eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.2هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
11.6هزار ویدیو
285 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Sh_mahdavi
کانالی متشکل ازشجره طیبه صالحین👇👇👇👇 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 قرارگاه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌷کانالی با رنگ و بوی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔰زندگی نامه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔰اسرار 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔰پست های 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ارتباط با : 👇👇👇👇👇👇 @shahabmahdavi3158 لینک عضویت در محفل 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/asheghaneshahadat
#پروفایل😍👌 #مذهبی #عشق #کربلا_باشد سفارتخانه ی حق بر زمین این سفارتخانه را #زینب اداره میکند ❤ مارا مدافعان‌حرم نامیده‌اند🙂✌️ فداییان #بانوےدمشقیم🕊🕊 @modafeaneharaam
اختلاف بچه‌ها با هم کم بود. مصطفی سال 61 به دنیا🌏 آمد. بعد خواهرش مریم و بعد از او هم مهدی و آخری که بود سال 67 به دنیا آمد. مصطفی شیطنت بیشتری می‌کرد😄 ولی در کنارش فعالیت را هم خیلی قوی پیگیری می‌کرد، مثلا بچه‌ها از او بسیار الگو می‌گرفتند،💯 مجتبی شدیدی به برادر بزرگتر خود داشت. و چون من هم فاصله سنی‌ام با بچه‌ها👥 کم بود واقعا دوستشان بودم. به همین دلایل کمتر با بچه‌های بیرون داشتند. کارهایی که مصطفی انجام می‌داد مثلا نماز می‌خواند مجتبی هم فورا کنارش می‌ایستاد👌. آنقدر این دو برادر مثل هم بود و وابسته بودند که برای خودمان هم تعجب داشت راوی: مادر بزرگوار شهیدان 🕊 💢 اولین دوبرادر مدافع حرم که همزمان شهید شدند @Modafeaneharaam
🔹رضا دامرودی فرزند حسین متولد 20 تیر 1367📆 در خانواده ای #مذهبی دیده به جهان گشود👶 وی در مدرسه راهنمایی شمس آباد تحصیل نمود و برای تحصیل در #رشته گیاه پزشکی در سال 1387به آموزشکده کشاورزی #نیشابور رفت. 🔸پس از اخذ مدرک کاردانی📜 به دانشگاه جهاد دانشگاهی #کاشمر رفت تا مدرک کارشناسی خود را اخذ نماید؛ در سال 1390 ازدواج💍 نمود و پس از بیست روز به خدمت #سربازی اعزام گردید؛ پس از پایان خدمت با خرید یک دستگاه خودرو🚗 سواری، مشغول امرار معاش گردید؛ بعد از گذشت مدتی #فروشگاه سموم و دفع آفات کشاورزی🌾 در روداب دایر نمود 🔹و به خاطر اینکه در خانه ای #استیجاری در سبزوار زندگی می کردند هر روز صبح از شهر سبزوار به #روداب می آمد🏘 در سال 93 خداوند دختری به ایشان هدیه نمود😍 و نام او را #نیایش نهاد 🔸وی پس از عضویت #بسیجی در گردان 22 امام حسین(ع) لشکرعملیاتی مردم پایه پنج نصر با مسئولیت تیربارچی💥 مشغول خدمت گردید؛ تا این که درغروب🌥 شنبه 25 مهر ماه 1394در نزدیکی شهر #حلب کشور سوریه در دفاع از شیعیان بی پناه سوریه و عقیله بنی هاشم جانمان به فیض #شهادت نائل آمدند💔 #شهید_رضا_دامرودی #شهید_مدافع_حرم #سالروز_شهادت🕊🕊 @Modafeaneharaam
✍️ 💠 در میان برزخی از هوش و بی هوشی، هنوز حرارت نفس هایش را حس می کردم که شبیه همان سال ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش... . . . 💠 چادرم را با کلافگی روی مقنعه سبزم جلو کشیدم که دیگر از این چادر سر کردن هم متنفر شده بودم. وقتی همین ها و ها، با روزی هزاران دروغ، فریب مان می دهند و حق مان را جلوی چشم همه دنیا غصب می کنند، دیگر از هر چه مذهب و چادر است، متنفرم! من که از کودکی مادرم با و پرورشم داده بود، حالا در سن 23 سالگی بلایی بر سر اعتقاداتم آورده بودند که انگار حتی خودم را گم کرده بودم! 💠 نگاهم همچنان روی نشریه ها و پوسترهای چسبیده به دیوارها سرگردان بود و هنوز باورم نمی شد همه چیز به همین راحتی تمام شد که در انتهای راهروی دانشکده، پریسا را دیدم. به قدری پریشان به نظر می رسید که مثل همیشه آرایش نکرده و موهایش به هم ریخته از مقنعه اش بیرون بود. هنوز دستبند سبزش به دستش بود، مثل من که هنوز مقنعه سبز به سرم می کردم، انگار نمی خواستیم یا نمی توانستیم بپذیریم رؤیای ریاست جمهوری سید سبزمان از دست رفته است. 💠 خواستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد و با غیظ و غضبی که گلویش را پُر کرده بود، اعتراض کرد :«تا تونستن کردن! رأی مون رو بالا کشیدن! دارن دروغ میگن!» چندنفر دیگر از بچه ها هم رسیدند، همه از طرفداران میرحسین بودیم و حالا همه همچنان در بهت این تقلب بزرگ، ماتم زده بودیم. 💠 هر چند آن ها همه از دانشجوهای کم حجاب دانشگاه بودند و من تقریباً تنها چادری جمع شان بودم، اما به راه مبارزه شان ایمان آورده و یقین داشتم نظام رأی ما را دزدیده است. همه تا سر حدّ مرگ عصبانی و معترض بودیم که یکی صدایش را بلند کرد و با خشمی آتشین خروشید :«ما خودمون باید حق خودمون رو پس بگیریم! باید بریزیم تو خیابونا...» و هنوز حرفش تمام نشده بود که پریسا کسی را با گوشه چشم نشان داد و با اشاره او، سرها همه چرخید. 💠 مهدی بود که با حالتی مردد قدمی به سمت مان می آمد و باز به هوای حضور دوستانم، پایش را پس می کشید. با دیدن او، آتش خشمم بیشتر شعله کشید و خواستم با بچه ها بروم که دیدم دخترها فاصله گرفتند و رفتند. چرا نباید از دستش عصبانی باشم وقتی نه تنها در اردوگاه و فریب، برای مزدوری می کرد بلکه حتی دوستانم را هم از من می گرفت! 💠 قامت باریک و بلندش پوشیده در پیراهنی سفید و شلواری کِرِم رنگ، بیشتر شبیه دامادها شده بود و همین عصبانی ترم می کرد. می دید من در چه وضعیتی هستم و بی توجه به همه چیز، تنها به خیال خودش خوش بود. نزدیکم که رسید با لبخندی ظاهری سلام کرد و به عمق چشمانم خیره شد و از همین انتهای نگاهش حسی کردم که دلم ترسید. نگاهی که روزی با عشق به پایم می نشست، امروز به شدت به شک افتاده بود. 💠 خوب می دانستم در همین چند ماه نامزدی مان که مَحرم شده بودیم، به دنبال دنیایی از بحث و جدل های سیاسی بر سر انتخابات، هر روز رابطه مان سردتر می شد، اما امروز رنگ تردید نگاهش از همیشه پُررنگ تر بود. با همان ردّ تردیدِ نگاهش از چشمانم تا پیشانی ام رسید و به نظرم موهایم از مقنعه بیرون آمده بود که برای چند لحظه خیره ماند، اما همچون همیشه باحیاتر از آنی بود که حرفی بزند که باز لبخندی زد و سر به زیر انداخت. 💠 خودم فهمیدم، با یک دست موهایم را مرتب کردم و همزمان پاسخ سلامش را به سردی دادم که دوباره سرش را بالا آورد و با دلخوری پرسید :«حالا که انتخابات تموم شده، نمیشه برگردیم سر خونه اول مون؟» و آنچنان از عصبانیت شعله کشیدم که از نگاه خیره ام فهمید و خواست آرامم کند اما اجازه نداده و به تلخی توبیخش کردم :«خونه اول؟؟؟ کدوم خونه؟؟؟ دروغ گفتید! تقلب کردید! خیانت کردید! حالا انگار نه انگار؟؟؟ برگردیم سر خونه اول مون؟؟؟» 💠 از تندی کلامم جا خورد، در این مدت و به خصوص در این دو ماه آخر، سر انتخابات زیاد بحث کرده بودیم، کارمان به مجادله هم زیاد کشیده بود، اما هیچگاه تا این اندازه تند نرفته بودم و دست خودم نبود که تحمل این همه وقاحت را نداشتم. صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد انتخابات بودم که میگی تقلب کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین شده، چرا آقایون رسماً به شکایت نمی کنن؟»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
| دین‌داری بی‌خاصیت 🔹آن عزاداری و نماز خواندنی که از آن فهم، عقل، زمانه‌شناسی و بصیرت بیرون نیاید، پولش را هم دشمن می‌دهد. 🔺اسلام آمریکایی و تشیع انگلیسی @Modafeaneharaam
| اولین شهید راه امامت 🔹حضرت ‌زهرا سلام الله علیها برای دفاع از حریم اهل‌بیت پشت در رفت، حریم اهل‌بیت یعنی ولایت، یعنی امامت. حضرت ‌زهرا اولین شهید راه امامت و ولایت است. 🔺اثبات هجوم به خانه وحی 📥 لینک دانلود متن کامل سخنرانی 📚 واحد نگارش مؤسسه مصاف (نویسا) @Modafeaneharaam
| تقویت مبانی دینی 🔹مبانی دینی خود را تقویت کنید؛ صرفا با کتاب دینی مدرسه و این چیزهایی که می‌خوانید به جایی نمی‌رسید. 🔺لشکر قاسم‌بن‌الحسن علیه السلام @Modafeaneharaam
| قَدَرترین بندگان خدا 🔹قَدَرترین بندگان خدا در آخرالزمان به دنیا می‌آیند؛ کسانی که در آخرالزمان می‌توانند مسیر را پیدا کنند. 🔺یادواره شهدا @Modafeaneharaam
| علم بدون ایمان 🔹علم ابلیس به‌دردش خورد؟ دیدی با یه ضربه فاتحه‌اش خونده شد؟ پس علم بدون ایمان مثل دیوار بدون ملاته. مثل دیوار بدون سیمانه.‌ 🔺جنود عقل و جهل - جلسه ششم @Modafeaneharaam
واقعی عاشقانه -در کانال رمانسرا 👇 💌# از کتاب خطاب به عشق♥️ تــو را…. تمامی تــو را… نگاه مهــربانت را…. غـرور نهفته در صـدایت را… خـستگی هـایت را…. همه را در امـن ترین جای دلم جای میدهم و هـر صبح سرک می کشم به این دارایی عـزیـز،،،، و شبها هوشیار و نگهبان به خواب می روم و اگر کسی بپرسد شغلت چیست؟ پاسخ می دهم ؛ خـزانه دار یک عشق مهـربـان ....!! # با کلیپها #و عکسهای عاشقانه کانال رمانسرا باداستاتهای واقعی و زیبا عاشقی را تجربه کن ❤️👇 https://eitaa.com/joinchat/2319777989C4fb50392d5