در آخرین #چهارشنبه_ماه_صفر این دعا را حتما بخوانید
«بسم الله الرحمن الرحیم اللهم یا ذا العَرشِ العظیم و العطاءِ الکریم عَلیکَ اِعتمادِی یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ الصمدُ الرحمنُ الرحیمُ، یا فردُ یا وترُ یا حیُّ یا قَیُّوم ، اِمْنَعْ عَنِّی کُلَّ بلاءٍ و بلیّةٍ و فرقةٍ و هامةٍ ، وامنع عَنِّی شَرَّ کُلِّ ظالمٍ و جبارٍ یا قدوسُ یا رحمنُ یا رحیمُ.»
بر اساس روایات هرکس در این روز این دعا را بخواند، در آن سال نمی میرد و آفات و بلایا از او دور خواهد شد، به طوریکه عزرائیل به خداوند می گوید:یا رب! عمر فلانی تمام شده و شما امر به قبض روح او نکردید خداوند می فرماید:راست می گویی ولیکن عمر او را به سبب قرائت این دعا طولانی کردم و تا اخر صفر آینده او را از جمیع آفات و بلایا حفظ کردم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرفات #امام_زمان تشرف محمدصالح بارفروش محضر آقا امام زمان عج الله فرجه حکایت تشرف شیخ محمدصالح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥علم هم ثابت کرده است که وقتی زن با مرد نامحرم صحبت می کند چرا حرام است و باید مراقب باشد...
📜 نوجوون هایی که میشنوید just friends وکلمات خوشگل موشگل بعدش میگین علمی صحبت کنین، این کلیپ تقدیم شما😊 مال ۱۰۰۰ سال پیش هم نیست تحقیقات 2024
#حجاب
#سبک_زندگی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#سلام_امام_زمانم 💔
مےنِـــــویسَم زِ تـــُᰔــو کِہ؛
⇠دٰار و نــــَـدارم شُده ا؎۔۔
بےقَـــــرٰارت شـُــــدم و ؛↡↡
⇇«صَـــــبر و قَرٰارم۔۔» شُده ا؎۔۔۔
◈◈مَن کِہ بےتــــٰـاب تُوأم؛
⇦ اِ؎ هَمہ تـــٰــابُ وتَبــَـــم۔۔۔
تــُـــو هَمہ دِلخُوشے ؛
□ « لَیـــّــل و نَهـــــآرم۔۔𑁍» شُده ا؎۔۔۔↷
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
◈مےگویــَـــند:
⇠بَـــــرٰا؎ شِنــــٰـاخت دُختَـــــر۔۔↡↡
⇇"مـــــآدَرش◇ "را بٰـــــایــَـــد دیـــــد!
مَن دُختَـــــر ﴿فٰاطـــــمـہۜ أم۔۔۔✬﴾۔۔۔𔘓⇉
□_أز مــᰔـــآدرم آموخـــــتِہأم
نـــــآمَحـــــرم بودن؛
◇◇بِہ چِشـــــم بیـــــنــآ نیســــت۔۔۔✿ ⃟ ⃟➛
#حجاب
#چادرانه
#ریحانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
-آنـــــچِہ مُوجِـــــب بقــــٰـا؎ ،
اســـــلٰام شُـــــد...
⇠روحـــــیّہ شهـــٰــادت طَلبے؛
أصحــــٰـاب« سیــــّـدألشُهـــــدٰاءﷺ𔘓» بـــــود.
⇇حِفظ ایـــــن روحـــــیّہ،
ایـــــن عـــــزّت رٰا تــــٰـا قیـــــٰامَـــــت ،
⇦بَـــــرٰا؎ مُسلمــــٰـانــــٰـان ،
...حِفـــــظ مےکُنـــــد..! ✿ ⃟ ⃟➛
﴿عَـــــلٰامهمصبــــٰـاحیــَـــزد؎◈⇉﴾
#امام_حسین
#سخن_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#روی_پای_خدا ۱۰ #استاد_شجاعی توکل یعنی؛ برای رسیدن ... منتظر اسباب و علل نمیمونی! به خدایی که مسب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روی پای خدا 11.mp3
9.51M
#روی_پای_خدا ۱۱ 👣
#استاد_شجاعی
میگیم توکل به خدا ؛
اما تهِ دلمون به فلان پارتی گرمه، که کارمونو ردیف میکنه!
میگیم توکل بخدا؛
اما دلمون به رفیق پولداری گرمه که بهمون قرض میده...
اینا توکل نیست!
ادایِ متوکلین رو درآوردنه!
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
أگـــــر« نمـــــٰاز 𔘓➛»در أوّل وَقـــــت،
أز سو؎ بَنـــــده بہ سَمـــــت.↡↡
⇠خــــᰔـدٰا بــــٰـالا بــِـــرود۔۔۔
درخشـــٰــان و نـــــورٰانے بہ
⇇سَمـــــت بَنـــــده بـــٰــازگـــــشتہ و
بہ او مےگـــــویــــَـد.↷
⇠ تُـــــو أز مــَـــن محـــــٰافظت کــَـــرد؎،
□پـــــس خُـــــدٰا تــُـــو رٰا ،
۔۔۔۔ حِفـــــظ کـــُــنـــــد✿ ⃟ ⃟⇉
#نماز_اول_وقت
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۷۸ در صفات خداوند 🎇🎇🎇#خطبه۱۷۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✨خداشناسي هيچ كاري خدا را از كار ديگر باز نمي دارد،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۷۸ در صفات خداوند 🎇🎇🎇#خطبه۱۷۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✨خداشناسي هيچ كاري خدا را از كار ديگر باز نمي دارد،
خطبه ۱۷۹
پاسخ به ذعلب يماني
🎇🎇🎇#خطبه۱۷۹🎇🎇🎇🎇🎇🎇
✨خداشناسي
ديده ها هرگز او را آشكار نمي بينند، اما دلها با ايمان درست او را درمي يابند، خدا به همه چيز نزديك است نه آنكه به اشياء چسبيده باشد، و از همه چيز دور است نه آنكه از آنها بيگانه باشد، گوينده است نه با انديشه و فكر، اراده كننده است نه از روي آرزو و خواهش، سازنده است نه با دست و پا، لطافت دارد نه آنكه پوشيده و مخفي باشد، بزرگ است نه با ستمكاري، بيناست نه با حواس ظاهري، مهربان است نه با نازكدلي، سرها و چهره ها در برابر عظمت او به خاك افتاده، و دلها از ترس او بي قرارند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند سی و یکم «دار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇🌺
🌺صوت و متن بند سی و دوم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
أزجِنـــــس⇠«ابــرٰاهیـــــمهـــٰــاد؎𔘓»
_بـــٰــاشیـــــم..
□ابرٰاهیـــــم هَمیـــــشہمےگُفــــــت:↡↡
⇇تــــٰـاوقتے کہ زمـــــٰانِ،
ازدوٰاجتـــــون نــَـــرسیـــــده↷
⇠دُنبــٰـــالِ ارتبــٰـــاطِکـــــلٰامے بـــٰــا؛
جِنـــــسمُخالـــِــف نـَــــریـــــد؛➛
⇇چُـــــون آهِستہآهِستہ ۔۔
◈◈خُودتـــــون روبہ نــٰـــابـــــود؎،
۔۔۔۔مےکـِــــشونیـــــد. .!✿ ⃟ ⃟ .⇨!!
#تلنگرانه
#شهیدانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من"بر اساس #داستان_واقعی قسمت_یازدهم✍ بخش سوم 🌼🌸با هم رفتیم پشت سر من راه می رفت …
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من"بر اساس #داستان_واقعی قسمت_یازدهم✍ بخش سوم 🌼🌸با هم رفتیم پشت سر من راه می رفت …
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_یازدهم✍بخش چهارم
🌸🌼رفتم به اتاقم و زود حاضر شدم تا برم تو تختم و اونشب رو برای خودم مرور کنم و به خاطرم بسپرم …..
ولی تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد …… نیمه های شب با صدای ناله ی حمیرا بیدار شدم …
خوب گوش دادم خیلی بد جور ناله می کرد ولی کسی به سراغش نرفت هیچ صدای پایی نبود …. بازم صبر کردم… نه کسی به دادش نمی رسید … درو باز کردم گفتم شاید مرضیه اونجا باشه ….
🌸🌼نبود آهسته رفتم بیرون و پا ورچین خودمو رسوندم پشت در اتاق حمیرا از اونجا ناله هاش دلخراش تر به نظر می رسید آهسته درو باز کردم ….زیر نور چراغ خواب اونو دیدم که روی یک تخت دو نفره داره به خودش می پیچه و ناله می کنه رفتم کنارش و پرسیدم حمیرا جون چیزی می خوای برات بیارم ؟ لای چشمشو باز کرد یک کم به من نگاه کرد و پرسید تو کی هستی ؟
🌸🌼گفتم :من رویام …همون طور بی حال گفت : پس اومدی ؟ چرا دیر کردی؟ من خیلی تنها بودم ؟
با خودم گفتم پس اون می دونست من دارم میام اینجا منتظرم بود ….گفتم : الان من چی کار کنم برات و دستم رو کشیدم روی سرش … در حالیکه دهنش درست باز نمی شد حرف بزنه گفت : بیشتر ….بیشتر ..بغلم کن …خیلی تنهام … من لبه ی تخت نشستم و موهاشو نوازش کردم آروم شده بود فکر کردم خوابش برده اومدم بلند بشم برم که دست منو گرفت و گفت:
🌸🌼نرو همین جا بمون تو رو خدا تنهام نزار پیشم بمون بزار سرمو بزارم تو بغلت من روی لب تخت نشستم و اون سرشو گذاشت روی پای من بازموهاشو نوازش کردم تا خوابش برد خودم همین طور تکیه دام به پشتی تخت و خوابیدم ….
طبق عادت موقع نماز بیدار شدم حمیرا دست منو هنوز محکم تو دستش گرفته بود و ول نمی کرد آهسته دستمو کشیدم و اومدم بیرون وضو گرفتم و رفتم تو اتاق خودم …
🌼🌸صبح رفتم مدرسه ….تمام فکرم پیش حمیرا بود یعنی اون اینقدر منو دوست داشت که با اون حال خرابش ، فقط با من حرف زد ؟
نمی دونستم صلاح هست که با وجود تاکید زیاد عمه که به کار حمیرا کاری نداشته باشم بهش می گفتم که اون با من چه بر خوردی کرده ؟ خودم خیلی خوشحال بودم ..ولی برای حمیرا غصه می خوردم و تمام اون روز رو به اون فکر می کردم…
🌸🌼اون روز من حدود ساعتی که ایرج و علیرضا خان میومدن خونه همش پشت پنجره بودم تا اون برسه نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم اونقدر صبر کردم تا اومد نزدیک که شد دستشو از پنجره آورد بیرون و تکون داد…. خیلی خجالت کشیدم دلم نمی خواست منو ببینه بیشتر به خاطرا ینکه علیرضا خان تو ماشین بود …..
🌼🌸مدتی منگ شدم و باز از اینکه نمی تونستم خودمو کنترل کنم از خودم بدم اومد برای من اون کار نهایت بی شخصیتی بود پس با خودم پیمان بستم که دیگه هرگز کاری نکنم که ارزش خودمو بیارم پایین …….
فردا شب هم باز من از صدای ناله بیدار شدم و قبل از اینکه کسی بفهمه خودمو به اون رسوندم داشت منو صدا می کرد آخ… آخ… خدا فرشته بیا …بیا ..کنارش نشستم و دستشو گرفتم اونم محکم دستمو گرفت و گفت می دونستم میای نرو پیشم بمون زودتر بیا تا دردم شروع نشده …
🌸🌼گفتم : دلت می خواد شبا بیام پیش تو بخوابم ؟ سرشو تکون داد و زیر لب گفت بیا …بیا …
گفتم : درد داری ؟ بریده بریده گفت تو که… فرشته ی …منی………. میای… دردم.. بهتر….. میشه.
تو صبح غیب شدی… دیگه دستمو ول……… کردی.. نجاتم ….بده .
من تازه فهمیدم که اون از رویا چه برداشتی کرده …می دونستم که یک هفته قبل از اومدن من حالش بد شده پس این درست تره …
🌼🌸سعی کردم نقش همونی که اون فکر می کنه بازی کنم بغلش کردم مثل بچه ها به من پناه آورده بود تو بغلم خوابش برد ولی من مدتی به همون حال نوازشش کردم چون دیدم این کار و خیلی دوست داره ….
هنوز نشسته بودم که در اتاق باز شد و مرضیه اومد تو منو که دید یکه خورد آهسته گفت شما اینجا چیکار می کنی …گفتم هیسس بیدار می شه … به عمه نگو …. ببین با من آروم میشه و می خوابه اینو ازش نگیر ….نگاهی به من کرد دستی به سرم کشید وآهسته رفت.
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2