فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی اعصابش خیلی خرابه 😂😂 😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنا فقط خودت😂😂😂😂✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شتر ها هم جدیدا 🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از Aminikhaah_Media🇱🇧
امام زمان.mp3
2.77M
🎙️#پادکست
✍️ زندگی با نور امام
✅ هر که به او نزدیک تر، او بالاتر...
🔗صوت کامل سخنرانی (کلیک کنید)
🎙️@Aminikhaah_Media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸وضعیت یک فست فود آلمانی بعد از خروج مشتریانش
مطلع عشق
یهو مقنعه از سرش کشید و موهای بور رنگ شده ش رو نمایان کرد ...! دخترای جوونی که اطرافش بودن همگی مق
📚 #کاردینال
#قسمت_دوازدهم
✍ #م_علیپور
مسئول حراست نگاهی به من با اون بادمجون پای چشمم و دست های شکسته ی شهریار انداخت و گفت :
- در هر حال یا باید صلح کنید یا شکایت تنظیم کنید!
شهریار که به شدت عصبی شده بود دست های شکسته ش رو بالا آورد و باعث شد فریاد دردش بلند بشه
و به ناچار دستش رو پایین آورد و گفت :
- چی چی صلح کنیم آقای ایزدی ...؟
مرتیکه ی عوضی اونقدر با اون هم دست هاش ما رو زدن که انگار ارث نداشته شون رو خوردیم!
ما اصلاً کاری به اونا نداشتیم که!
آقای ایزدی از جاش پاشد و شروع کرد به قدم زدن :
- اونا که میگن شما دعوا رو شروع کردین!
من که با این حرف به شدت عصبی شده بودم جواب دادم :
- من فقط عکس دختر مردم رو که بی حجاب بود از روی برد برداشتم،
حس کردم حالا که بنده خدا فوت شده درست نیست تو محیط عمومی و دانشگاهی عکسش بازیچه بشه!
و اصلاً شناختی از این افراد نداشتیم که بخوایم به هر دلیلی دعوا راه بندازیم!
شهریار با هیجان گفت :
- یه جوری اینا شاکی شدن که انگار من و امیر خواهر اینا رو کشتیم.
اصلاً معلوم نیست این ماجرا از کجا آب میخوره
اون از توییت اون شب که پاک شد
اونم از پست های چند ماه پیش با اسم این دختره ...!
اصلاً معلومه سر به نیستش کردن!
آقای ایزدی موشکافانه به ما نگاه کرد و گفت :
- کدوم توییت؟
شهریار با هیجانی که مُختص خودش بود ماجرا رو با آب و تاب تعریف کرد.
آقای ایزدی که انگار چندان باورش نشده بود رو به من پرسید :
- آقای نعمتی شما هم اون توییت و پست های از پیش نوشته شده رو دیدی؟
شهریار با ناراحتی جواب داد :
- یعنی ما دروغ میگیم دیگه ...؟
رو به آقای ایزدی با اون شکم گرد در حال راه رفتن بود گفتم :
- بله اون شب لب تاپ دست من بود و اول اون توییت و بعد پست ها رو دیدیم
اما خیلی پشیمونیم که چرا همون لحظه عکس نگرفتیم!
به قول شهریار قضیه خیلی مشکوکه!
الانم که به طرز عجیبی همه چی رو دارن بهم میریزن.
حالا شما با اون دو تا پسر و اون خانم که جنجال به پا کرد هم صحبت کردین؟
آقای ایزدی یه پرونده رو از میز بیرون کشید و جواب داد :
- اون پسر اول که الان دست آقای شفیع زاده رو شکسته،
بخاطر چند تا شیطنتی که توی دانشگاه کرده
خودش در حالت تعلیقه،
احتمال اینکه بخاطر این دعوا و جنجال اخراج هم بشه خیلی زیاده ...
اون خانم ولی جزو دانشجوهای خوب دانشگاهه و بیشتر به نظر میاد دچار جو رسانه ای شده.
شهریار باند دور دستش رو به زحمت گره زد و گفت :
- اون پسر گولاخه چی؟
ببخشید همون پسر قدبلند هیکلی رو میگم.
آقای ایزدی نیشخندی زد و گفت :
- ایشون رو ارجاع دادیم به مقامات بالاتر
چون اصلاً دانشجوی این دانشگاه نیستن!
با تعجب پرسیدم :
- پس اینجا چکار میکرده؟
- اصل ماجرا هم همینه که اینجا چکار میکرده و چطوری یهو وارد جنگ و دعوا شده ...!
بین جمعیتی که امروز جنجال بپا کردن،
یه دختر دیگه هم هست که دانشجوی ما نیست و البته سوء پیشینه داره.
ظاهراً به قول آقای شفیع زاده یه ماجرایی پشت این قضیه هست.
پرونده رو باز کرد و دو تا برگه بیرون کشید و خودکارش رو روش گذاشت و گفت :
- بهتون پیشنهاد میکنم تا این ماجرا جمع میشه خودتون رو از این هیاهو دور کنید.
سوابق تون بررسی شده و هیچ مورد خاصی توی پرونده تون نیست.
اگه خدایی نکرده توی این اغتشاشات اسم تون به عنوان مجرم یا حتی سیاهی لشکر ثبت بشه
دیگه حساب کارتون با کرام الکاتبینه
باید دیگه فکر دکترا و شغل خوب و الباقی آینده ی درخشان تون رو ببوسید و بزارید کنار!
کم دانشجو نداشتیم که توی ماجراهای هیجانی،
زندگی و آینده ی خودشون رو تباه کردن.
حالا هم بیاید این تعهدنامه رو امضا کنید و برید پی زندگیتون!
با نگرانی رو به آقای ایزدی گفتم :
- ما واقعاً کاری نکردیم ، اگه زد و خورد مختصری هم پیش اومده فقط بخاطر دفاع از خودمون بوده همین.
آقای ایزدی خودکار رو برداشت و با اشاره به ما گفت :
- اگه مقصر بودین که به همین راحتی ها ول کن تون نبودیم ...
این تعهدنامه هم بیشتر یه تذکره تا حواستون رو جمع کنید!
شهریار با تاسف سرش رو تکون داد و از جاش پاشد و جواب داد :
- حکایت ما هم شده آش نخورده و دهن سوخته ...!
اینم امضا و اثر انگشت ما خدمت شما !
از این به بعد آسه میریم و آسه میایم
دستورات اسلامی هم که یه عمر تو کتابای دینی بهمون یاد دادین که باید جلوی ظلم و دروغ وایساد رو از یاد میبریم
و مثل احکامِ رفقای مسیحی،
هر کسی یه سیلی توی گوشمون زد ؛
خودمون طرف دیگه صورتمون رو هم میاریم تا بزنه و کبود و زخم و زیلی کنه!
از جام پاشدم و برعکس همیشه که با شهریار مخالف بودم،
به شدت با این حرفش موافق بودم که نباید جلوی ظلم و ستم کوتاه اومد ...!
اما چه میشه کرد که ما توی اون لحظه مجبور به تحمل شرایط بودیم
شرایطی که قرار بود خیلی تغییر کنه ...! 👇
از در دانشگاه بیرون اومدیم
رو به شهریار گفتم :
- تونستی تاکسی پیدا کنی؟
شهریار با دست سالمش گوشی رو بست و گفت :
- نه بابا ! تو این وضعیت مگه طرف خُل و چِل باشه که ریسک کنه و ما رو اون ور شهر ببره!
میگن یه اتوبوس هم آتیش زدن ...
والا که من نمیدونم مرگ این دختره چه ربطی به این وحشی بازی ها داره!
همون لحظه یه گروه دختر و پسر شروع کردن به شعار دادن و از درب دانشگاه بیرون اومدن.
تو چهره هاشون ذره ای ناراحتی و غم نبود ...
از توی کوله و کیف هاشون عکس دختر مرحومه رو بیرون کشیدن و شروع کردن به شعار دادن!
تنها چیزی که مشخص بود آدرنالین ترشح شده ای بود که انگار مدت ها بود سرکوب شده بود ...
جوون هایی که توی ایام کرونا مدت ها توی خونه نشسته بودن و حتی کلاس هاشون رو مجازی گذرونده بودن
انگار به این هیجان و ترس و وحشت و در کنارش شلوغی نیاز داشتن.
از کنارمون رد شدن و دخترا مقنعه هاشون رو مثل دستمال گردن پایین دادن و موهای برهنه شون رو با شادی و خوشحالی رها کردن.
انگار که تو این سالها هیچوقت هوای تازه به صورتشون نخورده بود ...!
یهو پریدم به خاطرات گذشته از اون شبی که
توی اغتشاشاتی که برای گرونی بنزین اتفاق افتاده بود.
مامان با تعجب پرسید :
- این دختر و پسرا این وسط چرا خودشون رو قاطی میکنن و باعث بدتر شدن ماجرا میشن؟
یعنی نمیترسن بلایی سرشون بیاد؟
اما بابا که انگار همه چی براش اظهَرُ مِنَ الشَمس بود جواب داد :
- جوونی و دَمّ که بهت غلبه میکنه ،
فقط هیجان میخوای و اصلاً ترس و درد و زخمی زیلی شدن که حالیت نیست!
ما اون روزا تو ایام نوجوانی و جوانی این انرژی زیاد و دَمِّ غلبه کرده رو توی راهپیمایی سرنگونی شاه و بعدشم جنگ ایران و عراق ؛
خالی کردیم و تازه کاپ قهرمانی و وطن دوستی هم بهمون دادن ...!
جوون های الان چی؟
زندگی ماشینی و بیکاری و بی پولی و عزب اوقلی بودن ...
شاید اگه ما هم جای اینا بودیم
هر تَقی به توقی میخورد تو خیابون ها می ریختیم ...!
آخ که خدا لعنت کنه این دشمن های داخلی و خارجی رو
که خوب میدونن کجا ضعف داریم که همونجا رو گیر بیارن و نرم نرمک میخوان ویران مون کنن ...!
الانم این جوون ها گناهکار نیستن زن!
اینا خوبن و طرفدار بدی هم نیستن
و نه کشت و کشتارِ هم وطن!
اینا فقط هیجان میخوان و یه آینده ای که تضمین شده باشه ...
من و شمای پدر مادر هم
که پشت این بچه ها رو خالی کردیم تا حس پوچی بگیرن و جذب هر انحراف و فرقه ای بشن
اندازه ی همین دولت و مسئول و اجنبی و منافق،
که داره این جوون ها رو به انحراف سوق میده گناهکاریم ...!
توی افکار و خاطراتم غوطه ور شده بودم که شهریار فریاد زد :
- یاااااا خدااا اونجا رو نگاه کن امیر ...
یه پسر بسیجی رو الان اون عوضی ها گرفتن دارن میزنن ...
ادامه دارد ...
#م_علیپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها در سراسر کشور
😂
امشب میخوام رکورد بزنم زود برم استراحت کنم 😂
امروز خیلی خسته شدم
صبح که با مامان رفتم بازار ، کلی راه رفتیم ، خرید کردیم براش😊
۱۲:۳۰ رسیدم خونه ، ناهار املت خوردم (وقت نداشتم )
سریع بعدش رفتم جلسه
چهار ساعت تمام رو صندلی نشستم 😢( یک ساعت یه جا نشستن برا من عذابیه واقعا 😁 چ برسه به چهاااار ساعتت ، حوصلم سر میره یه جا بشینم 😅 )
ولی جلسه ی پرباری بود 😍
شماﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﯾﻦ پﺴﺘﻮ ﻣﯿﺨﻮﻧﯽ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺁﺭﻩ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩِﺗَﻢ ...
ﺍﺯ ﺧُﺪﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻗﺸﻨﮕِﺖ ﺑِﺮﺳﯽ .
ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ
ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪﺕ پست گذاشتم😉
🙂🙂🙂🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زوج جوان یزدی، چشم به راه هشتمین فرزند
🔹 آقای دهستانی متولد سال ۶۵ است و در سن ۲۴ سالگی ازدواج کرده است. همسر او نیز متولد سال ۶۸ است.
🔹 ۱۳ سال از زندگی مشترک این زوج دهه شصتی میگذرد و آنها اکنون صاحب ۷ فرزند هستند و هشتمین فرزندشان هم دو ماه دیگر به دنیا میآید.