#روایت_نویسی
معلم انشاء نگاهمون کرد و گفت :
همین حالا دفترتون رو باز کنید و ادامه ی این جمله رو بنویسید :
- وقتی مادرم عصبانی می شود ...
خودکار رو برداشتم و تو رو تصور کردم
که دیر ولی سخت ، عصبانی میشدی ...
با تموم جزئیات حالات عصبانی شدنت رو نوشتم،
اونقدر با جزئیات نوشتم
و محو نوشتن شدم که حتی صدای اعتراض بچه ها و
خط خوردگی و پاره شدن برگه های دفترِ هیچکدوم از بچه های کلاس هم
حواسم رو پرت نکرد ... !
نمیدونم چقدر نوشته بودم
که معلم با صدای بلندی منو از افکارم بیرون کشید و گفت :
- دفترا بالا ... کیا تموم کردن و نوشتن؟؟
دستموبالا بردم
و بقیه که عموماً دفتراشون خالی بود ،
یا فقط چند خطی نوشته بودن ،
به دو برگه سیاه شده ی دفتر من زل زدن!
معلم صدام زد :
- بیا پایین بخون ...
با ترس دفترم رو زیر بغلم گرفتم و راهی سکوی کلاس شدم.
صورت سفیدم لبو شده بود و
عرق خجالت و استرس از پیشونیم می چکید.
معلم نگام کرد و پرسید :
- اسمت چی بود؟
- علیپور ... خانم
- بخون
زل زدم به دفتر و با همون لحن هیجانی همیشگیم شروع کردم به خوندن.
اونقدر محو خوندن شدم
که وقتی تموم شد،
تازه صدای خنده های ممتد معلم و بچه ها رو شنیدم ...
- علیپور چقدر خوب نوشتی! آفرین...
به دفترم و ۲۰ خوشگلی که پای دفترم گذاشته بود نگاه کردم.
از اون روز پای ثابتِ بداهه نویسی سر کلاسِ انشاء من بودم.
موضوع میداد و
نیم ساعت بعد ،
بدون اینکه بدونه من تموم کردم یا نه صدام میزد :
- علیپور بیا پایین ، بخون ببینم ...
و این شروعِ من بود!
شروعِ نوشتن های یه دختر خجالتی ،
که هیچوقت نمیتونست حرفاش رو به زبون بیاره ...
اون یاد گرفت بنویسه،
بنویسه
و بنویسه ...
شروعِ کشفِ علاقه و استعدادِ من،
نوشتن از تو بود،
اون روز به خواست معلم،
از عصبانیتت نوشتم.
اما فرصت نکردم توی این سالها،
از بهترین ویژگی های اخلاقیت بنویسم :
- از صبوری و دلسوزی همیشگیت ...
- از مهربونیت که زبون زد همه ی مردمه
- از پاکی و نجابتت ...!
تو همیشه با رفتارت و برخوردای خوبت ،
" بهترین درس ها رو به من یاد دادی "
حتی زمانی که دلم یه جایی اون ور ایران رفت
و قلبم رو دو تیکه کردم
یه تیکه رو تا ابد توی همون خونه ی بچگیم کنارت به یادگار گذاشتم
تا یادم بمونه
و یادت بمونه
که برای همیشه ،
اولین و بهترین رفیق زندگی من هستی
و خواهی بود.
- عزیزترین رفیق و مهربانترین مادر -
❤️ #دوستت_دارم. ❤️
(( دخترت مریم ))
#مریم_علیپور
@Misss_Writter
هدایت شده از 📚 کافهِ رمان ☕️
42.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙#ویژه_شهادت_حضرت_زهرا
✍مریم علیپور
1⃣ قسمت اول
@Misss_Writter
✍️ خانم نویسنده 🇵🇸
🎙#ویژه_شهادت_حضرت_زهرا ✍مریم علیپور 1⃣ قسمت اول @Misss_Writter
چون که در مورد ولادت بانو هست😍
به مردم توی تصویر نگاه کنید.
اینا خود ایران هستن ...
پیر جوان
زشت زیبا
با حجاب کم حجاب
نه سپاهی هست نه نظامی!
اسرائیل دشمن تمام ایرانه ...!
تو توی کدوم جبهه وایسادی؟
#حادثه_تروریستی_کرمان 🖤
#ایران_تسلیت #کرمان_تسلیت
✍️ خانم نویسنده 🇵🇸
🆘 #حتماًبخون امروز خواستم #دلنوشته مهدوی بزارم نتونستم خواستم #روایت_نویسی طنز بزارم نتونستم خواست
.
فرقی نمیکنه از چه نژادی باشی ،
اسراییلی ها تشنه خون بچه هان…💔
تا الان ۶ تا کودک بین شهدا بوده😭
📚شهادت، یک عمر زندگی است،
یک اتفاق نیست.
فرمود: بمیرید! قبل از این که بمیرید.
و از تمام ما،
آنان که زنده بودند شنیدند؛
و آنان که شنیدند مردند؛
و آنان که مردند زنده شدند؛
دیدید؟!
تنها آنان که زنده بودند، زنده شدند !
پس از آنها،
من نه از رفتن،
که از ماندن میترسم؛
میترسم مرده بمانم،
مرده بمیرم ...
@Misss_Writter