درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
- #کاظم_بهمنی
#مهروماه
-@Mava_a !🌿'
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند
به دشت پُر ملال ما پرنده پر نمیزند!
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکند
کسی به کوچه سار شب درِ سحر نمیزند
نشستهام در انتظارِ این غبار بیسوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذر گهیست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند!
دل خراب من دگر خرابتر نمی شود
که خنجر غمت ازین خرابتر نمیزند (:
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درختِ تَر کسی تبر نمیزند!
- #ابتهاج
#غریق
- @Mava_a !🌿'
پاییز به پاییز نشستم که بیایی
در یاد نبود، آمدنت عین بهار است!
- #المیرانصیری
#مهروماه
- @Mava_a !🌿'
از چشمانت
رد شب را بیرون کن
امروز صبح دیگری ست...
به لبهایت گلهای سرخ بزن
گردنبندی از مرواریدهای دریا
ناخن هایت را به رنگ دلم رنگ کن
امروز صبح دیگری ست...
مطمئن باش
من عاشق تو خواهم ماند
تا باز شب بیاید و
کهکشان راه شیری درون وجودت حلول کند..
- #نزار_قبانی
#وِنوش
- @Mava_a !🌿'
ز من مپرس که این دلشکستگی ز کجاست!
ز خود بپرس که چشمانِ دلشکن داری...
- #سلیم_تهرانی
#شاخه_نبآت
- @Mava_a !🌿'
میگویی: دوستت دارم
و من به کبوتری تشنه بدل میشوم
که به کاردِ گلوگاهاش عاشق است ...
- #غاده_السمان
#وِنوش
- @Mava_a !🌿'
ماوی
- @Mava_a !🌸'
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایهی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازیست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفهٔ خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده!
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسو تر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
- #حمیدرضا_برقعی
#شاخه_نبآت
- @Mava_a !🌸'