eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.8هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
14.8هزار ویدیو
313 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 5⃣7⃣ ✨آخرین دیدار راوی: گل علی بابایی سیزدهم مهرماه ۱۳۹۴ دوشنبه ۱۳ مهرماه ۱۳۹۴ با حضرت آقا قرار ملاقات داشتیم. قرار بود سردار همدانی یکشنبه به سوریه برود. وقتی از دیدار با رهبر باخبر شد سفرش را به تأخیر انداخت. من نشنیدم؛ دوستان گفتند که حاج حسین می‌گفت: « بروم برای آخرین بار حضرت آقا را ببینم. » روز دوشنبه با لباس نظامی به بیت آمد. ردیف جلو، من و سردار کاظمینی و سردار همدانی و سردار محقق نشسته بودیم. حضرت آقا با لبخند به گرمی با ایشان و دیگر حاضران احوال پرسی کردند. جلسه که تمام شد حضرت آقا به دیدن آثار نشر ۲۷، که در پستویی روی میزی چیده شده بود، رفتند. کتاب مهتاب خین را که دیدند فرمودند: « این چیست؟ » گفتیم: « خاطرات آقای همدانی است. » سرشان را برگرداندند و گفتند: « آقای همدانی کو؟ » سردار همدانی جلو رفت و گفت: « این خاطرات من است. من تعریف کرده ام و آقای حسین بهزاد نوشته است. » حضرت آقا پرسیدند: « تا آخر جنگ است؟ » گفت: « نه تا فتح خرمشهر است. » گفتند: « پس بقیه اش چه؟ » حاج حسین گفت: « بقیه اش در حال تدوین است. » گفتند: « پس حتماً ادامه بدهید. » سردار همدانی گفت: « حضرت آقا اجازه بدهید توضیحی هم دربارهٔ کتاب های ترجمه شده بدهم؛ کتاب‌هایی که به سوریه بردیم و بسیار تأثیرگذار بود. » و بعد از کتاب‌های ترجمه شده آماری ارائه داد. در این لحظه آقا فرمودند: « چه کسی این کتابها را ترجمه کرده است؟ » حاج حسین گفت: « یک مترجم مصری این کار را کرد. » رهبر پاسخ دادند: « این خوب است. چون ترجمه را باید بومی ها انجام بدهند اگر ایرانیها ترجمه کنند، شاید برای آنها قابل فهم نباشد. » و توصیه کردند که این کار را ادامه بدهید. سپس سردار همدانی حضرت آقا را بغل کرد و پیشانی ایشان را بوسید. پس از آن دیدار روحیه سردار همدانی بسیار بالا رفت. بعد از ظهر همان روز به سوریه رفت و سه روز بعد به شهادت رسید. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 6⃣7⃣ ✨ آخرین پیامک راوی: پروانه چراغ نوروزی سیزدهم مهرماه ۱۳۹۴ ... آن عصر آخر، عصر روز دوشنبه را می‌گویم که حاجی چند بار از خانه بیرون رفتند و دوباره برگشتند. پرسیدم: « چیزی شده؟ وسیله‌ای گم کرده‌ای؟ چرا نگرانی؟ » گفتند: « چیزی نیست حاج خانم. » هم می‌خواستند بروند هم می‌خواستند بمانند. از زیر قرآن ردشان کردم. رفتند داخل ماشین و از آنجا دست تکان دادند. راننده گاز داد و رفت. حاجی اهل پیامک فرستادن و این جور کارها نبودند ولی آن روز از پای پلکان هواپیما برای من پیامک کوتاهی فرستادند تا من آن دقایق آخر بودن با حاجی را هرگز فراموش نکنم. فقط نوشته بودند: «خداحافظ» ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 7⃣7⃣ ✨ عکس آخر! راوی: حاج قاسم سلیمانی پانزدهم مهرماه ۱۳۹۴ هرگز فراموش نمی‌کنم زمانی را که ایشان را دعوت کردم به مأموریت سوریه. به بعضی‌ها گفتیم بیایند و مسئولیت مستشاری سوریه را بپذیرند ولی آنها شرط‌هایی برای این کار می‌گذاشتند که اجرا کردنش ممکن نبود. وقتی این مأموریت را به حاج حسین پیشنهاد کردیم بدون هیچ عذر و بهانه‌ای و با آغوش باز این مأموریت را پذیرفت. به ایشان گفتم آنجا مشکل پیدا می کنید و یار و یاوری ندارید. به طور کلی کار کردن در سوریه بسیار سخت است. ولی ایشان همه سختی ها را به جان خرید و در سوریه اوضاع را مدیریت کرد، برنامه ریزی کرد، و وضعیت را به نحو احسن به حد مطلوب رساند. حاج حسین آدمی منطقی بود و هنگام کار اصلاً احساسات را در مسائل دخالت نمی‌داد. هرگز نشنیده بودم از من بخواهد برای شهادتش دعا کنم. در صورتی که بسیاری از بچه ها از من چنین دعایی می‌خواستند. شب پنج شنبه، يك شب قبل از شهادت حاج حسین ما با هم بودیم. حال و هوای حاجی آن شب با همیشه فرق می کرد. حاج حسین همیشگی نبود. به ما گفت: « بیایید یک عکس یادگاری بگیریم. شاید این آخرین عکس باشد که با هم می‌گیریم. » با این حرف حاج حسین دلم فروریخت. با خودم گفتم: « همین روزهاست که برای حاجی اتفاقی بیفتد. » ولی فکرش را نمی کردم که این قدر زود اتفاق بیفتد و ما ایشان را این قدر زود از دست بدهیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 8⃣7⃣ ✨ غبطه همیشگی راوی: نادر طالب زاده شانزدهم مهرماه ۱۳۹۴ دو هفته قبل از شهادت آقای همدانی قرار بود برای شبکه ۳ سیما درباره وضعیت سه کشور افغانستان و عراق و سوریه، برنامه‌هایی آماده کنم. میهمان اصلی برنامه درباره سوریه آقای همدانی بود. تماس گرفتم؛ ولی موفق نشدم با ایشان صحبت کنم. برایشان پیام گذاشتم و البته بعدها متوجه شدم ایشان آن موقع در سوریه بودند. در حقیقت خداوند این توفیق را نصیب بنده نکرد که در خدمت ایشان باشم و درباره تجربه ها و خاطرات بسیار ارزشمند ایشان از وقایع سوریه با ایشان مصاحبه کنم. بعد از مدتی سفری برایم پیش آمد و به سوریه رفتم. دقیقاً چند ساعت قبل از شهادت آقای همدانی ایشان را در سفارت ایران در دمشق زیارت کردم. البته این ملاقات بسیار تصادفی بود. ابتدا از دیدن ایشان تعجب کردم. بی مقدمه به من گفتند: « آقای طالب زاده من پیامتان را برای آن برنامه گرفتم. خیلی هم دلم می‌خواست در برنامه شما شرکت کنم ولی اینجا بودم. البته، برایتان یک پیام هم فرستادم. » تصور هم نمی کردم که چند ساعت بعد ایشان شهید می‌شوند و همیشه غبطه خواهم خورد که رازهای بسیاری همراه ایشان از دست رفت و فرصتی برای من و امثال من پیش نیامد تا خاطره ها و تجربه‌های ایشان را درباره اوضاع سوریه ضبط کنیم. انگار خداوند پرده ای می‌کشد؛ چون این مسائل برای ما ممنوع است و باید پشت پرده بماند. همیشه احساس می‌کردم ایشان یکی از بستگان نزدیک بنده‌اند. آن حالت و نگاه خاص باعث می‌شد احساس کنم ایشان از نزدیکان من‌اند. در واقع، آرامش ایشان این حس را منتقل می‌کرد. بعدها فکر کردم که چرا به ایشان نگفتم آن مصاحبه ای که قرار بود در تهران انجام بدهیم همین‌جا در دمشق انجام دهیم. اکیپ و همه وسایل فیلمبرداری هم همراهم بود ولی این موضوع اصلاً به ذهنم نیامد. روز بعد شنیدم آقای همدانی به شهادت رسیده‌اند و سخت شوکه شدم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 9⃣7⃣ ✨ همدانی، مدیری فرهنگی راوی: محمدرضا شفیعی هفدهم مهرماه ۱۳۹۴ شنیدن خبر شهادت حاج حسین همدانی برای آنهایی که او را از نزدیک می شناختند سنگین تر و دلخراش تر بود. کسی را سراغ ندارم که با او هم کلام شده و شیفته اش نشده باشد. پانزده سال قبل وقتی برای تولید " سریال سرود خاک " همراه معاون فرهنگی اش، آقای گل علی بابایی در لشکر ۲۷ محمد رسول الله ، برای اولین بار ایشان را ملاقات کردم فکرش را هم نمی‌کردم که او (یک فرد نظامی) چنین مشتاقانه به فرهنگ و هنر علاقه نشان دهد. راستش من فقط برای گرفتن امکانات نظامی مانند ادوات جنگی نزد ایشان رفته بودم ولی ایشان چنان پیگیرانه و جدی به تولید سریال توجه کرد که من شرمنده شدم. یک سال بعد، وقتی سردار همدانی برای نمایشگاه بزرگ " یاد یاران " از من دعوت به همکاری کرد، تازه فهمیدم او فقط یک سردار نظامی کارکشته نیست؛ مدیری است فرهنگی و آگاه به تأثیر فرهنگ و هنر. در آن سال‌ها مسئولیت‌هایش به ظاهر با حوزه فرهنگ و هنر ارتباط نداشت. اما مدام با ابزار فرهنگ و هنر دنبال پیشبرد اهداف متعالی خود بود. شنیدم که در سوریه هم از کارهای فرهنگی خود دست برنداشته بود. ترجمه و توزیع کتاب های دفاع مقدس در لبنان و سوریه بخشی از فعالیت‌های مؤثر او برای بسیج مقاومت مردمی در این کشورها بود. من او را کارشناسی فرهنگی می‌دانستم. کمتر اثری از ما اکران یا پخش می‌شد که او در برابرش واکنش نشان ندهد حیف که وعده‌ی آخرمان محقق نشد. چند هفته پیش از شهادت ایشان برای نمایش خصوصی فیلم سینمایی " ماهی سیاه کوچولو " از ایشان دعوت کردم. این پیام را ارسال کرد: « سلام برادرم عازم سفرم. ان‌شاء‌الله در فرصتی دیگر. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 0⃣8⃣ ✨ اشک های آیت الله راوی: حجت الاسلام سید جلال رضوی مهر هفدهم مهرماه ۱۳۹۴ وقتی خبر شهادت حسین همدانی را به آیت الله العظمی نوری همدانی دادم چشمانشان پر از اشک شد و فرمودند: « نبود ایشان فقدانی عظیم است. » و شخصاً مراسمی را به یاد ایشان برگزار کردند و خودشان کنار در، به عنوان صاحب عزا، نشستند و به مردم خوش آمد گفتند. آیت الله مکارم شیرازی، مسئولان دفتر مقام معظم رهبری آیت الله افتخاری و تعداد قابل توجهی از علما و فضلای قم هم در این مراسم یادبود شرکت کردند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 1⃣8⃣ ✨ بغض گلو راوی: ابراهیم حاتمی کیا جمعه هفدهم مهرماه ۱۳۹۴ صبح جمعه وقتی خبر شهادت حاج حسین را از دوست عزیزم حسین بهزاد شنیدم بُهت زده شدم و ناگاه به هم ریختم. در حقیقت، بغض کردم. تا آن روز آن طور نشده بودم؛ حتی وقتی خبر شهادت حاج ابراهیم همت را شنیدم که خاطرات زیادی با ایشان داشتم. من فقط چند بار به مدت کوتاه حاج حسین را دیده بودم. ولی از شنیدن خبر شهادت ایشان بسیار ناراحت شدم. باید کاری می کردم که از آن حالت خارج شوم. بغضم داشت می‌ترکید. ناچار دست به قلم بردم و این جملات از عمق وجودم بر صفحه کاغذ جاری شد: « خبر آمد که سردار حسین همدانی رفت. لحظه ای که خبر به جانم نشست بیش از آن‌که به سردار فکر کنم از جاماندگی خودم حالم گرفت. سردار که باید می‌رفت. سردار که در صراط رفتن بود و مگر جز این زیبنده سردار بود؟ این ماییم که در این هندسه حضور حصاری به قد عاداتمان به دور خویش کشیده ایم و سردارِ سر به دار، این هندسه را بر هم زد و رفت. سردار سربه دار، حسین همدانی، آن سیمای سفید کرده در آسیاب جهاد، سال‌هاست که می‌رفت و ما گمان کردیم که در کنارمان است. او بازماندۀ قافله ای بود که سالارش حاج احمد متوسلیان بود. به گمانم اکنون سردار سلیمانی غصه دار است، به گمانم اکنون مرغان دشت جهاد هوایی شده اند؛ ولی شما مرغان وحشی کجا و ما اهلی شدگان در قفس عادات کجا؟ آیا کسی صدای ما را می‌شنود؟ آیا امیدی برای ما هم هست؟! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 2⃣8⃣ ✨ دستان پدر راوی: وهب همدانی نوزدهم مهرماه ۱۳۹۴ یکی از خاطره هایی که شاید هیچگاه تا پایان عمرم فراموش نکنم آخرین خداحافظی من و خانواده با پدر در «معراج الشهدا» بود. سردار حاج قاسم سلیمانی یک تسبیح و انگشتر به پدر هدیه کرده بودند. روزی که پدرم را به معراج الشهدا بردند و ما برای آخرین دیدار با ایشان به آن محل رفتیم، قرار شد من در مقام پسر ارشد آن انگشتر اهدایی را داخل انگشت پدر بیندازم. سالنی که جسد مطهر پدر در آن قرار داشت مملو از جمعیت بود و ده ها عکاس و خبرنگار آنجا حضور داشتند. خیلی برایم سخت بود؛ هم دیدن پیکر بی جان پدر و هم انداختن انگشتر در انگشت سرد و کبود او. چند بار خواستم از این کار شانه خالی کنم؛ اما از یک سو دلم نمی‌خواست از او دور شوم و از سوی دیگر در دلم غوغا بود. بالاخره با دلی آکنده از غم و اندوه توانستم انگشتر را بر انگشتش بنشانم. همان لحظه به خاطر آوردم که همیشه و همه جا این پدر بود که دست من را می‌گرفت و حالا من دستان بیجان او را در دست گرفته ام. صحنه‌ای که هیچگاه فراموش نخواهم کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 3⃣8⃣ ✨ دیدار آفتاب راوی: سارا همدانی مهرماه ۱۳۹۴ قرار بود دیدار قبل از اذان مغرب باشد؛ حدود ساعت ۷ یا ۸ شب با یک حساب سرانگشتی نزدیک پنجاه شصت نفر در خانه بودند. جمعیت آن قدر زیاد بود که در اتاق پذیرایی جا نشدند. تعدادی رفته بودند داخل اتاق‌ها و سرک می کشیدند تا از میان درهای باز داخل پذیرایی را ببینند. آقا وقتی وارد شدند و نشستند، از جمعیت خواستند صلواتی بفرستند و فاتحه ای بخوانند. نگران زیاد بودن جمعیت بودیم. اما آقا از جمعیت داخل اتاق پذیرایی خواستند جلوتر بنشینند تا افراد داخل اتاق ها هم در اتاق پذیرایی جا شوند. آقا، با دعا برای شهید همدانی صحبت‌هایشان را شروع کردند و سپس از التماس دعاهای امثال شهید همدانی برای اینکه شهادت نصیب‌شان شود گفتند. ناگهان چیزی گفتند که هیچ کس انتظارش را نداشت. گفتند: « البته من دعا نمی‌کنم. » بعد اضافه کردند: « به این معنی که می‌گویم ان‌شاء‌الله بعد از بیست سی سال دیگر شهید شوید میگویم ما با شما هنوز خیلی کار داریم. اما خب، می‌روند در میدان‌های خطر و به آرزوی‌شان می رسند که بزرگترین سعادت برای اینهاست. » بعد از آن، آقا خطاب به مادرم از صبر و شکرگزاری ایشان تجلیل کردند و از سهیم بودن همسر شهید در اجر مجاهدتهای شهید گفتند و این‌که باید این اجر را حفظ کرد. برادر بزرگم وهب، خانواده را معرفی کرد: « شهید دو پسر دارد و دو دختر. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 4⃣8⃣ نوه ها هم معرفی شدند. حانیه، دختر مهدی برادر کوچکم، چهار ماه داشت. او را آوردند تا آقا در گوشش اذان و اقامه بگویند. موقع اذان گفتن، حانیه، با محاسن آقا بازی کرد و حتی آنها را کشید. آقا هم با لبخند اذان و اقامه را خواندند و بعد گفتند: « هر کاری دلت خواست با ما کردی. » آقا از احوال خواهر و برادرهایم جویا شدند. از شغل پسرها پرسیدند. یکی کارمند بانک است و دیگری پاسدار. از عمو و عمه‌هایم هم پرس وجو کردند. عمویم، که سه سال از پدرم کوچکتر بود در مجلس حضور داشت. اما یکی از عمه ها به علت بیماری در مجلس نبود. پسرش از آقا چفیه شان را تبرکی خواست برای مادرش. آقا هم گفتند: « چه پسر عاقلی. » دوباره جمعیت خندیدند. مهدی، برادرم خاطراه ای از آخرین دیدار با پدر تعریف کرد. گفت: « پدر قبل از رفتن تأکید می‌کردند در همدان دفن شوند. » آقا گفتند: « این نعمت و فرصتی بود که خدا به مردم همدان داد تا احساسات شهادت طلبانه و انقلابی شان را بروز دهند. » برادر دیگرم خاطره ای از محل دفن پدر گفت و این‌که: « پدر همیشه آن بخش از گلزار شهدای همدان را خیلی دوست داشتند؛ کنار شهید حسن ترک جایی ساده و بدون تشریفات مخلصانه. » آقا گفتند: « اینها الطاف خاص الهی است که شامل حال بعضی ها می شود؛ بعضی هم نه. بعضی ها رفتند جبهه و چند سال هم در جنگ بودند. بعضی مجروح شدند و این نعمت بزرگی بود که خدا به اینها داد. اما نتوانستند نگه دارند و در مواجهه با حوادث گوناگون زندگی از دست دادند. » یکی از برادرها به جمله ای در وصیت نامه پدر اشاره کرد: « خودتان را بدهکار انقلاب بدانید. » و این‌که پدر در وصیت نامه شان خدا را شکر کرده اند که در عصر خمینی زیسته اند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 5⃣8⃣ آقا هم در ادامه کلام برادرم گفتند: « واقعاً همین است. ما اگر شرح حال امام خمینی را در تاریخ می‌خواندیم نصفش را باور نمی کردیم. از بس عظمت در زندگی و رفتار امام هست این واقعاً نعمت بزرگی است که ما از نزدیک امام را دیدیم. آدم های بزرگی در تاریخ بودند که آدم دلش می‌خواست آنها راببیند؛ مثل علامه حلی شیخ بهایی و.... امام از همه اینها بالاتر بود. » آقا در صفحه اول قرآن یادگاری نوشتند و به مادرم دادند. برادرم قرآن دیگری آورد تا آقا در آن مطلبی بنویسند. قرآن را سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان، سه سال پیش به من هدیه داده بود. آقا زیر متن سید حسن نوشتند: « رحمت و فضل الهی بر شما و بر سید عزیز نصرالله و بر شهید همدانی. » یک قاب عکس هم از پدرم دادند به آقا تا برای زهرا خواهر بزرگم یادگاری بنویسند. آقا با ماژیک سفید، روی پس زمینه مشکی عکس. که در حسینیه و هنگام عزاداری گرفته شده بود نوشتند: « رحمت و رضوان الهی بر شهید عزیز. » هنگام رفتن برادر کوچکم از آقا خواستند تحفه ای به او بدهند. آقا هم انگشتری به او دادند. مهدی از ایشان خواست خودشان انگشتر را درون انگشتش بیندازند. در همین حین مادرم سریع گفت: « پس آقا به پسر بزرگ و دامادمان هم لطف کنید. » آقا با تبسم گفتند: «بله دیگر؛ وقتی میگوید پسر کوچک پسر بزرگ هم توش هست. » آقا گفتند: « یا مولا » و از جا بلند شدند. مردها خودشان را رساندند و دست یا عبای آقا را بوسیدند بیرون از خانه هم جمعیت جمع شده بودند؛ همه سیاه پوش. شب پنجم محرم بود؛ شب عبدالله بن الحسن عليه السلام. آقا رفته بودند؛ ما همچنان مات و مبهوت و البته با اشکی به پهنای صورت. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #ساعت۱۶به‌وقت‌حلب 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 6⃣8⃣ ✨ داروندار ما! راوی: آیت الله غیاث الدین طه محمدی نماینده ولی فقیه امام جمعه همدان آبان ماه ۱۳۹۴ آقای حسین همدانی یک نظامی صرف نبود. در وهله اول مربی ای بود که هزاران نفر را در رده‌های مختلف بسیج و سپاه تربیت کرد. این خدمت عظیم شهید همدانی نام همدان را با یاد او در خاطرها زنده نگه داشته است. امروز، همان نیروها در پست‌های مختلف نظامی و سیاسی مشغول خدمت رسانی به مردم ولایت مدار همدان‌اند. اما خدمت مهمتر این شهید والامقام به شهر و دیار خود، یعنی همدان گره گشایی و وساطت در هنگامه اختلاف‌ها بود. ایشان به دلیل برخورداری از محبوبیت فراوان نزد اقشار مختلف جامعه به محض بروز اختلاف وارد صحنه می‌شد و خیلی سریع موضوع را حل و فصل می کرد. این وساطت برای حل مشکل فقط به اختلاف میان نیروهای سپاه پاسداران اختصاص نداشت. نیروهای سیاسی، نظامی، بسیج، و حتی قشر روحانیت نیز از نقش آفرینی وی در این زمینه بهره می بردند و هنگام بروز اختلاف، شهید همدانی به مرکز ثقل این نیروها تبدیل می‌شد. همه‌ی دلسوزان انقلاب و کشور اتفاق نظر دارند که اختلاف‌ها، به خصوص در موارد حساس می‌تواند رسیدن به اهداف متعالی را با مشکلات متعدد مواجه سازد. وجود پربرکت آقای همدانی همیشه از بروز چنین خساراتی جلوگیری می کرد. از این رو، باید بگوییم با شهادت این عزیز داروندار ما را از ما گرفتند و ضربه ای بر ما وارد شد که به این زودی‌ها جبران نخواهد شد. ⬅️ پایان ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam