🚩هم نوا با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨313🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 و قرائت ســـــــــوره زمـــــر💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و مـادربزرگوار امام زمان عج (نرجس خاتون) و شهید مرحمت بالا زاده ✨
🎁فایل صوتی زیارت عاشورا
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/6007
🎁فایل pdf متن وترجمه سوره زمر
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8676
🎁فایل صوتی سوره زمر
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8677
⚠️لطفا برای معرفی کامل شهدا به کانال معنوی بيت الشهدا مدافعان حرم ولایت بپیوندید .
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تنها فیلمی که از نوجوان یازده ساله شهید مرحمت بالازاده به یادگار مانده است
👈جالب است بدانید گزارشگر این مستند در جبهه های حق علیه باطل حاج محسن رفیعی مزینانی است...
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🔴 بگویید دیگر روضه حضرت قاسم نخوانند
🔴 خاطرهای از ریاست جمهوری رهبری
سال 1362 زمانی که رییسجمهور از ساختمان ریاست جمهوری در خیابان پاستور خارج میشد، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده میشد. چند محافظ دور کسی حلقه زده بودند و چیزهایی میگفتند. او فریاد میزد آقای رییسجمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم ...
آقای خامنهای پرسید چی شده؟ کیه این بنده خدا؟ یکی از محافظان گفت: حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل اومده و با شما کار واجب داره، بچهها میگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا، گفته میخوام با آقای خامنهای حرف هم بزنم.
پسرک 13 ساله با صورت پُر اَشک، از حلقه محافظان بیرون آمده و خودش را به آقا میرساند. آقا دستش را دراز کرده و با صدای بلند میگوید سلام بابا جان! خوش آمدی. حالت چطوره؟ سرتیم محافظان میگوید: این هم آقای خامنهای! بگو دیگر حرفت را. ناگهان آقا با زبان آذری میپرسد: اسمت چیه پسرم؟
پسر نوجوان با شنیدن زبان مادری جان گرفته و با هیجان به ترکی میگوید: آقاجان من مرحمت بالازاده هستم از اردبیل، تنها اومدم تهران که شما را ببینم. آقا دست روی شانه او گذاشته و میگوید: افتخار دادی پسرم، صفا آوردی، چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهی کجای اردبیل هستی؟
- انگوت کندی آقا جان! آقا جان! من از اردبیل آمدم تا اینجا که خواهشی از شما بکنم.
+ بگو پسرم. چه خواهشی؟
- آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (علیهالسلام) نخوانند!
+ چرا پسرم؟
نوجوان دوباره بغضش می ترکد: آقا جان!حضرت قاسم 13 ساله بود که امام حسین (علیهالسلام) به او اجازه داد برود میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم. میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم. اگر به جنگ رفتن 13 سالهها بد است، چرا این همه روضه حضرت قاسم (علیهالسلام) میخوانند؟
+ پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است.
نوجوان هیچ نمیگوید، فقط هِقهِق گریه میکند.
+ آقای...! یک زحمتی بکش با امام جمعه تبریز تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ماست، هر کاری دارد راه بیاندازید و هرکجا خواست ببریدش. ماشین بگیرید تا برگردد.
آقا خم میشود صورت او را میبوسد و میگوید «ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن، سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان».
نوجوان 13 ساله (شهید مرحمت بالازاده) روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر به فاصله اندکی از شهادت مرادش شهید مهدی باکری به شهادت رسید و میهمان حضرت قاسم (علیهالسلام) شد ...
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_هشتم🎬: یک شب طولانی و سخت با گریه های فاطمه به صبح رسید، روح الله انگار
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_نهم🎬:
شبی سخت باهزارحرف وحدیث وشماتت و توبیخ به صبح رسید،فاطمه که خسته ازاین دنیاوتعلقاتش شده بودوانگارکاسه صبرش لبریز شده بود،نماز صبحش راخواندو تصمیمش راگرفت.
لباس هایش رادرتاریکی اتاق و بی صدا پوشید،روی هر کدام ازبچه هاپتو داد و همانطورکه سعی می کرداشک چشمانش بر صورت بچه ها نریزدبوسه ای ازگونهٔ زینب و عباس وحسین گرفت،اگرکسی شاهداین صحنه بود،کاملا حس می کردکه شاید آخرین باری باشدکه این مادر،بچه هایش رامی بیند واین بوسه،بوسهٔ خدا حافظی ست
درب اتاق راآهسته بازکرد،سکوت خانه،نشان ازخواب بودن ساکنانش داشت،فاطمه با نوک انگشتان پا به سمت آشپزخانه رفت،اوخوب میدانست که هروسیله کجاقراردارد،درکابینت رابازکردوبعدازدقایقی دست کشیدن،آن چیزی راکه می خواست یافت،شیء موردنظرش را کف دستش پنهان کرد ودرکابینت رابست وبا نوک انگشتان پاوالبته باسرعت ساختمان را ترک کرد.
بادسردصبحگاهی به صورتش خوردوباعث شد چادرش راجلوتر بکشد،هنوز مشت دست چپش بسته بود،انگار می بایست تا وقت معهودبسته بماند.
فاطمه به سمت امام زاده موردنظرش که تا خانه پدرش فاصله ای نداشت حرکت کرد،او زمانی رابه یادمی آوردکه برای رسیدن به روح الله بارها این مسیرراطی کرده و چقدردست به دامان شهدای خفته درآن امامزاده شده بودتا قلب خانواده اش راراضی به وصلت با طلبه ای که ازدار دنیا فقط ایمان به خدا را داشت،کند.
چون خانواده فاطمه درعین اینکه پایبند نماز و روزه وحلال وحرام دین بودند،اما علاقه ای به طلبه جماعت نداشتندواما فاطمه چون هدفش زندگی سرشارازمعنویات بود،آرزوی ازداواج با طلبه ای پاک وباایمان راداشت و ازدواجش باروح الله را ازاعجازامامزاده و شهدایی میدانست که به درگاهشان دخیل بسته بود،پس الان هم شکایتش را باید نزد همانها میبرد.
فاطمه نفهمید که چطور مسیر راطی کرده اما وقتی چشم باز کردکه خود را وسط گلزار شهدادید.آنوقت صبح هیچ کس درآنجا نبود پس فاطمه بافراغ بال برسر مزار شهیدی نشست وناخواسته شروع به شکایت کرد: یادت هست چقدر التماستان کردم،چقدر گفتم من از این دنیا نه پول می خواهم و نه مقام،زر و زیورم و نه...من یک همراهی مؤمن می خواهم،من یک همسفری خالص می خواهم،همراه. همسفری که دل درگرو ایمان به خدا و عشق اهل بیت داشته باشد، همسفری که شما برایم نشان کنید و برگزینید و می دانستم که انتخاب شما بهترین هست برای من. می گویندشهدا زنده اند،حالا که زنده اید وضعم راببینید...منم فاطمه،همانکه میخواست فاطمه گونه زندگی کند...باید خدمتتان عرض کنم،انتخابتان تو زرداز آب در آمد...فاطمه مشتش را بازکرد،تیغی را که کف دستش پنهان کرده بود نشان داد و گفت:می خواهم درحضورخودتان به این زندگی و این انتخاب پایان دهم،چون راه دیگری ندارم.
فاطمه متوجه نبودکه تمام این حرف ها را با فریادمیزند،او داغ دلش رادرصدایش ریخته بود و طلبکارانه با شهداحرف میزد و بر سر آنان فریادمی کشید
فاطمه تیغ تیزی را که میرفت تا با حرکتش بر رگ دست او،رنج زندگی اش راپایان دهداز کاغذش بیرون کشید،روی رگش قرار دادو چشمانش رابست ومی خواست دستش را حرکت دهدکه باصدای مردی درکنارش به خود آمد:چکار می کنی خواهر؟!
فاطمه که نمی خواست کسی مزاحم کارش شود،دوباره تیغ را درون مشتش پنهان کرد، چادرش راجلوتر کشیدومردی را که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد.
مردجوانی باصورتی مذهبی و ریش و سبیل بودوکتاب دعایی دردست داشت خم شدو کنار فاطمه حالت نیم خیزنشست وگفت:تو سرباز امام زمان هستی،هر سرباز بارها و بارها در زندگی اش امتحان میشود،باید سربلند از امتحان خدا بیرون بیایی،امام زمان دلش به تو وبه فرزندان تو و بقیه شیعه ها خوش هست،خجالت بکش،امیدامام زمان را با این کارات ناامیدنکن،تو باید قوی تر از این حرفا باشی،ما آفریده شدیم تا در روی زمین خلیفةالله باشیم... از ما با این مقام و منزلت این کارها زشت و بعید هست و بعد با کتاب دستش روی مشت فاطمه زد و اشاره کرد تا مشتش را بازکند.
انگار اختیاری درکار نبود،فاطمه همانطور که مبهوت بود مشتش را باز کرد.
آن مرد تیغ داخل مشت فاطمه را برداشت و از جا بلندشد.
فاطمه سرش را پایین انداخت و داخل چادر پنهان کرد و شروع کرد به گریستن،چند دقیقه ای گریه کردو بعدنگاهش به کف دست چپش افتاد که هنوز رد خونی که در اثر فشار تیغ بر دستش بوجود آمده بود،برجا بود.
فاطمه هراسان از جا بلند شد،بایداز آن آقا میپرسید که کیست و هدفش از زدن این حرفها چه بوده... اما هرکجا را نگاه می کرد اثری ازآن آقا نبود.
فاطمه به شتاب داخل امام زاده شده،با نگاهش همه جا راگشت و بعدپشت ساختمان و...اما هیچ اثری نه از آن آقا و نه ازکس دیگری نبود.
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_هشتم🎬: یک شب طولانی و سخت با گریه های فاطمه به صبح رسید، روح الله انگار
فاطمه باپشت دست اشک چشمانش راپاک کرد و زیرلب گفت: انگار ماموریت داشت تا فقط تیغ را ازدست من درآورد...
درهمین حین گوشی داخل جیب مانتویش شروع به زنگ زدن کرد.
به قلم : ط_حسینی
🆔 @Modafeane_harame_velayat
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_دهم🎬:
فاطمه گوشی را از جیبش درآورد و با دیدن اسم روح الله دوباره اشکهایش جاری شد، نمی دانست به خاطر حال و هوای امام زاده بود یا اتفاقی که چند لحظه قبل افتاد، بر خلاف بقیهٔ دفعات که تماس روح الله را جواب نمیداد، اینبار ناخواسته تماس را وصل کرد.
صدای محزون روح الله از پشت گوشی بلند شد: سلام فاطمه، جان خودت قطع نکن،حرفام را بشنو، دیشب تا صبح کلی فکر کردم، کلی بالا و پایین کردم، یک لحظه خواب به چشمام نیومد، آخرش به این نتیجه رسیدم، من بدون فاطمه میمیرم، فاطمه جان! من بدون تو نمی تونم زندگی کنم،اگر تو نباشی زندگی روح الله برفنا رفته، تو رو خدا برگرد، هر کار تو بخوای می کنم، برگرد و پشتم باش و منم قول میدم شراره را طلاقش بدم...
اسم شراره که آمد ، اشک هایی که میرفت خشک بشه، دوباره به جوشش افتاد، فاطمه با بغض شکسته اش گفت: آخه چرا؟! چرا با من و خودت و زندگیمون این کار کردی؟ روح الله حق من این بود؟ چندین سال زندگی با همه چیت ساختم ،همیشه مثل کوه پشتت بودم، چرا و به خاطر چی پشتم را خالی کردی؟ رؤیاها و زندگیم را نابود کردی؟ زبان غریب و آشنا و دوست را به روم باز کردی چرا روح الله؟!
روح الله که انگار هنوز گیج بود گفت: نمی دونم فاطمه، به خدا نفهمیدم چکار کردم، هنوز هم توی بهتم و فکر میکنم اینا همش خوابه...یعنی من واقعا شراره را عقد کردم؟! خدااااای من!!
چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد و بعد روح الله دوباره شروع به گفتن کرد: زنگ بزن به شراره، تهدیدش کن، از این حرفای خاله زنکی که زنها بهم میزنن بهش بزن، بترسونش، بگو نمی ذارم زندگی کنین و از زندگیم بیرونت می کنم...
فاطمه اوفی کرد و گفت: فکر میکنی زنگ نزدم؟ صدبار زنگ زدم، خانم خانما جواب تلفن منو نمیده، اگه ازت حرف شنوی داره بگو جواب تلفن منو بده..
روح الله نفس کوتاهی کشید و گفت: چشم ، میگم بهش جواب تلفن هات را بده، تو هم قول بده الان رفتی خونه ، بچه ها را برداری ببری توی خونهٔ قم خودمون، من فردا میام دنبالت، با هم برمی گردیم و بلافاصله دنبال کارای طلاق شراره را میگیرم.
لبخند کمرنگی روی لبهای فاطمه نشست ، این زن پاک و ساده فکر میکرد به همین راحتی که روح الله میگوید کارها پیش میرود، اما نمی دانست دست های ابلیس درکار است، همان که قسم خورده تا زندگی فرزندان آدم ابوالبشر را به آتش بکشد و تا می تواند آنها را فریب دهد و به سمت آتش دوزخ سوق دهد.
فاطمه که با خشم و بغض از خانه پدرش بیرون رفته بود، با کمی آرامش به خانه برگشت، وقتی که به خانه رسید، مادر و دخترش زینب بیدار شده بودند.
مامان مریم که خوب دخترش را میشناخت و حس کرد فاطمه تغییر نامحسوسی کرده در حالیکه استکان چای را به طرف فاطمه میداد گفت: هنوز باورم نمیشه شراره همچی کاری کرده باشه، تا نبینمش و با گوشهای خودم نشنوم باور ندارم، آخه شراره با اون دک و پز را با روح الله سربه زیر چکار؟! بعدم شراره خیلی احترام تو رو داشت و قربون صدقه ات میرفت،قابل باور نیست..
فاطمه گوشی دستش را نشان مادرش داد و گفت الان بهتون ثابت میکنم و چون روح الله قول داده بود به شراره بگوید جواب تلفنش را بدهد، مطمئن بود، الان شراره جواب میدهد.
مادر و زینب مبهوت، فاطمه را نگاه میکردند و فاطمه شماره شراره را گرفت با دومین بوق صدای شراره که میرفت آتش بر هستی فاطمه بزند در گوشی پیچید: بفرمایید امرتون؟!
همه تعجب کردند...این طرز برخورد از شراره بعید بود...بدون سلام و علیک!!!
ادامه دارد...
به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی چشمورو نداری!
👤سرباز جنگ اول قرهباغ:
🔺ایران مجاهدان افغان و نیروهایش را به کمک باکو فرستاد. سلاح دادند، نیروهای ویژه و ژنرالهایشان آمدند. بهنفع باکو جنگیدند و هواردیز را آزاد کردند، ۶۰۰۰ آواره ما را ۶ سال پناه دادند، انبوه موادغذایی بینشان توزیع کردند، ولی مطبوعات باکو مرتب به ایران فحاشی میکنند!
✍️موحدیان
🔹 نهتنها نمکنشناسی کردند و فحش دادند که با دشمن ایران و اسلام (اسرائیل) متحد شدند و در ترورها و خرابکاریها بهشان دست یاری دادند. بعد از همه اینها باز یک عده قومگرای متعصب پشتشان درآمدند و از خاک اسلام برایشان هزینه کردند. کاملا مسجل شده چه خیالاتی با ترکیه دارند اما کوتاه نمیآیند.
✍️تهرانی
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🚨پوتین: ما خواستار تشکیل فوری یک کشور فلسطینی با پایتختی بیت المقدس شرقی هستیم.
ـــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
پنجفکری که هر روز بهت آسیب میزنه:
۱.دیگران در مورد من چه فکری میکنند؟
۲.دیگران چه چیزهایی دارند و من چه چیزهایی ندارم؟
۳.دیگران چکار میکنن که من نمیکنم؟
۴.چه کاری باید انجام بدم تا بهتر از دیگران باشم؟
۵.چکاری باید بکنم تا توجه و شهرت بیشتری از دیگران بدست بیارم؟
به جای اینکه انرژی خودتو صرف این فکرهاکنی
در جایگاه خودت بهترین باش!!!
اونوقت ببین ازهمه بهتر
@Modafeane_harame_velayat
صدا ۰۰۶.m4a
7.28M
صوت شماره ۴
🌹مبانی عفاف در خانواده🌹
(راهکارهای حفظ عفاف در خانواده)
🎧 لطفا جهت ملکه شدن کاربرد عفاف در زندگی یعنی 《غلبه ی رفتارهای عقلانی به جای رفتارهای هیجانی》 هر صوت را بیش از یک بار گوش کنید.
فاطمه کفاش حسینی
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹@Modafeane_harame_velayat
🔸هرگز درباره بدبختیهایت صحبت نکن و به آنها توجه نکن.
❗️اگر توجه کنی به آنها خوراک دادهای.
توجه خوراک ذهن است به هرچه که توجه کنی قویتر میگردد.
هرگز با توجه کردن به بدبختیها به آنها خوراک نرسان.
بی خیال باش و بی علاقه.
♨️به یاد بسپار، توجه واقعا خوراک و تغذیه است.
❌به چیزهای منفی توجه نکن.
به رنجهایت توجه نکن و دربارهاش سخن نگو.
آنها را بزرگ نکن ، این کار بسیار مخرب و نابود کننده است.
به رنجهایت بیتوجه باش و با این کار آنها خواهند مرد.
☑️تمام توجهات را به شادیهای کوچک معطوف کن.
🔔لحظات کوتاه شادی را ارج بگذار و خودت را کامل در آنها غرق کن. اینگونه آن لحظات کوتاه رشد خواهند کرد و در تمام زندگیات منتشر خواهند شد. .
✔️همهاش به خودت بستگی دارد...
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹@Modafeane_harame_velayat
دوست خوب من
به خاطر داشته باشید
دست نیافتن به آنچه دایم جستجو
می کنید،حکمتی در اونه.
مطمئن باشید که گاهی نرسیدن به آرزوها و
خواسته هامون برای ما بیشتر خوشبختی
است تا شکست.
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹@Modafeane_harame_velayat
خوشبختی خود به خود به وجود نمی آید،
رسیدن به خوشبختی فرآیندی فعال است که نیازمند تلاش است.
افکار غلط را کنار بگذارید،
به اضطراب ها غلبه کنید،
علاقه ها را شناسایی کنید،
فراموش نکنیم انسانها خود به خود خوشبخت نمی شوند،
تلاش کنید
تلاش کنید
و به خداوند توکل کنید.
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
✅ده راهکار برای جذب انرژی مثبت:
🍁روز خود را با دعا، نیایش و شکرگزاری شروع کن
🍁همان طور با دیگران رفتار کن که دلت می خواهد با تو رفتار شود
🍁در هر وضعیتی سعی کن بیشتر جنبه های مثبت را ببینی
🍁از کنترل کردن همه چیز دست بردار
🍁زندگی پر از صلح و صفا را تجسم کن
🍁نگران آینده نباش، تنها برنامه ریزی کن و به خدا توکل کن
🍁از دلخوری دست بردار
🍁اوقاتی را در طبیعت سپری کن
🍁در مقابل دیگران جبهه نگیر
🍁آرامش را در وجودت احساس کن.
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
.
شاید این جمله رو بارها شنیده باشین
والدین عزیز درباره ضعف های فرزندان
جلوی روی او صحبت نکنید.
اجازه بدین این جمله رو اینطوری اصلاحش
کنم 👇👇👇
🛑 درباره ضعف های فرزندانتون نه جلوی روی
خودشون بلکه هیچ وقت این کار رو نکنیــد
حتی پشت سرش.
آخه این کار چه کمکی بهتـــون می کنه.
جز اینکه صدمات جدی به روح و روان
فرزندتون بزنه.
تنها استثنا متخصص ، روانشناس و کسیه
که میتونه کمکتون کنه.
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
این هم خاطـــره حضرت آقا از روز اولی
که به مدرسه رفتند.
دقت کنید حتی اون زمان هم مــــدارس دینی
وجود داشتــه و پــــدر و مــــــادر حضرت آقا
ایشون رو تو مدارس معمولی ثبت نام نکردن.
لطفا نسبت به اعتقادات فرزندامون دغــدغــه
جدی داشته باشیم.
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیاستهای_مردانه
❇️زن ذلیل جاش تو بهشت هست ... !!!!
👤مرحوم حضرت آیت الله #مجتهدی_تهرانی
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکترانوشه
به هر انسانی که برخود می کنید این ۶ میم رو انتقال بدید
از این ۸ ت نحس فاصله بگیرید.
#خانواده_دینی
🌹🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌👌👌 همسری که از وقت خانوادهاش بزند و به خوشگذرانی بپردازد حق الناس انجام داده است/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
#خوشگذرانی
#حق_الناس
#خانواده
#خانواده_دینی
🌹🌹
@Modafeane_harame_velayat