ماشین خودمان به مشهد رفتیم تا وارد هتل شدیم دچار دل درد و سوزش و تکرر‌ادرار بسیار بدی شدم که غیر قابل تحمل بود و مرتب دستشویی میرفتم طوری که فکر کردم حتما سنگ کلیه داشتم و حالا سنگ راه افتاده خیلی عذاب می کشیدم و دوست نداشتم‌چند روزی که مشهد هستیم‌‌را در بیمارستان باشم هرچه همسرم اصرار کرد بیمارستان بریم‌قبول نکردم‌ به سختی از هتل خارج شدم و به عطاری نزدیک هتل رفتم و مشکلم را گفتم ایشون مقداری گیاه کلپوره داد من هم تو قوری دم کردم و چند لیوان خوردم خیلی تلخ بود ولی مثل آب روی آتیش بود اصلا دیگه همه چیز حل شد البته حتما عنایت امام رضا هم بود از آن به بعد هر وقت مسافرت میرم با خودم مقداری میبرم‌ چند بار دیگه هم‌‌ امتحان کردم و نتیجه گرفتم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
❤️🍃🍂 داستان آرامش.... ❤️🍃🍂
ملکـــــــღــــه
❤️ #آرامش _چرا خب؟ نگاهی به اطراف کرد و با غیض گفت: _میگم صداتو ببر, چشم غره ای رفتم و به آر
❤️❤️ _اصلا وقت مناسبی برای حرف زدن نیست. مسیح,نزدیک ترین فرد به من بود و کاملا واقف به درد های من. وقتی تعللش رو حس کردم به سمتش چرخیده و بی توجه به چهره به شدت مشوش فاضلی گفتم: _چی شده؟ چقدر دلم میخواست فریاد بزنم و جمجمه ام رو محکم بین دستام بگیرم و فشار بدم. درد...فقط درد داشتم. با تته پته گفت: _راستش رییس,قرار داد...قرار دادمون با ترکیه بهم خورد. چشم تیز کرده و سرم می کوبید و میکوبید. _چی؟ قبل اینکه مسیح بتونه حرف بزنه فاضلی تکونی خورد و گفت: _رییس من طبق دستور عمل کردم اما وقتی سود رو بیشتر کردن ابلاغیه زدم که محصولتون از سمت ما فروش نمیره. مردک آشغال...گفته بودم حق نداره سرپیچی کنه. خودش بهانه رو به آغوشم پرت کرد.... مسیح با تشر گفت: _به تو هیچ ربطی نداشت..تو سی درصد از سود کمتر بخشیده بودی.مسلما هر کسی به فکر منافع خودشه. دستم رو مشت کردم و تموم تلاشم رو کردم تا آروم "بکشش...حامی فقط بکشش " فاضلی با گستاخی تمام گفت: _من فقط به فکر منافع شرکتم شما دقیقا در جریان نیستید و نمی دونید چه اقدامی مناسبه. من کلی فک... سمتش دویدم یورش بردم. قبل اینکه حتی بتونه جمله اش رو ادا کنه مثل یک حیوون از پشت میزم سمتش پریده و در ثانیه بعدی از روی صندلی بلندش کرده و با شدت به زمین کوبیده بودمش. دیگه مهم نبود کسی که زیر دستم در حال جون دادنه فاضلیه...من فقط به شکل همایون می دیدمش!! مشت های ظالمانه ام رو بلند کرده و با وحشی ترین حالت ممکن به صورتش کوبیدم. صدای التماس ها و در خواست های مسیح حتی لحظه ای از خشم درونم کم نمی کرد. کوبیدم. مشت زدم. پوست صورتش ترکید و وقتی خون از دماغ و لب و گونه اش بیرون زد و از شدت ترس و درد بی هوش شد.به خودم اومدم. تیم امنیت تموم تلاششون رو می کردن اون ح،،روم زاده رو از زیر دستم نجات بدن اما اونقدر مملو از خشم بودم که فقط می کوبیدم. مسیح و کیان تموم تلاششون رو می کردن من رو از روی نعش فاضلی بلند کنن اما نعره کشیدم: _دست به من نزنید.فاضلی واقعا مثل مرده ها بود. ابدا برام مهم نبود یکی از سیاستمدار های مهمه... مثل زمانی که در رینگ بودم بی محابا زده بودم. هیچکس درکم نمی کرد...هیچکس. من دردی رو تحمل می کردم که بیست سال همراهم بود. شدت دردم اونقدر زیاد بود که تار می دیدم. مغزم جیغ می کشید و بوی سوختگی و خون تو تموم مجاری تنفسیم پر شده بود. صدای فریاد و ناله های دل لرزه آور یک مرد موسیقی متن داستان من شده بود و سلول های مغزم می ترکید. افسار پاره کرده بودم... تموم بچه های امنیت به سمت اتاقم ريخته و با وحشت به من نگاه می کردن. هیچکس جرأت نداشت نزدیکم بشه. به معنی واقعي کلمه خشم بودم. از روی نعش اون پ،،،،،ف،،،یوز بلند شده و تار موهای سرکشم رو بالا فرستادم. نفس نفس می زدم و قطره های عرق از پشت گردن و شقیقه هام جاری می شد. به اندازه جهنم وحشی شده بودم. برخواستم و دستی به بلوزم کشیدم و بعد بی توجه به جو متشنج،از شرکت بیرون زدم. حالم،افتضاح بود! **آرامش‌ کشک رو داخل ظرف غذام ريختم و با ذوق گفتم: _بانو من دور سرت بگردم. چرا انقدر خوبی تو. با ولع و ذوق قاشق محتوی آش کشک رو به دهان کشیدم. مزه اش عالی بود. بخاطر عدم علاقه من به نخود.نخود کمتری استفاده کرد بود. با اشتها مزه مزه کردم و از خوردن شدن سبزی و حبوبات مشعوف گفتم: _وای عالیه ، خدایا خیلی خوبه. با محبت نوش جونی گفت و من بی توجه به نگاه های خندون بقیه با حالی خوش مشغول خوردن شدم. طعم پیاز داغ همراه با کشک محلی و اين آش فوق العاده بهترین گزینه برای رفع خستگی بود. وقتی بانو متوجه شد هوس آش کردم خودش موادش رو مهیا کرد و اجازه نداد بیرون برم. هنوز لباسای بیرونم رو از تنم در نیاورده بودم. وقتی خسته وارد عمارت شدم و بوی آش رو استشمام کردم جیغی کشیده و بعد به سمت آشپزخونه دویده بودم. هر چند که خواستم منتظر اون بمونم اما اصرار های بانو و بقیه باعث شد مشغول بشم. کجا بود یعنی؟ بی توجه به چرت و پرت های نیلی و هدی مشغول خوردن بودم که تلفن درون جیبم لرزید و باعث شد نگاه ها سمت من کشیده بشه. دو قاشق پشت سرهم آش خورده و باعث قهقه نیلی شدم و بعد با خنده جواب دادم. _جانم مسیح؟ لبخند روی لبم بود اما با صدای مضطرب و آشفته اش خشک شد. _آرامش کجایی؟ برای اینکه کسی متوجه حالتم نشه با لبخند مصنوعی گفتم: _عمارت..چطور مگه؟ _آرام گوش کن،سعی کن اصلا سراغ رییس نری امروز. تا جایی ک ممکنه فاصله بگیر. قاشق رو محکم بین دستم گرفتم و با نگرانی گفتم: _چرا آخه؟چی شده مگه؟ هنوز پاسخی نداده بود که حمیرا وارد آشپزخونه شد و بی توجه به جمع صمیمی ما با حالت خشکی گفت: _خانوم آقا بالا منتظر شمان. خشکم زد.دقیقا باید چی کار میکردم؟ مسیح انگار متوجه صدای حمیرا شد که با استرس گفت: ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake
.
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📖داستان کوتاه ✨براساس داستان واقعی 💖یک عروس و داماد تهرانی که تازه عروسی میکنند تصمیم میگیرند بنا به اسرار آقا داماد بیایند مشهد ولی عروس خانم با این شرط حاضر میشه بیاد مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلا داخل حرم نروند و زیارت نکنند. 👌 درست چند روزی هم که مشهد بودند را با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدانهایشان را داخل ماشینشان گذاشتند و از هتل خارج شدند. وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدی ها میدان ضد رسیدند آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین را نگه داشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت: امام رضا بای بای،خیلی مشهد خوش گذشت؛بای بای ✨ داماد ماشین را روشن کرد از مشهد خارج شدند،توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد،تقریبا نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریه کنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد، از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟ شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم؛ عروس هم در حالی که گریه میکرد و رنگ پریده گفت برگردیم مشهد داماد هرچی اصرار کرد که چرا؟ ما صبح مشهد بودیم واسه چی برگردیم عزیزم؟ عروس گفت : فقط برگردیم مشهد 💫 برگشتند به مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم؛عروس اصرار کرد که بروند حرم ؛داماد با ادب هم اطاعت کرد ولی با اصرار فراوان دلیل گریه و اصرار برگشتن و حرم رفتن را از خانمش جویا شد که عروس خانم اینطور جواب داد : 👈وقتی در ماشین خواب بودم،خواب دیدم که داخل حرم ،امام رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره اسامی زایرین را برایشان میخوانند و امام رضا هم تایید میکند و برای زوارش مهر تایید میزنن تا اینکه امام رضا گفتند که پس چرا اسم این خانم(عروس)را نخواندی؟ 🌹 خادم هم جواب داد که آقاجان ایشان این چند روزی که مشهد آمده بودند به زیارت شما نیامده و اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا ❤️ امام رضا علیه السلام جواب داد که اسم ایشان را هم داخل لیست زایرین ما بنویسید؛ این خانم وقت رفتن و خروج از مشهد از من خداحافظی کردند و تشکر کردند پس ایشان هم زایر ما بودند. ✨السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی(ع) ✨    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام یاسی جوني خيلي عشقي🤩 راستش من مامانم خيلي خانومه؛ خانه داري وشوهر داريش همچيش عالي ولي اصلاا به فكر خودش نيست واسه همين بابام زياد قدرش رو نمي دونه واسه همين من سعي كردم بيشتر به خودم اهميت بدم تاعشقم بيشتر قدرمو بدونه 😜راستش هميشه خوب باشي فك ميكنن وظيفته گاهي بايد كمي بيخيال بشي وبكشي كنار. به نظرم هر كسي خودش ميدونه چه ايرادي داره وچيكار بايد بكنه ولي وقتي مي بينه يكي ديگه مسئوليت كارش رو برعهده گرفته شونه خالي ميكنه 😝 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان من و پسر دایی اسمائیل... داستان ارسالی اعضا 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت چهارم چقدر زندگیمون خوب بود همه چی عالی خیلی بهم میرسید هیچی برام کم نذاشت حالمو درک میکرد نی
قسمت پنجم برگشتم سرزندگیم ولی هیچی مثل قبل نبوددن شوری ن هیجانی بعد ی هفته باز مشکوک شد تاسه شب خونه نمیومد هرروز جنگ و دعوا خانوادش با من بدشدن اونام تغییر کردن اونام همدست پسرشون شده بودن باهم میرفتن میومدن دخترا چقدر بی حجاب شده بودن بی حیایی براشون عادی شده بود شبا مرد میاوردن خـونه اسماعیل میدید ولی نمیدونم چرا هیچی نمیگفت تصمیم گرفته بودن خونه رو بفروشن گفته بودن ب پسرشون ما نمیتونیم با زن تو تو ی خونه زندگی کنیم اینارو اسماعیل بهم گفت مخالفتی نکردم گفتم هرجور راحتن خونه رو فروختن بعد ی ماه ک صاحب خونه جدید هرروز میومد در خونه و منو دعوا میکرد ک تخلیه کنین اسماعیل خونه ای گرفت ماروگذاشت تواون خونه ورفت ن کولری برامون نصب کرد نه وسیله ای کمکم جابجاکرد بعدی هفته سروکلش پیداشد تااومدشروع کردب کتک زدنم بچم طفلی چقدرترسیده بود ساق پام بشدت اسیب دیده بود ولی بخاطرپسرم خودموگرفتم یوقتی ناراحت نشه کولرو درست کرد گفت حالادیگه چ مرگته گذاشت باز رفت من شباتنها میترسیدم از ترس تانصف شب گریه میکردم ولی چاره ای نداشتم کسی پشتم نبود چن روزی خونه نیومده بود هیچی دیگه نداشتیم پسرم بهونه شیرمیگرفت گرسنه بود ولی جز نون خشک چیزی نبود بهش بدم نون خیس کردم تو اب چن لقمه خورد خوابش گرفت فردا بهش زنگ زدم گفتم هیچی نداریم بچه گشنشه ۲۰تومن بفرست چیزی بگیرم بخوره گناه داره ولی انگار نه انگار مجبوربودم ب بابام بگم بابام همه چی خرید اوردبرامون اومد دیدهمه چی هست باز منو گرفت تاخوردم کتک زد پسرم گریه کرد اونو هم پرت کرد خدارحم کرد ب دیوار نخورد وگرنه میمرد جمع کردم رفتم خونه بابام بعد دوماه باز برگشتم زندگیم همین شده بود تا یکسال گذشت یکی از دوستام گاهی برام پول میاورد اسماعیل فهمیده بود ب داداش دختره گفته بود ابجیتو از زندگی ما جمع کن دوستم هم دیگه کمکم نکرد موضوع رو ک فهمیدم عصبی شدم گفتم خودت ک خرجمونو نمیدی چرانمیزاری بنده خدا کمکمون کنه بدون اینکه جواب بده ب کتک بستم پنجه پامو شکوند این شد واسه همیشه از اون خونه اومدم و افتادم دنبال کارای طلاق بعدیکسال موفق شدم حضانت بچمو بگیرم و بدون هیچی طلاق بگیرم 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 مرغ سوخاری😋🍗 😋😋😋😋😋 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیز...وقتتون بخیر❤️🌺😍 این عروسک برا دخترمه..یادمه سه هزار تومن خریدم.....البته بعد ازدواجش اتاقش با وسایل همونطور مونده...نوه ام سه سال و نیمه است گاهی از این عروسکای مامانش میبره  ولی از این عروسک خوشش نمیاد😐 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
13.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ❌⛔️زندگی ارزش دل شکستن رو ندارهمی رسه روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بودخاک آنتن نمی ده که نمی دهبی خیال نداشته هات بی خیال غصه هات بی خیال هرچه که خیالت رو نا آروم میکنهامروز نفس کشیدی ؟پس خوش به حالتعمیق نفس بکشعشق و زندگی و بودن و بچش ، ببین ، و با تک تک سلولهات لبخند بزنلحظه هاتون عاشقونه🌹💞    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان من و پسر دایی اسمائیل... داستان ارسالی اعضا 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت پنجم برگشتم سرزندگیم ولی هیچی مثل قبل نبوددن شوری ن هیجانی بعد ی هفته باز مشکوک شد تاسه شب خو
قسمت ششم و امازندگی بعد طلاقم شایداون زندگیم مواقعی ک نبود ارامش داشتم ولی تو این زندگی یک روز رنگ ارامش رو ندیدم هرروز خدا دعوا و زخم زبون خانوادم اذیتم میکردن بچمو کتک میزدن بارهاگفتم خودکشی کنم ولی دلم برا پسرم میسوخت گفتم اون که پدرنداره مادرم نداشته باشه بدبخت میشه داداشم هرروز ب بهونه ای کتکم میزد بهم تهمت زد تو کل فامیل ابرومو برد گفت با یکی رابطه داره خداشاهده تو خونه زندانی بودم حق بیرون رفتن نداشتم ارزو مونده بود ب دلم ک برا خودمو پسرم لباس بخرم ولی پولی نداشتم ی شب اتفاقی مجازی با ی پسره اشنا شدم درد دل کردم باهاش گفتم ک چ زندگی دارم نمیدونم پسره دلش سوخت چیشد گفت من حاضرم باهات ازدواج کنم یکسال از رابطمون گذشت اونم هوس باز بود بارها مچشو گرفتم ک داره با دخترای دیگه  میلاسه خلاصه اومد خواستگاری بازم با وجود مخالفت بابام جواب مثبت دادم عقد کردیم دریغ از ی حلقه طلا خودم واسه خودم حلقه بدل خریدم رفتیم خونشون هیچی نداشت با مادرش زندگی کردیم مادرش گفتن مریضه هرروز فحشم میداد بخاریو فروخت خداسرشاهده تو زمستون مشهد ما بدون بخاری سرمیکردیم بچم هرروز سرماخورده بود خودشو دخترش ی بخاری داشتن تو اتاقشون اصلا بیرون هم نیومدن ک سرما حس کنن خواستم برم حموم نذاشت ابگرمکن روشن کنم گفت با اب سرد حموم کن فحشم میداد اذیتم میکرد لباسامو قایم میکرد پولایی ک از کادو های عقد گیرم اومده بودو دزدید خداگواهه شوهرم یک بار واسه دلخوشیمم نگفت مادر نکن شوهرم بیکار کار نمیکرد تمام پولای عقدو خرج کردیم دیگه پولی نبود شب بود بچم گشنش بود گفتم میخای چکار کنی واسه شام؟ گف هیچی بدون شام بخابین مادرش ب من غر میزد ک برو خرید هیچی تو خونه نیست گفتم پول ندارم گفت برو کار کن بیکار موندی که چی بشه؟ولی ی بار ب پسر خودش نگفت برو سرکار (تازه بعدها متوجه شدم شوهرم بیماری صرع هم داره ب من نگفته قرص میخوره ک تشنج نکنه) یارانه اومده بود یکم خرید کردم فقط بخاطر بچم یارانه هم تموم شد ولی اقا دستی ب گوش نیاورد اصلا بفکر کار نبود، دلم براپسرم میسوخت گفتم برم خونه بابام حداقل پسرم گشنه نمیمونه،خواهرش ی سکه پارسیان بهم داده بود فروختمش۱۴۰رفتم شهر خودمون ی ده روزی اونجا بودم شوهرم گفت بمون اونجا نیای اینجا مادرم اذیتت میکنه منم نمیشع چیزی بهش بگم برات ناراحت میشم ولی دلتنگش بودم گفتم نمیتونم دوریتو تحمل کنم بزار بیام با اینکه مخالف بود برگشتم با پولایی ک مادرو خواهرم بهم دادن چن روزی اموراتمونو میگذروندیم تااینکه اقارفت سرکاردیگه نزدیک عید بود باز اومدیم شهرخودم کاش هیچ وقت نمیومدم شوهرم خیلی تغییر کرده همش چشش دنبال اینو اونه هربار ک میریم بیرون سرنگاهاش دعوامون میشه از ک..ن زنای مردم تعریف میکنه تواینستادنبال عکسای لختی اززنامیگرده شب پیشم نمیخابه چن روزی رفت سرکار دوتومن از جیبش افتاده بود گذاشتم تو کیفم پرسید ندیدی دوهزار تومن؟ گفتم چرا گذاشتمش تو کیفم گفت غلط کردی پول منه چرا برداشتی داشتم نگاش میکردم رفت ازکیفم برداشتش روزتولدم واسه اینکه بهش نگم کادومیخام باهام قهربود 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 خیر و شر..... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 خیر و شر..... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خداوند شری بدهد که خیر ما ،در آن باشد! روزگاری، مردی پرهیزگاری در شهری زندگی می کرد. شبی از شب ها مرد برای سر زدن به حیواناتشان به سوی طویله رفت و دید که گاوش مرده است. فردای آن روز مرد به بازار رفت و گاو جدیدی خرید. در راه برگشت دزدی اورا دید و خواست گاو مرد را بدزدد پس مرد را تعقیب کرد. اندکی بعد دزد مرد دیگری را در کنار خود دید و از او پرسید:« تو که هستی؟» و آن مرد پاسخ داد:«من دیوم و می خواهم این مرد زاهد را بکشم زیرا من از انسان های خوب بیزارم. اکنون تو بگو کیستی؟» دزد که می خواست خودش را محکم نشان بدهد گفت:«من می خواهم گاو این مرد را بدزدم. آن دو که همدیگر را همکار می دانستند با هم به دنبال مرد پرهیزگار می رفتند تا اینکه مرد به خانه اش رسید و گاو را در طویله گذاشت و خود به اتاقش رفت. بین این دو نفر سکوت عمیقی حکم فرما شد هرکدام از آنها با خود فکر می‌کردند که اگر آن یکی کارش را زودتر انجام بدهد، می‌تواند کار فرد دیگر را خراب کند. اگر گاو زودتر دزدیده شود، ممکن است سروصدایی ایجاد کند و مرد از خواب بیدار شود و اگر مرد را زودتر بکشند ممکن است همه بیدار شوند دیگر نشود به طرف طویله رفت و گاو را دزدید. با این فکر دیو رو کرد به دزد و گفت:«بگذار من اول مرد را بکشم و سپس تو گاوش را بدزد». مرد دزد گفت:« نه خیر من اول گاو را می دزدم و سپس تو او را بکش».و کم کم دعوا و سروصدای مرد دزد و دیو بالا گرفت. ناگهان دزد فریاد زد:« بیا که این دیو می‌خواست تو را بکشد». دیو که اوضاع را اینگونه دید برای اینکه از خود دفاع کرده باشد فریاد زد:«ای مرد بیدار شو که این مرد آمده تا گاوت را بدزدد». مرد پرهیزگار و خانواده اش با چوب و چماقی بزرگ به بیرون خانه آمدند. دیو و دزد که صحنه را دیدند پا به فرار گذاشتند و مرد پرهیزگار که سخنان دیو و دزد را شنیده بود پس از اندیشه گفت:« به راستی اینجاست که بعضی از شر ها خیر به دنبال دارند و یا خداوند شری بدهد که خیر ما در آن باشد» 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 روایت وفا.... 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #وفا او که متوجه منظور سعید شده بود به ناچار تسلیم شد. وقتی سعید از او دور شد، با شرمی که از
❤️❤️ وفا! - جانم! - از امروز به بعد حق نداری بدون روسری و با لباس باز بری توی حیاط. - چشم. -وفا! با حوصله تر از قبل گفت: - جانم! - مراقب خودت باش. -چشم. -وفا! - جانم! -از این به بعد بدون من پاتو از خونه بیرون نمیذاری .باشه ؟ این بار با لحن پر از گلایه ای جواب داد: -سعید خان، داری پشیمونم می کنی ها. نا سلامتی عروس ها شرط می ذارن چرا برای ما برعکس شده؟ سعید خندید و گفت: -عروسکم، تو که می دونی برات می میرم، می دونی که هر چی تو بگی همونه، هر شرطی بذاری با جون و دل قبول می کنم، پس نیازی نیست برام شرط بذاری من همینطوری شرط نذاشته نوکر تم، چاکر تم، دیوونه اتم، او خندید و با لحن دوست داشتنی ای گفت: -ا خواهش می کنم از این حرفا نزنین شما تاج سرمایین، سرور مایین. سعید حاال بی تاب تر از قبل دست های او رو غرق بوسه کرد. هر دو لبریز از شادی و عشق می خندیدند و به روزهای زیبا و رویایی و دل چسبی که در انتظارشون بود فکر می کردند. فارغ از همه کس و همه جا فقط در هم غرق بودند و همه چی رو فراموش کرده بودند. که با شنیدن صدای ضربه های آرومی که به در اتاق می خورد به خودشون اومدن و به یک باره سکوت خنده دار و مصنوعی ای همه جا رو فرا گرفت. خاله پردیس از پشت در آروم گفت: -پس تموم نشد حرف هاتون؟ بقیه اش رو هم بذارین برای بعد از ازدواجتون که تو وقت های بی کاری و دلتنگیتون حرفی برای گفتن داشته باشین. سعید با عجله از وفا فاصله گرفت و کتش رو از روی زمین برداشت و پوشید. او هم شال حریرش رو که روی تخت افتاده بود رو برداشت و روی سرش انداخت و بعد هر دو باهم در حالی که لبخند زیبا و شادی بخشی روی لب هاشون نشسته بود از اتاق خارج شدند. خاله پردیس به محض خارج شدن هر دو از اتاق و دیدن رضایت و عشق و سعادت توی چشم هاشون براشون کف زد و با خوشحالی گفت: -مبارکه، مبارکه، انشاالله که خوشبخت بشین و سالیان سال کنار هم با خوشی و سلامتی زندگی کنین. ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ارسالی اعضا سلام برای برکت و رزق در آشپزخانه این برگه رو چاپ کنید و حتما تو آشپزخانه بزنید و رعایت کنید، حال خوب همیشه فقط از نوع غذا و سردی و گرمی غذا نیست، موارد دیگه هستن که بسی شاید مهم تر از این چیزها باشن🌱 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دختردارها.... پاسخ اعضا برای خانومی که پسر دار نشده ..... 🍃🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دختردارها.... پاسخ اعضا برای خانومی که پسر دار نشده ..... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام وقتتون بخیر و شادی بزرگوارانم یه خانم ناراحته از حرف خواهر شوهرش که چرا پسردار نشده این حرف رو چند بار برای منم زدن اما کیا باشن بهترع غریبه ها همسایه. وقتی من بچه دوم رو حامله بودم یه همسایه داریم ازم پرسید بچه ات چیه گفتم دختر برگشت بهم گفت بیچاره اقای.... یعنی همسرم. نابود شد. منم ناراحت شدم که چرا مگه ما چن تا دختر دارم که بیچاره باشیم در ضمن فلان همسایمون ۷تا دختر داره یکی از یکی موفق تر بعد دید من خیلی از حرفش ناراحتم گفت منظور بدی ندارم پسر خوبه مثلا همسر من مریضه الان دخترم نمیتونه کمکم کنه زورش نمیرسه اما پسر قوی تره. منم گفتم قرار نیست پدر هر دختری مریض باشه خدا رو شکر همسرم از پسر شما جوون تره😂😂لال شد. گذشت بعد از شاید ۴سال بود همسایه بغلی مون که دو تا دختر داشت فوت کرد.همون همسایه مون اونجا بود. داشتن شیون میکردن.به گفته ی (همین همسایه مون) که یکی از خواهر اون فوت شده گفت وای برادرم بی پسرع، باز اون خانم برگشت بهم گفت دیدی چی میگن هر کی پسر نداشته باشه موقع مرگشم میگن بی پسر. منم گفتم فهم شعورها با هم فرق میکنه منم با تو بودم همچین چیزی نشنیدم هرکس اندازه شعورش برداشت میکنه 😂😁همون خانم یه پسر داره اما خودش به مردای غریبه التماس میکنه بیا فلان چیز رو برام درست کن یا بخر...، اما بیایم حقیقت رو ببینیم خدایش هر کی دختر داره خیلی خوشبخته هیچ وقت تنها نیستن دختر همیشه کنار پدر مادرشه. ویه مثال اموزنده روزی یه دختر پسر باهم ازدواج میکنند بعد از عروسی با هم قرار میزارن دو سه روز در رو به روی هیچ کس باز نکنن حتی پدر مادراشون اول پدر مادر پسرع میاد در میزنن اینا از پنجره نگا میکنن اما باز نمیکنن پسرع ناراحت ولی چون قول داده باز نکرد بعد پدر مادر دخترع اومد در زدن باز از پنجره نگا کردن باز نکردن اما دختر تحمل نکرد رفت یه گوشه که چشمش نبینه پدر مادرشو نشست گریه کرد وقتی پسرع دید خانمش از ته دل ناراحته نتونست اشک خانمشو ببینه رفت در رو باز کرد😍حالا میگن هرکی دختر داشته باشه پشت در نمیمونه، به نظر من هر دوتاش خوبن اما کسی که نداشته باشه نباید نیش و کنایه بزنیم. یه فامیلی داشتیم فوت شد۶تا پسر داره نه خواهر داره نه دختر مجلسش سوت کور بود کسی نبود که تسلیت بگیم. و اونایی که پسر دارند. ارزو میکنم تک تکشون از پسر دار بودنشون لذت ببرند و خوشبختی شو نو ببینند. پسرای امروزع شما دامادهای فردای ماست😜😂😂خانمی خودت ضعف نشون نده وقتی ببینن ناراحتی بیشتر به حدف شون میرسونی. من دو تا دختر دارم خواهرم یه پسر داره همیشه حسرت منو میخوره که خوشبحالت خدا چقد تو رو دوست داره که دوتا داده ولی حسودی نمکنه ها خدایش دخترای منم تو خونه ی اون بیشتر کار میکنن اونو بیشتر از من دوست دارن😂اونم تو هر مناسبت ها کادو میگیره😍 کاکتوس عاشق دختراشه☺️خدا یا شکرت. اگه شرک به خدایم نبود برای دخترام سجده میکردم. شده دستای دخترامو بوسه زدم که خدا به خاطر شما روزیم میده. بیشترین بوسه به دختر گل محمدیم نصیب میشه😍 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان من و پسر دایی اسمائیل... داستان ارسالی اعضا 🍃🍃🍂🍃
ملکـــــــღــــه
قسمت ششم و امازندگی بعد طلاقم شایداون زندگیم مواقعی ک نبود ارامش داشتم ولی تو این زندگی یک روز رن
قسمت هفتم بابچم بدرفتاری میکنه کتکش میزنه بدبخت بودم خودمو بدبخت ترکردم الانم میگه من میخام برگردم تو بمون با اینکه چن روز پیش جلو چشش داداشم تاحدمرگ کتکم زده ولی اون انگار ن انگار انگار این رفتارا رو نمیبینه 😔خداشاهده باتمام این بداخلاقیش مدام بهش محبت میکنم جوری ک همه فک میکنن من بهترین زندگیو دارم کل بدنم عفونت کرده پول بهم نمیده برم دکترچشم پسرم دراثری اتفاقی ک شوهرم باعث بانیش بودضربه خورده حالاعفونت کرده ولی پولی ندارم ببرمش دکتر هرروزمنت میزاره توبیوه بودی من گرفتمت ازخوشگلی چیزی کم ندارم ولی مدام میزنه توسرم زشتی بدترکیبی فقط موندم چراگرفتم اون ک قبل ازدواج منودیدچرا باهام ازدواج کردک الان اینجوری خردم کنه😔💔 من کسیو ندارم باهاش درد دل کنم اینجا تنها جایی بود ک تونستم خودمو خالی کنم خداعوض خیربهتون بده ک این کانال رو راه اندازی کردین  داستان زندگیمو بزارین کانالتون براخوشبختیم همه دعاکنید یا خدازندگیمو درست کنه یا خلاصم کنه من دیگه واقعا کشش ندارم😔 پایاااااان 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88