eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
توی‌ کتاب‌ قرار بی‌ قرار میگه‌ که؛ مصطفی‌ نه‌ نماز شب‌ خون‌ بزرگی‌ بود نه‌ کار خاصی‌ میکرد... اما تنها کاری‌ که‌ کرد و خدا خریدش، انجام‌ واجبات‌ و ترک‌ محرمات‌ بود🌱!.. @Modafeaneharaam
🕌 ساخته شدن مسجد بزرگی با هزار درب در نجف اشرف ✅ امام باقر (ع): ▫️ «در هفته دوّم (از ورود قائم (عج) به کوفه) مردم می‌گویند: 🔹 ای فرزند پیامبر! نماز پشت سر شما با نماز در پشت سر رسول اکرم (ص) برابری‌ می‌کند، و مسجد جوابگوی اینهمه مردم نمی‌باشد. ▫️ به سوی نجف اشرف حرکت می‌کند و نماز را آنجا اقامه می‌کند و دستور می‌دهد که مسجد باشکوهی با هزار درب بنیاد کنند تا گنجایش آنهمه جمعیّت را داشته باشد. آنگاه دستور می‌دهد که از پشت حرم امام حسین (ع) نهری حفر کنند که کربلا را به نجف اشرف متصل کند، آنگاه پلهایی روی آن و آسیابهایی در کنار آن تأسیس می‌کند. گویی با چشم خود پیرمردهایی را می‌بینم که گندمهایی را روی سرشان حمل کرده، در این آسیابها به‌طور رایگان آرد می‌کنند. در آن‌موقع خانه‌های کوفه به نهر کربلا (فرات) متصل می‌شود». (1) ⬅️ روزگار رهایی، ج‌2، ص: 627 (1). بشاره الاسلام صفحه 206، اعلام الوری صفحه 430، بحار الانوار جلد 52 صفحه 331 و ... 🏷 (عج) @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷یہ دعوتنامه دارے از طرف شھدا اینجا معطر به عطر یه کانال پر از مطالب 😍❤️ منتظر چی هستی رفیق🤷‍♂️ ارادتتو نشون بده👇😊🌺. https://eitaa.com/shmostafa_rasol_hadi برای شناخت بیشتر از سیره شهدا به جمع شهدایی ما بپیوندین😊👇 https://eitaa.com/joinchat/3389194600Cf6b08c9d9f
💫توجه توجه توجه 💫 💢خواهشا جز خانمهای مشکل پسند و تک پوش قدم پیش نگذارند وارد پیج ما نشوند 💢 💢 پیچ شیک پوشان و تک خواهان💢 💢ارائه چادر و کیفهای ست و مانتو که هیچ کجا جز در این پیج پیدا نمیکنید 💢 💢با متریال درجه یک 💢طراحی عالی 💢پیشکش شما ارسال رایگان به سراسر ایران 🚚 برای عضو شدن در کانال لطفا روی لینک بزنین😍 https://eitaa.com/joinchat/3431006794Ceee6d30085 جهت ارتباط با ادمین 👇 @fmi6866
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️کودک فلسطینی: ما گرسنه ایم خیلی گرسنه ایم و مجبوریم از خوراکی استفاده کنیم که فقط برای حیوانات استفاده می‌شود! چطور می‌توان این صحنه‌ها را دید و تحمل کرد؟ ما از کلیپ‌ها میبینیم و امام با علم حضوری😔 اگر نمی‌توانیم کاری کنیم و غذا ارسال کنیم، دعا برای فرج که می‌توانیم؟ نمی‌توانیم؟! @Modafeaneharaam
✳️ برای منِ غریب دعا کنید! 🔻 از آقا شیخ ابراهیم صاحب‌الزمانی که وفاتش با حاج شیخ عبدالکریم یک هفته تفاوت داشت، نقل می‌کنند ایام اعتکاف بوده که ایشان در مسجد کوفه حضرت مهدی (عج) را خواب می‌بیند که می‌فرمایند: ببین، این معتکفین، خوبان و اخیار مردم هستند؛ اما هرکدام حاجتی دارند و هیچ‌کدام به فکر من نیستند! در یک تشرفی شاید نقل کرده که [حضرت عج] فرمود: «برای منِ غریب دعا کنید!» 📚 از کتاب (عج) 📖 گلشن‌ هفتم، ص ۲۲۲ خدایا_منجی عالم را برسان🤲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از دیدار و سخنرانی نماینده مقام معظم رهبری حفظه‌الله‌تعالی در عراق حضرت آیةالله حسینی درحضور کاروان "ازخراسان تافلسطین" در نجف اشرف در حرکت اول. 📌
درتاریخ
👈۱ آذر
 
۱۴۰۲ ♻️به ما بپیوندید؛ هر که دارد هوس بقیة الله بسم الله... 🏴 ازخراسان تافلسطین🇵🇸👇👇 @azkhorasan_tafelestin ═══✼🍃🌺🍃✼═══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 راز جمله‌ی عجیب امیرالمومنین 🔹️من نقطه زیر به بسم الله الرحمن الرحیم هستم 🔹️ با دقت گوش کنید و به شیعه بودن خود ببالید 🌹 @Modafeaneharaam
شهیدنویدصفری همیشه میگفت : هروقت از هیچ جا جواب نگرفتین💔 برین در خونه رسول...😭😭 رسول جواب میده... @Modafeaneharaam
🌷 شهید نوجوان ۱۶ ساله که مثل یک عارف پخته ۷۰ ساله با خدا مناجات کرده؛ خدایا! تو با بندگانت نسیه معامله می کنی و گفتی: ای بنده، تو عبادت کن، پاداشش نزد من است در قیامت... اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می گوید: گناه کن و در عین حال مزه اش را به تو می چشانم..! پس خدا! برای خلاصی از این هوس ها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرین ترین مزه هاست...! شهید 🌷 ‌‎‌‌‌‎ @Modafeaneharaam
خاطره از همرزم شهید: یه ساختمانی بود که کارهای شھدا رو اونجا انجام میدادیم یه روز که کار یکی از شھدا رو داشتیم انجام میدادیم کارا که تموم شد یه حال عجیبی داشت تابوت ها رو شمرد به یازدهمی یا دوازدهمی که رسید با خودکار🖊 یه علامت زد به تابوت گفت بچه ها این تابوت منه گفتیم سید چی میگی با همون لبخند قشنگی که همیشه رو لباش بود گفت جدی میگم بچه هاحالا میبینید که این تابوت منه یا نه واقعا هم همون تابوتش شد.❤️ @Modafeaneharaam
🏷|شهید محمدحسین یوسف الهی : (حسین آموخت که مرگ سیاه،سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن می دهند تا زنده بمانند. چه؛ کسانی که گستاخی آن را ندارند که شهادت را انتخاب کنند،مـــرگــــ آنان را انتخاب خواهد کرد.) 🔻بخشی از دست نوشته شهید حسین یوسف الهی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدترین چیزی که در زندگی ام دیدم ❌ 🔹روایت تجربه گر مرگ موقت از شدت عذاب برزخی . 🔸در اتاقی تاریک بودم که نه نور بود نه صدا و خودم را هم نمی‌دیدم. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت تیمور مصطفی پور گفتم لااقل از آن همه شناسایی که رفته اید یک خاطره برایم تعریف کن.این خاطره را سال شصت و سه ، سید برایم تعریف کرد. گفت :یک بار که از شناسایی بر میگشتم مسیر را گم کردم و به روز خوردم .چون هوا داشت روشن میشد باید زودتر دنبال جان پناهی میگشتم. نیروی شناسایی به دست دشمن بیفتد حسابش با کرام الکاتبین است. مثل اسرای دیگر نیست. خیلی وقتها اصلاً اسارتش اعلام نمیشود و در بدترین شرایط نگه داری میشود. این افکار هم در ذهنم تاب میخورد در سوادِ تاریک و روشن صبحگاهی سرک میکشیدیم و چشم میدواندم که پلی سنگری تپه ای ،چاله ای تانک ساقط شده ای چیزی پیدا کنم و تمام روز را در آن پناه بگیرم تا شب دوباره از راه برسد و برگردم. در این چشم دواندنهای شتابان و جست و جوهای همراه با ناامیدی سیاهه یک سنگر قدیمی به چشمم خورد نزدیک شدم خیلی محتاط و آرام وراندازش کردم .گونیها کهنه و پوسیده بود. سر در سنگر مقداری فروریخته بود رد عبوری در پیرامون پیدا نمیشد .از خط دشمن هم فاصله ی زیادی داشت و به خط خودی نزدیکتر بود؛ اما به هر حال احتیاط داشت همین که دست روی گونیهای سردر گذاشتم که خم شوم و به داخل اگر چیزی پیدا باشد نگاهی بیندازم، شن ماسه ها از تاروپود گونیهای پوسیده بیرون زدند و به پایین ریختند. با صدای شره ی ماسه ها کمی عقب کشیدم اما پیش چشمم از گردو غبار تاریک شد. بلافاصله یکی از سنگر بیرون آمد و اسلحه رو سینه ام گذاشت که «لاتحرک» جای هیچ عکس العملی نبود، دستهایم را تا نیمه بالا برده بودم و پشتم به دیواره ی نامطمئن سنگر بود. اگر اندکی زیرپای من میزد فرش زمین می شدم در آن حالت خوف و رجا فقط نگاهش کردم .دقایقی را فقط زل زده نگاهش کردم او هم به من نگاه میکرد اول کار تفنگ را محکم روی سینه ی من فشار میداد اما کم کم نوک آن را فاصله داد. نگاهی به چپ و راست کرد و با تلخی و غضب گفت: «روح» اصلاً پشت سرم را هم نگاه نکردم. متوجه نبودم که الان روز کاملاً بالا آمده است و من بین دو خط خودی و دشمن در حال دویدنم. این قدر بود که معمولاً دم صبح خط آرام بود خط دشمن که به دلیل طلوع آفتاب دید نداشت، خط خودی هم معمولاً اول صبح تعطیل بود. این بود که با کمی زیگزاگ رفتن خود را به شیار سنگرهای کمین خودی رساندم و نجات پیدا کردم! .. @Modafeaneharaam
یه دور تسبیحِ ✊🏼 داشتیم می رفتیم سمتِ هلی کوپتر تویِ مسیر آقا مهدی باکری به دور تسبیحِ گفت... می‌گفت آقای مشکینی فرمودند: ثوابِ گفتن مرگ بر آمریکا کمتر از نماز نیست... 🍃 ‌‎‌‌‌‎ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیروز نیست آنکس که گناه بر او چیره گشته. امیرالمومنین علیه السلام @Modafeaneharaam
دعای ماه رجب♥️ @Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
: میدونید اگر کبد چرب بشه بزرگ میشه و چه اتفاقی میفته🤔🤔 📣📣📣کبدچرب :مرگ خاموش 📣داغی و گزگز کف پا 📣خستگی و کسلی بدن 📣پوست و چشم زرد 📣چاقی درناحیه شکم و پهلو 📣حالت تهوع،دردیاتوده شکمی، 📣خارش،اگزما،خشکی پوست،کک ومک،لک،جوش 📣تنگی نفس کافیه روی لینک زیر بزنی مشاوره بشی و محصول رو راحت دریافت کنی دهقان هستم مشاور و کارشناس طب سنتی و گیاه درمانی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://formafzar.com/form/4cea9 https://formafzar.com/form/4cea9 https://formafzar.com/form/4cea9
یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت می‌کند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد می‌خواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی می‌گفتی؟ چرا اینقدر بی قراری می‌کردی؟چی‌شده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من به‌خاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز می‌خواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر التماس برای چه بوده است !. راوی: مادرشهید 🌷 ‌‎‌‌‌‎ @Modafeaneharaam
🏴 تصویر اختصاصی از حرم مطهر حضرت زینب ۜ در شام وفات ایشان @Modafeaneharaam
اول وقت سیره آنچه شهيد باكري را از ديگران متمايز مي كرد ، اخلاص، تواضع ، اصرار بر عبادت ، نماز اول وقت و دعا هاي شبانه ايشان بود، آن شهيد بزرگوار در لباس پوشيدن ، خوردن و خوابيدن هيچ امتيازي براي خود قائل نبود و هيچ علاقه اي نداشت كه فرقي به لحاظ ظاهر با ديگران داشته باشد. هدیه نثار ارواح مطهرشان صلوات ‌‎‌‌‌‎ @Modafeaneharaam
🥀 حاج‌قاسم ناراحت بود ☎️تلفنم زنگ خورد‌. گذاشتمش روی بی صدا و چپه اش کردم روی میز تا چشمم بهش نیفتد‌. هر دو دقیقه یکبار یکی زنگ میزد ک سالمی؟ من هم باید جان میکندم تا بگویم آره دلم درد میگرفت از این ک جزو شهدا نبوده ام. از این ک یک‌جایی یکهو یک عده را خریده اند و من جزوشان نبوده ام. حتی دلم نمیخواست توی مجازی و کانال های گوشی بگردم. هر یک ساعت آمار بیشتری از شهدا گزارش میشد‌ و بیشتر دلم میگرفت. اول بیست تا، بعد چهل تا، بعدتر 50 و بعد 70 و بعد... حال همه ایران خراب بود از این اتفاق ولی منی ک کرمان بودم مسوولیتم فرق میکرد. از هتل زدم بیرون. نفس کشیدن سخت بود برایم. جایی را بلد نبودم. نقشه گوشی را باز کردم. همان موقع مامان زنگ زد. 📞نمیشد این یکی را جواب ندهم: _سلام مادر +کجایی ننه _همین جام،کرمان +مواظب خودت باش. دیشب خواب حاج قاسمو دیدم که با دوتا خانم با چادر مشکی اومده بودن خونمون. از صورتش معلوم بود خیلی ناراحته‌. اولش گفتم خداروشکر حتما سلامی ک به حاج قاسم رسوندمو قبول کرده. اما حالا... بغض نگذاشت حرفش را بزند. خبر سلامتی ام را دادم و زود خداحافظی کردم‌. 🔰از حرف های مامان رفتم توی فکر. فقط رفتن به میدان و محل شهادت حالم را خوب میکرد‌. وسط راه رسیدم به بیمارستان فاطمه الزهرا‌. جلوی بیمارستان چند نفر پاسدار ایستاده بودند و ده بیست نفر هم زن و مرد. یک امنیتی هم بود که حواسش باشد کسی دست از پا خطا نکند. اتفاقی صدایشان را شنیدم. 💠یک پیرمرد و پیرزن با خانمی صحبت میکردند: _ دایی با دخترش اونجا بود. الان در به در داریم دنبالشون میگردیم. _ باباجان دایی که عکسشو نشونم داده بودین رو تو بیمارستان افضلی دیدیم. حالش خوب بود نگران نباش. _دخترش چی؟ _چند سالش بود؟ _4، 5 ساله بود _نگران نباش حتما پیدا میشه. طوریش نیست. تو این حجمه رفت و آمد حتما گم شده. حالا که یکم همه چی آروم شده کم کم گمشده ها پیدا میشن. پیرزن دست به دامن پیرمرد شد:حاجی من طاقت ندارم یکاری بکن. اشک هاش پخش شده بود بین چروک های صورتش. پیر مرد تکیه زد به عصا و رفت سمت نگهبانی تا بلکه التماس افاقه کند و بتواند برود سراغی بگیرد. اسم گمشده را پرسیدند و پیرمرد جواب داد. یکهو فشار دستش رو عصا بیشتر شد و دست دیگرش آرام رفت سمت سر بی مویش... اسم دختربچه توی لیست مجروحان بود. 📝 نوشته زهرا امینی برگرفته از متن محمود بخشی @Modafeaneharaam