اربعین مسیر نوکری و عرض دوستی و محبت است
یا مهدی! از کودکی برای سربازی تان تمرین میکنم.
#تصاویر_کودکان_اربعینی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 💔😭
@Modafeaneharaam
🔸️جزئیات جدید نیویورک تایمز از نحوه ترور شهید فخری زاده
روزنامه نیویورک تایمز مدعی شد:
🔹 عملیات منجر به شهادت دکتر فخری زاده، اولین تلاش عوامل موساد نبوده است.
🔹 در سال 2009 یک گروه ضربت طی عملیاتی برنامهریزی شده به دنبال ترور این دانشمند هستهای بودهاند و برای این کار منتظر آمدن فخریزاده بودند اما این عملیات در لحظه آخر لغو شد.
🔹 موساد به لو رفتن این عملیات مشکوک شده بود و ظاهرا ایران برای آنها تله گذاشته بود.
🔹 اما این بار موساد میخواست چیز جدیدی را امتحان کند.
🔹 عامل ترور که یک تیرانداز ماهر بود، موقعیت خود را تعیین و اسلحه را آماده شلیک کرده و به آرامی ماشه را لمس کرد.
🔹 اگرچه، او به هیچ وجه در نزدیکی آبسرد نبود.
🔹 تک تیرانداز هزاران مایل دورتر، در محلی مخفی به صفحه نمایش یک کامپیوتر چشم دوخته بود.
🔹 تمام گروه ضربت تا آن موقع ایران را ترک کرده بودند.
🔹 در این عملیات فناوری تک تیرانداز دقیق کامپیوتری ارتقا یافته با هوش مصنوعی و رصد چند دوربینه از طریق ماهواره برای اولین بار به کار رفت که سلاح آن قادر به شلیک 600 گلوله در یک دقیقه بود.
🔹 برخلاف پهپادها، این سلاح رباتیک در آسمان هیچ توجهی را به خود جلب نمیکرد.
🔹 بخش رباتیک سلاح طوری طراحی شده بود که کف وانت جا شود.
🔹 دوربینها هم که در جهتهای مختلفی روی وانت قرار گرفته بودند، باعث میشدند اتاق کنترل تصویر کاملی نه تنها از هدف و جزئیات امنیتی آن، بلکه از اطراف محل عملیات داشته باشد.
🔹 سرانجام در مرحله آخر کار، وانت پر از مواد منفجره شد تا پس از ترور، منفجر شود و هیچ ردی باقی نگذارد. شلیک چنین سلاحی پیچیدگیهای دیگری هم داشت.
🔹 نیسان آبی منفجر شد.
🔹 این تنها بخش عملیات بود که طبق برنامه پیش نرفت.
🔹 این انفجار قرار بود ربات را کاملا خرد کند تا ایرانیها نتوانند بقایای آنچه رخ داده بود را کنار هم قرار دهند.
🔹 در عوض، بیشتر قطعات این سلاح به هوا پرتاب شدند و سپس روی زمین افتادند، بیش از آن آسیب دیده بود که بتوان آن را تعمیر کرد اما قطعات تا حد زیادی سالم مانده بودند.
🔹 ارزیابی ایران مبنی بر این که حمله توسط یک سلاح خودکار کنترل از راه دور «مجهز به هوش مصنوعی» انجام شده بود، صحت داشت.
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIFxhSK_ZtvKba8cs-KDUpHwAAcBuwEYAAgkKAAKIeUlSVvLRWNPBAAEXIAQ.mp3
9.58M
🔊 #صوتی | تنظیم #استودیویی
❤️ دارن میان دونه دونه عاشقا
👤حاج سیدمجید #بنی_فاطمه
📌 #اربعین
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
: ❤️ داستان #تنها_میان_داعش برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که
🌹 رمان #دمشق_شهر_عشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ در #سوریه و با اشاره به گوشهای از رشادتهای مدافعان حرم بهویژه سپهبد شهید #حاج_قاسم_سلیمانی و سردار شهید #حاج_حسین_همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شد.
❤️ هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم #حاج_قاسم_سلیمانی و همه مردم مقاوم سوریه
❣ از شبهای آینده با #عاشقانهای دیگر در حوزه جبهه #مقاومت در خدمت شما عزیزان هستیم.
📍 در پاسخ به پرسش مخاطبین عزیز، جهت نشر حداکثری آثار مربوط به #جبهه_مقاومت، بازنشر داستانهای این کانال به هرصورت و با هر لینکی مجاز است.
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌹 رمان #دمشق_شهر_عشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ در #سوریه و با اشاره به گوشهای از رش
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_اول
💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی #خبر خوندی، بسه!»
💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
💠 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
💠 تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت:🔰
#شهید_علی_تجلایی
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@Ahmad_mashlab1115