رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
✨💖قسمت صدو نه
همیشه برام #مهم بود باباومامان رو ناراحت نکنم.اشکم جاری شد.گفتم:
_بابا!!😭
نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت:
_بار سنگینی رو دوشم گذاشتی.😔
گفتم:
_من بار سنگینی هستم برای شما؟!!😥😪
گفت:
_امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار
خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا
باهاش ازدواج کنه....کار وحید #سخته، #خطرناکه،ولی خودش
مرده.میتونه #خوشبختت کنه.ولی تو #نمیخوای حتی بهش فکر کنی... زهرا..
دخترم..من #درکت میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به
یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم
نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو
هم دوست داشته باشی.💔
من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه بابا..شما که میدونید....😥!!!
باشه،نه تو خیال و خاطراتت.
بابا رفت.من موندم و امین...🕊👣
امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و
خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم.💔😭
به امین گفتم دلم برات تنگ شده..💓زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از
اون چیزیه که فکر میکردم....😫من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن..
نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری
تمومش کنن...من فقط تو رو میخوام.❤️. این حرفها ناراحتم میکنه...قبال که
ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین.😭😢
دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون...
↬@Malekab
💖✨
محمد حتی برای اینکه با وحید رو به رو نشه به یه بخش دیگه انتقالی گرفته
بود.بهش گفتم:
_من تا حالا تو زندگیم خیلی #امتحان شدم.ولی هیچکدوم به اندازه این امتحانی
که الان دارم برام #سخت نبود.همیشه راه درست برام روشن بود.اما الان
واضح نیست برام...
دلم میگه قید خواهر و برادری رو بزنم.عقلم میگه بخاطر وحید این کارو
نکنم.خدا میگه #بخاطرمن این کارو نکن...
محمدنگاهم کرد.
اذیت میشه.خودت خوب میدونی من همیشه نسبت به تو چه حسی داشتم ولی وحید از اینکه منو تنها گذاشتی ناراحته.از اینکه بخاطر اون تنهام گذاشتی
اگه بخوای وحید اذیت کنی تا جایی که خدا بهم اجازه بده قید خواهر و برادری
رو میزنم.
بلند شدم.گفتم:
_اگه #خدا برات مهمه تو رفتارت تجدید نظر کن.اگه #دلت برات مهمه
که...خودت میدونی. دیگه اون دل برای من #مهم نیست.
از اون به بعد بیشتر میومدن خونه بابا ولی وقتهایی که وحید مأموریت بود...
وقتی میرفتیم خونه آقاجون وحید خوشحال بود.ولی وقتی میرفتیم خونه
خودمون یا خونه بابا ناراحت بود ولی به روی خودش نمیاورد.به وحید گفتم:
_بریم خونه آقاجون زندگی کنیم.
وحید منظورمو فهمید.گفت:
_الان حداقل وقتی من نیستم برادرهاتو میبینی. بریم خونه آقاجون کال ازشون
جدا میشی.
تنهایی من،وحید رو ناراحت میکرد،ناراحتی وحید،منو.😞
وحید مأموریت بود و قرار بود دو روز دیگه برگرده...
همه خونه بابا جمع بودیم.گرچه درواقع ناراحت بودم ولی به ظاهر خوشحال
بودم و شوخی میکردم.همه تو حال بودیم که زنگ در زده شد.وحید بود.من
همیشه بهش میگفتم که مثل امشب همه خونه بابا هستیم ولی اینبار بهش نگفته
بودم.
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
36.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🚨فوری🚨#مهم
برای اولین بار، انتشار فیلم حملات موشکی ایران
و آمریکا در سوریه! گاف اطلاعاتی آمریکا! شلیک #موشکهای_میلیون_دلاری به سوله خالی مقاومت!
📌 فیلم آخرین مکان سخنرانی ابوبکر بغدادی!
📌آمریکا دقیقا تو سوریه چیکار میکنه؟
📌 اگه حاج قاسم داعش رو نابود کرده! پس این خبرایی که از داعش میشنویم چیه؟
📡 ببینید و برای افشای حقیقت رسانه باشید
🔻 @seyyedoona