7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥اگر این سخنان دکتر کوشکی و وقایع روزمره فلسطین را بشنوید، قطعا دیگر نخواهید پرسید چرا حماس دست به #طوفان_الاقصی زد.
✅ واقعاً ملت دربند و مظلوم #فلسطین چه باید بکند و آیا این مردم راه حلی غیر از #مقاومت و مُردن عزتمندانه دارد؟!
آیا تاکنون چیزی در رابطه با جیل الحاجز شنیدهاید؟
#القدس_لنا
#غزه
💔 أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ...
🤲 پروردگارا تو را به اضطرار زینب کبری قسم، در ظهور آخرین حجتت که پایان بخش این اضطرار و درماندگیست تعجیل کن.
#طوفان_الاقصی #غزه
🔰 گاهی اوقات صبر ، مهم تر از حضور است ‼️
💠 نمی دانم چرا برخی عزیزان دوست دارند رهبری فورا دستور جهاد دهد و همه بروند جنگ ‼️
⬅️ عزیزم ، در این گونه موارد ما فقط سطح پایین را می بینیم ، اما رهبری و فرماندهان ارشد نظامی سطوح بالا را می بینند ، کی و کجا در چنین مسائلی مهم و استراتژیک ، رهبری اشتباه کرد که الان مثلا داریم فشار می آوریم به ایشان یا توقع داریم دستور جهاد دهد ⁉️
👈 خیلی از این نوجوانان و جوانان یادشان نیست ، اما آن زمانی که #آمریکا به #صدام حمله کرد ، خیلی از سیاسیون به رهبری گفتند صدام اگر در گذشته غلطی کرد ، الان توبه کرده ، بیایید با او همدست شویم و علیه آمریکا وارد جنگ شویم ، اما رهبری با قاطعیت رد کردند.
👈 ایشان بهتر از من و شما می دانند چه کنند ، مدام روضه #حضرت_عباس را شنیدیم که گفتند ایشان چه در شروع مسیر حرکت #امام_حسین (ع) از مکه به کربلا و چه در مسیر و چه در جنگ و حتی آن موقعی که امام دستور آب آوردن می دهد ، ذره ای به خودش اجازه نداد به امام یک مشورت بدهد ‼️ چرا ⁉️ چون می دانست علم و درایت امامش بیشتر از اوست.
⬅️ سلمان فارسی کسی بود که #امام_صادق (ع) در برشمردن صفات و ویژگی هایش فرمود او کسی بود که دستور مولایش را بر خواست خودش ترجیح می داد ‼️
🔰 جایی هم در تاریخ نداریم که #عمار به جناب #امیرالمومنین (ع) بگوید اگر فلان کار را بکنیم بهتر است یا بدتر ‼️
✅ پس چرا الان یک عده خیلی راحت تصمیم نظام را زیر سوال می برند و طوری صحبت می کنند که از صدر تا ذیل نظام گویا در مساله #غزه بی غیرت هستند و هیچ کاری نمی کنند ⁉️ این مساله فقط تحت امر رهبری هست و بس ، پس قطعا ایشان می داند که چه می کند.
👈 من و شما اگر خودمان را پیرو راه حضرت عباس (ع) و سلمان و عمار می دانیم ، پس بهتر است مثل آن عزیزان به درایت و تصمیم مولای خودمان و #ولی_فقیه حاضر ایمان داشته باشیم ، 👈👈 فعلا جز روشنگری و نشان دادن چهره خبیث صهیونیست ها مخصوصا به زبان های خارجی و مخصوصا زبان هایی که مردمش خیلی انگلیسی نمی دانند ، کاری از دست ما بر نمی آید.
👈 یادمان نرود که هنوز هم که هنوز است خیلی از مردم جهان ، تحت تاثیر رسانه های خارجی ، گروه های مقاومت را تروریست می دانند و نگاهی کاملا منفی به مدافعان حرم و #شهید_سلیمانی دارند . ما چرا وظیفه تبلیغ و روشنگری که رهبری به عهده ما گذاشته را فراموش کردیم ⁉️⁉️⁉️
⬅️ تکلیف امروز ما را رهبری عزیز ، روشنگری دانسته ، پس برای تکلیف فردا عجله نکنیم ، زمانش که برسد فرمانش هم خواهد رسید. فعلا به تکلیف امروز بپردازیم.
✍️ #احسان_عبادی
هدایت شده از سید احمد رضوی | صراط
🔴 اول تکلیفت را روشن کن
🔻 یکی از چالشهای عمده ما در زیست اجتماعی مان، این هست که هنوز تکلیفمان برایمان مشخص نشده است لذا با هر نسیمی، بسویی میرویم و اکثرا هم هزینه سازی میکنیم.
🔸 یک پزشک، در هنگام جنگ پزشک است، در حادثه آتش سوزی هم پزشک است، در خانه هم پزشک است و ... پرستار هم همینطور و ...؛ اما، ما نه!!! خاله همه کاره و هیچ کاره ایم😅 چرا؟!!!!
🔻 آیا بهتر نیست، ابتدا تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم که چه تخصصی داریم؟ چه وظایفی داریم؟ چه ظرفیتی داریم؟ و ... که در مواقع لزوم بر اساس همان تخصص و ظرفیت و توانمندی به کشور و مردم کمک کنیم؟!
🔻 الغرض؛ عملیاتِ طوفان الاقصی منجر به یک جنگ تمام عیار شده است، از جنایاتِ رژیم کودک کش اسرائیل دل همه مان خون است و از عمق وجود میخواهیم برای کمک به مردم مظلوم فلسطین کاری انجام دهیم. اما هنوز تکلیمان با خودمان روشن نیست...
🔹 من میتوانم در قامت یک نیروی رزمیِ آموزش دیده در میانه میدان موثر باشم؟
🔹 یا من میتوانم در عرصه رسانه، در پاسخ به شبهات قدم موثری بردارم؟
🔹یا من میتوانم مردم محله و شهرم را بسیج کنیم و در یکی از میدان های شهر تجمع کنیم؟
🔹یا من میتوانم برای تامین نیازهای مردم مظلوم غزه کمک جمع آوری کنم؟
🔹یا من میتوانم یک مستند بسازم؟
🔹و یا ترجمه کنم؟
🔹و ....
✅ در کدام حوزه من میتوانم اثرگذاری بهتری داشته باشم؟ یا گره ای را باز کنم؟ (البته بصورت واقعی نه فانتزی) همان را دست بگیرم، یا علی بگویم و شروع به فعالیت کنم. در امور دیگر هم نه اظهار فضل کنم، نه دخالت کنم، نه هزینه سازی
✅ آتش به اختیاریِ یک افسر جنگ نرم به معنای آن است که او چه اقدامی را میتواند به بهترین نحو ممکن انجام دهد تا اثرگذاری مثبتش برای کشور و مردم اعمال شود نه اینکه هر چیزی به ذهنش رسید و دلش خواست (بدون دارا بودن تخصص و توانایی) را به بهانه فرمان آتش به اختیاری انجام دهد و حکایت سنگ و دیوانه و صد عاقل شود.
✍️ سید احمد رضوی
🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب
@s_a_razavi
20.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برخی از سران هندوی مدعی صلح طلبی را بیشتر بشناسیم:
«یاتی نرسینگاناند» راهب هندوتوا (ملی گرای هندو) از نتانیاهو درخواست کرده است که به او و ۱۰۰۰ حامی اش اجازه دهد تا در اسرائیل مستقر شوند و در جنگ غزه در نسلکشی فلسطینیان سهیم باشند
مطلع عشق
✍ قسمت ۲۴ منتظری میگوید: _انشاءالله قراره همایش بینالمللی بزرگداشت بانوان شهید رو، نیمه شعبان
💠رمان معمایی، امنیتی و دخترانه #شهریور
✍ قسمت ۲۵
مژههای دختر کمی تکان خوردند. صابری در بیسیم گفت:
_حافظ حافظ، حافظ یک!
-حافظ یک به گوشم.
-وضعیت زرد. نیاز فوری به تیم امدادی دارم.
-کجا؟
-انتهای راهروی غربی.
-از اعضای تیمه؟
-بله. کل سالن و ورودی و خروجیها رو بررسی کنید.
-حتما.
صابری چادر دختر را کنار زد تا زخمش را ببیند. پهلوی دختر دریده شده بود؛ با چاقو. صدای قدمهای تیم امداد، صابری را از جایش بلند کرد. بالای سر امدادگرها ایستاد و تحکم کرد:
_بیسروصدا ببرینش. کسی نبیندش.
دوباره اطراف را بررسی کرد، به امید یافتن یک نشانه از ضارب. تنها اثر درگیری میدید. خون به دیوارها هم پاشیده بود و گلدان انتهای راهرو شکسته بود. خاکهاش کف راهرو پخش بودند و شاخه گلها شکسته بود.
-درگیر شده؟
صابری برگشت و پشت سرش را نگاه کرد. حافظ یک بود، با دختری پشت سرش. صابری سر تکان داد و رو به دختر گفت:
_«هاجر»، تو اینجا وایسا و نذار کسی بیاد این طرف.
نگاه هاجر روی خونهای کف راهرو و جسم بیهوش محدثه روی برانکارد ماند و صدایش لرزید:
_زنده ست؟
_فعلا آره. حواست باشه، هیچکس نیاد اینجا رو ببینه. هرکس اومد اینور بهم اطلاع بده.
هاجر با دیدن چهره بیتفاوت و آرام صابری دلگرم شد. محکم و مصمم گفت:
_چشم.
صابری به راه افتاد و پشت سرش، حافظ یک. گفت:
_سالن و اطرافش رو بررسی کردین؟
-بچهها دارن میگردن.
-هیچ مورد مشکوکی ندیدین؟
-یه بسته مشکوک نزدیک در شرقی پیدا شده. گفتم تیم چک و خنثی بیان.
-ورود و خروج غیرعادی نداشتیم؟
-نه.
صابری دندانهایش را برهم فشار داد:
_توی سالن همایشه.
-گفتم یه استعلام درباره همه حضار بگیرن.
-احتمالا دوربینا کار نمیکنن؛ وگرنه زودتر میفهمیدیم. پیگیری کنید وضعیت دوربینا چطوریه.
و سرش را با تاسف تکان داد. هردو صدای یکی از اعضای تیم را از بیسیم شنیدند:
_قربان توی سطل زباله سالن انتظار یه بمب پیدا کردم.
صابری نفس عمیق کشید و پرسید:
_چطور فهمیدی بمبمه؟
-یه تایمر روشه.
صابری لبخند خشمآلودی زد:
_بهش دست نزن. الان میام.
حافظ یک به سر بیمویش دست کشید:
_میخواد گیجمون کنه. شاید هیچکدوم بمب نباشه.
صابری دوید:
_من میرم ببینم چه خبره. شما برید توی تالار، شاید لازم باشه تخلیهش کنیم.
حافظ یک دکمه بالایی پیراهنش را باز کرد تا بهتر نفس بکشد. روی پاشنه پایش چرخید و به سمت سالن همایش رفت.
***
✍ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
✍ قسمت ۲۶
***
صدای صلوات حضار از بالا تا پایین سالن سرازیر میشود و توی مغزم فرو میرود. به اصرار آوید، ردیف چهارم نشستهایم؛ نزدیکترین جایی که نسبت به جایگاه سخنرانی گیرمان آمد. و البته اگر کمی دیرتر میآمدیم، کلا باید قید صندلی را میزدیم و مثل خیلیها روی زمین مینشستیم.
با صلوات سوم، منتظری روی سن میآید و با گامهای موزون و سنگین، پشت میز و میکروفونش مینشیند.
آوید مشتِ آرامی به بازوی من میزند:
_بترکی الهی. چرا دیروز نگفتین میخواین برین دیدنش؟ منم میخواستم با رزولوشن بالا ببینمش.
میخندم:
_همینم خوبه، برو خدا رو شکر کن.
زیر لب میگوید:
_تکخورا.
و دستش را زیر چانهاش میگذارد. افرا اما، در سکوت سرجایش نشسته؛ خیره به منتظری. از نگاهش پیداست که فکرش جای دیگر سیر میکند.
بعد از ملاقات با منتظری، افرا تا بعد از غروب گم و گور شد و شب برگشت؛ با چشمان پف کرده و دماغ قرمز. نه من چیزی پرسیدم و نه او حرفی زد؛ اما مطمئنم به زودی خودش وا میدهد.
منتظری با بسم الله شروع میکند و هنوز درحالی گفتن مقدمات سخنرانی ست که سه مرد و یک زن، به سوی سن میدوند. مردها کت و شلواری و زنها چادری. دویدنشان، آن هم در شرایطی که همه در سکوت و سکون، برای شنیدن حرفهای منتظری نفس در سینه حبس کردهاند، توجه خود منتظری را هم جلب میکند و البته ما را. با سکوتِ منتظری، همهمه در سالن جان میگیرد. همه میدانند دویدن چند مرد و زن مشکیپوش با هیبت بادیگاردها، آن هم در یک سالن همایش، اصلا معنای خوبی ندارد. سرم از بوی تند حادثه تیر میکشد.
روی سن، دنبال آن دختر محافظ میگردم و با دیدنش، دلم در هم پیچ میخورد.
از پشت پرده بیرون میآید و سمت منتظری میدود. سرش را خم میکند تا حرفی بزند که محرمانه است؛ چون حواسش هست قبل از حرف زدن، میکروفون را خاموش کند.
منتظری با اخمهای درهم کشیده، با دختر گفت و گو میکند. بادیگاردها در میان نگاههای پرسشگر حضار، خودشان را به سن میرسانند و سوالاتی که از سوی مردم به سمتشان پرتاب میشود را بیپاسخ میگذارند.
منتظری وقتی میبیند محافظها دارند پشت هم از پلههای سن بالا میروند، با چشمان گرد از جا بلند میشود. یکی از محافظها که از بقیه سن و سالدارتر و درشتتر است، میکروفون را از روی میز برمیدارد و روشن میکند. چهار محافظ دیگر، دور منتظری را میگیرند و میبرندش پشت صحنه.
همهمه بلندتر میشود. حالا دیگر همه فهمیدهاند واقعا اتفاق خوبی قرار نیست بیفتد.
مرد محافظ، پشت میکروفون فوت میکند و تمام سالن را با نگاه نافذش از نظر میگذارند.
نگاهش که به من میرسد، چند لحظه مکث میکند میگذرد. نگاه من هم روی مرد محافظ قفل میشود. انگار جایی دیدهاماش. قدبلند و چهارشانه است، با سری کچل، پوست سبزه و تهریش سپید که خبر از سن بالایش میدهد. کجا او را دیدهام...؟
میگوید:
_توجه کنید لطفا... توجه کنید...
صدای بم و محکمش بر صدای زنبوروار گفتوگوها غلبه میکند و از آن میکاهد.
ادامه میدهد:
_عزیزان، لطفا در کمال آرامش از سالن خارج بشید. سالن مورد تهدید تروریستیه.
خود کلمه «تروریستی»، مثل بمب میان جمعیت میافتد و میترکد. از یک جیغ شروع میشود و به تمام سالن سرایت میکند. مرد بدون این که حرف اضافهای بزند، میکروفون خاموش را روی میز میگذارد و همان بالا میایستد.
همه هجوم به سمت درهای خروجی بردهاند. کیف، تلفن همراه، بطری آب، خودکار و دفترچه و حتی آدمها... همه رفتهاند زیر دست و پا و جیغهاشان میان جیغ بقیه حل میشود.
ماموران انتظامات و حفاظت، میان مردم و نزدیک در خروجی، سعی دارند این آشفتهبازار را سامان دهند و مردم را به سلامت از سالن خارج کنند.
انگار فقط ما سه نفریم که جیغ نمیزنیم. افرا سرش را محکم چسبانده به پشتی صندلی، چشم بسته و زیر لب چیزی زمزمه میکند.
آوید هم روی صندلی، نیمخیز نشسته، دست من را در دستش گرفته و با چشمان نگران، خیره است به جمعیتِ هراسان که پشت درهای خروجی موج میزنند.
و من... گیجم.