7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مذهبی
🔸️ذکری برای رفع فشارهای زندگی
تسبیحات حضرتزهرا سلام الله علیها
🎙#استادعالی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#پرداخت_قرض
#وام
🌸✨هر روز 《41》 مرتبه
تا 《41》 روز بعد از نماز صبح بگوید:
《 و َمَنْ يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یُضاعَفْ لَهُ 》
📚کشکول شمس ص ۷۰۱
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرفات "نقل یک #تشرف" 💖 توسل به مادر #امام_زمان عج الله تعالی فرجه الشریف «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#تشرفات "نقل یک #تشرف" 💖 توسل به مادر #امام_زمان عج الله تعالی فرجه الشریف «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎
#تشرفات
#امام_زمان
✳️ انس با مولا امام زمان علیه السلام :
داستان #تشرف: گرم ترین آغوش
🌱شیخ مجتبی آرام در حیاط را باز کرد و در حالی که نعلینش را زیر بغل زده بود، بی صدا وارد خانه شد تا کسی او را نبیند. امشب هم مثل شب های گذشته با دست خالی به خانه آمده بود. وارد اتاق شد، مادر حضور پسرش را حس کرد و جلو آمد، از شدت ناراحتی و شرم چهره ی شیخ مجتبی سرخ شده بود. مادر سفره را باز کرد و گفت: پسرم، خدا را شکر هنوز قطعه ای نان خشک داریم، همان را با هم می خوریم.
🌱بر سر سفره نشستند، صدای کوبه در، حیاط را پر کرد. مادر از جایش برخاست و گفت: من در حیاط کار دارم، در را هم باز می کنم.
🌱زن در را باز کرد، اما مرد نگذاشت در کامل باز شود و فقط از لای در پولی را به زن داد و گفت:«به آقا مجتبی بگویید، شما مورد نظر و توجه ما هستید و از نظر ما دور نیستید»
🌱مادر وارد اتاق شد و حرف مرد را به شیخ مجتبی گفت. شیخ دیگر در حال خودش نبود و اشک می ریخت و با صدای بلند آه می کشید و حسرت می خورد که ای کاش خودم در را باز می کردم.
🌱از آن شب شیخ مجتبی قزوینی خراسانی شروع کرد به توسل و ناله و زاری به درگاه صاحبش تا شبی خواب عجیبی دید. در عالم رویا شخصی کاغذی به شیخ داد که اطراف آن آیات قرآن و وسطش بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شده بود و در آخر کاغذ کلمه ی الاربعین حک شده بود.
🌱شیخ از خواب پرید و تا صبح چشم روی هم نگذاشت و خدمت استادش آیت الله میرزا مهدی اصفهانی رفت و تعبیر خوابش را پرسید. استاد جواب گفت: آیات قرآن و بسم الله حقایقی از بطون قرآن است که به شما خواهد رسید، اما الاربعین، اشاره به آن هنگامی دارد که شما خدمت حضرت(ع) می رسید.
🌱چهل روز گذشت، شیخ آرام و قرار نداشت، دل در دلش نبود که انگار حسی از درون به او گفت که به حرم امام رضا(ع) برود، شیخ هروله کنان سمت حرم رفت و وارد صحن شد. در میان جمعیت، نگاهش فقط به نگاه یک نفر گره خورده بود. شیخ مجتبی امام زمانش را می دید که آغوش باز کرده و منتظر اوست. صاحب، بنده اش را در بغل گرفت.
📚منبع: متأله قرآنی(شیخ مجتبی قزوینی خراسانی)، محمد علی رحیمیان فردوسی، صص296-297؛ با تصرف و تلخیص
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#سلام_امام_زمانم💔
⤦ گُـــــفتند کِہ عـــٰــآشقے،
⇠جِگـــــر مےخـــــوٰاهَـــــد۔۔۔
◈جــــٰـان بَرکــَـــف و مُشتــٰـــاق خَطـــــر،
⇠ مےخـــــوٰاهَـــــد...✤↝
⇇هَرچَنـــــد صـــــفّ مُدعیــٰـــان ،
۔۔۔۔بسیـــٰــار أســـــت !!!
او ⇠« سیصَـــــد و سیـــــزده نَفـــــر³¹³»؛
◈◈ مےخـــــوٰاهَـــــد...
⤦ ⤦ ﴿سَـــــلامعِشـــــقجـــٰــآنم𔘓⤹⤹﴾
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان♥
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
□بـــٰــا زِنـــــده کـَــــردنِ ؛
⇠ "هویـــــتِ وٰالا؎ «زَن اِســـــلامے𑁍»•••
⤦ ⤦ نَظـــــر دُنیـــٰــا رٰا جَلـــــب کـُــــنیدᥫ᭡⤹⤹
◈﴿سیــّـــدعلّے خـــٰــامنها؎𔘓⇉﴾
#ریحانه
#حجاب
#چادرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2