eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.8هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
14.9هزار ویدیو
316 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
#بسم_رب_جهاد 🍃 و هر کس از #دلتنگی گفت... بگو ما عمری است که دلتنگ اربابیم. اما این دنیا ما را بند خودش کرده. و فقط #شهادت ما را به ارباب میرساند🌹🍃 #شهید_جهاد_مغنیه❤️
#دلتنگے...🕊 آرزوهایم... زیاد نیست... بزرگ است... دست نیافتنی ست...🍃 اما... آرزو بر جوانان عیب نیست! هست⁉️ یعنی میشود؟؟ روزی... اسم من هم شهید شود؟؟🌹🕊 خدایا من گناهکارم... قبول...🍂
واے اگـر بر حرمـ زینب(س) صدمہ اے وارد شود☝️ عالمے را بہ خاڪ میڪشیم😎 سر ناموس اباالفضل با ڪسے تعارف نداریم❌✌️ #دلتنگے💔 #لبیک_یا_زینب💚 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🍃راوی قصه های قاصدکی ست که معرکه عاشقی را به نظاره نشسته و پایان سرنوشت رزم آوران را در دل تاریخ حک میکند♡ . 🍃از آن روزی که پیکِ عدرا* برایش از هتک حرمت گفت آغاز قصه رقم خورد ، رزم و را به تصویر کشید و ضمیمه کرد: بعضی از مردم جان خود را به خاطر خشنودی خدا می‌فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.* و اینبار قرعه به نام دو یار افتاده بود ذکریا و . . 🍃به هنگام نماز که تماشایشان میکردی اللهم الرزقنا هایشان رنگ و نیتشان بوی داشت. سجده آخر نمازشان روادید آسمان را به دستشان داد و بلیط رفتِ بدون برگشت را ،حداقل برای الیاس اینگونه بود🌹 . 🍃حلب مشتاقانه او را به آغوش کشیده بود .همسر و فرزندانش چشم انتظارش بودند و غروب هایی که چشم مادر به قاب در خشک میشد😔 . 🍃فاطمه سه ساله زانوی غم بغل گرفته بود و بغضی میهمان گلویش شده بود لحظه‌ای چشمانش آرام نمیگرفت و ابرهای همچنان می‌بارید، برای قاصدک از پدرش سخن می‌گفت تا بلکه به گوشش برساند🥺 . 🍃یادم به خرابه‌ی شام افتاد ، دختری سه ساله که بهانه را می‌گرفت میخواست از و درد سیلی به پدر شکایت کند .به انتظار پدر نشسته بود بی رمق با خدای خود نجوا میکرد و پدر را میخواست😭 . 🍃ذکریا، سه ساله اش را تنها گذاشت تا مدافع سه ساله (ع) شود و چه غمگین است قصه فرزندان ، چه هایی که دلتنگ مهر پدری‌اند و چه محمد صدراهایی که پدر را فقط در یک قاب عکس دیدند😓 . 🍃حالا بعد از پنج بهار با هفت شقایق دیگر برگشت و الیاس هنوز هم سرزمین است. . 🍃میگویم بهار چون به قول شاعر: بهاری ست که عاشق شده و دلتنگ است برای عاشقانی که از سرزمین دور مانده‌اند همچون الیاس. میکند و برگ هایش را سنگ‌فرش خیابان ها میکند به امید اینکه الیاس ها برگردند😞 . پروازتان مبارک عباس های زینب(س)❤️ . پ.ن: * مرج عذراء که امروز عدرا نامیده می‌شود شهری است در  که در آنجا حجر بن عدی به خاک سپرده شده است. پ.ن:*سوره بقره آیه ۲۰۷ . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۹۴.حلب العیس . 📅تاریخ انتشار : ۴ آذر ۱۳۹۹ . 🎨طراح: گرافیست الشهدا @Modafeaneharaam
خبر پیچیده در عالم که درّ ناب می آید نگین پنجم ِ آل کسا؛ ارباب می آید ♥️•° بَس‌کہ‌دلتنگـم‌اگـرگـریہ‌کنـم‌میگوینـد قطـره‌ای‌قصدِنشـان‌دادنِ‌دریـادارد🌊 السـلامُ‌علیک‌یااباعبدالله🌙 ✨ ختم به نیت: ❤️😍 ❤️ ❤️ هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇 @ahmad_mashlab1115
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهلم 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌ما
✍️ 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می‌کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می‌کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه‌اش بیشتر می‌شد و خط پیشانی‌اش عمیق‌تر. دوباره طنین سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی‌اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه‌ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟» 💠 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من می‌تپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم می‌لرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوش‌خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است. 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست افتاده و آن‌ها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند. از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می‌کردند از شهر فرار کنند و شهرک‌های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود. 💠 محله‌های مختلف هر روز از موج انفجار می‌لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم (علیهاالسلام) جذب گروه‌های مقاومت مردمی زینبیه شده بود. دو ماه از اقامت‌مان در می‌گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی‌ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی‌گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده‌ای از خستگی هر شب گرم‌تر به رویم سلام می‌کرد. 💠 شب عید مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده‌ای پخته بود تا در تب شب‌های ملتهب زینبیه، خنکای عید حال‌مان را خوش کند. در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش می‌خندید و بی‌مقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمی‌خوای خواهرت رو بدی؟» 💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 💠 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 💠 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 💠 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
☆بسم الغفّار☆ 🍃دلتنگی، درد عجیب بشریّت است، دردی رازآلود و مملو از وهم. دلتنگی، گاه تو را تا پست ترین مدار های #ذلت فرو می افکند و گاه، تا عشق و #عزت بالا می برد. همانگونه که بزرگ مرد روایت ما نیز، دلتنگ بود. دلتنگ وصل یاران جاودان، دلتنگ عِطر بهشت و دلتنگ "او" و عاقبت، همین دلتنگی #خالصانه، رَه گشود. 🍃وَه که چه زیباست، آنقدر عاشق باشی، که دلت بشود مسبب #عروجت. آنقدر پاک باشی که معشوق، سوختن تار و پود روحت در هُرم شعله های دلتنگی را تاب نیاوَرَد و تو را فرا بخواند. وَه که چه زیباست، این چنین #دلتنگی. دل تنگ خویشتن را به تو می دهم نگارا بپذیر تحفه ی من که عظیم تنگ دستم* 🍃و خوشا آن دم، که دل های ما نیز پر عیار شوند و #عاشق. آنقدر که آنچه داریم را به رود روح افزای #ایمان و عشق و دلداگی بسپاریم و تا به ابد، جاودانه شویم در "او". پ.ن: * اوحدی مراغه ای ✍نویسنده : #زهرا_مهدیار 🕊به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_شعبانعلی_امیری 📅تاریخ تولد : ۱ بهمن ۱۳۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۳۰ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : دیرالزور سوریه #گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی @Modafeaneharaam
💔 به وقت سیزدهم فروردین سال ۹۵🥺❤️ آخرین سیزده بدر شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده،یک ماه و سه روز قبل از شهادت🥲💔 @Modafeaneharaam
🍃🦋دلم گرفته از اين روزها دلم تنگ است 🦋🍃ميان ما و رسيدن، هزار فرسنگ است 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب باشد زِ روی ماه تو شرمنده آفتاب جز با رضای تو ندمید و نمی‌دمد از شرق، در گذشته و آینده آفتاب فرمان اگر ز سوی تو یابد هرآینه هر مرده را دوباره کند زنده آفتاب در آستان قدس تو یا ثامن‌الحجج یک بنده ماه باشد و یک بنده آفتاب زرّینه گنبدت بدرخشد ز سطح خاک چونان‌که از سپهر درخشنده آفتاب تا شد پدید در مه ذی‌القعده چهره‌ات ای ماه! شد زِ شرم سرافکنده آفتاب 💐ولادت باسعادت مولا علی بن موسی الرضا علیه السلام تبریک و تهنیت باد💐...🕊 🥀 @Modafeaneharaam
1.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در سمت درست بایستید حتی اگر تنها بودید حتی اگر یک نفر بودید...! @Modafeaneharaam