eitaa logo
داروخانه معنوی
6.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ زن، هَـــــوٰا؎ ⇦خـٰــــانـــــواده أســـــت؛ _ زن، گـــُــل بهــــٰـار؎ ⇦خــٰـــانـــــواده أســـــت؛ _ زن، عِـــــطر خُـــــوشِ ⇦خــــٰـانـــــواده أســـــت... ❤️ ﴿امــــٰـام خــٰـــامنه ایے𑁍↷﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوثر خیر کثیر.mp3
7.4M
✨خداوند حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را " " نامید! کوثر یعنی خیر کثیر، رزق فراوان دلیل این خطاب و نامگذاری چیست؟ رهبری استاد_عالی حضرت_زهرا_سلام_الله_علیه «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۱ فراز ۳ تلاوت الهيكم التكاثر (پس از خواندن آيه ۱ سوره تكاثر: افزون طلبي شما را به خود مشغ
خطبه ۲۲۱ فراز ۴ تلاوت الهيكم التكاثر (پس از خواندن آيه ۱ سوره تكاثر: افزون طلبی شما رو به خود مشغول داشته تا آنجا که به دیدار قبرها رفتید.فرمود) 🎇🎇🎇٢۱🎇🎇🎇 💥 آه! زمين چقدر اجساد عزيزان خوش سيما را كه با غذاهاي لذيذ و رنگين زندگي كردند، و در آغوش نعمتها پرورانده شدند بكام خويش فرو برد، آنان كه مي خواستند با شادي غمها را از دل برون كنند، و به هنگام مصيبت با سرگرميها، صفاي عيش خود را بر هم نزنند، دنيا به آنها و آنها به دنيا مي خنديدند، و در سايه خوشگذراني غفلت زا، بي خبر بودند كه روزگار با خارهاي مصيبت زا آنها را درهم كوبيد و گذشت روزگار توانايي شان را گرفت، مرگ از نزديك به آنها نظر دوخت، و غم و اندوهي كه انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت، و غصه هاي پنهاني كه خيال آن را نمي كردند در جانشان راه يافت، در حالي كه با سلامتي انس داشتند انواع بيماريها در پيكرشان، پديد آمد، و هراسناك به اطبا، كه آموزش دادند گرمي را با سردي، و سردي را با گرمي درمان كنند روي آوردند كه بي نتيجه بود زيرا، داروي سردي، گرمي را علاج نكرد، و آنچه براي گرمي بكار بردند، سردي را بيشتر ساخت، و تركيبات و اخلاط مزاج را به اعتدال نياورد، جز آنكه آن بيماري را فزوني داد، تا آنجا كه درمان كننده خسته، و پرستار سرگردان، و خانواده از ادامه بيماريها سست و ناتوان شدند، و از پاسخ پرسش كنندگان درماندند، و درباره همان خبر حزن آوري كه از او پنهان مي داشتند در حضورش به گفتگو پرداختند. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
༺✿فَقـــــالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْـــــلُ بَیْت النُّبُـــــوَّهِ وَمَعْدِنُ الرِّســـــالَهِ هُمْ فـــــاطِمَهُ وَاَبُوهـــــا وَبَعْلُهـــــا وَبَنُوهـــــا ...✿༻ ⇇زَن مِحـــــوَر أســـــت۔۔۔ ↶و ایـــــنْ رٰا مےشَـــــود، أز ﴿حَـــــدیث کَـــــسآء۔۔ 𑁍﴾فَهمید!↷ کِہ "هُـــــمْ" ،⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ أوّل¹ «فـــــآطمهۜ۔۔𔘓» أست۔۔۔ ⇠و بَعـــــد۔۔ [ اَبُـــــوهآ وَ بَعْلُهـــــآ وَ بَنُوهـــــآ ...᯽]⇢ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و دوم ✍ بخش دوم 🌸چند روز بعد از اون وقتی می خوا
" "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و دوم ✍ بخش سوم 🌸مقداری منو راه بردن احساس کردم از یک در رفتم تو ….. بعد چشم بند منو باز کردن ، توی یک راهروی باریک خودمو دیدم که دو نفر بازوهامو گرفته بودن و همراه خودشون می کشوندن …………. در یک اتاق رو باز کردن …….. اتاقی کوچیک با یک میز و چند تا صندلی و یک پرده ی ضخیم که معلوم می شد موقتی به پنجره زدن … 🌸دونفر دیگه اونجا نشسته بودن ترس تمام وجودم رو گرفته بود و می لرزیدم …. یکی از اونا کتابای من دستش بود و گذاشت روی میز اون آقا گفت : بفرمایید بشینین خانم دکتر سرمدی …. من که واقعا ترسیدم بودم و فکر می کردم یکی لای کتابم چیزی گذاشته و منو گیر انداخته ؛؛ و این طوری کار خودمو تموم شده احساس کردم و راستش به شهره مشکوک شدم و داشت گریه ام می گرفت ….. ولی دیدم اگر گریه کنم به من شک می کنن؛؛ و دلم نمی خواست منو ضعیف ببینن با خودم گفتم الان موقعی که باید قوی باشی و سعی کردم محکم به نظر بیایی و گفتم : شما بفرمایید با من چیکار دارین من کاری نکردم که جواب گوی شما باشم ….. دستشو دراز کرد و گفت : 🌸بفرمایید …..نشستم و بهش ذُل زدم و پرسیدم شما بفرمایید با من چیکار دارین در حالیکه اگر دستگاه شما ندونه که من کاری به کار کسی ندارم پس خیلی اوضاع شما خرابه که بی گناه ها رو هم دستگیر می کنین ….. گفت : ببخشید ما عمدا شما رو اونطوری آوردیم که همه فکر کنن ما شما رو دستگیر کردیم ما می دونیم که شما تا الان از همکاری با خرابکارا خود داری می کردی و می دونیم که عروس آقای تجلی هستی و شاه دوست اینه که می خوایم با ما همکاری کنین …… 🌸با عصبانیت گفتم : چی فرمودین ؟ به زور منو آوردین اینجا تا با شما همکاری کنم ؟ یا من درست نفهمیدم یا شما خیلی کارتون خرابه …….. گفت : کار مهمی نیست ، چون همه به شما اعتماد دارن فقط می خوایم یک عده رو برای ما شناسایی کنین همین ، به شما مشکوک نمیشن اگر با ما همکاری کنین …. گفتم : ببین آقا من این کاره نیستم …کار شما و کارِ اونایی که شما می خواین من لوشون بدم به من مربوط نیست اشتباه فکر کردین من این کاره نیستم دلیلش هم به خودم مربوطه ….. لطفا دیگه ادامه ندین کار شما غیر قانونیه که از من بخواین که برای شما جاسوسی کنم …. 🌸معمولا کسی باید این کاره باشه نه من که از این کارا سر در نمیارم …. من شوهرم حتی اجازه نمی ده تا یک مغازه برم خرید کنم ، اصلا تو این کارا نیستم ….. گفت : ما حتما به شما امتیازاتی هم میدیم ….. فکر نکنین زحمت های شما رو بی اجر می زاریم …….. 🌸گفتم لطفا تمومش کنین عوضی گرفتین شما اگر بگین همین الان اعدامت می کنیم من حاضرم؛؛ ولی زیر بار این کار نمیرم دیگم حرفی ندارم به شما بزنم …. پرسید مگه شما شاه دوست نیستی ؟ گفتم : بهتون که گفتم من فقط خانواده مو دوست دارم هر کس هر کاری می خواد بکنه به من ربطی نداره … 🌸گفت : بالاخره میهن دوست که هستین نباید ببینیم چه کسانی این فتنه رو تو دانشگاه به پا کردن ؟ گفتم این وظیفه ی من نیست شما کار خودتون رو بکنین منم کار خودمو که مداوای مریض هامه … حرف آخر، من این کاره نیستم آقا …… 🌸خیلی با من بحث نکردن و مدتی منو اونجا تنها گذاشتن و دوباره برگشتن در تمام این مدت بدنم می لرزید و هزار فکر بد به سرم زده بودکه اون فکرا منو به وحشت انداخته بود ، ولی احساس می کردم خودشون هم نمی دونن دارن چیکار می کنن …. هیچ چیز طبیعی نبود …. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2