#طنز_جبهه
برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم. کد رمز آب هم 128 بود.من هم بی سیم چی بودم .چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 128 بفرستید.اما خبری نشد .باز هم اعلام کردم برادرای تدارکات 128تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد .تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟ میگم 128 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت.😄😁
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
جبهه جنوب امدادگر بودم، یک شب یکی از نیروهای بسیجی را که ترکش خورده بود به داخل آمبولانس می بردیم تا از آنجا به بیمارستان منتقل کنیم.
زخمش را بسته بودم اما همچنان از بدنش خون می رفت. شبی بود که شام چلو مرغ داشتیم.
با همان حال نزار در شرایطی که رنگ برویش نبود، سراغ سهم غذا و چلو مرغش را می گرفت، دلش پهلوی دیگ غذا بود، رویش نمی شد بگوید که اول شامم را بخورم بعد مرا ببرید!😂😅
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
از بچه های خط نگهدار گردان صاحب الزمان (عج) بود. می گفتند یک شب به کمین رفته بود، صدای مشکوکی می شنود با عجله به سنگر فرماندهی می آید و می گوید بجنبید که عراقیها در حال پیشروی هستند.
از او می پرسند: تو چطور این حرف را می زنی، از کجا می دانی که عراقی اند، شاید با نیروهای خودی اشتباه گرفته باشی!
می گوید: نه بابا، با گوش های خودم شنیدم که عربی سرفه می کردند!😬😂😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رمز بدیم...
که تکفیریا نفهمن...🤔
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت: آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده😂
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش رو بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خوای؟
پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت:
با اخلاص بگویم؟
گفتم: با اخلاص.
گفت: از خدا دوازده تا فرزند پسر می خوام تا از ونا یک دسته عملیاتی درست کنم خودم فرمانده دستشون باشم. شب عملیات اونا رو ببرم در میدان مینها رها کنم بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم:
آخ کمرم شکست!😬😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
روزهاے اولے ڪہ خرمشهر آزاد شده بود، توےڪوچہ پسڪوچہهاے شهر براے خودمان مےگشتیمـ. روےدیوار خانهاے عراقےهانوشتہبودند: «عاش الصدام»
یڪدفعہ راننده زد روےترمز و انگشت گزید ڪہ اِاِاِ، پس این مرتیڪہ صدام آش فروشہ!...
ڪسےِ ڪہ بغل دستش نشستہبود نگاهے بہ نوشتہ روے دیوار ڪرد و گفت: «آبرومون رو بردے بیسواد!... عاشَ! یعنے زنده باد.😂😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
زخمی هایی كه از بیمارستان ترخیص می شدند، یا مجروحانی كه دلشان طاقت دوری از دوستان را نداشت و با همان وضعیت فرار می كردند و به گردان باز می گشتند،
بچه هایی كه مطلع بودند آنها هنوز تیر و تركش در بدن دارند راه می افتند می رفتند به استقبال و می گفتند:
آهن ماهن چی داری؟ و مثل سلف خرما بعضے با صدای بلند داد می زدند: آهن، چدن و .... می خریم!😂😅
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد.
همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم.
صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز.
زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین.
نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!» از جا جستم.
خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت!😂😅
برگرفتهازڪتابرفاقتتانڪ📚
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
در گردان انصار الحسين ٺيپ 4 ڪہ بوديم، فردے روحانے از آمل آمده بود نزد ما بماند. حوالے ساعٺ پنج عصر بہ مقر رسيد. گفٺ: «حقيقٺش اين اسٺ ڪہ من در قرارگاه خاٺم الانبيا(ص) بودم از دسٺ پشہهايش فرار ڪردم، وضع شما اينجا چطور اسٺ؟» گفٺيم: «حاج آقا خاطرٺ جمع باشد. پشہها از خودمان هسٺند. پشہ دان(بند) هم البٺہ داريم. فوقش از خون شما ڪمے سفرۀ پشہهاے مسٺضعف ما رنگين مے شود».
صبح شد حاجے گفٺ: «معلوم مےشود سفارش ما را ڪرده بوديد! چون ديشب بدنم را آبڪش ڪردند الان اگر دويسٺ ليٺر آب بہ حلق من بريزيد همہاش از حفرههايے ڪہ پشہها ايجاد ڪردهاند بيرون مےآيد».
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
استاد سرکار گذاشتن بچهها بود. روزی از یڪے از برادران پرسید:
«شما وقتےبا دشمن روبهرو مےشوید برای آنڪه ڪشته نشوید و توپ و تانڪ آنها در شما اثر نڪند چه مےگویید؟»
آن برادر خیلے جدی جواب داد:
«البته بیشتر به اخلاص برمےگردد والا خود عبادت به تنهایے دردی را دوا نمےڪند. اولاً باید وضو داشته باشے، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی ڪه ڪسے نفهمد بگویے:
«اللهم ارزقنا ترڪشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتڪ یاارحمالراحمین»
طوری این ڪلمات را به عربے ادا ڪرد ڪه او باورش شد و با خود گفت:
«این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر ڪه ڪلمات عربے را به فارسے ترجمه ڪرد، شڪ ڪرد و گفت:«اخوی غریب گیر آوردهای؟»
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
در مدتی که در حلب بود، زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود.
اگر نمیتوانست کلمهای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل میفهماند که چه میخواهد بگوید.
یکروز به تعدادی از رزمندههای نبل و الزهراء درس میداد. وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند!🙄
به عربی پرسید: چتون شده؟!
گفتند: شما گفتید دراز بکشید!😐😂
به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمهای به کار برده بود که معنیاش میشد دراز بکشید!
به روی خودش نیاورد، گفت:
میخواستم ببینم بیدارید یا نه!😁
بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،آنقدر خندید و خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😅😂
راوی: همرزم شهید
#شهیدعباسدانشگر
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
محمد زخمے شده بود احتمالا هنگام
غواصے
در یڪے از عملیاٺها ٺیر به پایش اصابٺ ڪرده بود.
وقٺے بہ خانہ آمد یڪ هفٺہ مرخصے داشت.
یڪ شب صدایش را شنیدم سریع از جا بلند شدم و به اٺاق رفتم دیدم نشسٺہ و از خدا مےخواهد سریعٺر بہ جبهہ برود.
هیچ وقٺ یادم نمےرود قرار بود چند نفر بہ عیادٺش بیایند محمد مرا صدا ڪرد و گفٺ: مادر اگر بچہها چیزے خواستند بگو نداریم،حتی آب!
من ناراحٺ شدم و گفٺم :محمد این چہ رفٺارے اسٺ ڪہ مےڪنے محمد با لبخندے زیبا گفٺ: مادر ٺو این بچہها را نمیشناسے.
وقتے دوسٺانش آمدند شهید یوسف قربانے، رضا ابوبصیر و چند ٺن از غواصان دیگر نیز آمدند شهید یوسف قربانے صدایم ڪرد :
-حاج خانم
+ بلہ پسرم؟
- نخ سفید دارید؟
+بلہ الان مےآورم.
همین ڪہ نخ سفید را آوردم دیدم چهره محمد ڪبود شده با اشاره پرسیدم چہ شده؟
عصبانے شد و سرش را تڪان داد.
نخ را بہ یوسف دادم خدا رحمتش ڪند نخ را از من گرفٺ دیدم یڪ پستونڪ نارنجے رنگ از جیبش در آورد و نخ را بہ آن وصل ڪرد و رو بہ محمد ڪرد و گفٺ: چون ۶ ماهہ دنیا آوردهاے نیاز بہ پستونڪ دارد. وقٺے حالٺ خوب شد حاج خانوم ڪمڪٺ مےڪند.
دوسٺانش خندیدند. من هم زدم زیره خنده. محمد وقٺے خنده مرا دید از اینڪہ من خوشحال شده بودم خنده اش گرفٺ!
#شهید_محمد_محمدے
منبع: درخٺ آلبالو📚
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
دکتر با خنده بهش گفت:
برادر! مگه پشت لباست ننوشتی
ورود هرگونه تیر و ترکش ممنوع!!😄
پس چرا مجروح شدی؟!
گفت: دکتر جان! ترکشه بیسواد بوده! تقصیر من چیه؟!🤕🤷♂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
شلمچه بودیم!
بیسیم زدیم به حاجی که : « پس این غذا چی شد؟»🤔
خندید و گفت: «کمکم آبگوشت میرسه!»😁😁
دلمون رو آب نمک زدیم برای یه آبگوشت چرب و چیلی، که یکی از بچهها داد زد: « اومد! تویوتای قاسم اومد!»
خودش بود. تویوتا درب و داغون اومد و اومد و روبرومون ایستاد. قاسم، زخم و زیلی پیاده شد.
ریختیم دورِش و پرسیدیم: «چی شده؟» گفت: «تصادف کردهام!»😨
- غذا کو ؟
گفت: « جلو ماشینه ».
درِ تویوتا رو، به زور باز کردیم و قابلمه آبگوشتو برداشتیم. نصف آبگوشتها ریخته بود کف ماشین و دور قابلمه. با خوشحالی می رفتیم، که قاسم از کنار تانکر آب
داد زد: «نخورید! نخورید!
داخِلش خُورده شیشه است»😬😨
با خوش فکريِ مصطفی رفتیم یه چفیه و یه قابلمه دیگه آوردیم و آبگوشتها رو صاف کردیم. خوشحال بودیم و میرفتیم طرف سنگر که دوباره گفت: «نبَرید! نبَرید! نخورید!»😨
گفتیم: «صافشون کردیم»
گفت: «خواستم شیشه ها رو دربيارم، دستم خونی بود، چکید داخلش»😲
همه با هم گفتیم: اَه ه ه!! مُرده شُورِت رو ببرند! قاسم!»😢😢
و بعد وِلو شدیم روی زمین. احمد بسته ي نون، رو با سرعت آورد و گفت : «تا برای نونها مشکلی پیش نیومده بخورید!»😊
بچه ها هم، مثل جنگ زده ها حمله کردند به نونها😂😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
اول كھ رفتھ بوديم، گفتند كسۍ حق ورزش كردن نداره
يھ روز يكۍ از بچہها رفت ورزش كرد مامور عراقۍ تا ديد، اومد در حالۍ كھ خودكار و كاغذ دستش بود براۍ نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟[اسمت چيہ؟]
رفيقمون هم كھ شوخ بود برگشت گفت:
گچ پژ😁
باور نمۍكنيد تا چند دقيقــھ اون مامور عراقۍ هر كارۍ كرد اين اسم رو تلفظ كنھ نتونست!
ول كرد گذاشت و رفت و ما همينطور مۍ خنديديم😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
شب سیزده رجب بود.حدود ۲۰۰۰ هزار بسیجی لشگر ثارالله در نماز خانه جمع شده بودند . بعد از نماز محمدحسین پشت تریبون رفت و گفت : امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود
تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمیآمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند، که محمدحسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کنند . هرچه صبر کردیم خبری نشد . کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است .😳 و او یک جمعیت ۲۰۰۰ نفری را سرکار گذاشته است. بچه ها منفجر شدند از خنده🤣و مسئولان به خاطر شاد کردن بچهها به محمدحسین یک رادیو هدیه کردند.😉
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
سال ۶۱ پادگان ۲۱ حضرت حمزه.
آقای فخرالدین حجازی آمده بود منطقه برای دیدار دوستان،طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند گفتند: من بندکفش شما بسیجیان هستم یکی از برادران نفهمیدم خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد،از آن ته مجلس با صدای بلند و رَسا در تأیید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.
جمعیت هم با تمام توان اللّه اکبر گفتند.😂😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنیم.گوشی بی سیم را گرفتم روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم.چندبار صدا زدم: صفر من واحد، اسمعونی اجب.
بعد از چند بار تکرار صدایی جواب داد: الموت لصدام.
تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت😂😂
از رو نرفتم و گفتم: بچه ها انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم، به همین خاطر در گوشی بی سیم گفتم: انت جیش الخمینی طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت: الموت بر تو و همه اقوامت، همین که دیدم هوا پس است، عقب نشینی کرده، گفتم: بابا ما ایرانی هستیم و شما را سرکار گذاشته بودیم ولی عکس العمل جدی نشون داد و اینبار گفت: مرگ بر منافق! بالاخره شمارا هم نابود می کنیم ،نوکران صدام ،خود فروخته ها...😳
دیدم اوضاع قمر در عقرب شد ،بی سیم را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها نکردیم😅😅
🌱|@martyr_314
#طنز_جبہہ
رزمنده اے توے جبهہ بےسیم
میزنہ میگہ ۵۰۰۰ تا عراقے
دستگیر ڪردم بیاید تا بیاریمشون
میگن خودت بیار
میگہ نه شما بیاین داداش
اینا نمیذارن بیام😂🤦🏻♂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
در منطقه و موقعیت ما یک وقت عراق زیاد آتش می ریخت. خصوصاً خمپاره ، چپ و راست میزد.
بچهها حسابی کفری شده بودند، نقشه کشیدند.😉
چند شب از این ماجرا نگذشته بود که دو ، سه نفر از برادران داوطلبانه رفتند سراغ عراقیها و صبح با چند قبضه خمپاره انداز برگشتند. پرسیدیم اینها دیگر چیست؟🤔
گفتند: آش با جایش! پلو بدونِ دیگ که نمیشود😂😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
بار اولم بود که مجروح میشدم و زیاد بیتابی میکردم . یکی از برادران امدادگر بالاخره اومد بالای سرم و با خونسردی گفت: چیه ؟ چه خبره تو که چیزیت نشده بابا!🤨
تو الان باید به بچههای دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی؟😏
تو فقط یک پایت قطع شده! ببین بغل دستیات سر نداره و هیچی هم نمیگه!😳
این را که گفت بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!😢
بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمیداد کلی خندیدم و با خود گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا😂😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
خمپاره که می زدند طبیعتاً اگر در سنگر نبودیم خیز می رفتیم تا از ترکش آن محفوظ بمانیم. بعضی صاف صاف می ایستادند و جنب نمی خوردند و اگر تذکر می دادی که دراز بکش، می گفتند: بیت المال است. حالا که این بنده خدا به خرج افتاده نباید جاخالی داد. حیف است، این همه راه آمده خوبیت ندارد.😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
دکتر میخواست ترکش رو دربیاره دید
روی لباس رزمنده نوشته:
(ورود هر نوع ترکش و گلوله اکیدا ممنوع)
دکتره گفت: چرا بازم ورود کردن؟
رزمنده گفت: نامردا، بلژیکی بودن زبان مارو
نفهمیدن غیر مجاز وارد شدن. فارسی بلد
نبودن.
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
وقتی روحاللہ و قدیر شهید شدند حالِ همهی بچهها خیلی بد بود. دیدن جای خالیشون غیرقابل تحمل بود.
روحالله و قدیر رو که منتقل کردن عقب، وارد خونهای که مقرمون بود شدم، دیدم چفیه روحاللہ به دیوار آویزونه...
دلم براش پر کشید. رفتم چفیه شو برداشتم و گذاشتم رو صورتمو شروع کردم به گریه کردن.
داشتم چفیه رو میبوسیدم که یکی از بچهها دست گذاشت رو شونهم و گفت:
- اسماعیل این چفیهی منه، چفیهی روحالله اون یکیه...
چپ چپ نگاهش کردم. چفیه رو پرت کردم سمتش. وسط گریه دوتایی مون زدیم زیر خنده...
راوی: جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری
#شهید_روحالله_قربانی
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
خاﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻣﯽﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ😊
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟😇
ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ! ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ!
ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟😍
ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ!😉😌
ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ از ﺗﻮ بهترنبود😒
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ😕😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
یکی از رزمنده های تازه وارد از بچه های قدیمی پرسید: این قضیه امداد های غیبی چیه؟ با هر کس حرف می زنیم راجع به امدادهای غیبی می گوید. مدتهاست می خواستم این مسئله را بپرسم..
رزمده قدیمی گفت: تا آنجا که من می دونم شبها کامیون نیرو می آورند و صبح غیبشان می زند.
جوان با تعجب گفت: یعنی اینکه همه شهید و مجروح و اسیر می شوند.😳
رزمنده پاسخ داد: ای یک همچین چیزی.🤣🤣
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
اذان نماز رو ڪه گفتن رفتم سراغ فرمانده
بهش گفتم روحانی نداریم
بچهها دوست دارن پشت سر شما نماز رو به جماعت بخونن😃
فرمانده مون قبول نمیکرد
میگفت:
پاهام ترکش خورده و حالم مساعد نیست 🤕
یه آدم سالم بفرستین جلو تا امام جماعت بشه
بچهها گوششون به این حرفا بدهکار نبود 😬
خلاصه با هر زحمتی شده فرمانده رو راضی کردند ڪه امام جماعتبشه 😅
فرمانده نماز رو شروعڪرد و ماهم بهش اقتدا ڪردیم
بنده خدا از رکوع و سجدههاش معلوم بود پاهاش درد میڪنه
وسطای نماز بود ڪه یه اتفاق عجیب افتاد
وقتی میخواست برا رڪعت بعدی بلند بشه
انگار پاهاش درد گرفته باشه،یهو گفت:
یاابالفضل و بلند شد
نتونستیم خودمون رو ڪنترل ڪنیم،همه زدیم زیر خنده😂
فرماندهمون میگفت:
خدا بگم چیڪارتون ڪنه!😒
نگفتم من حالم خوب نیست یڪی دیگه رو امام جماعت بذارین...☹️
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
عازم جبهه بودم یڪی از دوستانم برای اولین بار بود ڪه بہ جبهه می اومد😃
مادرش برای بدرقه ی او اومده بود
خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم بہ دشمن نالہ و نفرین می ڪرد
بهش گفتم: مادر شما دیگہ برگردید فقط دعا ڪنید ما شهید بشیم
دعای مادر زود مستجاب میشہ😇
در جواب گفت: خدا نڪنه مادر الهی صد سال زیر سایهی پدر و مادرت زنده بمونی...
الهی ڪه صدام شهید بشه ڪه اینجور بچه های مردم رو بہ ڪشتن میده!😐
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
_محمد پاشو!!!
_دِ پاشو چقدر مےخوابے؟!
+چتہ نصفہ شبے؟بذار بخوابمـ...😒
-پاشو،من دارمـ نماز شب میخونمـ😃
کسے نیست نگامـ کنہ!!!😕
از جمله ترفندهای #شهید_مسعود_احمدیان برای بیدار کردن دوستانش برای نماز شب😂
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
بچههای گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه می شد
مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم
تا علت را جویا شوم
دیدم رزمندهای می گوید: اگر به من پایانی ندهید
بی اجازه به اهواز می روم
پرسیدم: چه شده؟ قضیه چیه؟
همان رزمنده گفت: به من گفتند برو جبهه اسلام در خطر است
آمدم اینجا میبینم جانم در خطر است!!😅😅
🌱|@martyr_314