داروخانه معنوی
#بیداری_از_خواب_غفلت (114) #راهکارهای_تقویت_ایمان (۵۴) ❓مؤمنون چه صفاتی دارند؟ 1⃣خشوع و توجه در #
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5954005139722342965.mp3
3.38M
#بیداری_از_خواب_غفلت (115)
#راهکارهای_تقویت_ایمان (۵۵)
1⃣ چه کسانی زمان ظهور متضرر میشوند؟
2⃣ چکار کنیم به چشم امام زمان بیاییم؟
3⃣ صفت جوانمردی
🎤: استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
زمان: 18:45 دقیقه
#سخنرانی
✅ این فایل صوتی ادامه دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
-
«حضرت أمیرالمؤمنین ؏َـلے ﷺ۔۔✤»:
خُــــــدٰاوند !
دنیـــــآ را بہ هرڪَسے ڪہ؛
دوستش دٰاشتہ بٰاشد یا نَداشتہ بٰاشد
مےدَهد۔۔!!!
أما ﴿دیـــــنْ۔۔⛥﴾ را ؛
فَقط بِہ ڪَسے ڪِہ؛
دوستَش دٰاشته باشد مےدَهد.. 🤍
•📚غـررالحـکم•
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
بُگذار زِمـــــزمہ ڪُنند ڪٍہ؛
أز دَست رَفتها؎۔۔،
بُگذار گمآن ڪُنند ڪِہ۔۔؛
خونهـــــآ؎ پـاکِ ریختہ شُده،
دَر خاڪت بےاَثر أست.
أمّـا ﴿قـُـــــدس۔۔𑁍﴾!
تٰاریـخ، قآنون دٰارد۔۔،
این طور ڪِہ نمےمٰاند.
«صَبـــــر ڪُن»۔۔!
#فلسطین ...🇯🇴
#طوفان_الاقصی
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#غزه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#غم_و_شادی 💫 قسمت (بیستم ) خانواده اصلی 🍂 #استاد حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم و شادی ۲۱_1.m4a
11.7M
#غم_و_شادی
💫 قسمت (بیست ویکم )
سه معشوق اصلی 🍂
#استاد حاجیه خانم رستمی فر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
وَحشـــــتأز پٰایٰان صِهیـــــونیستْ ؛
بِخٰاطر هَمین اِستقٰامَـــــت ۔۔۔
و لَبخندهـــــآ؎ زیبآ؎؛
شُمآست... 𑁍🇮🇷🇵🇸
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#غزه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_سی_ونهم فاطمه خودش را بهم رسوند و بازومو با مهربانی گرفت.نمیتوانستم فاطمه
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_چهلم
تلفنم زنگ خورد.
کاش میشد جواب نداد.
کاش میشد تمام پلهای ارتباطیم با سایه های شوم زندگیم ویران میشد..
خیلی دلم میخواست بدونم اگر فاطمه میدانست چه دردسرهایی پشت خط انتظارم رو میکشند باز هم بهم تذکر میداد گوشیم رو جواب بدم؟؟
از زیر چادرم با دستان عرق کرده گوشی رو نگاه کردم.
نسیم بود.
میدانستم چرا زنگ زده و اینجا بین این دونفر واقعا نمیشد با او بحث کرد.گوشیم رو در حالت بی صدا گذاشتم . نگاه معنی داری بین من وفاطمه رد وبدل شد.دیگه غذا از گلوم پایین نمیرفت.گوشیم لرزش کوتاهی کرد.قاشقم رو روی بشقابم انداختم و پیامک نسیم رو از لای چادرم باز کردم.نوشته بود:
*گوشی رو جواب بده..داری چه غلطی میکنی؟ *
نمیدانم چرا اینقدر میترسیدم. اصلا تمرکز حواس نداشتم.قلبم طبق معمول محکم به قفسه ی سینه ام میکوبید و تنفسم رو مختل کرده بود.حاج مهدوی کاملا مشخص بود که فهمیده مشکلی هست.فاطمه هم با نگرانی نگاهم میکرد.
حاج مهدوی در حالیکه سالادش رو چنگال میزد با لحنی خاص پرسید:
- ببخشید مشکلی پیش اومده؟
من سرم رو بالا گرفتم ونگاهی کوتاه به صورت محجوب و مغرور او انداختم و مثل نجوا گفتم:نه...
صدای ویبره گوشیم کلافه ام کرد با عصبانیت گوشی رو در دستم فشار دادم و خواستم خاموشش کنم که حاج مهدوی دوباره با حالتی خاص گفت: گوشیتون رو جواب نمیدید!!! این یعنی مشکلی هست!!
در یک لحظه فکر کردم وتصمیم نهاییم رو گرفتم.
صندلیم رو عقب کشیدم وبا حرکتی سریع بلندشدم
-عذر میخوام.اگر اجازه بدید من جواب تلفنم رو بدم وبرگردم.
حاج مهدوی با نگاهی خاص و سوال برانگیز گفت: اختیار دارید.راحت باشید.
و من در حالیکه گوشی رو کنار گوشم میگذاشتم به سمت بیرون رفتم و با نفسی عمیق سعی کردم عادی صحبت کنم.
_بله
نسیم بدون سلام احوالپرسی با عصبانیت بهم حمله کرد:
_حالا دیگه گوشی رو جواب نمیدی؟؟ معنی این کارها چیه؟! چیشده؟ نمیگی ما نگرانت میشیم؟ !
هه!! فکر کن منم باور شه که تو نگرانمی!!
با لحنی سرد وناراحت گفتم:
_چیشده حالا یک دفعه دلتنگ من شدی؟! تو هیچ وقت اینقدر پشت هم زنگ نمیزدی!
_خیلی بی انصافی! ! من تا حالا بهت زنگ نمیزدم؟!
_نگفتم زنگ نمیزدی.!!! گفتم پشت هم میس نمینداختی.حتما اتفاق مهمی افتاده که اینقدر مسر بودی باهام حرف بزنی!
او نفس عمیقی کشید و گفت:
_اول بگو الان کجایی؟ !
_مسافرت!!! سوال بعدی؟؟
او با تعجب سوالم رو تکرار کرد.
_مسافرت؟؟؟؟ تو که جایی نداشتی بری؟! کس وکاری نداشتی!! کجا رفتی؟
دروغ گفتم:
_اومدم قشم!! و فرداصبح برمیگردم
_تو درقشم چیکار میکنی؟ چرا تنها رفتی؟!چرا بی خبر.؟
_توقع داشتی با کی برم؟ با کامران که کار دستم بده؟؟ یا با تو که همش تو اون شرکت لعنتیت هستی!!! خسته بودم ..احتیاج داشتم آب وهوایی عوض کنم.این کجاش اشکال داره؟
او که لحنش آرومتر ومهربانتر شده بود با نگرانی پرسید:
_ببینم چیشده عزیزم؟ کسی اذیتت کرده؟ نکنه کامران حرکتی کرده؟
حدسم درست بود.زنگ زده بود تا از زیر زبانم حرف بکشد چرا کامران را دک کردم.پس کامران با مسعود تماس گرفته بود.حالا چه حرفهایی بینشون رد وبدل شده بود خدا میدانست.هرچند پیش بینی آن حرفها زیاد هم سخت نبود.
گفتم:نه کامران تا حالا که یک جنتلمن کامل و بوده واز ناحیه ی او خطری تهدیدم نکرده!
او با کلافکی پرسید:
_پس دیگه چه مرگته؟؟
حوصله ی سین جین شدن نداشتم .با بی حوصلگی گفتم:
_نسیم من واقعا حوصله ی حرف زدن ندارم.وقتی برگردم همه چیز رو توضیح میدم.. فقط الان کاری به کارم نداشته باشید.
نسیم آهی کشید و با لحن دوستانه ای تهدیدم کرد:
_والا من که نفهمیدم تو دقیقا چه مرگته.وحتی نفهمیدم تو چطوری تک وتنها رفتی قشم! فقط امیدوارم این تنهایی کمکت کنه تصمیم درستی بگیری و کاری نکنی که بعدها پشیمون شی.
بی اعتنا به تهدیدش گفتم:
_بسیارخوب ممنون که درک میکنی...فعلا ..
و گوشی رو قطع کردم.
رفتم سمت میزمون.حاج مهدوی اونجا نبود.فاطمه تا منو دید در حالیکه باقی مونده ی غذاها رو داخل ظرف یکبار مصرف میریخت گفت:
دیرکردی چقدر!!! غذات از دهن افتاد!
پرسیدم :حاج آقا کجاست؟
گفت:نمیدونم.غذاشو سریع خورد و پاشد رفت.بنده خدا معذب بود.نباید اصرارش میکردی اینجا بشینه.
ادامه دارد...
به قلم ✍ #ف_مقیمی
کپی بدون ذکر نام وآدرس نویسنده اشکال شرعی دارد😊
آیدی وآدرس نویسنده👇
@moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب
💢هَرڪَس ڪِہ بہ او چیز؎ دٰادهأند۔۔
دَر سا؏ـــآت سَحـــــر دادهأند۔۔
ڪَسے ڪہ در دِل شـَــــب؛
بَرا؎ مناجـــــآت بٰا مَحبـــــوب أزلے و خوٰاندن ﴿نَمـــــآز شـــــب𖠇 ﴾۔۔۔
بُلند مےشَود. ۔،
زٰائر خـُــᰔــداوند أست.۔۔۔◇♧◇
«استاد فاطمےنیا رحمة الله علیہ۔۔✤ »
___
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨الهے در سڪوت شـب
⚪️✨ذهــنــم را آرام ڪــن
❤️✨و مرا در پناـہ خودت
⚪️✨بـہ دور از هـیـاهـوے
❤️✨ایــن جـــهـــان بــدار…
❤️✨بیقرار بودم و تو قرارم دادے
⚪️✨الهے شبم را با یادت بخیر ڪن…
❤️✨آمـــــیــــن یـــــا رَبَّ🤲
❤️✨همه چیز در این جهان موقتیست؛
⚪️✨روزهای بد و شبهـای بـیخـوابـی...
❤️✨حتی تاریکترین شب نیز پایان خواهد یافت،
⚪️✨و خـورشـیـد طـلـوع مـیکـنـد
❤️✨روزهـای خـوب خـواهـنـد آمـد...
❤️✨شـــبـــــتــــون بـــخـــــیــــر
⚪️✨در پـــنـــاه خـــدا بــــاشــیـــد
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
هدایت شده از داروخانه معنوی
هَر ڪِہ بٰا وُضو بِخٰوابَدْ!
اَگرْ...
دَر آنْ شَبْ مَرڱشْ فَرٰا رِسَد/:
نَزدْ خُ♡دٰاوَندْ،
"شَهیدْ" بِہ شُمٰار مےآيَـدْ ۔۔۔۔☆
•.آقٰا رَسوُلَ اللّہ❣
#تلنگرانه
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِِّلݪِوَلیِّڪَالفَࢪَج
@Manavi_2