🌷امیر محمد فرزند شهید مدافع حرم خانطومان جاوید الاثر علی عابدینی شهرستان فریدونکنار در حال آماده سازی ماسک در قالب گروه جهادی مبارزه با ویروس کرونا
✅ارسالی همسر ارجمند شهید جاویدالاثر #علی_عابدینی
@Modafeaneharaam
🛑کربلای خان طومان
🛑حماسهرزمندگانمازندرانیمدافعحرم
🛑نحوه شهادت و اسارت مدافعانحرم
🖍قسمت سوم(پایانی)
😗حتی خبر شهادت من را هم دادند. آن بنده خدا که شهادت مرا اعلام کرد، بیراه نگفت. با ماشینم مهمات میبُردم؛ وقتی فهمیدم دو تا از بچهها شهید شدهاند، گفتم بروم سمت آن خانه تا بتوانم پیکر آنها را بیاورم عقب. آنجا در معرض دید دیدهبان خودی و دشمن بود. ماشین را در 150متری آن خانه پشت خاکریز گذاشتم تا دیدهبان آنها ماشین را نبیند که بزند. در فاصله پنجمتری خانه، دیدهبان آنها مرا دید و با خمپاره120 زدند که با موج انفجار پرت شدم به طرف دیوار و بیهوش شدم و از دید دیدهبان خودی خارج شدم که او هم فکر کرد به شهادت رسیدم و در بیسیم اعلام کرد که «محسن بهاری نیز به شهادت رسید»!
🇸🇾بعد از 3 یا 4 ساعت که به هوش آمدم، بدنم سست بود، کشانکشان خودم را به ماشین رساندم؛ فندکی که در جیب داشتم، روشن کردم، دستم را از آئینه انداختم پایین زیر چرخ جلو، مسیر دو کیلومتری را آرامآرام با ماشین، یک ساعت و نیم آمدم تا نیروهای دشمن ماشین را نبینند و نزنند. رزمندههای ما مظلومانه به شهادت رسیدند. خان طومان در 40کیلومتری حلب بود. خانطومان بهانه بود؛ هدف آنان حلب بود، اگر مقاومت نمیکردیم و تا یک روز آنها را خانطومان متوقف نمیکردند، تکفیریها به راحتی به حلب میرسیدند، مثل قضیه منافقین که قصد داشتند به تهران برسند اما در کرمانشاه متوقف شدند. اما ما 200نفری در مقابل دوهزار نفر ایستادگی کردیم. بچههای خانطومان با چنگ و دندان ایستادگی کردند.
😳خدا اگر بخواهد کسی را ببرد به او شجاعت و نیروی زائدالوصفی میدهد. #علی_عابدینی، سید رضا طاهر و حسین مشتاقی از این دست بودند. من 13سال در کردستان و دوسال در زاهدان بودم و این دومین سری بود که به سوریه میرفتم؛ با این چیزها بیگانه نبودم اما در طول عمرم اینگونه آتش تهیه ندیده بودم. واقعا بچهها جلوی 2000 نفر، مردانه ایستادگی کردند. وقتی حاجقاسم سلیمانی آمد و فهمید 200نفر جلوی دو هزار نفر ایستادگی کردند، گفت مازندران کارش را به خوبی انجام داد. به برکت خون شهدا ورودی شهر دست ما بود.
🇷🇺تکفیریها از آن نیروی دوهزار نفره اعلام کردند 700کشته دادند. بعد از این اتفاق، روسیه تازه متوجه شد که در این آتشبس چه دُوری خورده و حالا از زمین و هوا می زند. چقدر به آنها گفتیم در این جریان، آمریکا نقش دارد و هرجا آمریکا نقش داشته باشد، قطعا مسئلهای در آن هست و حواستان باشد.
🌹سمت راست ما ارتفاعی بود که بالایش چندتا خانه بود. ما اگه قرار بود دور نخوریم، باید حتما آن خانهها را که چون دیوارش زرد بود، معروف به خانهی زرد بود، نگه میداشتیم که به آن«ارتفاع تلّ اربعین» میگفتند. تا ورودی آن خانه رسیدیم، پهباد ما اعلام کرد «در خانه کسی نیست» اما اطلاعات غلط بود. #سید_رضا_طاهر با رعایت احتیاط، دیوار به دیوار و ستونبهستون رفتند؛
تا سیدرضا در را باز کرد، یک خشاب کامل بر سینهی سید رضا طاهر خالی شد که با همان حال، در لحظات آخر با زبان مازندرانی گفت «دله نه این وشون دله درنه»! شهید #حسین_مشتاقی با بیسیم پشت دیوار شنید و مجالی هم به او ندادند و پشتِ خانه به شهادت رسید.
🚀شهید #رحیم_کابلی هم با اصابت خمپاره به شهادت رسید. شهید #محمد_بلباسی که در مناطق عملیاتی راهیان نور همیشه با او بود، رفت که شهید کابلی را بیاورد؛ شهید #علیرضا_بریری هم برای کمک به بلباسی رفت تا در میان تیر و ترکش تنها نباشد. وقتی پیکر کابلی را روی ماشین گذاشتند، تکفیریها با قنّاسه هردو را از پشت زدند. عکسهای شهید بلباسی را اگر ببینید، صاف دراز کشیده و پشت سرش خون جاری شده است. اینها واقعا مردانه ایستادند. من خط به خط عقب می آمدم و شاهد این قضایا بودم.
💥شهید #محمود_رادمهر رفت به سمت ساختمان فرماندهی تا اطلاعات را اِمحاء کند اما #سید_جواد_اسدی میدانست که ساختمان در محاصره است، رفت تا کمک رادمهر شود. سید جواد دوید داخل کوچه تا وارد ساختمان فرماندهی شود؛ وسط راه، دوازدههفت به او خورد و پرت شد، خورد به دیوار و افتاد پایین. آتش سنگین بود و هر دو به شهادت رسیدند. با توپ23 هرچی آمد، میدوختنش!
@Modafeaneharaam
🕊🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
از اوضاع سوریه با خبر بودم اما نمی دانستم می خواهد برود. عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید،
معمولا می گذاشت نزدیک رفتن، خبر می داد.
خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم :«شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود.!!» وقتی اینها را به خودش هم گفتم، خیلی خوشحال شد.
دفعه اول تازمانیکه به تهران برگشت نمیدانستم زخمی شد.بعدازآمدنش خبردادند به بیمارستان رفته و حالش خوب شد.
علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم،اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو.
گفت: «خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو.»
همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم.
💢 روایت:همسر شهید
#شهید #علی_عابدینی
@Modafeaneharaam
﷽
🕊امشب شب آخر بچههای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلای مازندران در خانطومان سوریه بود...
🥀شب آخر #حسن_رجایی_فر که راوی میگفت تو کار کردن شب و روز نداشتن و همیشه سر و صورتش خاکی بود به عبارتی #حسن خستگی را در خان طومان خسته کرد.
🥀شب آخر #محمود_رادمهر نابغه معاونت عملیات لشکر ۲۵ کربلا که به خانواده اش میگفت من بنا و کارگر هستم.
🥀شب آخر #سیدجواد_اسدی مداح دلسوخته آل الله . . . جایش در تعزیه ها خالی ست...
🥀شب آخر #محمد_بلباسی علمدار اردو های جهادی در مناطق محروم . . . یادگارش همان قرارگاه جهادی علمدار است که همچنان در مناطق محروم فعال است و دوستانش راهش را ادامه میدهند همان دوستانی که شاهد بیل زدن و عرق ریختنش در آن مناطق نبودند.
🥀بسیجی خادم الشهدا #علی_جمشیدی که مثل یک نور در شهرستان نور درخشید.
🥀شب آخر #علی_عابدینی هست که عاشورا خوندش ترک نمیشد حتی اگر خسته بود.
🥀شب آخر #سیدرضا_طاهر که جانانه با #حسین_مشتاقی تو خط پدافند موندن و حاضر نشدن عقب برگردن و خونی رفتند به لقا الله
🥀شب آخر زندگی مادی #حاج_رحیم_کابلی
مرد سال های دفاع مقدس
راوی راهیان نور در جبهه های خوزستان
انقدر حسرت خورد به حال همرزمانش تا خدا خواست او گمنام و بدون پیکر در کشور غریب به دیدارش رود...
🥀شب آخر #علیرضا_بریری که برای پسر کوچکش هدیه خرید اما عمرش کفاف نداد که هدیه را به پسرش برسونه ، باید می رفت تا اسلام ناب زنده بماند باید می رفت تا سیلی آبداری شود در گوش استکبار جهانی ، هدیه پسرش و ساک و کیفش را رفقای علیرضا برایش بردند.
🥀شب آخر زندگی #رضا_حاجی_زاده جوان مومن انقلابی شهرستان آمل
🥀شب آخر زندگی #حبیب_الله_قنبری دیدبان قدرتمند و پهلوان سال های دفاع مقدس که ادامه دهنده راه دوستانش بود
🥀شب آخر زندگی ملکوتی #سعید_کمالی
جوان با اخلاق و متواضع و شهدا مسلک . . . پر کار و پر تلاش که سرنوشت زندگی او با شهادت در راه حق در خان طومان رقم خورد و از دانشگاه امام حسین ع فارغ التحصیل گردید
بچههای خانطومان دعامون کنید🌹
#اردیبهشت_مقاومت
•┈┈••••✾•🌿🥀🌿•✾•••┈┈•
#خاطرات_شهید
«شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود؟»
🔹از اوضاع سوریه باخبر بودم اما نمی دانستم می خواهد برود. عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید، معمولا می گذاشت نزدیک رفتن، خبر می داد.
🔸خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم: «شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود.!!» وقتی اینها را به خودش هم گفتم، خیلی خوشحال شد.
🔹دفعه اول تا زمانی که به تهران برگشت نمی دانستم زخمی شد. بعد از آمدنش خبر دادند به بیمارستان رفته و حالش خوب شد.
🔸علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم، اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو.
🔹گفت: «خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو.»
همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم.
#شهید #علی_عابدینی 🌷
@Modafeaneharaam