مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 5⃣2⃣قسمت بیست و هشتم 😢هیچ کس به من نگفت: که در دوران غیبت کبری، باید
💠⚜💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچ کس به من نگفت😔
9⃣2⃣قسمت بیست و نهم
😢هیچ کس به من نگفت: که تو آنقدر مقام و منزلت داری که در هنگام ظهور، عیسی (ع)، پیامبر بزرگ خدا، با افتخار در نماز به شما اقتدا میکند و تعارف پر از محبت شما را قبول نمی کند که امام همه، حتی پیامبران در آن روز شمایی.
😊و چقدر خوشحال است عیسی (ع) که در رکاب شما و یار شماست.
😔به ما نگفتند که خضر نبی، دائماً در حضور شماست و شما را به یاری مدد میکند و دوستدار شماست به قلب و دست و زبان. و چون خدمت به شما را بهترین کار میدانست از خداوند درخواست عمر طولانی کرد تا بماند و خدمتش را به شما کامل کند.
😊دعا کن تا بتوانم قدمی در راه خدمت شما هر چند کوتاه بر دارم.
🔹دیگران گر به تماشای جمال تو خوشند
🔹ما شب و روز به یک وعده دیدار خوشیم
🔹ادامه دارد ...
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 29
#هیچ_کس_به_من_نگفت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
نکات سریال اسرائیلی #تهران:
📌چگونگی عملکرد شبکه #نفوذ_یهودی در ایران(نظم،هماهنگی،نحوه ارتباط گیری اعضای شبکه با یکدیگر در داخل و خارج کشور و....)
📌نحوه جنگ سایبری اسرائیل بر علیه ایران
📌ارتباط دوستانه دختر نفوذی اسرائیلی و پسر هکر ایرانی(خط تعلیق فرعی) یعنی نوع ارتباط با برخی عناصر داخلی
👈 سریال ها با برنامه نقش بسیار استراتژیکی ایفا میکنند لطفا آگاهانه انها را دنبال کنید.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃 این سوالو اینطوری اصلاح میکنیم که چرا قانون باید دست یه قدرت مرکزی باشه ؟! 🔸چرا نباید دست قانون
🔻شما آمار طلاق روببینید ،
🔶ببینید ما چقدر مراجعه به قانون داریم ؟!
🔶البته این خودش جای حرف بسیار داره ،
الان به این کار نداریم . 👌
🔻به عنوان مثال عرض کردیم
✅
🔺یا فرض کنین ،
🍂رئیس جمهور هی هر روز صبح پاشه بره دادگاه ،
💠به خاطر کنترل فعالیت های دیروزش ،
خب این مدیریت نمیشه✅
ذهنی بحث نکنید عملا نگاه کنید
🔷دکتر شریعتی میفرمایند :
⚡️اینها یعنی قوانین دغدغه جمعی حقوقدانه که ،
⚡️تو کتابخونه نشینن به واقعیت های عینی جامعه شون کاری ندارن ،
نگرانی شخصی اون هاست !
با نگرانی شخصی اون ها هم نمیشه جامعه رو اداره کرد ...!✅✅
🔺ما حرفی نداریم ،
🔶قدرت مرکزی رو قانون قرار بدیم ،
🔶ولی قانون رو کی باید اجرابکنه ؟!
🔻یه دفعه ای ،
از یه لفظ بسیار زیبا فریب نخوریم🙄
🔷قانون، علی ابن ابیطالب میخاد که اجرا بشه ،
⚡️تا در اجرای این قوانین آنقدر به خودش سخت بگیره که بتونه مکانیزم حکومت علی علیه السلام رو رعایت و پیاده بکنه .
⚡️ما اسم نحوه ی اینکه کسی مانند علی حکومت بکنه تا قانون اجرا بشه رو
میذاریم «ولایت ،»
شما چی میذارین ؟!
⚡️صرفا با نظارت عمومی
🔶اونجوری که جامعه دموکراتیک اقتضا میکنه
✨ با نظارت عمومی ما هیچ وقت به سالمترین آدم ها و دقیق ترین آدم ها نمیرسیم.
#کمی_از_اسرار_ولایت شنبه ، سه شنبه در👇
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۵۳ _حسام گفت نمیاد ؟ چرا ؟ _نمی دونم گفت انگار چند روزی سرش شلوغه بشکنی زد
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۱۵۴
چهار روز گذشت بدون اینکه هیچ خبری از اشکان بشه ، باید بخاطرش خدا رو شکر می کردم
چیزی که این 2 روزه خیلی عذابم می داد برام تازگی داشت ! یعنی هر چی بود حتی از گفتنش به سانازم وحشت داشتم
اونم این بود که به شدت به حسام فکر می کردم و دلتنگش بودم ! انگار فکر و خیالها باعث شده بود بیشتر به فکرش بیافتم
شایدم از روی عادته هر روز دیدنش بود ! خلاصه سعی می کردم به روی خودم نیارم تا بلاخره سرش خلوت بشه و بتونه بیاد دنبالم
البته قبلا خونه مادرجون می دیدمش هفته ای چند بار ولی این چند روز اصلا ندیده بودمش انگار واقعا درگیری داشت
یاد خبر ساناز افتادم که با شنیدن حرف حسام پیش کشید ولی نگفت و وعده بعدا رو داد ... تصمیم گرفتم از زیر زبونش بکشم
ترسیدم از اینکه خدایی نکرده برای حسام مشکلی پیش اومده باشه و من ندونم .... دوست داشتم یه جوری همه لطف هاشو جبران کنم
به سانی اس زدم که امروز بعدازظهر بیا خونه ما دلم برات تنگ شده ، گرچه اون زرنگتر از این بود که خام من بشه
میوه رو گذاشتم روی میز و نشستم ... مامان نبود توی آشپزخونه نشسته بودیم
_خوب تعریف کن چه خبر ؟
سانی :
_عسیسم تو تعریف کن
_از چی؟
_از همونی که بخاطرش منو کشوندی اینجا خوشملکم
_مرض ! مثل آدم حرف بزن ... خیلی وقت بود از سرت افتاده بود این لوس حرف زدنا !
_آره توام فهمیدی ؟
خندیدیم ... یه خیار برداشت و گاز زد و گفت :
_خوب بگو دیگه
_چی بگم ؟
_خبر تازه ای شده ؟
_نه اصلا ! خدا رو شکر انگار امن و امانه
_خدا رو شکر ... پس میگی باور کنم دو روزه دلت برام تنگ شده ؟
_هر جور راحتی ....
_باشه نیت دیدن بود که دیدیم همدیگه رو ، من برم بالا قراره ریحانه بهم زنگ بزنه
سریع دستشو گرفتم و گفتم :
_کجا بیشعور ؟ دو دقیقه نیست اومدی ... حالا ریحانه بعدا زنگ بزنه
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۵۵
دوباره نشست و گفت :
_پس جون سانی بی رودروایسی بگو چی می خوای بدونی که انقدر مزه مزه می کنی تا بگی ؟
دخملم من مثل کف دست تو رو می شناسم !
_هیچی بابا ! راستش امروز یکدفعه یاد اون خبره افتادم که گفته بودی ... منم که مثل خودت فضول گفتم بپرسم ببینم چه خبره
حداقل شاید فکرم یه طرف دیگه بره اعصابم راحت بشه
سرشو آورد جلو و گفت :
_حالا اگر بر عکس شد چی ؟
_یعنی چی ؟
_یعنی اگر خبری که می خوام بهت بدم بدتر باعث اعصاب خرابیت شد چی ؟
_اتفاقا بیشتر مشتاق شنیدن شدم ! بگو ببینم چی شده ؟
اومد روی صندلی کناری نشست و با صدای آروم گفت :
_ببین الهام جون من و تو که غریبه نیستیم ، هستیم ؟
_خوب نه !
_منم که شاخ ندارم دارم ؟
_نمی دونم خودت بهتر می دونی .. داری؟
_نه به اندازه تو !
_بی ادب !!!
_الهام واقعا خری ... ببخشیدا ! ولی از ته دلم دارم میگم
_چرا ؟ خوب چی شده ؟ تو رو خدا بگو انقدر منو نپیچون
تکیه داد و دست به سینه نشست ... برام جالب بود از خوردن دست کشیده !
شونه ای بالا انداخت و گفت :
_هیچی حالا فعلا چیزی معلوم نیست ، می دونی که ما چه عادتی داریم ... تا یه خبری بشه اول باید مادرجون در جریان قرار بگیره
ولی گویا هنوز بهش چیزی نگفتن پس همچین معتبر نیست خبرم
_خوب در مورد چیه ؟
_حسام !
با ترس گفتم :
_حسام ؟ مگه چی شده !؟ اتفاقی براش افتاده ؟
لبخندی زد که خوب فهمیدم منظورش چیه !
_نه عزیزم انقدر دلواپس نشو ، ولی اگر همینجوری پیش بره حتما یه اتفاقی براش میوفته
_من دلواپس نشدم ، از روی فضولی پرسیدم
_آره می دونم تو که راست میگی ! ولی الی جونی گمونم باید کم کم دورشو خط بکشی
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۵۶
_اَه ساناز جون بکن ببینم چی میخوای بگی !
شونه ای بالا انداخت و گفت :
_هیچی یادته اون روز که اومدی و از اشکان حرف زدی ؟ یادته گفتی حسام گفته که چند روزی نمیاد دنبالت سرش
شلوغه ؟
_خوب آره ! هنوزم خبری ازش ندارم
_بله ، چون واقعا بچه سرش شلوغه
_مشکلی براش پیش اومده که تو با خبر شدی ؟ باز زاغ سیاه چوب زدی ؟
_نه جونم ، مشکل که چه عرض کنم ، اینجور که من فهمیدم و از شواهد امر معلومه ......... کم کم باید شیرینی بخوریم!!!
کلافه شدم بس که مقدمه می چید و نمی رفت سر اصل مطلب ... با بداخلاقی گفتم :
_حتی تو خبرتم به فکر خوردنی ! شیرینی ِ چی ؟
نیشخندی زد و با ناراحتی گفت :
_شیرینی عروسی حسام خان !
مطمئنم وقتی با خبر شدم پارسا زن و بچه داره همچین حالی بهم دست نداد !
انگار از بالای یه کوه پرتم کردن پایین ... نمی دونم چرا ولی کوبیدم روی میز و بلند شدم
با صدای بلند گفتم :
_بسه این مسخره بازی رو تمومش کن ، هنوز نمی دونی این چیزا شوخی بردار نیست ؟ منو بگو که مچل ِ تو شدم
_چته چرا داغ کردی ؟ گفتم شاید ، تازه من تا مطمئن نباشم چیزی نمی گم چون مثل تو عجول نیستم ... حتی
فهمیدم طرف کیه
گول زدن خودم بی فایده بود ! کاملا مشخص بود که ساناز جدیه و شوخی نمی کنه ... وا رفته نشستم روی صندلی و
گفتم :
_جدی که نمیگی ؟
_چرا متاسفانه
زبونم رو کشیدم روی لبم و گفتم :
_خوب؟ دختره کیه ؟
_خوب ... فکر کنم نسترن ! دختر عمه ی حسام ... همونی که هر سال روز عاشورا میریم خونشون هیئتشون .
نسترن رو خوب یادم بود ، چون همیشه از آرامش و ملاحتی که توی چهره اش بود خوشم میومد ...
حتی یه بار به مامان گفته بودم که اگر سنش به احسان می خورد من به عنوان خواهر شوهر پسندیدمش
خیلی ناز و دلنشین بود ... ولی نمی دونستم یعنی حتی فکرشم نمی کردم که حسام بخواد .....
_هوی الهام ! میگم یادته ؟
سرمو تکون دادم ، دوباره گفت :
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت۱۵۷
_اون روز عمه خونه ما بود ... منم طبق معمول دیر از خواب بیدار شدم خواستم برم تو آشپزخونه صبحانه بخورم که
دیدم انگار دارن در مورد خواستگاری با مامان حرف می زنند
خوشحال شدم گفتم حتما یه فرجی شده قراره واسه من خواستگار بیاد ، فال گوش وایستادم ، ولی وقتی گوش کردم
دیدم زرشک !
عمه داره برای دردونه اش آستین بالا می زنه ... انقدر از خانوم بودن نسترن و هنرمندی هاش تعریف کرد که برای اولین بار از دستش شاکی شدم !
البته اینم بگم که داشت می گفت در حد صحبته بین خودشون ! یعنی عمه به حاجی پیشنهاد داده ،
ولی غلط نکنم هنوز حسام خبردار نشده بود که براش چه لقمه ای گرفتن
شایدم با خبر شده که یهو سرش شلوغ شده دیگه ! خدا می دونه ...
نفس آرومی کشیدم ،سیبی از توی بشقاب برداشتم و با چاقو روش شکل های نا مشخص می کشیدم
گفتم :
_یعنی حسام دوستش داره ؟
_الله اعلم !
سعی کردم بی تفاوت باشم ... به نشونه ی مهم نبودن شونه بالا انداختم و به سختی گفتم :
_ایشالا که مبارکه ، بلاخره عمه هم عروس دار شد !
_الهام ؟
_هان ؟
_به من نگاه کن
کاش می تونستم بفهمم چرا می خواد به چشمام نگاه کنه ! سرمو آوردم بالا ... خندید و گفت :
_توام ؟!
_من چی ؟
_گمشو ... یعنی انقدر خلم که نفهمم داری سکته میزنی ؟ البته حقم داری ها ، حسام کم تیکه ای نیست !
_مزخرف نگو ساناز ... انقدر بدبختی دارم که دیگه وقت فکر کردن ...
_بسه بابا ! خیلی وقته یه اتفاقی افتاده و متاسفانه کسی با خبر نشده ، اگر تو یا حتی حسام خودتونو به اون راه می زنید من یکی کور نیستم می بینم
_از چی حرف می زنی ساناز ؟
_برو بابا خودتی !
_ بخدا بین ما هیچی نبوده و نیست ... حسام مثل قبله منم همینطور ... مثل همیشه !
_د ِ نه دِ ! نیست الهام خانوم ، یعنی نمی فهمی حسام نگاهش به تو با قبلنا فرق کرده ؟ نمی فهمی که چجوری مثل پروانه داره دورت می چرخه !؟
ندیدی که حساب پارسا رو چجوری گذاشت کف دستش ؟ البته حقم داری ... اون روز که بیهوش شدی ندیدی ، ولی
من که بودم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
😔از تبارخستگانم ... 😢 حال و روزم خوب نیست 😔بیقرارت میشوم 😢بگو کجایی مهدی جان 😔تابه کی صبرو صبوری..
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
💕 اگر در زندگی محبت وجود داشت، سختی های بیرون خانه آسان خواهد شد. برای زن هم سختی های داخل خانه آسان خواهد شد.
در ازدواج، اصل قضیه #محبت است. دخترها و پسرها این را بدانند. این محبتی را که خدا در دل شما قرار داده، حفظ کنید.
#امام_خامنه_ای (مدظله العالی)
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💞💞💍💍💞💞 یک #تمرین مناسب برای #امادگی پیش از #ازدواج : در مراحل آشنایی برای ازدواج تمام خواسته های خ
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔰آیا داشتن سابقه #ازدواج قبلی مهم است⁉️
❇️یکی از مواردی که در #پیشاز ازدواج باید مورد نظر هر دو نامزد باشد، #سابقه ازدواج طرف مقابل است. شخص ممکن است عقدکرده، بیوه یا #مطلقه و دارای فرزند باشد. هر کدام از نامزدها حق دارند دلایل طلاق فردی را که قرار است با وی ازدواج کنند، #بررسی کنند.
❇️برخلاف باور عموم، ازدواج دومی #شکنندهتر از ازدواج نخستین است. از این رو کسانی که نامزد آنها سابقاً ازدواجی دیگر داشته است، در کنار عوامل مهم دیگر ازدواج لازم است با #حوصله اطلاعات و پیشینه ازدواج قبلی او را جستجو کنند.
🔴به طور کلی موارد زیر در رابطه با فرد مطلقه و بیوه مهم است:
۱- ⭕️آیا به خاطر #مشکلات روانی مزمن، داروی روانپزشکی مصرف میکند؟
۲- ⭕️مشکلات شخصیتی خاص و یا در #کنترل هیجانات و مدیریت خشم مشکلی دارد؟
۳- ⭕️در هر سطحی درگیر #مصرف مواد مخدر است؟
۴- ⭕️آیا بههم خوردن ازدواج به خاطر #دخالت مفرط خانواده ها و وابستگی شدید به والدین بوده است؟
۵- ⭕️چنانچه فرزند دارد، #حضانت فرزند با کیست؟ چند سال دارد؟ جنسیت او چیست؟ در آینده قرار است با #چه کسی بزرگ شود؟
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
1.41M
ببخشید یک سوال داشتم. من مدتی به همسرم خیانت کردم و واقعا الان از خودم متنفرم، میشه بگین چطور می تونم از این لعنتی نجات پیدا کنم؟ کمکم کنید دوست ندارم دیگه برگردم به اون اوضاع، من واقعا همسرم رو دوست دارم....
#خیانت #پرسش_و_پاسخ #سیدکاظم_روحبخش #همسرداری #طلاق #عشق
❣ @Mattla_eshgh
#سورپرایز کردن زن و شوهر در روز تولدش
💝 زمان خرید سورپرایزش کنید
یک مرکز خرید را انتخاب کنید که اغلب اوقات به آنجا می روید و یک کارت تولد برای هر صاحب فروشگاه انتخاب کنید تا وقتی که همسرتان را برای خرید در هر فروشگاه وارد می کنید، به شما تبریک بگویند.
این ایده یکی از جالب ترین چیزهایی است که همسر شما را متعجب خواهد کرد.
💝تصویر مورد علاقه او را بر روی کیک حک کنید
یک عکس از شخصیت، محل، و یا هر چیز دیگری مورد علاقه او را که تحسینش می کند بر روی کیک تولد او حک کنید.
همسر شما هرگز این کیک تولد را فراموش نخواهد کرد.
💝از یادداشت استفاده کنید
یکی از ایده های جالب نوشتن یادداشت های مختلف در ورق است.
شما می توانید ده تا پانزده یادداشت با پیام های مختلف و زیبا داشته باشید و آنها را در کیف پول، داشبورد ماشین، جیب لباس ها، جعبه های لوازم آرایشی و یا مکان هایی که بیشتر وقتش را در ان می گذراند بگذارید. مانند میز، آشپزخانه، پنهان کردن در لابه لای لوازم ارایش و غیره
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️پشت پرده سیاست #کنترل_جمعیت در ایران
(قسمت اول)
👌بسیار مهم و شنیدنی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از کتاب خوب📚
📚نام کتاب: "عزیزتر از جان"
🖋نویسنده: کبری خدابخش دهقی
📑انتشارات: بیست و هفت بعثت
📓تعداد صفحات: ۲۰۸
📖توضیحات:
خاطرات شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی به روایت مهناز ابویسانی(همسر شهید)
📗📘📙
@ketabe_khoob
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت۱۵۷ _اون روز عمه خونه ما بود ... منم طبق معمول دیر از خواب بیدار شدم خواستم برم
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۱۵۸
دیدم چجوری با دیدنه تو رنگش پرید و حمله کرد به پارسا ... تا خود درمونگاه پرواز می کردیم !
وقتی که خونه مادرجون بودی هر روز حالتو یا از من یا از مادرجون می پرسید البته سعی می کرد تابلو نشه ولی شد !
حداقل دستش پیش من رو شد
مخصوصا وقتی که بو بردم قضیه شمال رفتنو اون جور کرده دیگه مطمئن شدم طرف هر کاری می کنه که تو رو از افسردگی در بیاره ...
دیگه سیم کارت عوض کردن و کار جدید پیدا کردن و راننده شخصی سرکار والا شدنم بماند!
می دونی وقتی اون روز توی درمونگاه تو زیر سرم بودی بهم چی گفت ؟
گفت : هیچ وقت خودشو نمی بخشه که باعث شده تو به اینجا برسی !
گفتم به تو چه ربطی داره حسام ؟ مگه تو مسئول اشتباهاته الهامی ؟
گفت:آره انقدر احمق بودم که ولش کردم به امان خدا ... ولی دیگه نمی ذارم مطمئن باش !
دیگه از این تابلو تر بگه غلط کردم که الهامو ول کردم حالا می خوام دو دستی بچسبم بهش !؟
_خوب این یعنی اینکه فقط عذاب وجدان داشته و خواسته خودش رو تبرئه کنه نه هیچ چیز دیگه ای
ساناز صداش رو برد بالا و گفت :
_نه خره ، این یعنی اینکه حسام دوستت داره !!!!
حس کردم دستم سوخت ... چاقو رو به جای سیب کردم تو دستم ! بلند شدم و شیر آب رو باز کردم ،
چشمم به خونی بود که توی ظرفشویی می ریخت ولی ذهنم رو هوا پرسه می زد !
ساناز شیر آب رو بست و دستمو گرفت ، یه چسب زخم زد روش و گفت :
_یعنی واقعا نفهمیده بودی ؟!
گنگ نگاهش کردم .. ادامه داد :
_بگرد اون ته دلت ببین خبری از حسام هست یا نه ، ببین شده جایی دلت بلرزه براش یا نه !
منم دختر داییشم ولی جز اینکه برام مثل برادر میمونه و براش احترام قائلم هیچ حسی بهش ندارم ، تو چی ؟
صدام گرفته بود ، انگار یه بغض بزرگ گیر کرده بود تو گلوم
_ساناز ، تو بابای حسامو می شناسی ؟ می فهمی که حسام پسر همون پدره ؟ درک میکنی که حسام خودش منو از مهلکه ی پارسا کشیده بیرون ؟
منو تو ماشین پارسا دیده ! چرا منو با یه دختری مثل نسترن مقایسه می کنی ؟ مطمئن باش همش توهمه ! حسام هیچ وقت همچین خبطی نمی کنه
اگر حرفی هم زده یا کاری کرده فقط از روی عذاب وجدانش بوده که منو با پارسا دیده اما کاری نکرده ... همین !
_الهـــــام ! انقدر خنگ نباش ، بخدا کلافه شدم این مدت انقدر زل زدم به شما دو تا که یه سر نخی گیر بیارم ... تو که کلا شوتی ولی حسام یه جایی باخته
به جون تو من راست میگم چون دیدم ! کاری نداره از این به بعد خودت امتحان کن ... یکم اون چشم های سه متری
رو بیشتر باز کن
_همین الان گفتی که قراره نسترن رو ..
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۵۹
_اَه ! گفتم در حد حرف بوده ... دیگه از اینجا به بعد تویی که باید زرنگی کنی ، خاک تو سرت کنن اگر حسامو از دست بدی
من به کسی از این پیشنهاد های وقیحانه نمیدم ولی عمرا نمیذارم پای یه دختر غریبه به خونه عمه باز بشه حتی نسترن !
چون می دونم دل حسام کجاست ... توام دیگه خود دانی ، هر گلی زدی به سر خودت زدی
_نشستم روی صندلی و دستامو گذاشتم کنار سرم ، بغضم ترکید ، گفتم :
_ساناز .. دارم دیوونه میشم ، مگه من چه گناهی کردم که اینجوری دارم عذاب میکشم ؟ اون از پارسا و آبروریزی
که شد
سعی کردم فراموش کنم خودمو نجات بدم ، دوباره پای اشکان اومد وسط ... رفته ولی حس می کنم سایه اش تا مدت ها روی زندگیمه
اینها کم بود یه مزاحم عوضی دم به دقیقه یا تهدید می کنه یا یه مشت اراجیف تحویلم میده ...
حالا هم که تو فکر حسامو انداختی تو سرم ! بخدا کم آوردم .... من اصلا نمی تونم فکر کنم که دوباره باختم نمی تونم.... باور نمی کنم که حسام .....
گریه ام بیشتر شد ... شاید از ترس این که حسام رو که تو این مدت تنها حامیم بود از دست بدم ! شایدم واقعا درگیر یه حس تازه شده بودم !
ساناز دستش رو گذاشت روی شونه ام و گفت :
_خوب عزیزم این اتفاق ها برای هر کسی ممکنه پیش بیاد ... نباید انقدر زود خودتو ببازی که ! قضیه پارسا که تموم
شد ... خیلی وقته که تموم شده !
اشکانم که به قول خودش نمی خواد چند سال دیگه از عمرش رو به پای یه دختر دیگه حروم کنه ...
البته من بازم میگم که اشکان از زرنگیش بوده که پا پیش گذاشته ، دیده از پارسا دست کشیدی یه شباهت های
احتمالی هم به بیتا داری گفته بیاد ببینه چی میشه !
می بینی که انگار نه انگار عاشق و شیفته بوده حتی یه خبریم ازش نیست .. دمشو گذاشته رو کولش و رفته ...
این مزاحمم که ایشالا خیر نبینه با تو کاری نداره ، بذار انقدر پیام بده تا جونش در بیاد ، فوقش اینه که یا باز خط عوض میکنی یا آخرشم به حسام میگیم
در مورد فکر حسامم باید بگم متاسفم ولی این یکی رو نمی تونم برات ماست مالی کنم ! بشین و مثل بچه آدم روش
فکر کن
یا دوستش داری یا نه دیگه ! والا دیگه هر آدمی از دل خودش با خبره مگر اینکه احمق و خرفت باشه !
که نمی تونم اطمینان بدم تو نیستی !
_آخه چجوری ساناز ؟ چجوری به چیزی که تا حالا نبوده فکر کنم !؟ من انقدر شوکه شدم که حد نداره
_ببین الهام یه لحظه فکر کن که امشب حسام داره میره خواستگاریه نسترن یا هر دختر دیگه ای ... امکان داره همه
چی هم جور بشه و بلاخره حسام زن و بچه دار بشه
خوب بعدش ببین چه حسی داری ؟ خوشحال میشی ... حسودیت میکنه ... برات مهم نیست یا کال داغون میشی !
البته بازم میگم دوست داشتن حس خوبیه ولی اگر با چیزای دیگه اشتباه گرفته نشه ...
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۶۰
فکراتو که کردی خبرشو به منم بده ... الانم پاشو برو یکم بخواب بذار مخت استراحت کنه بیچاره اگر کم نیاره و
یاری کنه خیلی خوبه !
منم برم بالا ریحانه گیسامو میکنه تو که نمی شناسیش ... کاری نداری با من ؟
_نه
_پس فعلا بای دختر عموی ناس ناسی
با دست برام بوس فرستاد و رفت ...
خیلی کلافه و گیج بودم ، ترجیح دادم به جای خواب یه دوش آب سرد بگیرم .....
نتیجه ی اینهمه فکر کردنم شد پتکی که انگار دو دستی کوبیدنش روی سرم !
از هر طرف که اتفاقات اخیر رو بررسی می کردم به این می رسیدم که حداقل حسام برام بی اهمیت نیست ، یا بهتر بگم خیلیم اهمیت داشت !
وقتی تصور می کردم که سر سفره عقد با نسترن نشسته همه تنم مور مور میشد ،
هر چی به خودم نهیب می زدم که تحت تاثیر تلقیناته سانازم و شاید فقط حسودیم بشه
اما بازم ته دلم حس دلتنگی چند روزه دست بردار نبود !
انقدر دامنه ی تفکراتم وسیع شد که رسیدم به دوران دبیرستان و اینکه همیشه وقتی حسام روزهای برفی با ماشین
می اومد دنبال من و سانی ، چقدر از دیدنش ذوق می کردم
یا اینکه هر وقت مادرجون از زن آینده حسام حرف می زد ناخواسته نخود آش می شدم و اخم و تخم می کردم !
دیگه به جایی رسیده بودم که تمام حرفا و حرکاتش رو تجزیه تحلیل می کردم
و از همه چیز مشکوک تر حرفایی بود که تو شمال بهم زد .... وقتی بهش گفتم در حقم برادری کردی و لطفت رو
جبران می کنم
خیره شد توی چشمم و گفت دوست داشتم خواهر داشته باشم اما ندارم !
خوب منظورش این بوده که اصلا مثل یه برادر بهم نگاه نمی کنه دیگه ....
یا وقتی میگه وظیفست چه معنی میده ؟ جز اینکه آدم برای هر کسی کاری میکنه میشه لطف ولی وقتی برای مثال پدر و مادرت که جزو جدا نشدنی زندگیت هستند کاری می کنی میشه وظیفه !
خوب وقتی کسی رو دوست داری هم تمام سعیت رو می کنی تا به آرامش برسه و اون وقت حس میکنی بازم کم
گذاشتی ... یعنی همون وظیفه !
اصلا نمی تونستم موضوع به این مهمی رو هضم کنم ، واقعا باورم نمیشد ... اگر سانی درست حدس زده باشه چی ؟
یعنی قبول کنم که حسام با اینهمه کمالات و وقار و متانت عاشق من شده !؟
منی که همیشه خدا با همه اهالی خونه لج می کردم که می خوام حتی یه ذره هم که شده متفاوت باشم !؟
مگه ندید که من چادر سرم نمی کردم ، رفتم توی یه شرکت خصوصی کار کردم ، شدم آستین سر خود و افتادم تو
هچل ؟
مگه نفهمید که من با ساناز و سپیده و پریسا فرق دارم !؟
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت۱۶۱
شایدم یه حسی داشته ولی وقتی فهمیده که بد انتخاب کرده و من سرکشی کردم دیگه پشیمون شده ... باقی راه رو
هم از روی ترحم طی کرده
بلاخره دختر داییش بودم ، شاید اگر ساناز هم بجای من بود غیرتی می شد و کمکش می کرد !
سرم داشت منفجر می شد ... انگار یهویی یه کامیون اوهام و خیالاتُ سرازیر کرده بودن تو مخم و حالا داشت لبریز می شد
نمی تونستم کاری کنم جز اینکه صبر کنم و بس ....
چیزی که همیشه مادرجون تو گوشمون خونده بود :
هر وقت یه جایی خوردی به در بسته و هر کاری کردی ، با هر عقلی که داشتی نتونستی بازش کنی
فقط یکم صبر کن ... صبر کلید هر مشکلیه ، یه وقت دیدی شب خوابیدی و صبح که چشمات باز شد انگار مغزتم دوباره به راه افتاده
و یه راهی اومده جلو پات که خودتم توش میمونی این کجا بود که من ندیدم تا دیشب
منم به توصیه مادرجون گوش کردم ، سرمو با یه روسری محکم بستم و سعی کردم بخوابم ، به امید اینکه صبح
حداقل یه پنجره جدید به روم باز بشه !
چند روزی بود که توی کتابخونه کم حوصله شده بودم ، یعنی بیشتر حواسم پرت بود ، یه بار کتی به شوخی تیکه انداخت
: می بینم که اون آقا خوشتیپه کار خودشو کرد و قاپتُ دزدید ، ناجور ریختی بهم خوشگل خانوم !
منم با یه حالت تهاجمی جواب دادم :
_اون اقای خوشتیپی که میگی اشتباه گرفته بود کتی خانوم !
_ولی اسمتو که خوب بلد بود
_بله اتفاقا فقط اسممو بلد بود ...چون اگر یکم شعور داشت به خودش اجازه نمی داد بیاد اینجا و یه مشت چرندیات
تحویل من بده
_مگه چی گفته ؟ جون من بلاخره توام یه خواستگار پیدا کردی ؟
از لحن بامزش خندم گرفت
_واقعا که ! این که دره پیتشون بود ، اون خوب خوباشو ندیدی پس
-وای بگیر منو ، حالا ببینم دختره ، تو که انقده ناز داری یه تیکه جاهاز داری ؟!
_تو بگو چه تیکه ای کم داری ! از وقتی یادم میاد که فکر کنم حدودا بر می گرده به 2 سالگیم مامانم هر چی می دید
خوشش میومد می گفت
وای مادر اینو بخرم بذارم واسه جهاز الهام
انقدر این صحنه تکرار شده که می تونم تضمین بدم من الان یه خونه خرت و پرت دارم که تقریبا عتیقه محسوب میشه !
کتی زد زیر خنده و گفت :
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💕 اگر در زندگی محبت وجود داشت، سختی های بیرون خانه آسان خواهد شد. برای زن هم سختی های داخل خانه آسان
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
🕊 #حجاب، لباس فعالیت اجتماعی🕊
مقام معظم رهبری :
حجاب، بههیچوجه مزاحم و مانع فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و علمی نیست؛ شاید عدهای تعجب میکردند و هنوز هم تعجب کنند که خانمی در سطح بالای علمی در هر رشتهای وجود داشته باشد که خودش را با تعالیم اسلامی و از جمله با مسألهی حجاب منطبق کند.
١٣۶٨/١٠/٢۶
#حجاب
❣ @Mattla_eshgh
✨↶✿°┌💎 ┘°✿↷✨
🎀اصرار نداشته باش خودت تجربه کنی🎀
❧▣ اصرار نداشته باش همه چیز را خودت تجربه کنی! با تجربة برخی چیزها، نه تنها پخته تر نمي شوي، بلکه گاهي مي سوزي و تَه مي گيري!🤭🤐
این قدر دربارة رابطه با مردان و پسران، زودباور نباش و ساده نگیر. اینجا تجربه کردن مساوی است با سوختن.🔥
مثل خیلی ها از جنس تو که با اعتماد بی جا و ساده لوحانه به جنس مخالف، سوختن که هیچ، جزغاله شدند؛ هم خودشان، هم آبرویشان، هم آینده شان، هم خانواده شان.
شروع سوختن هم از یک «🔥باشه»، «🔥منم هستم» به ظاهر ساده، در پاسخ به دعوتی دوستانه برای شرکت در یک جشن و مهمانی به بهانة تولد و دور هم بودن، درس خواندن مشترک، پر کردن اوقات فراغت، پشت پا زدن به سنت های قدیمی، کم نیاوردن پیش دوستان و مانند آن است.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
«عاقل کسی است که از دیگران پند گیرد»
«العاقلُ مَنِ اتَّعَظَ بِغَیرِهِ».
📗عیون الحکم و المواعظ، ص47
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🤨
🔴 حقیقت از زبان یک کاربر توییتر:
✍ اگه ما دخترا با پسرا دوست نشیم
❣ @Mattla_eshgh
#راهنمای_خرید_چادر_مشکی
🌾 چادر یکی از شیک ترین و عفیفانه ترین و در عین حال اصیل ترین پوشش های رایج ایرانی و اسلامی است که خانم های زیادی از آن استفاده میکنند. حتی افرادی که چادری نیستند یکی از انواع مدل های آن را برای مناسبتهایی مانند زیارت و یا شرکت در مجالس مذهبی دارند.
چادرهای مشکی از نظر جنس پارچه تنوع زیادی دارند و همین طور طراحیهای متفاوتی از آنها در بازار عرضه شده است که به همین دلیل تفاوت قیمت زیادی نیز دارند. بنابراین برای خرید چادر خوب لازم است که اطلاعات کافی در این مورد داشته باشید.
در این مطلب، ابتدا نگاهی می اندازیم به انواع مدل های چادر مشکی و سپس پارچه چادری ها را براساس سبکی و سنگینی و کاربردشان بررسی خواهیم کرد.
🌾کجا چه چادری بپوشم؟
چادر مشکی در کشور ما به مدل های مختلف دوخته میشود و هرساله نیز تنوع بیشتری وارد بازار میشود. باتوجه به اینکه سبک پوشش سلیقه ای است، هرکدام از مدل ها نیز مشتریان و طرفداران خاص خود را دارد. البته اگر نظر اکثر چادری ها را بخواهید، برای امور روزمره اول چادر دانشجویی بعد چادر عربی اصیل و آخر هم چادر لبنانی بیشترین طرفدار را دارند. برای مجالس هم چادر ساده طرحدار بیشتر مورد پسند قرار میگیرد.
دوشنبه ـ پنجشنبه در کانال #مطلع_عشق👇
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔰 #چادر ساده
🍃 چادر ساده به شکل نیم دایره ای است و چادر اصیل ایرانی محسوب میشود. این چادر تا دهه ۸۰ چادر محبوب قشر محجبه بود اما با طراحی چادرهای آستینی استفاده از آن در فعالیت های روزمره کمتر شده است و بیشتر در مجالس و مهمانی ها مورد استفاده قرار میگیرد.
اگر چادر را برای فعالیت روزمره میخواهید با توجه به اینکه کنترل این چادر سخت است خرید آن را به شما پیشنهاد نمیکنیم. البته برخی به دلیل علاقه به این سبک چادر یا راحت بودن با آن، حاضر نیستند به هیچ قیمتی آن را کنار بگذارند و برای راحتی بیشتر به آن کش میدوزند. برخی هم قسمت جلویی چادر را تا روی شکم میدوزند تا هنگام خرید جلوی آن باز نماند.
❣ @Mattla_eshgh