پرسیدم. #صادقانه جواب داد.بهش گفتم نمیخوام دخترم دوباره به کسی دل ببنده
که امروز هست ولی معلوم نیست فردا باشه.گفت کار من #خطرناکه ولی شما
کی رو میشناسید که مطمئن باشید فردا هست.گفتم زندگی با شما سخته، نمیخوام
دخترم بیشتر از این تو زندگیش #سختی بکشه.ناراحت شد ولی چیزی نگفت و
رفت.میخواستم ببینم چقدر تو تصمیمش #جدیه.️☝چند وقت بعد دوباره اومد...
گفت من #نمیتونم دختر شما رو فراموش کنم، نمیتونم بهش فکر نکنم ولی
نمیتونم کارم هم تغییر بدم،این #مسئولیتیه که خدا بهم داده.از پنج سال انتظارش
گفت،از #خواب_امین گفت. ازم خواست با خودت صحبت کنه.بهش گفتم به
شرطی که از علاقه ش،از انتظارش و از خواب امین چیزی بهت نگه.من
مطمئن بودم تو قبول میکنی باهاش ازدواج کنی ولی میخواستم به
#عقل_وایمان_تو،ایمان بیاره.اون یک سالی که منتظر بله ی تو بود دو هفته
یکبار با من تماس میگرفت تا ببینه نظر تو تغییر کرده یا نه. #خجالت میکشید
وگرنه بیشتر تماس میگرفت. بعد ازدواجتون بهش گفتم زهرا همونی هست که
فکرشو میکردی؟گفت زهرا خیلی #بهتر از اونیه که من فکر
میکردم...زهرا،وحید برای اینکه تو همسرش باشی خیلی #سختی کشیده.
#انتظاری که اصلا براش راحت نبوده. #پاکدامنی که اصلا براش راحت
نبوده.دور و برش خیلیها بودن که براش ناز و عشوه میومدن ولی وحید سعی
میکرد بهشون توجه نکنه.وحید تو رو #پاداش_خدا برای صبر و پاکدامنیش
میدونه. برای وحید خیلی سخته که تو رو از دست بده.اونم الان که هنوز عمر
باهم بودنتون به اندازه انتظاری که کشیده هم نیست.تو این قضیه تو خیلی
#سختی کشیدی، #اذیت شدی، #امتحان شدی ولی این امتحان،امتحان وحیده.
وحید بین ✨دل و ایمانش✨ گیر کرده.به نظر من اگه وحید به جدایی از تو
حتی فکر کنه هم قبوله..تا خواست خدا چی باشه.مثل همیشه #درکش_کن.
وحید #مسئولیت سرش میشه. وقتی مسئولیت تو رو قبول کرده یعنی نمیخواد
تو ذره ای تو زندگیت اذیت بشی.میدونه هم باهم بودنتون برات سخته هم جدایی
تون.وحید میخواد بین بد و بدتر یه راه خوب پیدا کنه.من فکر میکنم اینکه الان
بهم ریخته و به امام رضا(ع) پناه برده بخاطر اینه که راهی پیدا کنه که هم
#تو رو داشته باشه،هم #کارشو.
حاجی شماره کسی که مراقب وحید بود رو به ما داد....