eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.1هزار دنبال‌کننده
30.1هزار عکس
12.1هزار ویدیو
287 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ #جانم_بہ_فداٺ_یا_رقیہ_س❤️ این روزها قافیہ ےشعر گشتہ اربعین امسال هم اگر نروم مےخورم زمین اینبار من مدد زِ رقیہ گرفتہ ام نازے ڪند بہ پیش پدر راهیم همین #الدخیلڪ_یابنٺ_الحسین💚
مدافعان حرم 🇮🇷
تاریخ گوشه‌اى از مسجد کنار جمع اسیران نشسته، کسى را دیده از اهل شهر که داخل مسجد آمده و یزید را که شادمان دیده، جرئت پیدا کرده و همان میان مجلس از یزید هدیه‌اى خواسته. تاریخ دست مرد را دیده که سمت یکى از دختران رفته و صداى مرد را شنیده که خواسته او را از یزید هدیه بگیرد. تاریخ نفس نکشیده، چشم بر هم نگذاشته و فاطمه دختر حسین (ع) را دیده که خود را کنارى کشیده و بعد صدایش را شنیده که رو به زینب (س) گفته یتیمى بس نبود که طمع به خدمت‌گذاری من دارند؟ تاریخ دست زینب(س) را دیده که نگهبان او شده و خاطرش را آسوده کرده که تقدیر خدا این چنین نیست. مرد را دیده که دوباره میان نگاه دل شاد یزید و حرف‌هاى زینب(س) خواسته‌اش را تکرار کرده و بعد پرسیده این‌ها کیستند و اسیران کدام جنگ‌اند؟ یزید را دیده که از فراز تختش اشاره کرده و گفته آن فاطمه دختر حسین(ع) است و دیگرى زینب(س) دختر على (ع). تاریخ صورت مرد را دیده که بى‌رنگ و لب‌هایش را که خشک شده، نگاهش بین اسیران گشته و سمت یزید برگشته و حاکم بر تخت نشسته را لعن کرده. گفته اینان را که این طور گوشه مسجد نشانده‌اى اسیران روم پنداشتم نه اهل بیت پیامبر و باز زبان به نفرین یزید باز کرده. تاریخ یزید را دیده که بر تختش لرزیده و بعد دستور داده مرد را گردن بزنند. تاریخ ندیده اما مرد همان وقت که دست بسته از کنار اسیران مى‌رفته سرش پایین بوده و خاطرش شرمنده و زبانش عذرخواه. . پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز پ.ن: روز چهارم صفر . @modafeaneharaam
◾️ جان، امشب که پدر را دیدی، ما را هم دریاب... دل ما هم پدر میخواهد... 😔 ◾️ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها را محضر امام زمان و شما بزرگواران عرض میکنیم... @modafeaneharaam
💠 شهادت حضرت رقیه مرا دشمن به قصد کُشت می‌زد به جسم کوچک من مُشت می‌زد هرآن گه پایم از ره خسته می‌شد مرا با نیزه‌ای از پُشت می‌زد توئی ماه من و من چون ستاره غمم گشته پدرجان بی‌شماره اگر روی کبودم را تو دیدی مکن دیگر نظر بر گوش پاره بیا بشنو پدرجان صحبتم را غم تو بُرده از کف طاقتم را دو چشم خویش را یک لحظه وا کن ببین سیلی چه کرده صورتم را 😭😭 @modafeaneharaam
تا صبح فقط نگاه کردی... دیدی بغلم نکردی آخر ...😔 @modafeaneharaam
برای 😭 "از خاک عطر نم نم باران بلند شد از جای خود به شوق فراوان بلند شد یک مشت آب هدیه برای رباب برد کم کم صدای خنده ی طفلان بلند شد بابا رسید و بوسه به دستان او گذاشت" این خواب دختریست که یک آن بلند شد- و دید خیمه ها همه آتشفشان شده فریاد زد به سمت بیابان بلند شد از پشت خارها که به آنسو نگاه کرد خورشید سربرهنه پریشان بلند شد باور نکرد و بغض خودش را به باد داد این شد که دست مرد نگهبان بلند شد شب بود...آیه آیه زمین خورد والضحی از نی صدای حضرت قرآن بلند شد دختر گرفته بود دلش را که ناگهان از خانه های کوفه بوی نان بلند شد وارد شدند خسته و شلاق کافری از جا به احترام یتیمان بلند شد @modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_چهل‌وپنجم #قدم‌هاي‌آخر اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهران برگ
داستان پسرک فلافل فروش🌹 سيد روح‌الله ميرصانع هادي سه بار براي مبارزه با داعش👹 راهي منطقه‌ي سامرا شد. او با نيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعه‌ي اول حدود بيست روز طول كشيد و كسي خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نميزد. نميگفت كه كجا رفته، تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش👹 مشغول مبارزه بوده. بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چي كار ميكني؟! هادي ميگفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدم‌هاي از خدا بيخبر بايستيم. بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست! با تعجب پرسيدم: چطور؟! هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش👹 قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدوده‌ي حرم برسانند. در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش👹 خودش را تا نزديك حرم رساند اما يكباره لو رفت! چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. ما محاصره‌اش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم. آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك ميكرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون ميآمد، به درك واصل ميشد. بعد از چند دقيقه گلوله‌هاي من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم. يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم. چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يكباره صداي مهيب انفجار من را به گوشهاي پرت كرد. عامل انتحاري داعش👹 كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفيگاه خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي ما رساند و بلا فاصله خودش را منفجر كرد ... چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با فاصله داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود😔😔😭. پيكرهاي پاره‌پاره‌ي شهدا همه جا ريخته بود.😔😔😔😔😭 داستان شهید هادی ذولفقاری🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشمتون نورانے به حـرم حضـرت رقیـه سلام الله😔💔 💔 بی‌بی.... کربلا....😔 @modafeaneharaam
رفته بود شناسایی، بعد از شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد، نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من شدم اینجا از روی چند رد شدم به صاحبش بگویید 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا رقیه نه بگو دختر خودت .......... کلیپ مانع شدن دختر شهید مدافع حرم از رفتن پدر کجا می فهمیم ما ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر کی الان کربلاش جور شده که خوشبحالش، اونی که نشده ببینه... 🔻 من هنوز کربلام جور نشده 😔😭 💔💔💔💔💔💔😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبلغ جمع شده تا این لحظه
می‌گوینــد ... شنیدن ڪِی بود مانند دیدن این روزهـا شنیده هایمان ڪمی دیدنـی شده‌اند ... هنــوز حرامیـان ! پدران حسینی را شهید می‌کنند؛ دارند خرابه ها تڪرار می‌شوند رقیه ها دلتنـگ پدران می‌شوند ، از شام پــــدر می آورند و جـان رقیـه ها را می‌گیرند ...
چه گفتی ڪہ شدند بگو بـرادر منم جان دارم ... درحال نجوا کردن با به حق ما را هم بخر... 💔💔💔
هم‌اکنون حرم امام‌رضا(ع) نائب‌الزیاره اعضای محترم هستیم🌹
بابا شما چیزے نپرس از گوشوارہ من هم از انگشتر نمے گیرم سراغے شهادت حضرت رقیہ سلام اللہ دختر سہ سالہ امام حسین علیہ السلام تسلیت باد.
رقیــه جـان.... منم بخــر...😔💔
1_30361502.mp3
2.91M
🎼 (س) من را ببخش اگرکه لکنت زبان گرفتم😭 🎤🎤حاج محمود کریمی 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
حرم من حمید! دلنوشته همسر شهیدسیاهکالی امروز سوریه حرم بسم الله الرحمن الرحیم 🍁چه سری است بین پاییز،من،حمید و سوریه.... من دوباره در دمشقم،مطمئنم حمید اینجاست. هرسال چند روز مانده به اربعین غافلگیرم میکند... عادتم داده ... 3 سال پیش ایام اربعین را با شهادتش برایم متفاوت کرد و این چند سال با توفیق زیارت حرم عمه سادات سلام الله علیها🍃 اینکه هرسال سالروز آسمانی شدنش سوریه باشی و در مقتلش حاضر بشوی چه احساسی دارد!!! تمام لحظات جلویم زنده میشود به وضوح گذشته را میبینم انگار که ملائک خدا اینبار از خاک سرخ سوریه به آسمانش عروج میکنند. حکمت سرخی خاک این دیار چیست!!!خدا میداند... انگار دست خداوند را میبینی که تو را به معرکه آورده است.تا یادم نرود من چه اربعین ها داشته ام.و امسال هم اربعینم سوریه است.کتاب باشد را برایت آورده ام،بیا... بخوان، آشناست...قصه ماست. اینبار کتاب را برای بانوی کربلاهدیه آورده ام کسی که از رویش خجالت زده ام... اوهمیشه دلداری ام داده است،برایم روضه ی آب و رباب را خوانده است... من چه؟ دستانم خالی است... کتاب را آورده ام برای عمه سادات سلام الله علیها تا بخاطر تو کمتر خجالت زده باشم.🍃 اما کاش کنار این تل خاکی قطعه کاغذی یادداشت میکردی و آدرست را مینوشتی تا من اینبار به دنبالت بیاییم.... صدای نوای آهنگران به جانم تزریق میشود... هوا از عطر تو غوغا است،میدانم که اینجایی میدانم که اینجایی... عزیزم سایه ات پیداست میدانم که اینجایی میدانم که اینجایی 🍁🍁🍁🍁 حرم،من،حمید، حلب، انار،پاییز و سوریه @modafeaneharaam
📢مسابقه کتابخوانی «یادت باشد» ✅از زندگانی شهید«حمید سیاهکالی» ⬅️ بخشهای مسابقه: 1⃣ کتابخوانی 💥جایزه:هر ماه یک کربلا،یک مشهد 2⃣عکس یادگاری 💥جایزه:۳ کمک هزینه مشهد 3⃣دلنوشته 💥جایزه:۴ کمک هزینه مشهد 4⃣فایل صوتی 💥جایزه:۱ کمک هزینه کربلا،۲ کمک هزینه مشهد 🔵سایت تهیه کتاب: yadat-bashad.ir 🔵کانال مسابقه: @yadat_bashad