eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
همسرشهید: بعد #شهادت همسرم(مـــیـــثم نــجــفی) با خودم گفتم: حــتــمــا بـایـد #رهـبـر در گــوش #حـ
همسرشهیدمرافع حرم نـجـفـے من از همان موقعی که فهمیدم آقا شهید شده ،با خودم گفتم: کاش بشود که توی گوش دخترم بگوید. خیلی هم منتظر بودم که این دیدار با رهبری برای‌مان اتفاق بیفتد. اما قسمت نشد تا همان ماه رمضان که شش ماهه شده بود و من با خودم فکر می‌کردم که دیگر بزرگ شد و برای اذان گفتن توی گوشش دیر شده. اما وقتی خبر دادند که برای مراسم دعوت شده ایم از خوشحالی نمی‌دانستم که باید چکار کنم. همان موقع به خودم گفتم که هر طور شده من باید را به آغوش برسانم. وقتی به بیت رسیدیم من به هرکسی که می‌گفتم می‌خواهم حضرت آقا توی گوش دخترم اذان بگوید، می‌گفت نمی‌شود ، اصرار نکن. آنقدر این جمله برایم تکرار شد که ته دلم رو کردم به همسر شهیدم و گفتم: آقا میثم چند روز دیگر من است، کادوی تولد تو به من همین است که رهبر توی گوش دخترمان اذان بگوید. من این را از تو می‌خواهم. ➖چطور این اتفاق افتاد؟ چند دقیقه ای از شروع سخنرانی گذشته بود که حلما شروع کرد به گریه کردن و من مجبور شدم از آن قسمت بیرون بیایم. حلما را بردم و بسختی خواباندم .موقع افطار که شد روی زمین سفره انداخته بودند، من دقیقا نزدیک سفره کناری رهبر ایستاده بودم. مراقب‌ها به من گفتند که اینجا سفره آقایان است خانم‌ها بالاترهستد، من گفتم نه من همینجا می ایستم تا دخترم را به آغوش رهبر برسانم.اتفاقا ایستادن من باعث شد که خانم های دیگر هم بیایند و کل آن سفره را خانم هابنشیند. مراسم افطار شروع شد اما من آنقدر بیقرار بودم و گریه می‌کردم اصلا نمی‌توانستم افطار کنم و همه متوجه حالم شدند. بالاخره چندتا از مراقب‌ها آمدند گفت دخترت را بده به آغوش رهبر بدهیم در گوشش اذان بگوید. گفتم نه ...من باید خودم حلما را به آغوش ایشان برسانم. که این اتفاق افتاد ، حلما با اینکه در خواب سنگینی بود اما وقتی به آغوش رهبر رفت، بیدار شد، چشم هایش را باز کرد اما اصلا گریه نکرد، خیلی آرام داشت به ایشان نگاه می‌کرد. من رو به ایشان گفتم، خیلی دوست داشتم شما توی گوش دخترم اذان بگویید اما الان شش ماهه شده است و دیر شده...🌺 حضرت آقا هم فرمودند 🌺 که: نه...چرا دیر شده باشد... اصلا هم دیر نیست. بعد همانجا رهبر توی گوش حلما اذان گفت و من این صحنه را که دیدم آرام شدم.