❖
متنی فوق العاده زیبا 🍂🌼🍃
دنیا ؛
به "شایستگی هایت"
پاسخ میدهد نه به " آرزوهایت "
پس شایسته ی آرزوهایت باش...
چه بسیار انسانها
دیدم تنشان "لباس" نبود...!
و چه بسیار لباسها
دیدم که درونش "انسانی" نبود!
به هر کس"نیکی" کنی
او را "ساخته ای"
و به هر کس"بدی" کنی
به او "باخته ای"
پس بیا بسازیم و نبازیم 🍂🌼🍃
@Malakeonline
May 11
#پارت520
#رمان_آنلاین_ایلآی
به قلم #یاس
خوب برای ابتدا از نحوه کار با این دستگاه شروع میکنیم
بعد ازت میخام روند تولید رو تو شرکتمون توضیح بدی
_چشم هر چی شما بگید
هر چند من دوس داشتم بریم از نزدیک هط تولید ببینیم
_اونم به وقتش
شما فعلا بیمه نیستین باید یک هفته آموزشیتون بگذره بعد
خانم بهرامی توضیح میداد و منم هم توضیح میدادم هم سوالاتمو میپرسیدم
_امروز بهتر از دیروز بودین
_نه زیاد
_خوب برا روز دوم همینم خوبه دیگه
_میشه لطفا میکروبی یه بار دیگه مرور کنیم
_شما چون شیمی هستین تمرکزتون رو آزمایشات شیمیایی بزارید
آزمایشگاه میکروبی با من
بعدا که راه افتادین شاید خودتون تنهایی هم انجامش بدین
نسکافه میخوری
_خوردنش که الان با این حجم خستگی حتما لذت بخشه ولی حتما ایشاله اگه استخدام شدم باید براتون نسکافه بخرم بیارم
خانم بهرامی خندید
با خندیدنش زیباییش چندین برابر شد
به زیباییش حسودیم شد
همراه نسکافش کیک هم آورد
و مثل همیشه آروم و متین گاهی به من گاهی به پنجره نگاه میکرد
کلا خانم کم حرفی بود شایدم با من راحت نبود
مثل دیروز نیم ساعت وقت ناهار داشتیم
و بعد کلی آزمایش
بعضیاش راحت بودن و کامل یاد گرفتم بعضیاش پیچیده و حساس
روزمون بعد کلی خستگی تموم شد
دوباره خانم بهرامی با ماشین خودش رفت و منم رفتم سرویس شرکت
بالافاصله بعد من خانم عینکی اومد و نشست رو سرجای صبش
_بیا پیش من بشین
لبخندی زدم و گفتم
_پس دوستتون
_حالا تو بیا برا اون جا زیاده
رفتم پیشش نشستم
_من سمیه رضایی هستم آشپز شرکت
ذوق کردم
_پس اون غذاهارو شما میپزین
_بعله و اگه بد میشه تفصیر من نیس تقصیر اون مدیرخسیسمون که خوب خرج نمیکنه
خندیدم
_میشنون ها
_بشنوه مگه من میترسم تو روشم میگم
بهش میگم خیلی خسیسی
تو اسمت چیه چن سالته
_من ایلای رسولی مقدم هستم کارشناس شیمی
خوشبختم ایلای جون اسمتم مثل خودت قشنگه
_ممنونم
تا رسیدن به مقصد خانم رضایی که فهمیده بود من یه دختر دارم
از روشهای تربیت فرزند گرفته تا نحوه بو گیری یخچال و خانه داری حتی میکاپ و شنیون موی کودک گفت
اصلا نفهمیدم کی رسیدیم...
@ElayOnline
پارت520 رمان #ایلای
❤️جمعه ها پارت نداریم❤️
🌺
🍃🌺🍃
🍂🍃🌺🍂🍃🌺
❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺🌺🌺
#پارت521
#رمان_آنلاین_ایلآی
به قلم #یاس
وقتی رسیدیم مینی بوس شرکت نگهداشت
از خانم رضایی خداحافظی کردم
اینطور که متوجه شدم خانم رضایی هم ،آشپزی میکرد و هم نظافت
جووون بود ولی میگف ۴۲سالس
خیلی راحت و بدون افاده بود
سمت خونه راه افتادم و مثل دیروز هم مامان و آیسو به استقبالم اومدن
چقدر خوبه داشتن حامی داشتن خانواده داشتن
کسایی که دوست دارن و بهت قوت قلب میدن
میان به استقبالت و تو به خاطر وجود اونا
تصمیم میگیری بازم بحنگی و تسلیم نشی
_خوب امروز چیکارا کردین
_مامانی زهرا خانم گفت همین خیابون خودمون مهد داره
مامان_بعله و منو آیسو قراره فردا بریم مهد
و نوه خوشگلمو ثبت نامش کنم
روزی سه چهار ساعت بره مهد سرش گرم بشه
با زهرا خانم سبزی پاک کردیم و برا شاممون یه آش عالی درست کردم
_بح بح من اون روز سیر نشدم بازم دلم آش میخواست
_نوش حانت کمی استراحت کن بعد شام میارم
بخاطر تو شام زود میزارم
_از آیناز چه خبر
زنگ زده بود حالتو میپرسید از ماشین میپرسید این حرفا
تاکیید کرد بری ثبت نام گواهینامه
_الان فقط میخام حواسم رو این کار باشه این هفته تموم بشه تکلیفم روشن بشه میشینم یه برنامه درس حسابی مینویسم
فاطمه هم زنگ زده گوشیم نشد جواب بدم
_آره اونم به من زنگ زد گفت فردا بعداز ظهر وقت دکتره
_وااای فاطمه هم ول کن این دکتر نیستا
_نه مادر چرا ول کنه حرف حرف سلامتیت برو دکتر قشنگ جای عملت ببینه
مگه نمیگفتی درد میکنه
_دردش زیاد نیس
_خوب همون یه ذره هم نباید باشه
_آخه من فردا خسته هستم چجوری بعد شرکت برم مطب دکتر
_فاطمه خانم خودش میاد دنبالت
آهی کشیدم و گفت
_باشه
@ElayOnline
پارت521رمان #ایلای
❤️جمعه ها پارت نداریم❤️
🌺
🍃🌺🍃
🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺
❤️🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🌺🌺🌺
#داستان_کوتاه
مزاحم
تو مغازه بابا نشسته بودم که یکی از رفیقام اومد مغازه
و با خوشحالی گفت امروز شماره یک دختر رو پیدا کردم که به اشتباه بهش پیام داده بود
گفت از صداش مشخص که بچه است
گفتم کو زنگ بزن ببینم کیه
وقتی شماره رو میگرفت ناخودآگاه شماره دختر رو نگاه کردم
البته هیچ قصد و غرضی نداشتم
دختره گوشی رو برداشت و با عصبانیت گفت
_ آقای محترم خوشت میاد یکی مزاحم خواهر شما بشه
من یک اشتباهی کردم شماره شما را با یکی از دوستانم اشتباه گرفتم
معذرت خواهی هم کردم
حالا شما دست بردار نیستی
من و دوستم این ور خط فقط میخندیدیم
ممد گفت عزیزم مهرت به دلم نشسته چی میشه یکم مهربون باشی
دختر با عصبانیت گفت برو گمشو و گوشی رو قطع کرد
تو همین حال دوتا دیگه از دوستامون وارد مغازه شدن
ممد قضیه رو گفت
شماره رو بلند بلند واسه همه خوند
تا همه مزاحم دختر بشن
من گفتم کاری ندارم ممد از صداش معلوم بود خیلی عصبانیه
پدری برادری میگه برامون دردسر میشه
بچه ها بهم خندیدن و گفتن
چقدر ترسویی چجوری میخواد مارو پیدا کنه
این پیش شماره واسه شهرستان
کی میخواد بره شکایت کنه بیاد مزاحم را پیدا کنه
دوره این حرفها گذشته
کمی گفتند و خندیدند و رفتن
از اون روز هر روز که به مغازه می اومدن شماره رو میگرفتن
شماره گاهی خاموش بود گاهی زنگ میخورد ولی جواب نمی داد گاهی هم پیام می فرستاد و می نوشت که خواهش می کنم مزاحم نشید
نمیدونم چرا ولی دلم برای دختر سوخت
بعد از رفتن رفیقام برایش پیام نوشتم و گفتم
من از دوستای شماره هایی هستم که مزاحمت میشن و باهات کار دارم
لطفاً گوشی رو بردارید
زنگ زدم گوشی رو برداشتم
گفتم چرا گوشیتو کلا خاموش نمی کنی
اینا بیخیالت بشن یا یه خط دیگه بگیری
گفت دانشجو است و با دوستاش و خانواده اش در ارتباط
نمیتونه گوشی کلا خاموش کنه
یا سیم کارت دیگه بگیره
و اینکه دوست نداره خانوادهاش خصوصاً پدر و برادرش بفهمن که مزاحم داره
خصوصاً در این مورد که خودش باعث شده شمارش بیافته دست مزاحم
نمیدونم چرا ازش خوشم اومد
گفتم سعی می کنم یواشکی شماره را از گوشی دوستام پاک کنم
و این صحبت شد باب آشنایی ما
از آن روز واقعاً سعی کردم شماره را از گوشی ممد و دوستای دیگه پاک کنم
گاهی بهش زنگ میزدم و به این بهانه باهاش صحبت میکردم
دختر خیلی خوبی بود
بالاخره شماره را از گوشی همه دوستان پاک کردم
ولی متاسفانه اونا شماره ها رو به دوستای دیگر شون هم داده بودن
یه روز ازش خواستم ببینمش
قبول نکرد گفت بهم اعتماد نداره و میترسه
بعد از کلی قسم خوردن بالاخره راضی شد و توی کافه قرار گذاشتیم
به دیدنش رفتم باورم نمیشد یک دختر با قد متوسط و بانمک و خوشگل بود
یک دل نه صد دل عاشقش شدم
ولی اون همچنان می ترسید و آدرس نمیداد
یه روز که باهاش قرار داشتم مادرم رو با خودم بردم
فرشته همش خجالت میکشید
بالاخره مادرم تونست آدرس رو ازش بگیره
با مامان و بابا به خواستگاری اش رفتیم
بابام آدم معتبری بود
کار داشتم خونه داشتم ماشین داشتم برای همین هم خانوادهاش زود قبولم کردن
فرشته بهم اعتماد کرده بود
بعد از عقد یک سیم کارت جدید براش گرفتم
با همه دوستام قطع رابطه کردم
اونا هرگز نفهمیدن فرشته همون دختری بود که مزاحمش میشدن
از انتخابم راضیم و خداروشکر می کنم که انتخاب درستی کردم ما خوشبختیم😊
@Malakeonline
May 11
#نوشیدنی_تقویت_کبد🌼🌱
در یک لیوان مخلوط عرق بید و کاسنی شاطره، یک قاشق سوپخوری ترنجبین حل و صاف کنید. بعد از صاف کردن، یک قاشق چای خوری گرد لیمو عمانی و دو قاشق غذاخوری خاکشیر تمیز(بهتره نیمکوب شده باشه) اضافه و کمی گرمش کنید صبح ناشتا میل کنید.
🌸میتونید شب آماده کنید و صبح فقط گرمش کنید.
#کمترین_هزینه
🔴نسخه ها اینترنتی نیست؛ انتشار با ذکر منبع مجاز است
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
به وقت فان😂😂😂😂😂😜😜😜😜
پنج سال پیش من هنوز مجرد بودم( البته بگم که ماتو یه شهر کوچیک زندگی می کنیم)
ماه رمضون بود و هر روز عصرا توامامزاده شهرمون جلسه قرآن بود مثل همینا که تو تلوزیون نشون میده
آقا ما هرروز با مامانم خواهرم دخترداییم اینا میرفتیم جلسه خیر سرمون مادخترا صف اول هم مینشستیم
شد تا رسید به یه سوره سجده دار
همه رفتیم سجده قاری سوره سجده روخوند همه بلند شدن ادامهی قرآن ما سه تا دختر هنوز سجده منتظر بودیم یه صلواتی یا حتی مکثی بشه ازسجده بلندبشیم تقریبا یه صفحه کامل ماسجده بودیم 🤦♀️🤦♀️
یدفعه دیدم ینفر زد به شونه هام وقتی بلند شدم ببینم کیه چیکارم داره دیدم دختر داییم وخواهرم سیاه خنده همه هم دارن به ما میخندن😂😂😂 نگو همه ازسجده بلند شدن فقط ماسه تا اسکل هنوز سجده بودیم😖😖😖
وای خدا داغ کردم فقط ولی من ازاون روز دیگه نرفتم جلسه قرآن🤦♀️🤦♀️
@Malakeonline
#داستان_کوتاه
آقای دکتر
مثل همه دخترهای هم سن و سال خودم منم گاهی شیطنت می کردم
بچه بودم و عقلم نمی رسید
فقط میخواستم تو رقابت احمقانه دلبری کم نیارم
موفق هم شدم
یک روز که مسمومیت غذایی پیدا کرده بودم رفتم بیمارستان#یاس
دکتر جوان خوشتیپ اومد و معاینه کرد
با اینکه حال ندار بودم ولی دست از دید زدن و تجزیه و تحلیل دکتره بر نداشتم
تو دلم گفتم کاش من زن این دکتر میشدم
چقدر خوشگل و جذابه
همینطور هم شد
اونم از من خوشش اومد
وقتی روی تخت دراز کشیده بودم دور از چشم مادرم شمارشو بهم داد و چشمکی زد#یاس
همان شب بهش زنگ زدم
و همون حرف های مسخره تکراری گفته شد که من در اولین نگاه عاشقت شدم و این حرفها
با اینکه صدایی درون من نهیب میزد که مواظب باش
ولی اهمیت ندادم
و با خودم گفتم اگر دوستم داشته باشه که چه بهتر میشم زن آقای دکتر
اگرم سرکاری باشه بازم سرم پیش دو دوستانم بلند است و میگم که با دکتر دوست بودم
ولی همه چیز شوخی شوخی جدی شد#یاس
یه روز گوشیم شارژ نداشت با دوستان بیرون بودیم
و از گوشی دوستم نوشین بهش زنگ زدم
روزها گذشت و بعد از ۶ ماه با خانواده اش به خواستگاریم اومد
من که رو ابرا بودم خانواده ام انگار بدشون نمیومد داماد دکتر داشته باشند#یاس
بدون هیچ شرط و شروطی من شدم زن آقای دکتر
نامزد که بودیم یه روز نوشین بهم زنگ زد و با احتیاط و ترس گفت
از شماره آقای دکتر مزاحمش میشن#یاس
من که غرور سرتا پامو گرفته بود حرفش باور نکردم و فکر کردم داره دروغ میگه چون به موقعیت من حسودیش میشه
این ماجرا گذشت
نزدیکی های عروسی بود که یک روز دیدم سینا با گوشیش خیلی سرگرم هست
دور از چشمش گوشیش رو باز کردم و دیدم که با یک خانوم در حال چت است#یاس
گریه ام گرفت همون لحظه یک دعوای حسابی راه انداختم
ولی اون قسم خورد که این که نمیدونه کیه چیه
گفت قصد اون خانوم سرکار گذاشتن سینا بوده و سینا هم فهمیده وخواسته اونو سرکار بذاره همین#یاس
نمیخواستم حقیقت رو بفهمم برای همین باور کردم
بالاخره عروسی کردیم
یک ماه نشده متوجه شدم که سینا مشکل روانی داره#یاس
چت با زنها و دخترها و خیانت های مکرر همه و همه به من فهماند که در انتخابم اشتباه کردم
خیلی دیر شده بود
انگار از بالای اون بلندی که تو توهمات خودم ساخته بودم به زمین پرت شدم
نمیدونستم چیکار کنم به کی بگم#یاس
خانوادهاش هم که یک خانواده سست بنیان بی نظم و قاعده بود
که براشون مهم نبود پسرشون چه غلط هایی میکنه
تنها مونده بودم#یاس
یک روز کلیپی از یک روانشناس دیدم که راجع به عزت نفس و این جور چیز ها صحبت می کرد
به این نتیجه رسیدم که فرصت دادن و بخشیدن سینا کار اشتباهی است #یاس
باید طلاق می گرفتم
باید خودمو از این اسارت و حقارت دوساله رها میکردم
درسته که مراحلش سخت بود ولی الان که جدا شدن بارها و بارها خداروشکر می کنم
که به من ناچیز کمک کرد خود حقیقیمو در یابم
و نجات بدم#یاس
به نظرم تنها موندن و با عزت زندگی کردن بهتر از خرج کردن ارزشهای وجودیت برای آدمی است که نه به خود و نه به دیگران ارزشی قائل نیست....#یاس
@Malakeonline
هدایت شده از تبلیغات رنجکشیده ها
متنوع تربن کانال سایزبزرگ✅
فقط از ۴۰ت❌😱
🔴حراج کارها زیر صد تومن 😱
#ارسالرایگان❌
عالیه کیفیتش😍😍
❤️ورود خانمای تپلی الزامیه🔴
عجله کن الان پاک میشه👇
https://eitaa.com/joinchat/468189195C496ac34c9b
May 11
AUD-20210210-WA0007.mp3
3.02M
اول یه آهنگ خوب پر انرژی واستون بزارم
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#خانومها_بخوانند
با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه
✅هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه😊
🔷👌آدم هرچی پرتذکرتر⬅️بی تأثیرتر
پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین.☝️هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره
👌وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین
❇️اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه!
🔵همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین.
بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸
با ما همراه باشید❤️
@Malakeonline
#سیاستهایزنانه
#ملکه
1_2604625776.mp3
5.66M
┄┅┄✶🍃🌸🍃✶┄┅┄
┊ ┊ ┊ ┊
┊ ┊ ┊ 🪴
┊ ┊ 🪴
┊ 🪴
🪴صبح زیبـاتـون بخیــر و شــادی
دلتــــون آروم در کنــار عـزیــزان
زندگیتون شیرین و لبریز از مـهر
دنیاتون غرق در شـادی و آرامش
@Malakeonline
🫀 ⃟●━━ @Harfe_Dl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
✨پنج سفارش فوق العاده زیبا
از امیر المومنین علی (ع)
❄️شما را به پنج چیز سفارش می کنم
که اگر در طلب آنها متحمل رنج زیاد
شوید سزاوار است:
🔹جز به خدا امیدوار نباشید .✅
🔹 غیر گناه خود از چیزی نترسید.✅
🔹 اگر چیزی بلد نیستید از گفتن
نمیدانم خجالت نکشید.✅
🔹 اگر چیزی را نمیدانید در یادگیری آن خجالت به خود راه ندهید .✅
🔹همواره صبر پیشه کنید که صبر در ایمان مانند سر در بدن است. بدنی که سر نداشته باشد خیری در آن نیست و ایمانی که صبر نداشته باشد نیز خیر ندارد.✅
📚 نهج البلاغه صبحی صالح، ص482
@Malakeonline
#داستان_کوتاه
زیبارویان
من یه دختر سبزه و پرمو با ابروهای پیوندی بودم
با اینکه پدرم استاد دانشگاه بود مادرم معلم بود ولی خانواده بسیار معتقد و پایبند به رسم و رسومات بودیم
دخترای فامیل و تقریباً همه همکلاسیام توی دانشگاه ابرو اصلاح کرده بودند و به اصطلاح به زیبایی شون می رسیدند ولی من این حق را نداشتم
دیگه یاد گرفته بودم باید به نظرات پدر مادرم احترام بگذارم
برای همین هم زیاد به فکر نبودم
یه روز دوست صمیمیم با پوزخند بهم گفت
تو اینجوری عصر حجری رفتار می کنی فکر نکنم کسی نگاهت کنه چه برسه به ازدواج
اون لحظه با دلیل و منطق جوابشو دادم
و گفتم که ارزش و احترام آدمها به شخصیت و رفتارشون نه لباس و زیبایی صورت
ولی در حقیقت دلم شکست و ناراحت شدم
یک مدت افسرده بودم
همه دوستان و کنار گذاشتم
و چسبیدم به درس
من مهندسی شیمی میخونم ولی علاقه زیادی به زمین شناسی و مهندسی معادن داشتم
یک روز اتفاقی بنر همایش سنگ شناسی بچه های دانشکده معدن را دیدم
برای گذران وقتم و همچنین علاقهای که به سنگها داشتم رفتم و تو همایش نشستم
خیلی جالب بود آقایی که همایش را مدیریت میکرد پسر جوونی بود
ولی اطلاعات خیلی بالایی داشت
بعد همایش چادرم رو مرتب کردم و رفتم کنارش خیلی مودبانه سوالات مو پرسیدم
اونم با حوصله توضیح میداد و این شد آشنایی من با همسرم آرمان
از اون روز گاهی به دیدنش میرفتم و راجع به سنگها بلور ها و کانی ها بحث میکردیم
آرمان برعکس من بسیار خوش چهره بود
برای همین وقتی ازم خواستگاری کرد مات و مبهوت مونده بودم
با کمال میل درد درخواستشو قبول کردم و خیلی زودتر از دوستام عروس شدم
همه فکر میکردن آرمان جو زده شده و اشتباه میکنه
ولی من درون آرمان رو میشناختم
تو یک سالی که با هم بحث های علمی داشتیم
فهمیدم چه گوهر با ارزشی است که به ظواهر آدم ها هیچ اهمیتی نمیده
امروز افتتاحیه کارخانه تولید پودر معدنی من و آرمان که خوراک اولیه و مورد مصرف خیلی از کارخانه هاست.این کارخونه اولین مورد در خاورمیانه است
برای راه اندازی این کارخانه دانش بنیان دوساله تمام پژوهش و تحقیق کردیم
کلی وام گرفتیم کلی قرض کردیم ولی میدونم که آینده خوبی در انتظار ماست😍
این داستان واقعی است ✅
@Malakeonline
May 11