#داستان عسل
#قسمت اول
✍گاهے روزگار بہ بازیهاے عجیبے دعوتت میڪند وتو را درمسیرے قرار میده ڪه اصلا تصورش هم نمیڪردی!!پانزده سال پیش هیچ گاه تصور نمیڪردم مغلوب چنین سرنوشتے بشم!
ااااااااااههههه..!!!!!!این روزها خیلے درگیر ڪودڪیهامم.چندسالے میشه ڪه خواب آقام رو ندیدم. میدونم باهام قهره.شاید بخاطر همینہ ڪہ بے اختیار هفتہ هاست راهم رو ڪج میڪنم بہ سمت محلہ ی قدیمے و مسجد قدیمے! با اینڪه سالها از ڪودڪیهام گذشتہ هنوز گنبد و مناره ها مثل سابق زیبا و باشڪوهند.
✍من اما بہ جاے اینکہ نزدیڪ مسجد بشم ساعتها روے نیمکتے ڪه درست درمقابل گنبد سبز رنگ مسجد وسط یڪ میدون بزرگ قرار داره مےنشینم و با حسرت بہ آدمهایے ڪه باصداے اذان داخل صحن وحیاطش میشن نگاه میڪنم.وقتے هنوز ساڪن این محل بودم شنیدم ڪه چندسالیه پیش نماز پیر ومهربون ڪودڪیهام دیگه امامت این مسجد رو به عهده نداره و از این محل نقل مڪان ڪردن به جاے دیگرے.
✍پیش نماز جدید رواولین بار دم در مسجد دیدمش.یڪ تسبیح سبز رنگ بہ دست داشت و با جوونایی ڪه دوره اش ڪرده بودند صحبت وخوش وبش میڪرد.معمولا زیاد این صحنه رو میدیدم.درست مثل امروز!!! او ڪنار مسجد ایستاده بود با همون شڪل وسیاق همیشگے ومن از دور تماشاش میکردم بدون اینڪه واقعا نیتے داشته باشم این چند روز ڪارم نشستن رو این نیمڪت و تماشای او و مریدانش شده بود.!
✍شاید بخاطر مرد مهربون ڪودڪیهام، شاید هم دیدن اونها حواس منو از لجنزاری که توش دست وپا میزدم پرت میڪرد.آره اگر بخوام صادق باشم دیدن اون منظره حس خوبے بهم میداد.ساعتها روے نیمڪت میدون ڪه بہ لطف مسئولین شهردارے یڪ حوض بزرگ با فواره هاے رنگین چشم انداز خوبے بهش داده بود مینشستم و از بین آدمهاے رنگارنگے ڪه از ڪنارم میگذشتند تصویر اون جماعت ڪنار در مسجد حال خوبے بهم میداد.راستش حتے بدم هم نمیومد برم داخل مسجد و اونجا بشینم.اما من ڪجا و مسجد ڪجا؟!!!
⏪ادامہ دارد......
❣ @Mattla_eshgh
🔸داستان عسل
🔸قسمت دوم
🍃یادش بخیر !! بچگے هام چقدر مسجد میرفتم.اون هم تو قسمت مردونہ.!.عشقم این بود ڪه آقام بیاد خونہ و دستمو بگیره ببرتم مسجد ڪنار خودش بنشونہ.آقام براے خودش آقایے بود.یڪ محل بود و یڪ آقا سید مجتبے! همیشہ صف اول مسجد مینشست.یادمہ یڪبار پیش نماز سابق مسجد با یڪ لبخند خیلے مهربون و لهجہ ے زیباے مشهدے بهم گفت:سیده خانوم دیگہ شما بزرگ شدے.
اینجا صف آقایونہ.باید برے پیش حاج خانوما نماز بخونے.آقام با شرم و افتخار میخندید و در حالیکه دست منو ڪه با خجالت بہ ڪتش حلقہ شده بود نوازش میڪرد رو بہ حاج آقا گفت:حاج اقا تا چند وقت دیگہ بہ تکلیف میرسہ قول میده بره سمت خانمها..پیش نماز هم بہ صورت اخم ڪرده و دمغ من لبخندے زدو گفت:
-ان شالله...ان شالله.پس سیده خانوم ما بزودے مڪلف هم میشن؟!
بعد دست ڪرد تو جیبش و یڪ مشت نخودچے ڪشمش دراورد و حلقہ ے دست منو بازڪرد ریخت تو مشتم گفت:
-این هم جایزه ے سیده خانوم.خدا حفظت ڪنہ بابا! ان شالله عاقبت بخیرشے و هم مسیر مادرت زهرا حرڪت ڪنے...
از یاد آورے این خاطره مو براندامم راست شد ودلم برای یڪ لحظہ لرزید.زیر لب زمزمہ ڪردم:سیده خانوووووم.....هم مسیر مادرت زهرا بشے !!!!!!!
غافل از اینڪه من دیگہ نہ سیده خانومم نه هم مسیر مادرم زهرا..ڪاش همیشہ بچہ میموندم.دست در دست آقام.، صف اول نماز جماعت! ڪاش بازهم اون مرد پیر مهربون تو ڪف دستم نخودچے ڪشمش مینداخت و اجازه میداد همیشہ ڪنار آقام صف اول مسجد نماز بخونم.اینطورے شاید مسیرم عوض نمیشد! شاید براے همیشہ سیده خانوم میموندم..
⏪ادامه دارد. ........
❣ @Mattla_eshgh
🔸داستان عسل
🔸قسمت سوم
🍃بعد از رسیدن بہ سن تڪلیف فڪرڪنم فقط سہ یا چهاربارتو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم ولے آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت.چون ڪسے منو سیده خانوم صدا نمیڪرد!چون هیبت آقام ڪنارم نبود.از طرفے چندبار این حاج خانومهایے ڪه ڪنارم نشستہ بودن از نمازم ایراد میگرفتن .
یڪیشون ڪه آخرین سرے برگشت با لحن بد بهم گفت :
-دختر تو ڪه بلد نیستے درست نماز بخونے چرا میاے صفهاے اول،نماز ما هم بهم میریزے؟.پاشو برو عقب.!!!
بعد با سرعت جانمازمو جمع ڪرد بازومم گرفت بلندم؟ڪرد و باصداے نسبتا بلندے روبہ عقب صدا زد:
-خانوم حسینے جان بیا اینجا برات جا گرفتم.
وبدون اینڪه بہ بغض گره خورده تو سینہ ے من فڪر کنہ و اشڪ چشمهامو ببینهہ شروع ڪرد برای خانوم حسینی از اشڪالات نمازے من صحبت ڪردن..و اینقدر بلند تعریف میڪرد ڪه صفهایے عقب و هم توجهشون بہ سمت من جلب شد و شروع ڪردن بہ اظهار فضل ڪردن..
و من در حالیکہ داشتم از شدت خجالت آب میشدم بہ سمت آخرین صف نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط اشڪ میریختم .
اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد ودیگہ هیچ وقت نرفتم و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهڪار نبود ڪه نبود.میگفتم یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن.!!! البته اگر دروغ نگم یڪبار دیگہ هم رفتم مسجد.پانزده سال پیش واسہ فوت آقام.
⏪ادامہ دارد.......
❣ @Mattla_eshgh
🔸داستان عسل
🔸قسمت چهارم
🍃آقام ڪه رفت سیده خانومم رفت.... غیر از پیش نماز اون سالها فقط آقام بود ڪه سیده خانوم صدام میڪرد.بقیه صدام میڪردن رقی(مخفف اسم رقیه)اینقدر منو با این اسم صدا زدند ڪه دیگہ از اسمم بدم میومد.هرچقدر هم آقام میگفت این اسم مبارڪه نباید شڪستش ڪسے براے حرفش تره خورد نمیڪرد.البتہ در حضور خودش رقیہ خطابم میڪردند ولے در زمان غیبتش من رقے بودم و دلیل میاوردن ڪه ما عادت ڪردیم به رقی.
رقیہ تو دهنمون نمیچرخہ!!اول دبیرستان بودم ڪه بہ پیشنهاد دوست' صمیمیم اسمم رو عوض ڪردم و تو مدرسه همہ صدام میزدند عسل!!!
دوستم عاطفه،عاشق این اسم بود و چون بہ گفتہ ی خودش عاشق منم بود دلش میخواست همه منو به این اسم صدابزنند.عاطفہ بهترین دوست وهمدم من بعد ازمرگ آقام بود.
من فقط سیزده سال داشتم که آقام تصادف کرد و مرد.مامانمم که تو چهارسالگے بخاطر هپاتیت ترڪم ڪرد و از خودش براے من فقط یڪ مشت خاطره ے دست به دست چرخیده و یڪ آلبوم عڪس بجا گذاشت ڪه نصف بیشتر عڪسهاش دست بدست بین خالہ هام و داییهام پخش شد واسہ یادگاری! !!از وقتی ڪه یادم میاد واقعا جاے خالی مادرم محسوس بود.هرچند ڪه آقام هوامو داشت و نمیذاشت تو دلم آب تڪون بخوره.
ولے شاید بزرگترین اشتباه آقام این بود ڪه واسه ترو خشڪ ڪردن من، دست به دامن دخترعموی ترشیده ش شد وگول مهربونیهای الکیشو خورد و عقدش کرد.تا وقتی که مهری بچہ نداشت برام یکمی مادرے میکرد ولے همچین ڪه بچہ ش بدنیا اومد بدقلقے هاش شروع شد و من تبدیل شدم به هووش.مخصوصا وقتے میدید آقام از درڪه تو میاد برام تحفہ میاره آتش حسادت توچشمش زبونہ میڪشید ولے جرات نداشت به آقام چیزے بگہ چون شرط آقام واسہ ازدواج احترام ومحبت به من بود.
⏪ادامہ دارد........
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
صبح است و یک سبد گل💐 تقدیم هر نگاهت هرگل سـلام دارد بر روی همچو ماهت خورشید زرفشان داد صدها سلام د
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
↖️↖️
﷽❣ #سلام_امام_زمانم
🌷با چه رویے بنویسم که بیا آقاجان
🌷شرم دارم خِجِلَم من ز ِشما آقاجان
🍃چه کریمانه به یادهمهے ماهستے
🍃آه از غفلت روز و شب ما آقاجان
🌺 🌺🌺
❣ @Mattla_eshgh
🔴اگر بنا بود کشتی گریس۱ با مذاکره آزاد شود...
🔺بالاخره پس از چهل و اندی روز، نفتکش ایرانی متوقف شده در جبل الطارق آزاد شد. مقابله به مثل جمهوری اسلامی در توقیف نفتکش متخلف انگلیسی در تنگه هرمز سبب شد روباه پیر تسلیم شود و نفتکش ایرانی را که به بهانه های واهی و برخلاف قوانین بین الملل در جبل الطارق توقیف کرده بود آزاد کند.
🔹تصور کنید بنا بود این نفتکش با دیپلماسی آزاد شود؛ چه اتفاقی می افتاد؟
🔹مدل ساده و بی حاشیه اش را فرض می کنیم. مذاکرات آغاز می شد و تقاضای طرف ایرانی مبنی بر آزاد کردن نفتکش توقیف شده روی میز مذاکره قرار می گرفت. در مقابل طرف انگلیسی هم بعد از محکوم کردن ایران بخاطر نقض قوانین اتحادیه اروپا، درخواست های خود را مطرح می کرد و این آغاز بده بستانی بود که با توجه به بدسابقگی طرف مذاکره، یا نتیجه اش خالی ماندن دست جمهوری اسلامی بود؛ مانند برجام! یا مذاکراتی فرسایشی و بدون نتیجه مثل 15 ماه نشست با مسوولان اروپایی پس از خروج آمریکا از برجام.
در هر حال مذاکره نمی توانست نتیجه ای برای ما حاصل کند.
🔹اما مقابله به مثلی که با هشدار رهبر معظم انقلاب در بی پاسخ نماندن اقدام انگلیس خبیث آغاز، و با عملکرد هوشمندانه و مقتدرانه عناصر مومن سپاه، در توقیف کشتی انگلیسی از میان ناوچه های اسکورت آمریکایی در تنگه هرمز کامل شد، خیلی زود جواب داد.
🔹این آغاز یک چالش بی سابقه بود و باعث شد خیلی ها در دنیا حساب کار دستشان بیاید.
از حکام کشورهای عربی منطقه
تا خود انگلیس که بعد از چند بار واسطه فرستادن و خواهش کردن برای آزادی نفتکشش مجبور شد علی رغم فشارهای آمریکا نفتکش ما را آزاد کند
تا سایر کشورهای دنیا که به درخواست آمریکا مبنی بر ائتلاف دریایی پاسخ رد دادند.
🔹از امروز نفتکش های ایران در تنگه های دنیا آزادانه گشت خواهند زد؛ زیرا هیچ کشوری جرات توقیف آن ها را ندارد؛ چراکه همه جدیت جمهوری اسلامی را در حفظ منافعش درک کرده اند.
🔻این اتفاق را می توان آغازگر دوره جدیدی در دنیا قلمداد کرد؛ دوره پایان ابرقدرت های زورگو! که دنیا بدون آن ها جای بهتری برای همه است.
#فریب_مذاکره
📝 #رها_عبداللهی
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از پویش سواد رسانهای
#تکنیک_تحریف_خبر
💢تحریف یعنی #مشتی_حق و #مشتی_باطل را با هم مخلوط میکنند به طوری که مخاطب فرق بین دروغ و واقعیت را نمیفهمد.
🔸به گزارش ایسنا امروز هواپیمایی ناشناس پایگاه حشدالشعبی را هدف قرار داد ولی اصلاً پایگاه #سپاه_قدس در میان نبوده است و از طرفی اسرائیلی بودن آن هواپیما نیز تأیید نشده است.
🌐 منبع:
https://www.isna.ir/news/98052110400/
🔴 اینگونه به ذهن شما جهت میدهند، سواد رسانه یعنی سواد برخورد با این اخبار
#فریب_نخوریم
#سواد_رسانه_ای
🔸🔹🔸🔹
☑️ کانال پویش سواد رسانه ای
➡️ @ResanehEDU
مطلع عشق
🔸سوال بنده چی بود؟ ✨آیا مردم میتونند به خودی خود جریان نظام تسخیری را در حیات اجتماعی خود اداره
✨چگونه میتوان فهمید که ما و افراد دیگر ولایت را پذیرفته ایم❓
🔶ما هنوز به ولایت نرسیدیم این سوال زود بود🙄
✨رایج ترین نوع رفتار مقابل ولایت در جامعه ها از چه نوعی است❓
🔺 ولایت پذیری یا
🔺ولایت گریزی یا
🔺ولایت ستیزی❓
🔸یکی از رایجترین نوع رفتار ، ولایت گریزی است❗️
🔸اونم در ارتباط با ولایت دینی
ولایت های غیر دینی اینجوری نیست
بازم به این موضوع خواهیم رسید
🔶آیه و سوره ای که در مورد نظام تسخیری فرمودید را بیان کنید؟
🍃 آیه32سوره زخرف
✨دلیل ولایت گریزی اهل تسنن و تعصب آنان نسبت به حضرت علی (ع) چیست؟
🔸راه ازبین بردن تعصبشون؟
🔸ببینید ما الان نمیخواهیم به بحث اهل سنت وارد بشیم
🔶چون اهل سنت الان بحث شرایط قومی و فرهنگی و مذهبی دیگری دارن
✨یه وقتی کسی نمیاد این بحث ها رو بررسی کنه بعد بره سنی بشه یا شیعه بشه،
🍃چشمشو باز کرده تو یک محیط اهل سنت قرار گرفته
🔸این بحث ها یه موانع خاصی دارن
🔺بذارید ما الان بهشون نپردازیم
🔺 خواهش میکنم بعضی از کتابدهایی که در این باره هست مطالعه کنید، این کتاب ها میتونن خیلی راهنمایی می کنن
🔸ما از خواهران و برادران اهل سنتمون هم در برخوردهای خصوصی اگر برای آگاهی دادن بود میتونیم بخوایم که اون کتاب ها رو ملاحضه کنن
🔶آقا اگر اهل سنت اشتباه میکنن بیایید بریم به اون ها بگیم که اشتباه میکنن
نه
🍃خب الان از نظر سیاسی یه وضعی توذ عالم پدید اومده که نمیشه گفتگوی علمی راه انداخت
🔻وگرنه کاری نداشت علمای حوزه میرفتن چند تا میز مناظره مینداختن توی مناطق اهل سنت
🔻 یا الله مردم بیایید شیعه بشید🤔
🔶اینقدر فشارهای جهانی میاد اذیت میکنه
🔸 شما فکر کردید تو جهان منطق حاکمه؟
🔺 جهانی که از پولورالیسم دفاع میکنه و میاد تئوریزه میکنه بی منطقی رو و گفتگوی ادیان رو قطع میکنه.
✨پولورالیسم ظاهرش اینه که چند دین رو میپذیره ولی باطنش اینه که
🔸گفتگوی بین ادیان رو قطع میکنه
🔻میگه توحق نداری خودتو حق بدونی
🔸بخوای حقتو به دیگران اثبات بکنی ،بعد بری با منطق کسی رو جذب کنه
🔺میگه آقا فریب دادی
🔺 آقا دخالت کردی
اصلا یه جهان مزخرفی ما داریم
🔸که امکان گفت و گو رو تو خودش از بین برده
🔸حالا تو این جهان نمیشه زیاد دنبال این بود که حتما ما تمام مطالب منطقی که وجود داره بگیم
🔺بعد احیانا ببینیم چه عوارضی داره
♦️فعلا میگیم دعوای اجتماعی راه نندازیم
🔻 در بین مذاهب به همین دلیل سکوت هست
و اجازه بدین همینجوری بگذره
#کمی_از_اسرار_ولایت شنبه ، سه شنبه در👇
💢 @Mattla_eshgh
🌺 میپرسند در کجای #قرآن آمده که #منجی ظهور خواهد کرد.. 👆وعده #ظهور #امام_زمان (عج) در #قرآن و #زبور
آیه 105 سوره انبیا میفرماید: وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ : و به راستی در زبور بعد از ذکر (نیایش) نوشتیم، زمین را بندگان صالح من به ارث خواهند برد..
#مهدی(عج) #حضرت_مهدی #حضرت_داوود #داوود #یهود #اباصالح #صالح #صالحان #قرآن #وحی #حضرت_حجت #حجت_بن_الحسن #موعود #وحی #انتظار #امام_مهدی (عج)
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔸داستان عسل 🔸قسمت چهارم 🍃آقام ڪه رفت سیده خانومم رفت.... غیر از پیش نماز اون سالها فقط آقام بود ڪه
داستان عسل
#قسمت پنجم
مرگ آقام برخلاف یتیمے وبے پناه شدن من براے مهرے خالے از لطف نبود.میتونست با حقوق بازنشستگی و سود ڪرایه بدست اومده از حجره ے پدرے آقاے خدابیامرزم هرچقدر دلش خواست خرج خودش ودوتا پسراش کنہ و با من عین یڪ کلفتے ڪه همیشہ منت نگهداریمو تو سر فامیل میڪوبوند رفتار کنہ! بہ اندازه ی تمام این سی سال عمرم از مهری متتفرم.اون منو تبدیل به یڪ دختر منزوی تو اون روزگار و یڪ موجود ڪثیف تو امروزڪرد.
اون ڪارے ڪرد تو خونہ ی خودم احساس خفگے ڪنم و مجبورم ڪرد در زمان دانشجوییم از اون خونہ برم و در خوابگاه زندگے ڪنم.اما من ڪم ڪم یاد گرفتم چطورے حقمو ازش بگیرم.بہ محض بیست ودو سالہ شدنم ادعاے میراثم رو ڪردم و سهم خودم رو از اموال و املاڪ پدرم گرفتم وبا سهمم یڪ خونه نقلے خریدم تا دیگہ مجبور نباشم جایے زندگے ڪنم ڪه بهترین خاطراتم رو به بدترین شرایط بدل ڪرد.
اما در دوران نوجوانے خوشبختیهاے من زمانے تڪمیل شد ڪہ عاطفہ هم بہ اجبار شغل پدرش بہ اروپا مهاجرت ڪرد و من رو با یڪ دنیا درد و رنج وتنهایے تنها گذاشت.بے اختیار با بیاد آوردن روزهاے با او بودنم اشڪم سرازیر شد و آرزو ڪردم ڪاش بازهم عاطفہ را ببینم.غرق در افڪارم بودم ڪه متوجہ شدم جلوے محوطہ ےمسجد دیگر ڪسے نیست.
نمیدونم پیش نماز جوون وجدید مسجد و جوونهاے دوروبرش ڪے رفتہ بودند.دلم به یکباره گرفت.باز احساس تنهایے ڪردم.از رو نیمڪت بلند شدم و مانتوے ڪوتاهمو ڪه غبار نیمڪت بروش نشسته بود رو پاک ڪردم.هنوز رطوبت اشڪ رو گونہ هام بود.با گوشہ ے دستم صورتم رو پاڪ ڪردم و بے اعتنا بہ نگاه ڪثیف وهرز یڪ مردڪ بے سروپا و بدترڪیب راهمو ڪج ڪردم و بسمت خیابون راه افتادم.
⏪ادامہ دارد........
❣ @Mattla_eshgh
🔸داستان عسل
🔸قسمت ششم
🍃در راه گوشیم زنگ خورد.با بے حوصلگی جواب دادم:بله؟! صداے ناآشنا و مودبے از اونور خط جواب داد:سلام عزیزم.خوبید؟! من ڪامرانم.دوست مسعود.خوشحال میشم بهم افتخار هم صحبتے بدید.با اینڪه صداش خیلے محترم بود ولے دیگہ تو این مدت دستم اومده بود ڪه ڪی واقعا محترمہ.اعتراف میڪنم ڪه در این مدت و پرسہ زدن میون اینهمہ مرد وپسر مختلف حتے یڪ فرد محترم ندیدم.
همشون بظاهر اداے آدم حسابے ها رو در میارن ولے تا میفهمن ڪه طرفشون همہ چیشو ریخته تو دایره و دیگہ چیزے براے ارایہ دادن نداره مثل یڪ آشغال باهاش رفتار میڪنند.صداے دورگہ و بظاهر محترمش دوباره تو گوشم پیچید:عسل خانوم؟ دارید صدامو؟ با بے میلے جواب دادم:بله خوبے شما؟ مسعود بهم گفتہ بود شما دنبال یڪ دختر خاص هستید و شماره منو بهتون داده ولے نگفت ڪه خاص از منظر شما یعنے چے؟
یڪ خنده ے لوس و از دید خودشون دخترڪش تحویلم داد و گفت:
-اجازه بده اونو تو قرارمون بهت بگم! فقط همینو بگم ڪه من احساسم میگہ این صدای زیبا واقعا متعلق به یڪ دختر خاصہ! واگر من دختر خاص و رویایے خودمو پیداڪنم خاص ترین سورپرایزها رو براش دارم.
تو این ده سال خوب یاد گرفتم چطورے براے این جوجہ پولدارها نازو عشوه بیام و چطورے بے تابشون ڪنم.با یڪے از همون فوت وفن ها جواب دادم:عععععععههههههه؟!!!! پس خوش بحال خودم!!! چون مطمئن باش خاص تر از من پیدا نخواهے ڪرد.
فقط یڪ مشڪل ڪوچیڪ وجود داره.واون اینه کہ منم دنبال یڪ آدم خاصم.حتما مسعود بهت گفتہ ڪه من چقدر...
وسط حرفم پرید و گفت:
-بلہ بلہ میدونم و بخاطر همین هم مشتاق دیدارتم مسعود گفتہ ڪه هیچ مردے نتونستہ دل شما رو در این سالها تور ڪنہ و شما به هرکسے نگاه خریدارانه نمیکنے!
یڪ نفس عمیق ڪشید و با اعتماد بہ نفس گفت:من تو رو به یڪ مبارزه دعوت میڪنم!
بهت قول میدم من خاص ترین مردے هستم ڪه در طول زندگیت دیدے!! پوزخندے زدم و بهہ تمسخر گفتم:و با اعتماد بہ نفس ترینشون...
داشت میخندید. .از همون خنده ها ڪه براے منے ڪه دست اینها برام رو شده بود درهمے ارزش نداشت ڪه به سردے گفتم:عزیزم من فعلا جایے هستم بعد باهم صحبت میکنیم. گوشے رو قطع ڪردم و با کلے احساسات دوگانه با خودم ڪلنجار میرفتم ڪه چشمم خورد به اون مردے ڪه ساعتها بخاطرش رو نیمڪت نشستہ بودم!!
⏪ادامہ دارد. .........
❣ @Mattla_eshgh
🔸داستان عسل
🔸قسمت هفتم
🍃او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت..در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسے رو نداشتم. قلبم تو سینہ ام سنگینے میڪرد..ضربان قلبم اینقدر بہ شمارش افتاده بود ڪه نمیدونستم باید چہ ڪار ڪنم. خداے من چہ اتفاقے برام افتاده بود.نمیدونستم خدا خدا ڪنم اوهم منو ببینہ یا دعا ڪنم چشمش بہ حجاب زشت و آرایش غلیظم نیفتہ..!! اوحالا با من چند قدم فاصلہ داشت..عطر گل محمدے میداد..عطر پدرم...عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم. ڪنترل حرڪاتم دست خودم نبود. چشم دوختہ بودم بہ صورت روحانے و زیباش.
هرچہ نزدیڪ تر میشد بہ این نتیجہ میرسیدم ڪه دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلن چیزی نبود ڪه میخواستم.اما دیگر دیر شده بود.نگاه محجوب اوبہ صورت آرایش ڪرده و موهاے پریشونم افتاد.ولے بہ ثانیه نڪشید نگاهش رو بہ زیر انداخت .دستش رو روے عباش کشید و از ڪنارم رد شد.من اما همونجا ایستادم.اگر معابر خالے از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در سکوت مرگبارم فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظہ ے تلاقے نگاه و عطر گل محمدے رو مرور میڪردم.
شاید هم زار زار بہ حال خودم میگریستم.ولے دیگہ من اون آدم سابق نبودم ڪه این نگاه ها متحولم ڪنہ.من تا گردن تو ڪثافت بودم.!!!!!!!!شاید اگر آقام زنده بود من الان چادر بہ سر از ڪنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش میگذشتم.سرمو بہ عقب برگردوندم.و رفتن او راتماشا ڪردم.او که میرفت انگار ڪودڪیهامو با خودش میبرد..پاڪیهامو..آقامو..
بغض سنگینے راه گلومو بست و قبل از شڪستنش مسیر خونہ رو پیمودم .روز بعد با ڪامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعے نداشتم فقط بنا بہ شرط من قرار شد ڪه ملاقاتمون در جاے آزاد باشہ. اوخیلے اصرار داشت ڪه خودش دنبالم بیاد ولے از اونجایے ڪه دلم نمیخواست آدرس خونم رو داشتہ باشہ خودم یڪی از ایستگاههاے مترو رو مشخص ڪردم و اوطبق قرار وسر ساعت با ماشین شاسے بلند جلوے پام توقف ڪرد.
⏪ادامہ دارد.......
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
↖️↖️ ﷽❣ #سلام_امام_زمانم 🌷با چه رویے بنویسم که بیا آقاجان 🌷شرم دارم خِجِلَم من ز ِشما آقاجان 🍃چه
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
مطلع عشق
. 17 #اصلاح_خانواده #یه_تمرین 🔵تمرین اول اینکه "تا میتونید انتظاراتتون رو از همسرتون بیارید پای
.
18
#اصلاح_خانواده
❓وظیفه یا لطف؟!❓
🔴یه روحیه و طرز فکر غلطی هست که خانم ها و آقایان بزرگوار باید سعی کنن از خودشون دور کنن.
مخصوصا آقایون.
اگه توی خونه ، همسرتون یه کاری کرد، یه تلاش و کمکی کرد
نگو وظیفشه!🚫
وقتی می بینی خانمت یه غذایی درست میکنه
این وظیفش نیست
✔️بابتش "میتونه پولش رو ازت بگیره"
اما اون داره "لطف میکنه" و کارای خونه رو انجام میده☺️
این رو به چشم وظیفه نبین. همش رو لطف ببین.
✔️✅
اون میتونه انجام نده. اما زحمت میکشه انجام میده.
🌺مدام ازش تشکر و قدردانی کن.
خانم ها هم از "زحمات شوهراشون" بیرون از خونه تشکر کنن.
💖 تا شوهرت میاد خونه با روی باز برو به استقبالش
اگه میوه یا چیزی آورده خونه
برو پلاستیک رو از دستش بگیر و تشکر کن و ازاین کارش ابراز خوشحالی کن...😍
🔵اون مرد هم با خوشحالی پلاستیکا رو بده به خانمش و بهش لبخند بزنه.
🌺 اگه خانم دست شوهرش رو هم ببوسه که دیگه عالی میشه✔️
از اون طرف شوهر هم پیشانی خانمش رو ببوسه.
❤️همین یه برخورد ساده اگه به طور روزانه باشه
حل کننده تمام مشکلات خواهد بود.
پس چی شد؟!
💍هر کار و خدمتی که همسرت بهت میکنه
به چشم "لطف" ببین نه وظیفه.
🔺➖🔵➖🎨
اصلاح خانواده یکشنبه چهارشنبه در👇👇
🌹🆔 @Mattla_eshgh
❌به خواستگاری دختری که خانواده پرجمعیتی داره، نمیرن!!! 😒
اینم شد معیار ازدواج؟؟! 😐
👈 تصویر بالا، ملاک برخی آقا پسرهای مذهبی، برای ازدواجه...
توصیه می کنیم که #واسطین_ازدواج پیگیر ازدواج کسانی که چنین معیار های نامعقولی دارند، نباشند.
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی
❣ @Mattla_eshgh
#ازدواج_های_خود_تحمیلی
🔵گاهی انسان خودش باعث می شود ازدواج را برخود تحمیل کند مانند:
🔻خشنونت پدر،دعوای والدین، تنگناهای مالی و.....باعث می شود فرد برای فرار از ایندشرایط ازدواج مناسبی نکند و بدون تحقیق و مشاوره تن به ازدواج دهد، غافل از اینکه شرایط فعلی گذرا است ولی شرایط زناشویی همیشگی است.
🔻یافتن حامی: چون در منزل پدر روی خوش ندیده به هر ازدواجی تن میدهد.
🔻گاهی چون فکر می کند سن ازدواجش بالا رفته تن به هر ازدواجی میدهد.
🔻برای اینکه مانع ازدواج خواهر کوچکتر نشود تن به هر ازدواجی میدهد.
🔻چون رفقایش ودوستانش ازدواج کردند برای جا نماندن از قافله تن به هر ازدواجی میدهند.
🔻بخاطر لجبازی با دیگران
🔻بخاطر ترحم وترس از نفرین طرف مقابل تن به ازدواج میدهد که ما با این مخالفیم واساسا این نفرین ها اساسی ندارد.
🔻بخاطر ترس از تهدید طرف مقابل
🔻بخاطر پول وموقعیت اجتماعی ودارایی برخی تن به ازدواج نامناسبی میدهند.
🔻چون فلانی بمن گفته نه باید روش رو کم کنم ویکی دیگه روبگیرم یا به یکی دیگه بله بگم
و.........
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔸داستان عسل 🔸قسمت هفتم 🍃او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت..در تمام عمرم هیچ وقت همچ
#داستان _عسل
#قسمت هشتم
مسعود ڪنارش نشستہ بودو من از همونجا ڪامران رو شناختم.لبخند تصنعی بہ روے لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون بہ استقبالم بیان.هردو از ماشین پیاده شدند.مسعود با اشاره دست منو بہ ڪامران نشون داد .ڪامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد براے سلام و احوالپرسے. عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم:
- سلام!!مسعود بهت نگفتہ ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟
او خنده ی عصبے ڪرد و گفت:
-خب من صمیمے نشدم ڪه؟!بابا فقط قراره با هم سلام ڪنیم و دست بدیم همین! نگران نباش من ایدز ندارم!
مسعود بجاے من ڪه بہ زور میخندیدم جواب داد:
-ڪامران جان همونطور ڪه گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده.یڪ سرے قوانین خاصے هم داره.ولی هر مردے آرزوش داشتن اونه.ما ڪه نتونستیم دلشو تصاحب ڪنیم چون تو گفتے دنبال یڪ ڪیس خاصے من فقط عسل بہ فڪرم رسید.
در زمان صحبت مسعود فرصت خوبے بود تا بہ جزییات صورت ڪامران دقت ڪنم.تنها عضو صورتش ڪه مشخص بود مال خودشہ ودستڪارے نشده چشمهاے درشت و روشنش بود.روے هم رفتہ چهره ے زیبایی داشت ولے ابروهاے مرتب وتمیزش با سلیقہ ے من جور در نمیومد.نمیدونم چے موجب شده بود ڪه اون فڪر ڪنہ خاصہ چون همہ چیزش شبیہ موردهای قبل بود.از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!!
ڪامران خطاب بہ مسعود ولے خیره بہ چشمان من جواب داد:
-من مرد ڪارهاے سختم.اتفاقا در برخورد اول ڪه نشون دادند واقعا خاصن!
بعد سعے ڪرد با لحن دلبرانہ اے بهم بگہ:
-افتخار میدید مادموازل تا در رڪابتون باشم؟
با لبخندے دعوتش رو پذیرفتم و بہ سمت ماشینش حرڪت ڪردم.او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام بہ روے صندلے هدایتم ڪرد.مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظے ڪرد و برامون روزخوبے رو آرزو ڪرد.او یڪی از هم دانشڪده اے هام بود ڪه چندسالے میشد با نسیم ڪه از خودش چندسال بزرگتر بود و هم ڪلاسے من، دوست بود.ڪار مسعود تو یڪی از شرکتهاے بزرگ وارداتے بود و در ڪارش هم موفق بود.اما ڪامران صاحب یڪی از بزرگترین و معروف ترین ڪافے شاپ هاے زنجیره اے تهران بود.وحدسم این بود ڪه منو به یکے ازهمون شعبه هاش ببره.اتفاقا حدسم درست در اومد و اولین قرارمون در ڪافے شاپ خودش بود.
⏪ادامہ دارد......
❣ @Mattla_eshgh
قسمت نهم
اوتمام سعیش رو میڪرد ڪه بہ من خوش بگذره. از خانوادش و زندگیش پرسیدم. فهمیدم ڪه یڪ خواهر بزرگتر از خودش داره ڪه متاهلہ و حسابدار یڪ شرڪت تجاریہ.وقتے او هم ازمن راجع بہ خانوادم پرسید مثل همیشہ جواب دادم ڪه من تنها زندگے میڪنم و دیگر توضیحے ندادم.ڪامران برعڪس پسرهاے دیگہ زیاد در اینباره ڪنجکاوے نڪرد و من ڪاملا احساس میڪردم ڪه تنها عاملے ڪه او را از پرسیدن سوالهاے بیشتر منع میکنہ ادب و محافظہ کاریشہ.ازش پرسیدم ڪه هدفش از پیدا ڪردن یڪ دختر خاص چیہ؟
او چند لحظہ اے بہ محتوے فنجون قهوه ش نگاه ڪرد و خیلے ساده جواب داد:
-براے اینڪه از زنهاے دورو برم خستہ شدم.همشون یک جور لباس میپوشن یڪ مدل رفتار میڪنن.حتی قیافہ هاشونم شبیہ هم شده .هردو باهم خندیدیم.
پرسیدم:-وحالا ڪه منو دیدے نظررررت ...راجب... من چیہ؟
چشمان روشنش رو ریز ڪرد وخیره بہ من گفت:-راستش من خشگل زیاد دیدم. دخترایی ڪه با دیدنشون فڪر میڪنی دارے یڪ تابلوی باشکوه میبینے. تو اما حسابت سواست.چهره ے تو یڪ جذابیت منحصر بہ فرد داره.
ڪامران جورے حرف میزد ڪه انگار داره یڪ قصہ ے مهیج رو تعریف میکنه.اصولا او از دستها و تمام عضلات صورتش در حرف زدن استفاده میڪرد.واین براے من جالب بود.شیطنتم گل کرد .گوشیمو گذاشتم ڪنار گوشم ووانمود ڪردم با ڪسے حرف میزنم:
-الو سلام عزیزم.خوبے؟! چے؟! درباره ے تو هم همین حرفها رو میزد؟! نگران نباش خودمم فهمیدم.حواسم هست.اینا ڪارشون همینہ! به همه میگن تو فرق دارے تا ما دختراے ساده فریبشون رو بخوریم.
و با لبخند معنے دارے گوشے رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و رو میز گذاشتم.
خنده ے تلخی ڪرد و با مڪث ادامه داد:
-شاید حق با تووباشہ.حتما زیادند همچین مردهایے.ولے من مثل بقیہ نیستم.
من در مورد تو واقعیت رو گفتم. میتونے از مسعود بپرسے ڪه چندتا دختر رو فقط در همین هفتہ بهم معرفے کرده ومن با یڪ تلفنے حرف زدن ردشون ڪردم. باور ڪن من اهل بازے با دخترها نیستم.ونیازے ندارم بخاطر دخترها دروغ بگم و الڪی ازشون تعریف کنم.من با یڪ اشاره بہ هردخترے میتونم ڪل وجودش رو مال خودم بکنم.خیلے از دخترها آرزو دارن فقط یڪ شب با من باشن!!!
از شنیدن جملاتش ڪه با خود شیفتگے وتڪبر گفتہ میشد احساس تهوع بهم دست داد.با حالت تحقیر یڪ ابرومو بالا دادم و گفتم:باورم نمیشہ ڪه اینقدر دخترها پست وحقیر شده باشن کہ چنین آرزوے احمقانه اے داشته باشن!!!
ودر مورد تو بازهم میگم خاص بودن تو فقط در اعتماد بہ نفس ڪاذبته!!
حسابے جاخورد ولے سریع خودش رو ڪنترل ڪرد و زل زد به نگاه تمسخرآمیز من و بدون مڪث جملات رو ڪنار هم چید:وخاص بودن تو هم در صراحت ڪلام و غرورتہ.تو چه بخواے چہ نخواے من و شیفتہ ے خودت ڪردے.ومن تمام سعیمو میڪنم تو رو مال خودم کنم.یڪ خنده ے نسبتا بلند و البتہ مخصوص خودم ڪردم و میون خنده گفتم:منظورت از تصاحب من یعنے چے؟ احتمالا منظورت ڪه ازدواج نیست؟! شانه هاش رو بالا انداخت و با حالت چشم وابروش گفت:خدا رو چہ دیدے؟ !شاید بہ اونجاها هم رسیدیم.البته همہ چیز بستگے بہ تو داره!
واگہ این گنده دماغیهات فقط مختص امروز باشہ!!!!!
⏪ادامہ دارد.........
❣ @Mattla_eshgh
قسمت دهم:
دیگہ حوصلہ ام از حرفهاش سر رفتہ بود.با جملہ ی آخرش متوجہ شدم اینم مثل مردهاے دیگہ فقط بہ فڪر هم خوابے و تصاحب تن منہ.تو دلم خطاب بهش گفتم:
-آرزوے اون لحظہ رو بہ گور خواهے برد.جورے به بازے میگیرمت ڪه خودشیفتگے یادت بره.
منتظر جواب من بود.با نگاه خیره اش وادارم ڪرد بہ جواب.
پرسید:- خب؟! نظرت چیہ؟ !
قاشقم رو بہ ظرف زیباے بستنیم مالیدم و با حالت خاص و تحریڪ ڪننده ای داخل دهانم بردم.و پاسخ دادم:
-باید بیشتر بشناسمت.تا الان ڪه همچین آش دهن سوزے نبودے!!
اون خندید و گفت:
-عجب دخترے هستے بابا! تو واقعا همیشہ اینقدر بداخلاق و رکے؟! رامت میڪنم عسل خانوم...
گفتم:
فقط یڪ شرط دارم!
پرسید: چہ شرطے؟!
گفتم: شرطم اینہ ڪہ تا زمانیڪہ خودم اعلام نڪردم منو بہ ڪسے دوست دختر خودت معرفے نمیکنے.با تعجب گفت:باشہ قبول اما براے چی چنین درخواستے دارے؟ !
یڪے از خصوصیات من در جذب مردان ،مرموز جلوه دادن خودم بود. من در هرقرار ملاقاتے ڪہ با افراد مختلف میگذاشتم با توجہ با شخصیتی ڪہ ازشون آنالیز میڪردم شروط و درخواستهایے مطرح میڪردم ڪه براشون سوال برانگیز و جذاب باشہ. در برخوردم با کامران اولین چیزے ڪہ دستگیرم شد غرور و خودشیفتگے ش بود و این درخواست اونو بہ چالش میڪشید ڪہ چرا من دلم نمیخواد کسے منو بہ عنوان دوست او بشناسہ!!ومعمولا هم در جواب چراهای طعمه هام پاسخ میدادم :دلیلش ڪاملا شخصیہ.شاید یڪ روزے ڪہ اعتماد بینمون حاڪم شد بهت گفتم! و طعمہ هام رو با یڪ دنیا سوال تنها میگذاشتم.
من اونقدر در ڪارم خبره بودم ڪہ هیچ وقت طعمہ هام دنبال گذشته وخانواده م نمیگشتند.اونها فقط به فڪر تصاحب من بودند و میخواستند بہ هر طریقے شده اثبات ڪنند ڪہ با دیگرے فرق دارند و من هم قیمتے دارم! ڪامران آه ڪوتاهی ڪشید و دست نرم وسردش رو بروے دستانم گذاشت. و نجوا ڪنان گفت:
-یه چیزے بگم؟!.
دستم رو بہ آرامے وبا اکراه از زیر دستاش خارج ڪردم و بہ دست دیگرم قلاب کردم.
-بگو
-بہ من اعتماد ڪن.میدونم با طرز حرف زدنم ممکنہ چہ چیزهایی درباره م فڪر ڪرده باشے.ولے بهت قول میدم من با بقیہ فرق دارم.از مسعود ممنونم ڪہ تو رو بہ من معرفے ڪرده.در توچیزے هست ڪہ من دوستش دارم.نمیدونم اون چیہ؟ ! شاید یک جور بانمکے یا یڪ ...نمیدونم نمیدونم. .فقط میخوام داشتہ باشمت.
-لبخند خاص خودمو زدم و گفتم:-اوڪے.ممنونم از تعریفاتت...
واین آغاز گرفتارے ڪامران بود....
⏪ادامہ دارد........
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💌 انرژی مثبت و منفی #پیام_معنوی @Panahian_ir ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح ات رو با شادی شروع کن
حتی اگر ته ته قلبت خوشحال نیستی
وقتی به یه روز شاد فکر کنی
می تونی به غم ها غلبه کنی
باور داشته باش😉
❣ @Mattla_eshgh
✍✍✍ #حرف
بادِ تکنولوژی چادری ها را با چادرهایشان برد...
دلت که بال نداشته باشد..
پرواز را که دوست نداشته باشی
اهل زمین می مانی..
بی آرمان ها ، بی هدف ها ، دنیاپرست می شوند..
به خودشان می آیند می بینند 30 سال 40 سال گذشته و هیچ!
و اگرنه !
چادر اگر لباس جهاد است
چرا باید چادری ها اسیر خودنمایی و دلبری بشوند..
و اگر نه!
چادر اگر یعنی به عفیفه بودن تمرین کردن..
چرا باید چادری ها را باد تکنولوژی خمیده کند...
چادری ها اگر درد دین نداشته باشند
درد دنیا به جانشان می افتد
چادری ها اگر برای خدا مسابقه ندهند!
در مسابقه ی دنیا شبانه روز سبقت میگیرند...
بیایید بگویید ما با این میل «خودنمایی» سرکش چه کار کنیم؟
بیایید بگویید ما با دل های سرسپرده به احسنت و به به های مجازی چه کار کنیم؟
و اگرنه!
چادری ها را باد تکنولوژی نمی برد ، تکنولوژی هایی که اساسش این است که زن را به نمایش مردها در بیاورد...
و اگرنه!
لایوگرفتن و پخش تصویر آرایش کرده و قهقهه و شوخی با پسرها مناسب یک خانم باحیا نیست.
❣ @Mattla_eshgh