🔹همیشه علی اصغر ها و رقیه ها تکلیف رو روشن می کنن
🔸صبح که خبر حملهی تروریسیتی رو شنیدم با خودم گفتم این دفعه با ماجرای مجلس و حرم امام فرق می کنه.
▪️اون دفعه مردم رو زدن،
🔸اما اینبار به روی نیروهای نظامی شلیک کردن و حالا رسانههای دشمن با قدرت رسانهای و سلبریتی های داخلیشون از این ها یک قهرمان می سازند
و از دل این ماجرا، گروهک تروریستی الاحوازیون مثل یکقهرمان تولدی دوباره برای خود دست و پا میکند
.
🔹اما شهادت اون کودک ۴ ساله تمام نقشه هاشون نقش برآب کرد!
▪️طوری که رسانههای معاند و حتی #سلبریتی هایی که همیشه از #تروریست ها و #جاسوس ها حمایت میکنند تحت اثر شهادت اون طفل معصوم از صبح لال شده اند و همگی در سکوتی یکپارچه فرو رفته اند! و به قولی #آچمز شده اند
🔹دقیقا مانند شهادت دو کودک در واقعه کربلا که تمام جبهه کفر و شیطانی رو رسوا کرد!
🔸در کربلا اگر اون ۲ طفل شهید نمی شدند نه تنها وهابی ها، بلکه بسیاری از اهل سنت هم امروز طلبکارانه در مقابل کربلا میایستادند و میگفتند ۲ گروه مردونه جنگیدن ، یکی زده، یکی خورده! دیگه این همه لعن و نفرین و اشک و آه نداره
▪️اما شهادت #حضرت_علی_اصغر و #بیبی_رقیه ذاتِ پلیدِ جبههی کفر رو به همه نشان داد (و دشمن دقیقا تمام شبهات رو روی این ۲ شخصیت تاثیر گذار کربلا متمرکز کرده)
🔸و امروز هم شهادت اون طفل چهارساله، چهره واقعی این گروهک جنایتکار رو هویدا کرد و کاری کرد که تمام رسانههای کفر و نفاق منفعلانه خفه شده اند.
⚫️ خلاصه اینکه اون کودک ۴ ساله خیلی به گردنِ ما حق داره😔😔
☑️ @modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کاوه مدنی کیست؟!
👈مهرعلیزاده اصلاح طلب متوسل شد به دفاع از یک #جاسوس به اسم کاوه مدنی که نقش پررنگی در پیوستن ایران به #معاهده_استعماری_پاریس داشت و باعث کاهش تولید برق کشورمون شد!
این فیلم رو ببینید تا بیشتر با کاوه مدنی و رذالت اصلاحات آشنا بشید!
👈راستی؛
چرا دولت روحانی پخش مستند جاسوسان محیط زیست از تلویزیون رو متوقف کرد؟ اون هم وقتی دو دقیقه از مستند گذشته بود! 😏
#انتخابات
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_ششم 💠 مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_هفتم
💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس میکرد :«ما اهل #داریا هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید.
تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینهام حس میکردم و این #خنجر قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگهایم بند آمد.
💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و میشنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری میخواند، سیدحسن سینهاش را به زمین فشار میداد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو میرفت.
قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟»
💠 تمام استخوانهای تنم میلرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لبهایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم.
دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم #مردانه گریه میکند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد.
💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بیآنکه نالهای بزند، #مظلومانه جان داد.
دیگر صدای مادر مصطفی هم نمیآمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. #خون پاک سیدحسن کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد :«حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟»
💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش #مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!»
با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود #کافرشه!» و او میخواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟»
💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشینشان میرفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش #جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به #خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند.
ماشینشان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود بردهاند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم.
💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد. هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد که پیکر بیجانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم.
سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش میلرزید. یک چشمش به پیکر بیسر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن #قربانی شد که دستانم را میبوسید و زیر لب برایم نوحه میخواند.
💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید. مصیبت #مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند.
اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پایمان زانو زد.
💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق #خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.
مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه میزد و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید.
💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور میکرد چه دیدهایم که تمام وجودش در هم شکست.
صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود #تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمیدانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهاییاش آتش گرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
.
🔴نفوذی سازمان منافقین در اطلاعات سپاه
چه کسی بود؟😱😱
⚠️این ابر #جاسوس را بشناسید 👇👇
کلیپ اینجا سنجاق شده👇
https://eitaa.com/joinchat/887488747C567bff4186