مهر ماندگار
📕📘📗📙📒📕 💠 کتابی برای او(۲) #داستان_بیست_ودوم #مالک_زمان راوی: سردار علی آسودی 🔹 بعد از سلام و احو
📕📘📗📙📒📕
💠 ژنرال خاکی(۱)
#داستان_بیست_وسوم
#مالک_زمان
راوی: امیر عبدالهیان
🔹 چندین سال معاون وزیر خارجه بودم، به خاطر مراودات وزارت خارجه با سپاه قدس ارتباطم با #حاج_قاسم زیاد بود، آن زمان اغلب هیئتهایی که به ایران سفر می کردند آرزوی دیدار با حاج قاسم را داشتند.
چهره ایشان در آن وقت رسانهای نشده بود و کسی او را به چهره نمیشناخت.
🌾🌾🌾🌾
🔸سال ۱۳۹۰ که انقلاب مصر به سرانجام رسید. رئیس جمهور مصر هیئتی را به سوی ایران اعزام کرد تا قراردادهای بازرگانی با ایران ببندند، ما هم با آن هیئت وارد مذاکرات شدیم و قراردادها را امضا کردیم.
🍂🍂🍂🍂
🔹زمانی که کارهایشان تمام شد و میخواستند به مصر برگردند، رئیس آن هیئت به دفتر من آمد.
با دیدنش متعجب شدم و با خودم گفتم ما که تمام قراردادها را امضا کرده ایم، یعنی چه شده؟!
بعد از چند دقیقه سکوت گفت: از روز اول که وارد ایران شدیم خواهشی از شما داشتیم اما نتوانستیم بگوییم.
با کنجکاوی گفتم بفرمایید اگر شد حتماً انجام میدهم.
🍂🍂🍂🍂
🔸مکثی کرد و گفت: از شما میخواهیم دیداری با ژنرال سلیمانی برایمان ترتیب دهید تا او را از نزدیک ببینیم.
اخم هایم را درهم گره کردم و گفتم نمیدانم بشود یا نه، اما میتوانم از خودشان کسب تکلیف کنم، آن شخص هم از خدا خواسته گفت: حتماً منتظر جواب میمانم.
🍁🍁🍁🍁
🔹سریع تلفن را برداشتم و با سردار تماس گرفتم، چند لحظه بعد تلفن را برداشت و ماجرا را گفتم و ...
✅ادامه دارد ...
💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با #مسابقه و #جایزه
🔹بهرهبرداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است.
#مالک_زمان
#داستان_کوتاه
#سردار_سلیمانی
#حاج_قاسم
#اوقاف_کاشمر
#مهر_ماندگار
@Mehremaandegar
مهر ماندگار
📕📘📗📙📒📕 💠 ژنرال خاکی(۱) #داستان_بیست_وسوم #مالک_زمان راوی: امیر عبدالهیان 🔹 چندین سال معاون وزیر خ
📕📘📗📙📒📕
💠 ژنرال خاکی(۲)
#داستان_بیست_وسوم
#مالک_زمان
راوی: امیر عبدالهیان
🔹 سردار دیدار را قبول کرد و به آن شخص خبر دادم و گفتم هر چه زودتر به همکارانت بگو به اینجا بیایند تا با هم به دیدارشان برویم.
وقتی آمدند، دو ماشین شدیم و به سمت دفتر سردار حرکت کردیم.
🌾🌾🌾🌾
🔸شوق دیدار را درون چشم هایشان میتوانستم ببینم، یکی از آنان چند برگه سوال همراه خود آورده بود تا از او بپرسد. مقابل دفترشان توقف کردیم و خودمان قدم زنان راهی دفتر سردار شدیم.
🍂🍂🍂🍂
🔹سردار به رسم ادب و مهمان نوازی مقابل درب قرار داشت و وقتی آنها را دید به آغوش کشید با همه احوالپرسی کرد، با تعارفات من و سردار آنها وارد شدند و روی صندلی نشستند، سردار نگاهی به من کرد و گفت: کاری برایم پیش آمده چند دقیقه دیگر می آیم. به سردار گفتم مشکلی ندارد من کنارشان هستم.
🍁🍁🍁🍁
🔸وقتی در کنارشان نشستم احساس کردم از چیزی متعجب هستند و با هم پچ پچ می کنند.
رو به آنها کردم و گفتم: همه چی مرتبه؟
یکی از آنها که فارسی بلد بود با ناراحتی گفت: ما برای دیدار ژنرال سلیمانی اینجا هستیم، خودشان تشریف نمیآورند؟
🌾🌾🌾🌾
🔹خندهام گرفت و با همان حالت گفتم این شخص که با شما روبوسی و احوالپرسی کرد ژنرال سلیمانی بود.
آنها غرق سکوت شدند، انگار حرف غیرقابل باوری گفته بودم.
🍂🍂🍂🍂
🔸دوباره سردار وارد اتاق شد و با آنها خوش و بش کرد، فهمیدن که ایشان سردار است و از حالت گرفتگی درآمدند.
بعد از چند ساعت جلسه دفتر سردار را ترک کردیم، در راه که پله ها را پایین میآمدیم آن شخصی که فارسی بلد بود به من گفت: ما فکر میکردیم با شخصی که لباس نظامی دارد و سیگار بر دهانش هست رو به رو میشویم.
نمیدانستیم ژنرال اینگونه متواضع هست. سرم را به نشانه تایید بالا و پایین میبردم و با گوشه چشم خاکی ترین ژنرال جهان را مشاهده می کردم.
🍁🍁🍁🍁
🔹امیر المومنین علی علیه السلام در نامه به مالک اشتر می فرمایند: وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ، فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ؛ إِيَّاکَ وَ مُسَامَاةَ
🌾🌾🌾🌾
🔸هرگاه حکومت برای تو غرور و کبر به وجود آورد به بزرگی سلطنت خداوند که بالاتر از توست و قدرتی که بر تو دارد و تو را برخودت آن قدرت نیست نظر کن، که این نظر، غرور را از بین میبرد و تندی را از تو بازمیدارد، و عقل از دست رفته را به تو باز میگرداند.
💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با #مسابقه و #جایزه
🔹بهرهبرداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است.
#مالک_زمان
#داستان_کوتاه
#سردار_سلیمانی
#حاج_قاسم
#اوقاف_کاشمر
#مهر_ماندگار
@Mehremaandegar
مهر ماندگار
📕📗📘📙📒📔 📌#مسابقه شماره ۲ #قصههای_دلنشین 🔻۱-پس از نزول آیه زکات بر پیامبر (ص) واکنش ثعلب در ابتدا چ
📕📗📘📙
📌توشه آخرت
💢صدقه قبل از مرگ
#داستان_بیست_وسوم
🔰مرد جوانی از انصار که ثروت فراوانی از حلال جمع کرده بود بیمار شد. رسول خدا با گروهی به عیادتش رفتند. جوان عرض کرد: ای رسول خدا! وصیت میکنم پس از مرگم تمام دارایی مرا با دست خود به فقرا و نیازمندان انفاق کنید.
🔹 راوی میگوید: با خود گفتم خیر دنیا و آخرت برای توانگران است. رسول خدا(ص) به من نگریستند و دانهای خرما از مال او برگرفتند و دست خود را بالا بردند، سپس به من نگاه کردند و پرسیدند: در دستم چیست؟
🔸 عرض کردم فدایت گردم! یک دانه خرما است. حضرت فرمودند: سوگند به آن کسی که مرا به حق و راستی به پیامبری برگزید، اگر این مرد با دست خویش یک دانه خرما صدقه داده بود، برایش بهتر بود از آنچه از طرف او انفاق نمودم.
🌀 یآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ(سوره حشر آیه ۱۸)
🔹ای اهل ایمان! خداترس شوید و هر نفس بنگرید تا چه عملی برای قیامت از پیش میفرستید.
💠 هر دو هفته جمعه ها همراه با #مسابقه و #جایزه
🌀هم اکنون مسابقه در کانال👇👇👇
https://eitaa.com/Mehremaandegar/11641
🌐جزییات جشنواره ضیافت الهی:
http://eitaa.com/Mehremaandegar/11551
#قصههای_دلنشین
#مهر_ماندگار
#داستان_کوتاه
#کتابخوانی
#رمضان
#وقف
http://eitaa.com/joinchat/2645360643C4fe1428e20