eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹همیشه علی اصغر ها و رقیه ها تکلیف رو روشن می کنن 🔸صبح که خبر حمله‌ی تروریسیتی رو شنیدم با خودم گفتم این دفعه با ماجرای مجلس و حرم امام فرق می کنه. ▪️اون دفعه مردم رو زدن، 🔸اما اینبار به روی نیروهای نظامی شلیک کردن و حالا رسانه‌های دشمن با قدرت رسانه‌ای و سلبریتی های داخلی‌شون از این ها یک‌ قهرمان می سازند و از دل این ماجرا، گروهک تروریستی الاحوازیون مثل یک‌قهرمان تولدی دوباره برای خود دست و پا می‌کند . 🔹اما شهادت اون کودک ۴ ساله تمام نقشه هاشون نقش برآب کرد! ▪️طوری که رسانه‌های معاند و حتی هایی که همیشه از ها و ها حمایت می‌کنند تحت اثر شهادت اون طفل معصوم‌ از صبح لال شده اند و همگی در سکوتی یکپارچه فرو رفته اند! و به قولی شده اند 🔹دقیقا مانند شهادت دو کودک در واقعه کربلا که تمام جبهه‌ کفر و شیطانی رو رسوا کرد! 🔸در کربلا اگر اون ۲ طفل شهید نمی شدند نه تنها وهابی ها، بلکه بسیاری از اهل سنت هم امروز طلبکارانه در مقابل کربلا می‌ایستادند و می‌گفتند ۲ گروه مردونه جنگیدن ، یکی زده، یکی خورده! دیگه این‌ همه لعن و نفرین و اشک و آه نداره ▪️اما شهادت و ذاتِ پلیدِ جبهه‌ی کفر رو به همه نشان داد (و دشمن دقیقا تمام شبهات رو روی این ۲ شخصیت تاثیر گذار کربلا متمرکز کرده) 🔸و امروز هم شهادت اون طفل چهارساله، چهره واقعی این گروهک جنایتکار رو هویدا کرد و کاری کرد که تمام رسانه‌های کفر و نفاق منفعلانه خفه شده اند. ⚫️ خلاصه اینکه اون کودک ۴‌ ساله خیلی به گردنِ ما حق داره😔😔 ☑️ @modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کاوه مدنی کیست؟! 👈مهرعلیزاده اصلاح طلب متوسل شد به دفاع از یک به اسم کاوه مدنی که نقش پررنگی در پیوستن ایران به داشت و باعث کاهش تولید برق کشورمون شد! این فیلم رو ببینید تا بیشتر با کاوه مدنی و رذالت اصلاحات آشنا بشید! 👈راستی؛ چرا دولت روحانی پخش مستند جاسوسان محیط زیست از تلویزیون رو متوقف کرد؟ اون هم وقتی دو دقیقه از مستند گذشته بود! 😏 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_ششم 💠 مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از
✍️ 💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد. 💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» 💠 تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. 💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟» 💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود !» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» 💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. 💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. 💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. 💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. 💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
. 🔴نفوذی سازمان منافقین در اطلاعات سپاه چه کسی بود؟😱😱 ⚠️این ابر را بشناسید 👇👇 کلیپ اینجا سنجاق شده👇 https://eitaa.com/joinchat/887488747C567bff4186