eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
احمد تشنه #شهادت و همیشه نگران مردن در بستر بود. همیشه می گفت: نمی خواهم به غیر از #شهادت وارد آن دنیا شوم😔. یک روز قبل از حادثه با احمد رفتیم دفتر عزیز جعفری. احمد بعد از آنکه جزئیات سقوط هواپیمای سی 130 ارتش را تشریح کرد، رو به من کرد و گفت: جعفر برایم دعا کن شهید شوم.🕊 با دل گرفتگی گفتم: تو حالا حالا ها باید خدمت کنی . وقتش که برسد شهید می شوی... عزیز جعفری خطاب به احمد گفت: دعا کن شهید شویم؛ اما نه با هواپیما و ماشین. احمد گفت: من فقط شهید شوم؛ حالا به هر طریق که باشد قبول است. 😞 فردا وقتی اخبار ضد و نقیض سقوط هواپیمای احمد را شنیدم، زنگ زدم به سردار رشید. گفت: احمد رفت پیش #شهید_حسین_خرازی ؛ در نوزدهمین سالگرد عملیات کربلای پنج.💔 #شهید_احمد_کاظمی #سیره_اخلاقی_شهدا #شهادت_طلبی راوی: سردار حسین علایی و سردار محمد جعفر اسدی 📗 #کتاب_پرواز_آخر #سالروز_شهادت🕊 @Modafeaneharaam
🚶 همراه سردار رفته بوديم اصفهان، مأموريت. موقع برگشتن بردمان تخت فولاد. به گلزار كه رسيديم، گفت : 😍 بچه‌ها، دوست دارين، دری از درهای بهشت رو به شما نشون بدم. گفتيم : چی از اين بهتر، سردار! كفش‌هايش را درآورد، وارد گلزار شد🌿 يك راست بردمان سر مزار [شهید ]، با يقين گفت : از اين قبر مطهر، دری به بهشت باز می‌شه. ✨ 🔷 نشستيم. موقع فاتحه خواندن، حال و هوای سردار تماشايی بود. توی آن لحظه‌ها، هيچ كدام از ما نمی دانستيم كه اين حال و هوا، حال و هوای پرواز است؛ به ده روز نكشيد كه خبر آسمانی شدن خودش را هم شنيديم.😭 😔 وصيت كرده بود كه حتماً كنار شهيد خرازی دفنش كنند. دفنش هم كردند. تازه آن روز فهميديم كه بنا بوده از اينجا در ديگری هم به بهشت باز بشود! شهید حاج احمد کاظمی🌹 شهید حاج حسین خرازی🌹 🕊 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
*زنده زنده سوخت....* *اما آخ نگفت....‍* 😭😭 حسین خرازی نشست ترک موتورم🏍 بین راه، به یک پی ام پی، برخوردیم که در آتش🔥 می سوخت. *فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد😰 من و هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش🔥 جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و ناله نمی زد❌ و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی☝️ *خدایا!* الان سینه ام داره می سوزه😭 این سوزش به سوزش سینه ی نمی رسه خدایا! الان دست هام می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم🤲 نمی خوام دست هام کار باشه! *خدایا!* داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه♥️ برای *اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت!* آتش که به رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله😭 *خدایا!* خودت شاهد باش! خودت بده آخ نگفتم😭 آن لحظه که اش ترکید💥 من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد😭 و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم⁉️ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. 🌺 @Modafeaneharaam
🌹شهیدانه🌹 ۱۰ ماه بود ازش خبر نداشتیم مادرش میگفت:خرازی!پاشو برو ببین چی شد این بچه؟میگفتم:کجا برم؟جبهه یه وجب دو وجب نیست که... رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه گفت:حسین خرازی را دعا کنید! آمدم خانه...به مادرش گفتم:حسین مارو میگفت؟چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است! #سالروز_شهادت #شهید_حسین_خرازی @Modafeaneharaam
ایشان لباس پاسداری کمتر به تنش میکرد در زمان جبهه ما دونوع اورکت داشتیم یک نوع اورکت خوب و شیک بود ما فرماندهان این را میپوشیدیم ولی اقای خرازی آن اورکت که بسیجیها میپوشیدند را می پوشید به او میگفتم اقا خرازی شما چرا لباس پاسداری نمی پوشید گفت میخوام بسیجی ها نشناسند من فرمانده ام ... خاطره سرلشکر رحیم صفوی 🌷 @Modafeaneharaam
فکرش را بکنید فرمانده لشکری که ارتش عراق از او حساب میبرد! با یک دوچرخه کارهای داخل شهر را انجام میداد. حسین یک شلوار ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که برای پدرش بود. زمان اعزام به جبهه بود میخواستیم با اتوبوس به لشگر برویم. حسین با دوچرخه آمد یک شلوار بسیجی تنش بود سلام و علیک کرد دوچرخه اش را گذاشت و وارد ساختمان سپاه شد! فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین (ع) @Modafeaneharaam
در زمان غیبت عجل الله تعالی فرجه الشریف چشـم و گوشتـان بہ " " باشد، تا ببینید از ڪانون فرماندهے چــہ دســتورے صــادر میشـود. 🌹 @Modafeaneharaam
🌱در مشكلات است كه انسانها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم. هر چه كه می‌كشیم و هر چه كه بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. 🌷 @Modafeaneharaam
💢 🔸 در مشكلات است كه انسانها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم. هر چه كه می‌كشیم و هر چه كه بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. ✍🏼فرازی‌از‌وصیت الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج @Modafeaneharaam
🔸 در مشكلات است كه انسانها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم. هر چه كه می‌كشیم و هر چه كه بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. ✍🏼فرازی‌از‌وصیت الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج @Modafeaneharaam
حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد. در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید. حسین زیر بار نمی رفت. به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند. می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم. 🌹 ‌‎‌‌ @Modafeaneharaam
💢عاشق محرم و سینه‌زنی بود، مخصوصاً که لشکر او به نام مقدس امام حسین (ع) بود، ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا می‌شد و گردان‌ها به روش سنتی عزاداری می‌کردند. 🔸بعضی وقت‌ها که دوستان نزدیک در سنگر جمع می‌شدند، حسین با بازوی قطع شده دستش سینه‌زنی می‌کرد. 🔸حاج‌حسین تا نامی از سیدالشهدا (ع) می‌آمد، به پهنای صورت اشک می‌ریخت و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزید. 📚جز لبخند چیزی نگفت 🕊 @Modafeaneharaam
💢عاشق محرم و سینه‌زنی بود، مخصوصاً که لشکر او به نام مقدس امام حسین (ع) بود، ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا می‌شد و گردان‌ها به روش سنتی عزاداری می‌کردند. 🔸بعضی وقت‌ها که دوستان نزدیک در سنگر جمع می‌شدند، حسین با بازوی قطع شده دستش سینه‌زنی می‌کرد. 🔸حاج‌حسین تا نامی از سیدالشهدا (ع) می‌آمد، به پهنای صورت اشک می‌ریخت و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزید. 📚جز لبخند چیزی نگفت 🕊 @Modafeaneharaam
یک مدت می دیدم می آید و می رود. بچه ها خیلی تحویلش می گرفتند‌. نمی دانم چرا نپرسیدم این کی هست اصلا. همین طوری خوشم آمده بود ازش. گفتم برویم یک گپی بزنیم. با هم رفتیم توی سنگر فرماندهی. رفت چای آورد، چهار زانو نشست کنار من. دستم را گرفت توی دستش، از اصفهان و خانه شان و چایی های مادرش حرف زد. اصلا به نظرم نمی آمد فرمانده لشکر باشد. @Modafeaneharaam