آلبوم #22بهمن خانواده کانال فاطمیون رو آرشیو میکنیم.
خدا رو چه دیدید شاید بعد از ظهور با امام زمان ورق زدیمش...
@fatemiioon110
🚨 #روحانی در سخنرانی ۲۲ بهمن به جوانان توصیه کرد سخنان ۱۲ بهمن ۵۷ امام را بخوانند.
من خواندم!
امام فرمودند: «من تو دهن این دولت می زنم!» 😉
#محمد_عبدالهی
@fatemiioon110
🔺دست نوشته جالب یک نوجوان در حاشیه مراسم راهپیمایی ۲۲ بهمن درتهران: «فشار اقتصادی نتیجه انتخاب است نه #انقلاب»👆 #راهپیمایی #فجر_سلیمانی
@fatemiioon110
🔺حضور سیدمجتبی خامنهای فرزند رهبر انقلاب در #راهپیمایی ۲۲ بهمن تهران👆
@fatemiioon110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ عاقبت به خیری
نگران عاقبتتان هستید، نگران عاقبت فرزندانتان هستید. راه عاقبت به خیر شدن را از حاج قاسم سلیمانی بشنوید...
#حتما_ببینید
#حتما_نشر_دهید
@fatemiioon110
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
قسمت سوم: #داستان #داستان_پشیمانی ⚡ لیلای من آنجا نبود، هیچ جوابی نیامد. 😭😔 ⚡ سال ۲۰۱۶ بود، خبرها ا
قسمت آخر
#داستان
#داستان_پشیمانی
⚡️دختری پژمرده با رنگ رخسار زرد به همراه مأمور وارد اتاق شد!
⚡شوکه شدم.😳
خوب بصورتش نگاه کردم. خدای من این لیلاست؟😱
او تا مرا دید گریه کرد و صدای ناله ضعیفش جگرم را سوزاند. در بغل گرفتمش. چقدر پژمرده و پیر شده بود. خدایا فقط ده ماه گذشته اما لیلا به اندازه ده سال پیرتر بنظر میرسید.😔😭
⚡مأمور کمیته برگهای جلوی رویم گرفت و گفت این نوشته لیلاست، او قادر به تکلم نیست، ماجرای اسارت و رهاییاش را اینجا نوشته، بخوان و امضا کن.
خدایا چه میشنوم؟ لیلا قادر به حرف زدن نیست؟ چرا؟😭😭
⚡او را در بغلم فشار دادم و با او صحبت کردم. لیلا حرف بزن، من پدرت هستم #ابوبشیر، مادر و خواهرانت در #حلب منتظرند، عزیز دلم یک کلام جوابی بده.😭😔
اما هیچ پاسخی نشنیدم فقط ناله و گریه بود و حرفهای پراکنده و گنگ! خدایا چه بر سر لیلایم آوردند؟
⚡خلاصه برگه: لیلا پس از حلب توسط #تروریستها به #ادلب آورده شده بود. آنجا به یک داعشی دیگر فروخته شده بود، پس از آزار فراوان توسط تروریستهای وحشی در یک فرصت از خانه آن داعشی فرار کرده به خانوادهای پناه میبرد. آنجا چند هفته مخفیانه زندگی میکند تا برایش گذرنامه آماده کنند.
آن خانواده زحمت زیادی برای لیلا در ادلب کشیده بودند. لیلا پس از تعویض چند ماشین نهایتا با یک تانکر سوخت بسمت #لاذقیه حرکت داده شده و اینجا او را به کمیته مفقودین تحویل دادهاند. 😔😭
⚡پایین برگه سرگذشت لیلا، پزشک کمیته مفقودین نوشته بود: این دختر بدلیل شرایط بسیار نامناسب اسارت و تحمل سختی، شکنجه روحی و جسمی و ترس شدید قدرت تکلمش را از دست داده، نیاز به جلسات گفتار درمانی و روانپزشک دارد. خاطرات دوران اسارت را برایش یادآوری نکنید و از او در این مورد سؤال نکنید. امضای پزشک.
⚡اگر ام عایشه، لیلا را با این وضعیت ببیند چه بر سرش خواهد آمد؟
از یک طرف خوشحال بودم که لیلا پیدا شده و از طرف دیگر نگران وضعیت وخیم جسمی و روحیش بودم.
⚡پس از یک روز ماندن در لاذقیه با پرواز هواپیمای ترابری ارتش به سمت حلب رفتیم.
⚡هواپیما در فرودگاه حلب به زمین نشست، ام عایشه همراه دخترانم در فرودگاه منتظر بودند، صحنه دیدار مادر با دختری که ده ماه او را ندیده.😭
وقتی لیلا را دیدند شوکه شدند. ام عایشه، فوزیه و عایشه، لیلا را به آغوش گرفتند و هایهای گریه میکردند. ام عایشه گفت ابوبشیر چرا لیلایم حرف نمیزند؟! چرا لیلایم پیر شده؟!
⚡پیدا کردن لیلا برای خانواده ما اتفاق بسیار مهم و خوشحال کنندهای بود. از طرفی وضعیت جسمی و روحی لیلا هم دل هر انسانی را آتش میزد.
بعد از مرخصی از بیمارستان جلسات روانپزشکی و گفتار درمانی لیلا را شروع کردیم.
⚡بعد از شش ماه استراحت در منزل و جلسات متعدد پزشکی حال لیلا رو به بهبود بود. او حالا آرام آرام و شمرده حرف میزد، وضعیت روحیش بهتر شده بود اما به شدت از نام #داعش و پرچمشان متنفر بود. ما هیچکدام جرأت نداشتیم در خانه حرفی از آنها بزنیم چون دچار تشنج و لرز شدید میشد. نمیدانم چه بلایی بر سر دختر نازنینم آورده بودند لعنتیها...
⚡از حلب خاطره خوبی نداشتم. در حلب تنها پسرم را از دست دادم و دختر نازنینم هم پژمرده شد. از داعش لعنتی و همه تروریستهای وحشی بیزار شده بودیم. ما اکنون فقط آرامش و امنیت میخواستیم. چیزی که قبلا آن را داشتیم و قدرش را ندانسته بودیم!
⚡ برای آخرین بار به دیدار #ابویعقوب رفتم و با او خداحافظی کردم. حلب را با خاطرات تلخش ترک کردیم و عازم #دمشق شدیم. وقتی به دمشق رسیدیم به محلهای رفتیم که خانه قبلی ما آنجا بود. در جنوب دمشق. آن محله ویران شده بود. کوچهها، منازل، مغازهها پر از ترکش خمپاره بود و ویران گشته بود. این خرابیها نتیجه شورش مردم #سوریه علیه حکومت قانونی #بشاراسد بود!
چقدر راحت داشتههای خودمان را به باد فنا دادیم!
⚡سوریه و دمشق عروس کشورهای عربی بود، حلب قطب بزرگ اقتصادی منطقه بود، ما بهترین #آثارباستانی و گردشگری را داشتیم، داعش و تروریستها همه چیز را نابود کردند و ما اکنون بر خاکستر آنها نشستهایم!
⚡ از همه مجاهدانی که بفریاد ما رسیدند تشکر میکنم، اجر همه آنها با خداوند متعال است. ما از ایرانیها و افغانیها و پاکستانیها که برای مبارزه با داعش و تکفیریها به سوریه آمدند کمال تشکر را داریم آنها حق برادری خود را ادا کردند. امیدوارم سرگذشت تلخ مردم سوریه برای هیچ ملتی تکرار نشود.
⚡اکنون عکس بشار اسد در خانه من است و از حامیان بشار اسد هستم. من از عملکرد گذشته خود پشیمانم و درس زندگی و سرگذشتم را گفتم تا درس عبرتی برای همگان باشد.
بالاترین نعمت خداوند امنیت و آرامش است، قدرش را بدانید و برای حفظ آن عاقل و هشیار باشید. #دشمن را بطور کامل بشناسید. دشمن شما را #فریب میدهد و پس از تسلط با نهایت بیرحمی با شما برخورد میکند.
#پایان_داستان_آغازعبرت_است
@fatemiioon110
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
🎊🎉#مسابقه22بهمن98 🇮🇷 هر کدوم از اعضای کانال که توی مسیر #راهپیمایی، #شکارصحنه یا #ایجادصحنه، عکس یا
سلام😊
با تشکر برای ارسال تصاویر زیباتون از راهپیمایی ۲۲ بهمن ماه سالروز پیروزی انقلاب اسلامی😌
الوعده وفا😃...
🗣 #نظر_سنجی
بنظر شما کدام عکس از بقیه تصاویر عکس بهتری بود؟🧐
‼️ هر تصویر یک #کد داره...
کد هر تصویر به آیدی مربوط بفرستید😊
برای صاحب بهترین عکس از نظر اعضا یک ختم صلوات یا یک شارژ ده هزار تومانی (البته به انتخاب خودش😌) بهشون داده میشه...😇
ارتباط با ما؛
🆔 @fatemiioon
@fatemiioon110
#حتمابخونید:
⚡ ابوبشیر ۶۰ ساله، ساکن دمشق #سوریه، کشاورز، دارای سه دختر و یک پسر خاطراتش از اوضاع سوریه قبل و بعدِ داعش رو برامون میگه.
💎ما مردم سوریه قبل از داعش دچار یک توهم شده بودیم و بر اثر تبلیغات فراوان مخالفان #بشاراسد در خارج و داخل سوریه، به این نتیجه رسیدیم که عامل تمام بدبختیهامون شخص بشار اسد و دولتشه و هر طور شده باید بشار اسد بره.
⛔ آن زمان پیامهای زیادی بین مردم سوریه پخش میشد که بشار اسد یک دیکتاتور است و نجات سوریه یعنی رفتن بشار اسد...
هر روز مخالفان نظام بشار اسد بیشتر میشدند و راهپیمایی و تحصن انجام میشد که دیکتاتور سوریه باید برود!
مردم #حمص به خیابانها آمدند و نیروهای نظامی بشار اسد هم برای کنترل آنها جمع شده بودند که تیراندازی شد و عدهای کشته و زخمی شدند و از آن روز اعتراضات مردم سوریه و مخالفان بشار اسد رنگ و بوی خون گرفت...
مردم متحصن عصبانی بودند و جنازههای کشتهشدگان رو باشور و هیجان خاصی تشییع کردند. در همین اوضاع و احوال بود که سر و کله مخالفان نظام سوریه و بشار اسد پیدا شد: #داعش!😱 گروهی که با پرچم «محمد رسول الله» و شعارهای اسلامی آمدند!
⛔ ما ابتدا از آمدن داعش خوشحال شدیم چون داعش وعده نابودی حکومت بشاراسد که خواست ما بود رو داد... شهرهای سوریه روز به روز شاهد درگیریها و کشتار بود و داعش با همراهی مردم و مخالفان بشار اسد شهرها و روستاهای سوریه را یک به یک اشغال میکرد و پیش میرفت!
داعش پس از اشغال شهرها، حکومت نظامی اجرا میکرد، موافقان بشار اسد را شناسایی و در میدان شهر گردن میزد. مخالفان بشاراسد هم خوشحال میزدن و میرقصیدن...
در این ایام بود که من هم دست زن و بچهمو گرفتم و به شهر حلب رفتیم و در حکومت اسلامی داعش زندگی خود را شروع کردیم!
داعش دختران و زنان سوری زیادی رو به بهانههای مختلف اسیر میکرد، آنها را در بازار میفروخت، ثروتمندان عربستانی، اماراتی و حتی اروپایی میآمدن و دختران زیبا و کم سن و سال را میخریدن. من این صحنهها را در بازار حلب دیدم و چون خودم دختر داشتم بشدت ناراحت میشدم.
گریههای آن دختران در هنگام اسارت در قفس و موقع خرید و فروش آزارم میداد.😔
پسرم ۲۰ سالهم بشیر اطلاعات کمی درباره دین داشت. یه وهابی بنام ابوجهاد باهاش دوست شده بود، رو ذهنش خیلی اثر گذاشته بود تا عضو داعش بشه.
یک روز بشیر ازم اجازه خواست تا در عملیات نظامی داعش شرکت کنه. من بشدت مخالف بودم چون از طرز تفکر وهابیت خوشم نمیآمد و آن را قبول نداشتم اما بشیر دیگه حرفمو گوش نمیکرد، تمام فکر و ذکرش ابوجهاد بود. ابوجهاد بشیرو عضو داعش کرده بود و ماهیانه هزار دلار بهش میداد!
به بشیر گفتم چرا میخوای برای داعش بجنگی؟! مگر نمیشناسیشون؟! حرفهای عجیبی میزد، میگفت شیعه مشرکه و ما باید آنها را بکشیم!!! بشیر میگفت وظیفه داعش ابتدا کشتن مشرکین (شیعیان) هست و سپس نبرد با کافرین!! میگفت با کشتن شیعیان ما به بهشت میرویم !!! این چرندیات را ابوجهاد در مغزش کرده بود.😔
صحبتهای من و مادرش فایده نداشت و بشیر دیگر یک داعشی تمام عیار شده بود. او بعد از چند ماه تمرین نظامی وارد عملیاتهای داعش شد و بعد از یکسال
جنگ داخلی سوریه تنها پسرم را از من گرفت و بشیر در راه باطل تفکر داعش و وهابیت خونش را هدر داد حتی جنازشم برایمان نیاوردند.
وضعیت شهرهای تحت تسلط داعش هر روز سخت تر میشد. داعش ابتدا گفته بود که کاری به مسلمانان اهل سنت سوریه ندارد و فقط با شیعیان میجنگد اما کمکم خشونتهای داعش دامن اهل سنت را هم گرفت.
داعش حضور در اینترنت و فیسبوک را حرام میدانست و دختری را به همین جرم در میدان شهر گردن زد.
داعش اسلام را وارونه کرده بود، ما مردم سوریه گرفتار کسانی شده بودیم که بنام اسلام خلاف اسلام عمل میکردن و چارهای جز تحمل نداشتیم.
آنها مخالفانشان را بشدت سرکوب و اعدام میکردند. اوضاع زندگی در رقه و حلب سخت بود. فرماندهان داعش نماز هم نمیخواندند و میگفتند جهاد کردن بالاتر از نماز خواندن است!
مردم سوریه برای نجات از حکومت بشاراسد قیام کردند اما گرفتار حکومت بسیار خشنتر و بیمنطقترِ داعش شدند.
بشیر میگفت فرماندهان نظامی داعش عرب نیستند. از چچن و اسراییل آمدند و به ما آموزش نظامی میدهند. با خودم میگفتم این چه بلایی بود؟ ما که در رفاه و آسایش بودیم، امنیت داشتیم، چرا خودمان همه اینها را نابود کردیم. چرا فریب مخالفان بشاراسد را خوردیم؟!
اهل تسنن که فکر میکردند داعش کاری با آنها ندارد و فقط شیعیان و حامیان دولت بشاراسد مجازات میشن بشدت پشیمان بودن اما کار از پشیمانی گذشته و زیر سلطه حکومت خشن و غیر منطقی داعش بودیم!
در مغازه ابویعقوب بودم که موبایلم زنگ خورد، همسرم بود با اضطراب و ناراحتی و صدای پر از گریه گفت ابوبشیر کجایی؟! سریع بیا خونه
تلفن قطع شد😱
ادامه دارد..
@fatemiioon110
قسمت دوم:
وقتی به منزل رسیدم همسرم و دخترانم بشدت گریه میکردن. همسرم فریاد میزد: لیلا را بردند!😭
داعش داعش.😭😭
پاهایم سست شد. لیلا دختر آخرم بود. فقط پانزده سال داشت. گفتم کجا بردند؟ چرا بردند؟😭
⚡عایشه دختر بزرگم گفت: امروز همراه مادر و لیلا رفته بودیم بازار خرید. گروهی از سربازان داعش را دیدیم. آنها مردم را بازدید میکردند. یک نفرشان که رییس بود دست روی سر لیلا گذاشت و گفت زوجه من هست صیغه را خواندم!
با تعجب گفتیم این دختر ابوبشیر است، ازدواج نکرده، فقط ۱۵ سال دارد. یکی از سربازان داعش با خشونت ما را زد و گفت هر کسی که ما بپسندیم دست روی سرش میگذاریم و زن ما میشود.😡😱
لیلا از ترس از حال رفت، هر چه فریاد زدیم و مردم جمع شدند فایده نداشت، آنها لیلا را بردند و فرماندهشان گفت به پدرش بگو اگر دوست دارد سرش در میدان شهر زده شود اعتراض کند!
دنیا بر سرم خراب شد.
سراسیمه به بازار رفتم، ماجرا را به ابویعقوب گفتم. او تنها رفیقم در حلب بود. ابویعقوب دلداریم داد. گفت صبر کن ببینم چه باید کرد، آشنایی دارم شاید بتواند کاری کند.
شب با ابویعقوب به منزل آشنایش رفتیم، ماجرا را گفتیم. سری تکان داد و گفت بعید است بتوانم کاری کنم. گفتم چرا؟ مگر میشود دختر را بدون اجازه پدرش به همسری گرفت؟
گفت طبق فتوای علمای داعش بله!
آنها فتوا دادند اگر مجاهدان داعش از دختری خوششان بیاید دست روی سرش بگذارند و بگویند این زن من است، تمامه!
او دختر شما را عقد کرده و برده و کار سخت است.
داغ بشیر کم بود، حالا لیلا را هم از دست داده بودم.😭😩
باید هر طور شده نشانی از او پیدا میکردم.
دوباره سراغ ابویعقوب رفتم از او خواستم اگر با داعشیها آشنایی دارد که مطمئن هست به من معرفی کند.
قرار ملاقات را ابویعقوب در منزل خود گذاشت. جوانی با ریش بلند و ظاهر تمام داعشی جلویم نشسته بود. خواستهام را گفتم. جوان لبخندی به ابویعقوب زد و گفت خرجش زیاد است. نشانی فرمانده ابونصر را میخواهد که محرمانهست.
التماس کردم. گفت فرمانده سربازان گشت بازار ابونصر است، او لیلا را برده. اگر نشانی میخواهی باید خرج کنی. گفتم چقدر؟ گفت: سه هزار دلار نقد!
گفتم خیلی زیاده من یک کشاورز سادهم، ندارم.😔
جوان داعشی عاقبت به ۲۵۰۰ دلار راضی شد.
سه شب بعد دلارها را به جوان داعشی دادم. نشانی منزل ابونصر منطقه صلاح الدین...خیابان...کوچه...
جوان گفت آنجا محل خانه فرماندهان داعش است. محافظت میشود. ممکن است کشته شوی!
گفتم جگر گوشهام آنجاست.😭
ازش کمک خواستم. بر خلاف داعشیها او کمی رحم و مروت داشت. گفت بگذار اول من بروم و خبری از لیلا برایت بیاورم بعد میگویم که چه باید انجام دهی.
گفتم خدا خیرت بده این لطفتو هرگز فراموش نمیکنم. جوان گفت عملیات بزرگی در راه است و همه نیروها فراخوان زده شدهاند. قطعا ابونصر هم در این عملیات خواهد بود. این بهترین فرصت است تا لیلا را ببینم و خبری برایت بیاورم.
یاد روزهای خوبی که در دمشق داشتیم، افتادم. امنیت داشتیم. رفاه داشتیم اما قدر ندانستیم. احمق شدیم، دنبال مخالفان بشار اسد به خیابانها آمدیم، فکر کردیم با رفتن بشار اسد دیکتاتور سوریه گلستان میشود. ما چوب حماقت خودمان را خوردیم و اکنون داعش بیرحم بر ما حکومت میکرد...
اوضاع حلب روز به روز وخیمتر میشد. خبرهایی میرسید که ارتش سوریه برای تصرف شهر حلب آماده میشود و نیروهای داعش در تکاپوی شدید بودند.
از خدا میخواستم نیروهای داعش و همه تروریستها نابود شوند. محل استقرار نیروهای داعش و حومه حلب توسط خمپارهاندازهای سوری مورد هدف قرار میگرفت.
یک هفته از آخرین دیدارم با جوان داعشی گذشت و هیچ خبری از لیلا برایم نیاورد.😔
یک روز نشانی منزل ابونصر را برداشتم و با توکل به خدا رفتم آنجا، خیابان و کوچه را زیر نظر گرفتم. ماشینهای داعش و فرماندهان آنها در رفت و آمد بودند. دل به دریا زدم و به ایست و بازرسی رفتم!
سرباز ایست داد، از من خواست خودم را معرفی کنم. گفتم ابوبشیر هستم و با فرمانده ابونصر فامیل هستیم!
خندید گفت ابونصر از کی تا حالا فامیل سوری پیدا کرده؟😏 برو گمشو و گرنه سرت را جدا میکنیم!😡
ناامید به خانه آمدم. ام عایشه گفت ابویعقوب دنبالت میگشت.
به منزل ابویعقوب رفتم.
گفت آن جوان داعشی در عملیات هفته پیش کشته شد.😱
حلب حالت جنگی به خود گرفته بود. دوباره به منطقه صلاح الدین رفتم. با خمپاره قسمتهایی از خانه ها خراب شده بود. ایست و بازرسی داعش هم وجود نداشت! منطقه خلوت شده بود و رفت و آمدی نداشت! بیشتر نگران شدم!
ظاهرا دیشب این منطقه توسط هواپیما و خمپاره اندازها بمباران شده بود. به خیابان و کوچه منزل ابونصر رفتم. ساختمان خراب شده بود کسی نبود! خدایا نکند لیلا کشته شده باشد، نکند زیر آوارها باشد!
داخل ساختمان خراب شده رفتم و لیلا را صدا زدم.
خدا کند زنده باشد
🗣 لیلا...
ادامه دارد...
@fatemiioon110
قسمت سوم:
#داستان
#داستان_پشیمانی
⚡ لیلای من آنجا نبود، هیچ جوابی نیامد. 😭😔
⚡ سال ۲۰۱۶ بود، خبرها از پیشروی نیروهای #بشاراسد به سمت #حلب و محاصره حلب در شهر پیچیده بود. چهار ماه بود که دربهدر دنبال لیلا گشته بودم اما اثری از او نبود... کم کم ناامید شده بودم.
خودم را مقصر خون بشیر و لیلا میدانستم.
⚡ #داعش زن و بچهها را سپر دفاعی خود میکرد.
داعش با ما مانند حیوانات برخورد میکرد. آنها عصبانی بودند و مرگ را در یک قدمی خود میدیدند لذا وحشیتر شده بودند.
⚡ حلب قطب اقتصادی و مهمترین شهر تجاری #سوریه بود که امروز جولانگاه #تروریستهای_تکفیری شده. کارخانجات مهم حلب طی سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ توسط نیروهای تروریستی حامی ترکیه برچیده شد و به #ترکیه ارسال شد.
گرگها همگی بجان سوریه افتاده بودند، ترکیه از یکطرف، #عربستان_سعودی و #امارات از طرف دیگر، #اسراییل و #آمریکا همینطور!😔
⚡رسانههای مخالفین بشار اسد از قبل حس نفرت از اسد را در دل مردم سوریه کاشته بودند که فضا را برای ورود تروریستها به کشورمان آماده کنند!
مردم سوریه فریب #عملیات_روانی دشمنان را خورده بودند و امروز نتیجه ناامنی را با گوشت و پوستشان لمس میکردند.
⚡تروریستهای وحشی داعش و #النصره در حال فرار از حلب به سمت #ادلب بودند. آنها هنگام فرار از حلب همه چیز را خراب میکردند. چهره شهر مخروبه شده بود.
⚡بعد از هفتهها درگیری شدید حلب آزاد شد. در خیابانهای شهر مردم به استقبال نیروهای ارتش سوریه و جبهه مقاومت آمده بودند. عکس بشار اسد در دست مردم بود. حالا قدر آزادی و امنیت را میفهمیدیم.
⚡️بعد از استقرار ارتش سوریه در حلب به مقر نظامیها رفته درباره گمشدگان و مفقودان جنگ سؤال کردم. مرا به کمیته مفقودین راهنمایی کردند، آنجا مشخصات کامل لیلا و عکس او را تحویل دادم. گفتند امید به خدا داشته باشید اگر زنده باشد انشاءالله پیدا خواهد شد.
⚡ فرماندهان داعش به #رقه و ادلب فرار کرده بودند شاید لیلای من آنجا باشد.
⚡سه ماه از آزادی حلب میگذشت...
یک روز خبری ما را تکان داد. ظاهرا دختری با مشخصات ظاهری شبیه لیلا توسط نیروهای ارتش سوریه در #بندرلاذقیه شناسایی شده است. خیلی خوشحال شدیم . یعنی لیلای ما پیدا شده است!!!
آیا این دختر همان لیلای ماست؟
⚡نظامیها میگفتند راه زمینی ناامن است و فعلا بهتر است صبر کنم تا با یکی از هواپیماهای ترابری ارتش از حلب به لاذقیه بروم. سوار بر هواپیما شدیم و حرکت کردیم!!
⚡ به بندر لاذقیه که رسیدم بلافاصله به آدرس کمیته جستجوی مفقودین رفتم. شلوغ بود. از خیلی از شهرهای سوریه آمده بودند، هرکسی گمشده ای داشت، مشخصات خودم و لیلا را به مأمور کمیته دادم و منتظر ماندم.
⚡ بعد از یک ساعت مرا صدا زدند و به اتاق ملاقات رفتم. ضربان قلبم را با تمام وجود حس میکردم. هم خوشحال بودم و هم نگران. تا اینکه در باز شد و...😱
@fatemiioon110
قسمت آخر
#داستان
#داستان_پشیمانی
⚡️دختری پژمرده با رنگ رخسار زرد به همراه مأمور وارد اتاق شد!
⚡شوکه شدم.😳
خوب بصورتش نگاه کردم. خدای من این لیلاست؟😱
او تا مرا دید گریه کرد و صدای ناله ضعیفش جگرم را سوزاند. در بغل گرفتمش. چقدر پژمرده و پیر شده بود. خدایا فقط ده ماه گذشته اما لیلا به اندازه ده سال پیرتر بنظر میرسید.😔😭
⚡مأمور کمیته برگهای جلوی رویم گرفت و گفت این نوشته لیلاست، او قادر به تکلم نیست، ماجرای اسارت و رهاییاش را اینجا نوشته، بخوان و امضا کن.
خدایا چه میشنوم؟ لیلا قادر به حرف زدن نیست؟ چرا؟😭😭
⚡او را در بغلم فشار دادم و با او صحبت کردم. لیلا حرف بزن، من پدرت هستم #ابوبشیر، مادر و خواهرانت در #حلب منتظرند، عزیز دلم یک کلام جوابی بده.😭😔
اما هیچ پاسخی نشنیدم فقط ناله و گریه بود و حرفهای پراکنده و گنگ! خدایا چه بر سر لیلایم آوردند؟
⚡خلاصه برگه: لیلا پس از حلب توسط #تروریستها به #ادلب آورده شده بود. آنجا به یک داعشی دیگر فروخته شده بود، پس از آزار فراوان توسط تروریستهای وحشی در یک فرصت از خانه آن داعشی فرار کرده به خانوادهای پناه میبرد. آنجا چند هفته مخفیانه زندگی میکند تا برایش گذرنامه آماده کنند.
آن خانواده زحمت زیادی برای لیلا در ادلب کشیده بودند. لیلا پس از تعویض چند ماشین نهایتا با یک تانکر سوخت بسمت #لاذقیه حرکت داده شده و اینجا او را به کمیته مفقودین تحویل دادهاند. 😔😭
⚡پایین برگه سرگذشت لیلا، پزشک کمیته مفقودین نوشته بود: این دختر بدلیل شرایط بسیار نامناسب اسارت و تحمل سختی، شکنجه روحی و جسمی و ترس شدید قدرت تکلمش را از دست داده، نیاز به جلسات گفتار درمانی و روانپزشک دارد. خاطرات دوران اسارت را برایش یادآوری نکنید و از او در این مورد سؤال نکنید. امضای پزشک.
⚡اگر ام عایشه، لیلا را با این وضعیت ببیند چه بر سرش خواهد آمد؟
از یک طرف خوشحال بودم که لیلا پیدا شده و از طرف دیگر نگران وضعیت وخیم جسمی و روحیش بودم.
⚡پس از یک روز ماندن در لاذقیه با پرواز هواپیمای ترابری ارتش به سمت حلب رفتیم.
⚡هواپیما در فرودگاه حلب به زمین نشست، ام عایشه همراه دخترانم در فرودگاه منتظر بودند، صحنه دیدار مادر با دختری که ده ماه او را ندیده.😭
وقتی لیلا را دیدند شوکه شدند. ام عایشه، فوزیه و عایشه، لیلا را به آغوش گرفتند و هایهای گریه میکردند. ام عایشه گفت ابوبشیر چرا لیلایم حرف نمیزند؟! چرا لیلایم پیر شده؟!
⚡پیدا کردن لیلا برای خانواده ما اتفاق بسیار مهم و خوشحال کنندهای بود. از طرفی وضعیت جسمی و روحی لیلا هم دل هر انسانی را آتش میزد.
بعد از مرخصی از بیمارستان جلسات روانپزشکی و گفتار درمانی لیلا را شروع کردیم.
⚡بعد از شش ماه استراحت در منزل و جلسات متعدد پزشکی حال لیلا رو به بهبود بود. او حالا آرام آرام و شمرده حرف میزد، وضعیت روحیش بهتر شده بود اما به شدت از نام #داعش و پرچمشان متنفر بود. ما هیچکدام جرأت نداشتیم در خانه حرفی از آنها بزنیم چون دچار تشنج و لرز شدید میشد. نمیدانم چه بلایی بر سر دختر نازنینم آورده بودند لعنتیها...
⚡از حلب خاطره خوبی نداشتم. در حلب تنها پسرم را از دست دادم و دختر نازنینم هم پژمرده شد. از داعش لعنتی و همه تروریستهای وحشی بیزار شده بودیم. ما اکنون فقط آرامش و امنیت میخواستیم. چیزی که قبلا آن را داشتیم و قدرش را ندانسته بودیم!
⚡ برای آخرین بار به دیدار #ابویعقوب رفتم و با او خداحافظی کردم. حلب را با خاطرات تلخش ترک کردیم و عازم #دمشق شدیم. وقتی به دمشق رسیدیم به محلهای رفتیم که خانه قبلی ما آنجا بود. در جنوب دمشق. آن محله ویران شده بود. کوچهها، منازل، مغازهها پر از ترکش خمپاره بود و ویران گشته بود. این خرابیها نتیجه شورش مردم #سوریه علیه حکومت قانونی #بشاراسد بود!
چقدر راحت داشتههای خودمان را به باد فنا دادیم!
⚡سوریه و دمشق عروس کشورهای عربی بود، حلب قطب بزرگ اقتصادی منطقه بود، ما بهترین #آثارباستانی و گردشگری را داشتیم، داعش و تروریستها همه چیز را نابود کردند و ما اکنون بر خاکستر آنها نشستهایم!
⚡ از همه مجاهدانی که بفریاد ما رسیدند تشکر میکنم، اجر همه آنها با خداوند متعال است. ما از ایرانیها و افغانیها و پاکستانیها که برای مبارزه با داعش و تکفیریها به سوریه آمدند کمال تشکر را داریم آنها حق برادری خود را ادا کردند. امیدوارم سرگذشت تلخ مردم سوریه برای هیچ ملتی تکرار نشود.
⚡اکنون عکس بشار اسد در خانه من است و از حامیان بشار اسد هستم. من از عملکرد گذشته خود پشیمانم و درس زندگی و سرگذشتم را گفتم تا درس عبرتی برای همگان باشد.
بالاترین نعمت خداوند امنیت و آرامش است، قدرش را بدانید و برای حفظ آن عاقل و هشیار باشید. #دشمن را بطور کامل بشناسید. دشمن شما را #فریب میدهد و پس از تسلط با نهایت بیرحمی با شما برخورد میکند.
#پایان_داستان_آغازعبرت_است
@fatemiioon110