مدافعان حرم 🇮🇷
باسلام خدمت دوستان امامزمانی🌷 همینطور که معطلید ۲۴ مهر سالروز آغاز امامت آقامون امام زمانه💗 به ه
💢 دوستان امروز فرصت آخره برای کمک به جشن امامت امام زمان🌹
هرچقدر عشق به آقا دارید میتونید کمک کنید.
شماره کارت👇
6280231364795244
بنام زارع
اجرتون با امام زمان🌷
@Modafeaneharaam
💠 #نکات_اخلاقی_شهداء
📌شهید #عبدالحسین میگفت هر کسی روزی داره، هر تیری که شلیک میشه تا اسم من روش نوشته نشده باشه به من اصابت نمی کنه وبا شهامت بودند اصلا نمیخابیدند و حواسشون به همه جا بود
📌خیلی خوش برخورد و صبور بودند حتی در سوریه همرزمهاشون می گفتند با این که خط شکن بودند ولی روحیه ی قوی و خاصی داشتند و با همه #شوخی میکردند می گفتند
📌تو گردان ابگوشت پخته بودند #شهیدعبدالحسین وقتی می بینند دنبال ظرفی میکردند که ماهیتابه پیدا می کنند و مقداری آبگوشت می ریزند سهم خودشون رو داخل ظرف و برای دوستانی که خط بودند میبرند.
🔰شهیدمدافعحرمــ عبدالحسین یوسفیان🌹
#تاریخ_شهادت۹۴/۱۰/۲۹
#محل_شهادت #خالدیهجنوبحلب
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اختصاصی
🎥کشف پیکرهای مطهر دو شهید در شب شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
📍شرق دجله عراق
⏰پنج شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰
@Modafeaneharaam
هدایت شده از تبلیغات کانال مدافعان حرم
🔵 تعرفه تبلیغ #شبانه در بزرگترین کانال مدافعان حرم👇
@Modafeaneharaam
🔴 پست آخر تا صبح
🔸بنر تنها بدون ریپ: 24 هزار تومان
🔹بنر+ریپ: 28 هزار تومان
♦️تبلیغ 24 ساعته (11 ساعت پست اخر، 13 ساعت پست آزاد): 45 هزار تومان
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
🗯تبلیغات تراکت و پوستر شغلی شما هم پذیرفته میشود. هر پوستر 15 تومان
🔻تبلیغ شبانه #ثابت هم داریم واسه دوستانی که میخوان چندروز رزرو کنند مثلا ۱۰ روز یا روزهای زوج..
✅ ادمین ثبت سفارش و تبلیغات👇:
📲 @Modafeaneharaam_ad
🔴شهادت زن لبنانی و مادر پنج فرزند در تیراندازی دیروز بیروت
🔹یک زن لبنانی در حالی که در منزل خود منتظر بازگشت فرزندش از مدرسه بود هدف تیر تکتیراندازان افراد مسلح وابسته به «القوات اللبنانیه» قرار گرفت و به شهادت رسید.💔
@Modafeaneharaam
🏴ابن فهد حلى در كتاب عدة الداعى از سلمان فارسى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از خداوند متعال، نقل كرده حضرت حق مىفرمايد: اى بندگان من، آيا شما نيازهاى بزرگى نداريد؟ بدانيد كه به اين نيازهاى بزرگ نمىرسيد مگر اين كه محبوب ترين خلق از شما شفاعت كند. پس بدانيد كه گرامىترين خلق در نزد من افضل ترين آنها در نزد محمد و برادرش على مىباشد و بعد از على هم امامانى هستند كه آنها وسيله شما انسانها نزد خداوند مىباشند. پس آگاه باشيد هر كس حاجتى از من بخواهد و محمد و آل پاكش را واسطه قرار بدهد، من آن حاجتها را به خاطر محبوبترين خلقم در نزد من اجابت مىكنم.
الجواهر السنية في الأحاديث القدسية (كليات حديث قدسى)، ص: 525
◾️توسل به وجود مبارک امام حسن عسکری علیه السلام در شب شهادت آن حضرت برای رفع شر بیماری کرونا
🤲يا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ
@Modafeaneharaam
🔴انفجار در مسجد شیعیان در افغانستان این بار در قندهار
🔸الجزیره به نقل از منابع امنیتی در افغانستان گزارش داد که در انفجار ی که در یک مسجد شیعه در مرکز شهر قندهار در جنوب افغانستان رخ داد عدهای مجروح شده اند.
🔸بر اثر این انفجار تاکنون حداقل ۷ نفر کشته و ۱۳ نفر مجروح شدهاند
ـــــــــــــــــــــــ
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۴۸ شهید و زخمی در انفجار نماز جمعه شیعیان قندهار
🔹تعداد تلفات انفجار نماز جمعه مسجد شیعیان (فاطمیه) در قندهار افغانستان تا این لحظه ۱۶ شهید و ۳۲ نفر اعلام شده است.
🔹انفجار امروز در قندهار در مسجد شیعیان نزدیک «امامبارگاه» روی داد.
@Modafeaneharaam
#شهید_سید_حمید_طباطبایی 🕊🌺
همیشه میگفتند: "عشق به #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها و فرزندانشان راه میان بر در حرکت مستقیم است ؛ ما هر چه داریم ازهمین منبرها ، هیات ها و روضه هاست."
بااینکه خیلی کار و مشغله داشتند ولی باز هم در هیئت ها شرکت میکردند، و از #جلسات و هییت ها نهایت استفاده را میکردند ، و میگفتند باید از این جلسات انرژی و نشاط بگیریم و زمینه و شرایط را برای کار بهتر فراهم کنیم. علاقه خاصی هم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها داشتند.
#نقل_از_همسرشهید
@Modafeaneharaam
🗞 تقویم شیعه/ ٨ ربیع الاول
◾️ شهادت امام عسکرے علیه السّلام
🔅امام حسن عسکرے علیه السّلام در سال 260 هجری’ در سن 28 سالگے به دست معتمد عباسے به شهادت رسید.◆
♦️معتمد به عباسیین سفارش مے کرد که بر آن حضرت تنگ بگیرند.
◇شیخ صدوق مے فرماید :
♦️معتمد چندین مرتبه امام عسکرے علیه السّلام را حبس کرد.⛓
🔰22 ساله بودند که امام هادے علیه السّلام به شهادت رسیدند، و ↶ مدت امامت آن حضرت شش سال بود.در شبی که فرداے آن روز به شهادت رسیدند نامه هاے زیادے به مردم مدینه نوشته بودند.📝
🌘هنگام نماز صبح، بعد از آنکه امام عصر علیه السّلام آن حضرت را وضو دادند و جوشانده اے به حضرتش دادند،به شهادت رسیدند.◈
⇐وقتی مردم سامرا با خبر شدند،همه بازارها بسته شد و مردم کنار منزل آن حضرت جمع شدند.▒
░ وزراء و اتباع خلیفه و بنی هاشم و علویات داخل منزل بودند.↻
🌴در سامرا صداے شیون و گریه از هر سو به گوش مے رسید و قیامتی بر پا شده بود.😔
🔅امام زمان علیه السّلام آن حضرت را غسل داده بعد از کفن آن حضرت بدن مطهر را جهت نماز آوردند.
🔹جعفر برادر حضرت جلو آمد که بر بدن مبارڪ نماز بخواند.
░همین که خواست تکبیر بگوید ♡امام زمان علیه السّلام در حالے که طفلے گندمگون،پیچیده موے،گشاده دندان مانند پاره ماه بود از حرم بیرون آمد و رداے جعفر را کشید و او را از آن مکان دور کرد🔰 و بر پدر بزرگوارش نماز خواند، و آن حضرت را نزد قبر پدر بزرگوارش حضرت هادے علیه السّلام دفن نمودند.●
🔹جعفر این واقعه را براے معتمد نقل کرد.همه جا را در جستجوے حضرت گشتند،ولی اثرے از آن حضرت ندیدند.🍂
❅در سال شهادت امام عسکرے علیه السّلام سال 260 هجری’ محدث جلیل جناب فضل بن شاذان نیشابوری از دنیا رحلت فرمود.
📚او صاحب 180 تألیف است و امام عسکرے علیه السّلام سه بار بر او رحمت فرستاده اند.🍃
📚قلائدالنحور ج رجب
📚بحارالانوار ج٩5
📚کمال الدّین ص 473
📚کافے ج 1ص 505
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
بیان خاطراتی از #شهید_حسین_ولایتی_فر از زبان مادر ایشان
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر پدر مادراتونو بدونید 😞❤️
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شاید بعدا حسرت بخورید ڪه چرا اینو زودتر ندیدین😭*
*ما مدیون خون شهدا هستیم😔*
یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
@Modafeaneharaam
📋 جدول جزئیات برگزاری اجتماع عظیم مردمی #عید_بیعت با امام زمان
📆 مراسم عید بیعت همزمان با سالروز آغاز امامت امام زمان مصادف با شنبه ۲۴ مهرماه ۱۴۰۰ در هفت شهر تهران، شیراز، اصفهان، مشهد، اهواز، بیرجند، کرمان برگزار میشود.
#نشر_حداکثری
@Modafeaneharaam
📺 #مستند #مرزهای_عاشقی
⭕️ «مرزهای عاشقی» عنوان مجموعه مستندی است که زندگی شهدای مدافع حرم را به تصویر میکشد.
💠 این قسمت: شهید مدافع حرم علیرضا توسلی
✅ جمعه ٢٣ مهر ساعت ۲۰:۳۰
❎ تکرار روز بعد ساعت ۰۶:٣٠ و ۱۲:۳۰
@Modafeaneharaam
📜 نامه امیدبخش امام عسکری علیهالسلام
▪️حضرت آیتالله خامنهای:«عدهای از شیعیان فکر میکردند که امام عسکری (علیهالسّلام) از راه پدرانش منصرف شده. امام عسکری(علیهالسّلام) در نامهای به آنها میفرمایند: «نیّت و عزم ما همچنان مستحکم است. ما دلمان به خوشنیّتی و خوشفکری شما آرام است.»؛ ببینید چقدر این نیروبخش است برای شیعیان... این همان ارتباط مستحکم تشکیلاتی است میان امام و پیروانش.»
- کتاب «همرزمان حسین(علیهالسلام)، گفتار دهم، ص۳۴۶.
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIkdhabNtJfY1H5albrYuWEdNDICaAQAC7wgAAhfnUFO0WmynLgqbHSEE.mp3
6.09M
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «عهد با امام زمان یعنی - ۱»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 باید دائم محیای ظهور باشیم...
🔹 #عید_بیعت
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «ظهور امرِ ناگهانی - قسمت اول»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 تشخیص حق از باطل
💠 آدم فطرت داشته باشه به حق میرسه
🗓 خلاصه سخنرانی #عید_بیعت ۱۳۹۹
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_ام 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_یکم
💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش #نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.
💠 منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد.
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام، اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟»
💠 فقط نگاهم میکرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمیخواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم #داریا.»
💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرتزده نگاهش میکردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟»
💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد که شربت شیرین ماندن در #سوریه به کام دلم تلخ شد.
تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد و هر چه پاپیچش میشدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره میرفت تا پشت در اتاق مصطفی که هالهای از اخم خندهاش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت.
💠 نمیدانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد. همین که میتوانستم در #سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند.
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در #عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم.
💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بیصدا وارد شدم.
سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد و ظاهراً حرفهای ابوالفضل دل مصطفی را سنگینتر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بیحرکت مانده و همه #احساسش از آسمان چشمان روشنش میبارید.
💠 روی گونهاش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانیاش پیدا بود قفسه سینهاش هم باندپیچی شده است که به سختی #نفس می کشید.
زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از #غصه آتش گرفت.
💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!»
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا!»
💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد.
کنارم که رسید لحظهای مکث کرد و دلش نیامد بیهیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمیگردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.
💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبهای به سمت در میدوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پردهای از #شرم پنهان شدم.
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لبهایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :«#انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو #زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم!»
💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم میلرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟»
نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_یکم 💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آ
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
💠 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
💠 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
💠 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
💠 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
💠 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam