eitaa logo
ماوی
913 دنبال‌کننده
1هزار عکس
51 ویدیو
4 فایل
•🪄• وَخداوندآگاه!بہ‌نامِ‌او^^ مأوَی به معنای پناهگاه ! دو سھ قدم‌جنون‌کنارِماباشید، راھِ دوری‌نمی‌رود :) با ما سخنی هم اگرت هست بگو🥛 https://harfeto.timefriend.net/17145901041992
مشاهده در ایتا
دانلود
تو خیلی زیبایی و من عاشق این منظره ام•-•
دوام حال محال ‌است، خوب و بد گذراست مگر بدی من و خوبی مدام علی @Mava_a 💚
ماوی
بسم‌اللھ و‌شرو؏ِ مَأوۍٰ
أي مأوى أكثر أمانًا من ذراعيك؟ کدام پناهگاه از آغوش تو امن‌تر است؟ @Mava_a 🎂
تو جای من نیستی تو نمیتونی خودتو از چشای من نگاه کنی اگه میتونستی جای من باشی عاشق خودت میشدی هرروز برای دیدن لبخندای خودت هرکاری میکنی تموم روزو به خودت فکر میکنی اما خب، تو جای من نیستی، و نمیتونی صاحب این خوشبختی باشی (: *روحی @Mava_a 🪴
‌أنا احبك بروحى... و الرّوح لاتتوقَّف أبداً و لاتنسي! من با روحم دوستت دارم و روح نه هيچ وقت متوقف ميشه و نه فراموش ميكنه... @Mava_a🪴
چهارده ساله که بودم؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی وقتی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را با دست لرزان امضا کردم و آن‌قدر حالم بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت. از آن روز، کارم شد هرروز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی! تمام خرجی هفتگی‌ام، برای نامه های سفارشی می‌رفت. تمام روز گرسنگی میکشیدم، اما هرروز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می‌فرستادم، که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود. تابستان داغی بود. نزدیک یازده صبح که می‌شد، می‌دانستم همین حالا زنگ می‌زند! پله ها را پرواز می‌کردم و برای این که مادرم شک نکند، می‌گفتم برای یک مجله می‌نویسم و آنها هم پاسخم را می‌دهند. حس می‌کردم پسرک کم کم متوجه شده است. آن قدر خودکار در دستم می‌لرزید که خنده‌اش می‌گرفت. هیچوقت جز درود و خدانگهدار حرفی نمی‌زد. فقط یک بار گفت: چقدر نامه دارید! خوش به حالتان! و من تا صبح آن جمله را تکرار می‌کردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه تریت جمله‌ی دنیا بود. چقدر نامه دارید! خوش به حالتان! عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا این که یک روز وقتی داشتم امضا می‌کردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد. مارا که دید زیر لب گفت: دختره‌ی بی‌حیا. ببین با چه ریختی اومده دم در! شلوارشو! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است. جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود. آن قدر یک لحظه غرق شلوار کهنه‌ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده‌اند! مردم آن ها را از هم جدا کردند. از لبش خون می آمد و می‌لرزید. موهای طلاییش هم کمی خونی بود. یادش رفت خودکار را پس بگیرد. نگاه زیر چشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود. همسایه شاکی، گونه‌اش را گرفته بود و فریاد می‌زد. من هم از ترس در را بستم. احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم! روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چی شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد. به خاطر یک دعوا...! دیگر چیزی نشنیدم. او به خاطر من دعوا کرد! کاش عاشقش نشده بودم! از آن به بعد هروقت صبح ها صدای زنگ در می‌شنوم به دخترم می‌گویم من باز می‌کنم! سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گمدشده‌اند. دخترم یک روز گفت: یک جمله ی عاشقانه بگو لازم دارم. گفتم: چقدر نامه دارید، خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه‌ام! - @Mava_a 🪴
قراره هرروز با خنده هات زندگی کنم...
در عربی، واژه ای هست به نام الوُجُوم، به معنایِ درد و اندوهی که صاحبش را لال می‌کند، ساکت می‌کند، خفه می‌کند... عزیزی تعریف می‌کرد مادرِ رفیقمان که فوت شد، گریه نکرد، حتی به اندازه ی یک قطره اشک. به ظاهر آرام بود و سه روز بعدش، شنیدیم سکته کرده، خون داخل رگ‌های مغزش لخته شده و رفته توی کما... با خودم فکر کردم این روزها، دنیا پر است از آدم هائی که آرامند، ساکتند، اشک نمی‌ریزند، گلایه نمی‌کنند حتی، اما از رفتنِ کسی، از نبودنِ کسی، از غصه ای، غمی، دردی، چیزی، خفه شده اند، لال شده اند،‌ سکته ی مغزی کرده اند، خون توی جانشان لخته شده و رفته اند توی کما،  تمام شده اند، خفه شده‌ اند، مُرده اند، اما هنوز زنده اند به ظاهر و هر روز، بی صدا، کنارمان راه می‌روند و نفس می کشند و لبخند می‌زنند... وقتی کسی فریاد می‌زند، یعنی هنوز چیزی برای از دست دادن دارد، ولی امان از کسی که ناچار شده باشد به سکوت، چاره ای نداشته باشد به غیر از سکوت... خلاصه کنم، تا دیر نشده، حواسمان به آدم های ساکتِ زندگیمان باشد! - @Mava_a 🪴
‏غَسّلها وکفّنها ثم جَلسَ وحیداً یَبکیها بَعدَها هَمسَ في لحدها: "زهراء، أنا عَلي" غسلش داد و کفنش کرد آن‌گاه نشست و تنها برایش گریست. بعد آرام درون قبر گفت: «زهرا، منم علی..» @Mava_a🕯
فاطمه جان گریه میکنم زیرا می ترسم بعد از تو عمرم طولانی شود...
هدایت شده از ڪافونھ🇵🇸
سخت ترین قسمت ولایت مداری اونجاییه که مقداد قبضه شمشیر داره از غیظ تو مشتش خورد میشه ولی نگاه حضرت بهش میگه شمشیرتو از غلاف بیرون نکش!! _ میرسعید