eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺🔻 اسلام ما، اسلام دیگران شهید بهشتی: نفرمایید عفت و پاک‌چشمی، یه چیز فردیه، همین‌جاست که اسلام ما از اسلام دیگران جدا می‌شود | @Modafeaneharaam
🌹🌹اوایل ازدواجمون بود برا خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم سید به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید آقا سید با اون قامت رشید و هیکل تنومند در مقابل والدینش اینطور فروتن بود این صحنه برا من بسیار دیدنی بود ...  🌹                            @Modafeaneharaam
| یقینِ منتظران 🔹یک بار زمان جنگ وقتی رزمنده‌ها می‌خواستند از معبر رد شوند، دیدند که معبر را اشتباه رفتند یا عراقی‌ها آن معبر را مین‌گذاری کرده بودند و بچه‌ها دارند پرپر می‌شوند، گفتند که یک نفر کار این سیم‌خاردارها را حل کند، آنجا یک شهیدِ سبزواری روی سیم‌خاردارها به‌رو خوابید و دو گردان از روی او رد شدند. 🔸به پشت نخوابید که مبادا رفیقانش با او چشم‌توچشم شوند و نتوانند رد شوند؛ این یعنی یقین. آقا رسول‌الله صلی الله علیه و آله می‌فرماید که کسی در یقین نظیر اینها نیست و اینها منتظران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند. ـ - - - - - - - - - 🇮🇷 شهید غلام‌حسن میرحسینی 🔅 ولادت: ۲ بهمن ۱۳۳۶ ❣️شهادت: ۴ آبان ۱۳۶۷ 📍محل شهادت: شلمچه 🕌 آرامگاه: سیستان و بلوچستان، روستای جزنیک ـ - - - - - - - - - @Modafeaneharaam
🔺«آمنه وهاب زاده» امدادگر،آر پی چی زن و همرزم شهید همت وشهید چمران را که وقتی دید،جانبازی که درحال درمانش هست ماسک ندارد؛ماسک خود را به او داد وخود شیمیایی شد را میشناسید؟ 🔹نه چون الگو باید زن غربی باشد!!! @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ ماجرای خواستگاری شهید محمدخانی از دختری که با او کارد و پنیر بود! @Modafeaneharaam
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. کنار شیر آبی که به حوض وصل بود نشسته بودم و ظرف‌ها را می شستم که زنگ در به صدا درآمد.سه دقیقه شد تا خودم را جمع و جور کردم و رفتم دم در. _سلام خانم جان! حالتون چطوره؟ زود بیا که مادرت پشت تلفنه‌. _دست شما درد نکنه چشم بگید ده دقیقه دیگه زنگ بزنه تا من چادرم را عوض کنم و بیام. مادرم که زنگ میزد کلی خوشحال می شدم.آدم توی شهر غریب که باشه دل به همین تلفن های هر چند روز یکبار خوش میکنه. منم که به مادرم خیلی وابسته بودم و صبح تا شب هم که سرگرمی نداشتم و باید منتظر می موندم تا حاجی از سرکار برگرده و یک نصفه روز تنها نباشم هر چند روز یک بار منو ببره شاهچراغ. یک سر هم به بازار وکیل. حالا خرید هم که نداشتم یک سر بازار میرفتیم. همیشه وقت هایی که تلفن با هم کار داشتم میرفتم اونجا.البته کسی هم که نبود تلفن بزنه جز مادرم که حالا این روزها بیشتر نگرانم بود. گفتم :خانم جان ببخشید مزاحم شما میشم! چیکار کنم مادرم نگرانه. خانم همسایه هم بنده خدا کلی تعارف میکرد و میگفت: _این حرفها چیه؟ منزل خودته !چرا تعارف می کنی؟ اصلا هر وقت دلت تنگ شد بیا خودت زنگ بزن .نمیخواد منتظر باشی مادرت خودش زنگ بزنه. _نه خانم جان. خونمون تلفن نداریم . مادرم بنده خدا باید بیاد بیرون زنگ بزنه _بنشین یه لیوان شربت بیارم بخور تا دوباره زنگ بزنه .چند وقته دیگه داری!!؟ _فکر کنم هفته های آخر باشه! _به سلامتی .انشالله به زودی از تنهایی در می‌آیی. تو ماشالا خوب سرحالی .غلط نکنم دوقلو داری .من سر این دختر خیلی کسل و بی حوصله بودم ولی توخوبی هزار ماشالا.. در همان ۵ دقیقه که نشستم تا مادرم زنگ بزنه کلی برام درد دل کرد. تلفن که به صدا درآمد مامان معصومه گوشی را برداشت و گفت: بیا خانم که مادرت هست. _سلام مادر جان حالت چطوره؟ الهی قربونت برم سرحالی؟ _آره مادر جان .نگران نباش شما کی میای شیراز؟! _مادرجون زنگ زدم نقل همین بابات میگه تو بیا اینجا که دیگه خیالم از هر دو طرف راحت باشه. این دخترا هم بچه هستن. میترسم کاری دست خودشون بدن .تو نگران آقا محمد علی نباش اون از پس کارهایش بر میاد .مثل بابات نیست که. اونجا راحت تری و آشناتر .جا هم بیشتر داریم. بگو آخر هفته بیار دت. _باشه مادر جون حالا ظهر که محمدعلی اومد بهش میگم تا ببینم چی میگه! _نه مادر دیگر راضیش کن تا پنجشنبه بیاردت .اینجا بیشتر میتونم بهت برسم اگر هم راضی نشد که دیگه خودم میام و این همدم رو هم با خودم میارم. خداحافظی کردم و اومدم .همش داشتم به این فکر می کردم که مامانم راست میگه. بنده خدا پدر و خواهر هام رو هم یه لقمه نون میخوان دیگه. من برم اونجا خیال مادرم راحته. درسته شیراز دکتراش خوبن ولی با خودم فکر می کردم که مگه مادرم این ۶ تا دختر و شیراز دنیا آورده ؟!من هم مثل اون چه فرقی داره ؟! ... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عج من در شبِ آرزو نداشتم جز وصل تو هیچ آرزویی ای عشق! بیا که نیست ما را غیر از مدد تو چاره جویی @Modafeaneharaam
‌ 🍃امیرالمؤمنین علی علیه السلام:‌ امر به معروف و نهی از منکر، نه اجلی (مرگی) را نزدیک میکند و نه از روزی کم می نماید ، بلکه ثواب را دو‌چندان و پاداش را بزرگ می سازند. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نقش حاج قاسم سلیمانی در توسعه حرم امام علی، حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل و حرم امامین عسکریین @Modafeaneharaam
الگو برداری از شهداء 📢 ❤️همسرداری شهید سید جلال حبیب الله پور به نقل از همسر شهید:❤️ چگونه و با چه زبانی از مرد زندگیم و بهترین پناهگاهم حرف بزنم که هیچ واژه ای نمی تونه عظمت و بزرگی روحش رو به تصویر بکشه..🌿 هیچ وقت با صدای بلند با من صحبت نمی کرد. بسیار مهمان نواز بود. همیشه وقتی مهمان داشتیم صدام می کرد تا زودتر بیام سر سفره و تا نمی امدم غذاش را شروع نمی کرد. وقتی مهمان ها می رفتند حتما از من بابت پذیرایی تشکر و قدردانی می کرد، مخصوصا اگر همکارانش مهمانمان بودند تشکر ویژه می کرد و حتی دستم را می بوسید.🌷 اگر از سر کار بر می گشت و به هر دلیلی غذا حاضر نبود هیچ وقت سرزنش نمی کرد و با صبوری تمام منتظر می شد تا غذا را اماده کنم. هر وقت به مهمانی می رفتیم با برادراش و خواهرزاده هاش بازی می کرد و کشتی می گرفت و بچه ها را وادار به کشتی می کرد و داوری می کرد یا هر وقت مهمان داشتیم بازی دست جمعی برگزار می کرد... همسرم شایسته شهادت بود و خوشحالم به آرزوش رسید و من در لحظه لحظه زندگیم حضور سید رو حس می کنم و هنوز برای هر کاری در خلوتم باهاش مشورت می کنم 🌷 مهر من را کرده ای جان خودت در عقد عشق مهر خود را میکنم هدیه به بانوی دمشق @Modafeaneharaam
Marsh Mira Podcast_Castbox.mp3
22.37M
🎧 معرفی مارش میرا 🔊 روایتی از فاجعه نسل کشی در سربرنیتسا با اجرای نمایشی و جذاب 🔸 جاده ی مرگ، جاده ی زندگی 📝 نویسنده: صادق سلیموویچ ✍🏻 مترجم: وحید پرست تاش، مریم رضائیان 🎙 کتاب‌خوان: سید صدرا میرئی 🔻 دریافت کتاب صوتی مارش میرا از لینک زیر: 📎 https://yamcag.ir/marsmira @Modafeaneharaam
📖 معرفی کتاب صوتی 🎧 کتاب صوتی مارش میرا 🔊 روایتی از فاجعه نسل کشی در سربرنیتسا با اجرای نمایشی و جذاب 🔸 جاده ی مرگ، جاده ی زندگی 📝 نویسنده: صادق سلیموویچ ✍🏻 مترجم: وحید پرست تاش، مریم رضائیان 🎙 کتاب‌خوان: سید صدرا میرئی ▫️انتشارات پرنده 🔻 دریافت مارش میرا از لینک زیر: 📎 https://yamcag.ir/marsmira @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا خیلی فوری و در سطح وسیع برای همه و در همه گروه ها و برای تک تک دوستان ارسال کنید . کوتاهی جایز نیست . @Modafeaneharaam
. ❌❌صبر . جهاد تبیین فقط گفتن، نوشتن، سخنرانی کردن، کلیپ ساختن، همایش گرفتن، کتاب نوشتن و... نیست. یک بخش مهم جهاد تبیین "تحمل" مخالف است. محبت به مخالف است‌. دور نساختن افراد است. صبر در برابر مخالف و پرسشگر است. زیست با مخالف است تا آنجا که حجت بر ما تمام شود. این سیره اهل بیت(ع) است‌. جهاد تبیین فقط تولید و انتشار محتوا در فضای مجازی نیست. مطلبی را منتشر کنیم و بعد احساس ارضای انجام تکلیف داشته باشیم. در همین فضای مجازی که افراد از هم دور هستند گاهی تندی تعابیر و کلمات منتقد را به مخالف و مخالف را به دشمن تبدیل می کند. بدون عنصر صبر اثرگذاری تبیین کاسته میشود. خیلی از این عزیزان دوستان و برادران و خواهران ما هستند، مغرض و خارجی نیستند، برای مسیر به کمک نیاز دارند همانطوری که ما به کمک نیاز داریم. @Modafeaneharaam
🌹عجب حڪایتی دارد این شهید والامقام: در ۷ تیر متولد می شود در ۷ تیر اسمش برای حج در می آید در ۷ تیر به عضویت سپاه در می آید در ۷ تیر عازم جبهه می شود در ۷ تیر ازدواج می کند در ۷ تیر تنها دخترش بدنیا می آید در ۷ تیر هم به شهادت می رسد... 🌷شهید احمد اللهیاری 🌷شادی روحش صلوات... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکست تاریخی غرب از سرداران ایرانی از سپهبد سورنا تا سردار قاسم سلیمانی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یک دهه عقب ماندگی داریم حضرت‌ آیت‌الله خامنه‌ای: 🔹حل مشکلات اقتصادی نیازمند رشد بالا و مستمر است. @Modafeaneharaam
🌹👆نحیف بود و لاغر مادرش میگفت اخه پسرم تو چکاری از دستت برمیاد و میتونی تو جبهه انجام بدی ❤️نمیدانست فرزندش مغز متفکر برنامه ریزی و عملیات های مهم و استراتژیک و معاون فرمانده نیروی زمینی ست. او کسی نیست جز غلامحسن افشردی معروف به حسن باقری فرمانده شجاع و کارآمد دوران جنگ از مادرش پرسیدند: چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند: نگذاشتم امام زمان (عج)در زندگیمان گم شود. 🕊۹بهمن سالروز شهادت/شادی روحش @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستندی زیبا از بلایی که سپاه پاسداران در دهه ۶۰ بر سر ارتش آمریکا آورد و آن‌ها را به غلط کردن انداخت . انهدام دو بالگرد آمریکایی توسط نیروی دریایی سپاه آن هم در موقعی که سپاه هیچ تسلیحات بومی نداشت. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار* * #نویسنده_غلامرضا_کافی
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. خودم را با این حرف‌ها قانع می‌کردم که محمدعلی از سر کار برگشت. جریان را بهش گفتم اون هم مخالفتی نکرد و گفت: مادرت راست میگه بری اونجا بهتره. _آخه  فکرم پیش تو هست. ظهر که برمیگردی غذای آماده نمی خوای؟! _شریعت نگران من نباش.مگه  موقعی که ازدواج نکرده بودیم که برای من غذا درست می کرد؟! با خنده گفت: توی خانواده موحد بیشتر از همه تو شور میزنی. البته مادرت کبرا خانم هم دست کمی از تو نداره. راست می گفت برای سال قبل از اینکه ازدواج کنیم محمدعلی خود تنها شیراز بود و کارهایش را خودش انجام می‌داد.الان هم محمدعلی همش سرش توی کتاب هست و خیلی به شکم اهمیت نمیده و لقمه نون خالی هم که گیرش بیاد قانع هست و گله نداره. در این یک سالی که ازدواج کرده بودیم همه اخلاقش آمده بود توی دستم.بنده خدا اصلا اهل نق زدن نبود .خیلی هم به من می رسید. مخصوصا از وقتی باردار بودم همه چیز برام می گرفت. آخه اون هم ذوق داشت دیگه ، می خواست پدر بشه. همش میگفت: _خانم مواظب این دو تا بچه توی شکمت باش! من هم می خندیدم و می گفتم :از کجا میدونی دوتا هستن. _معلومه! خلاصه پنجشنبه اومدیم کازرون خونه بابام .فکر میکردم حالا شاید یکی دو هفته تا فارغ شدن مونده . آخه اون موقع که امکاناتی نبود .سونوگرافی نبود که تاریخ زایمان را مشخص کند.چند روز بود که آمده بودم خونه مادرم و مثل پروانه دورم میچرخید.چون که دختر اول بودم و تازه می خواستند و نوه داربشن و به اصطلاح خودشان فرزند بادام هست و نون مغز بادام  ،دیگه خیلی خوشحال بودند. چیزی برام کم نمی گذاشتند که اوایل خرداد بود و هوای کازرون ها انگار کوره آتش. تازه حالا خرداد مرداد که میشد فصل خرماها دیگه انگار آتیش از آسمان می بارید. سه چهار روزی که گذشت یک روز و احساس خوبی نداشتم به مادرم هم چیزی نگفتم با خودم گفتم حالا بنده خدا نگران میشه فعلا که چیزی نیست.شبکه دیگه حالم خیلی بد بود مادرم خودش متوجه شد. سریع رفت دنبال یک مامای محلی به اسم ننه علی. ننه علی گفت :هنوز وقتش نیست حالا فعلا باید راه بره .بچه هر موقع وقتش باشه خودش به دنیا میاد .شما شور نزنید. _ننه علی ،میگی هنوز وقتش نیست؟! دخترم از صبح داره درد می کشه . _نه فعلا که باید راه بره تا بچه خودش بیاد! منم اون شب تا صبح را رفتم و مادرم به پام نشست تا دو روز درد میکشیدم و راه میرفتم و این ننه علی می گفت هنوز وقتش نیست. روزسوم بچه با هر بدبختی بود به دنیا آمد خدا میدونه که چقدر زجر کشیدم. ... @Modafeaneharaam