مدافعان حرم 🇮🇷
🔸دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان 💠 التماس دعای فرج
🔸 دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والکَفافِ واحْمِلنی فیهِ على العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّی فیهِ من کلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِکَ یا عِصْمَةَ الخائِفین.
🔹خدایا زینت ده مرا در آن با پوشش وپاکدامنى وبپوشانم در آن جامه قناعت وخوددارى ووا دارم نما در آن بر عدل وانصاف وآسوده ام دار در آن از هر چیز که میترسم به نگاهدارى خودت اى نگه دار ترسناکان.
🌙 #مؤمن_باشیم 🌑
رهبرانقلاب: مرحلهی بالای #روزه، #پرهیز_از_گناه است؛ یعنی نگاهداری گوش و چشم و زبان و دل. ماه رمضان، فرصت مغتنمی است که انسان #تمرین اجتناب از گناه کند. باید تصمیم بگیرید که گناه نکنید و وقتی تصمیم گرفتید، این کار بسیار آسانی خواهد شد. اجتناب از گناه، چیزی است که مثل یک کوه در چشم انسان جلوه میکند؛ اما با #تصمیم، مثل یک زمین هموار میشود. ۷۸/۹/۲۶
🌷🌷🌷 بسیار زیبا وخواندنی 😔👇
روزي حضرت داوود از يك آبادي ميگذشت. پيرزني را ديد بر سر قبري زجه زنان. نالان و گريان. پرسيد: مادر چرا گريه مي كني؟ پيرزن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پيرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش.
پيرزن گفت: چرا؟ پيامبر فرمود: بعد از ما گروهي بدنيا مي آيند كه بيش از صد سال عمر نميكنند. پيرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسيد: آنها براي خودشان خانه هم ميسازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازي رقابت ميكنند. پيرزن تعجب كرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران ميپرداختم.
🍸برچرخ فلک مناز که کمر شکن است🍸
🍸بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است🍸
🍸مغرور مشو که زندگی چند روز است🍸
🍸در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است 🍸
مدافعان حرم
@modafeaneharaam
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃❤
مدافعان حرم 🇮🇷
به دنبال نام روی مزارش بودم👀 نوشــته بود : "نمے خواهم ڪسی مرا بشناسد..."❌ واے بر من
سلام ای شهید
شهید گمنام
ای فاتح خوبی ها، گمنام توئی یا من؟
دریادل بی پروا،گمنام توئی یامن؟
یک کوه صلابت بود،تابوت تو بر دوشم
هموزن شقایق ها،گمنام توئی یامن
من گم شده درخاکم،تو شهره درافلاکی
انصاف بده حالا،گمنام توئی یامن
😔😔💔
مدافعان حرم 🇮🇷
💐 شهید علی ماهانی 💐
ارتباط معنوی علی با خدا اینقدر نزدیک بود که خیلی از حجابهای مادی که آنطرفتر را نمی تواند ببیند از جلویش برداشته شده بود 🍃
و چند مورد را دیدم....
یک مورد کنار کارون بود بچه ها مشغول شستن پتو بودند ☺️
علی آقا لب کارون نشسته بود و بچه ها پتوهای مخابرات را می شستند
هوا هم گرم بود
علی آقا گفت اگر هندوانه خنکی بود خیلی می چسبید 🍉
به خدا قسم به اندازه یک نگاه برداشتن از علی ، یک هندوانه بزرگ را آب با خودش می آورد و شاید به خنکی و شیرینی آن هندوانه هیچکس نخورده بود😊
شهید محمود رضا بیضایی قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره کوثر ☺️
بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت😍
شب یکی از عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟؟؟🍃
گفت: از کوثرم گــــــــــذشتم....😭
مدافعان حرم
@modafeaneharaam
🍃🌸
🔴 #گمنامی
|👈تنها برای شهـــدا نیست
می تونی زنده
وسرباز حضرت زهرا (س)
باشی
⚠️اما یه شرط داره ؛
|👈باید فقط برای خدا کار کنی
نه ریـــــا...
مدافعان حرم 🇮🇷
💢او ڪجا و من ڪجا دلنوشته ای از.... 🌷 #شهید_حسین_معز_غلامی 🌷 در فراغ دوستان شهیدش
#پیشنهاد_ویژه_مطالعه👇👇
📝دلنوشته #شهیدحسین_معزغلامـی در فراغ دوستان شهیدش
بِسمِ رَبِ الشُهَدا وَ قُلوبِ الصابِـریـن💛
💢 #او_ڪجا_و_من_ڪجا؟!
دهه هفتادی ها ڪمی دور و بَرمان را ڪه بهتر نگاه ڪنیم هم سن و سال های ما با دو یا سه سال ڪم و زیاد خوب بر آیه شریفه
"السابِقونَ السابِقون" تحقق بخشیدند و با سرعت زیادی از جوار ما عبور ڪردند.
و اما من و شما شدید قافیه را باختـیـم .
قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه با پدر و مادر تندی می ڪنیم ?
قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه نمازهایمان می ماند دَم قضا شدن ?
قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه نگاه هایمان تحت ڪنترل ما نیست ?
قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه از ترس،ڪسـی حق نزدیڪ شدن به گوشی موبایلمان را ندارد ?
قافیه باختن هم دارد وقتـی که در دانشگـاه بگو بخند با نامحـرم را راحت مـی دانیـم ?
"قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه حرف زدن از اعتقاداتمان ( از جمله رهبر ،حضرت اباعبدالله و امیرالمومنین) برایمان ڪاری مسخره و خجالت آور است.?
قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه عڪس نامحـرم را با هزار رنگـــ و لعاب بی اِبا لایڪ می ڪنیم و با ڪامنت قلب گذاشتن ازخجالتش در می آییم?
آری من و شما قطعا قافیه را می بازیم چون فرقمان با شهدا از زمین است تا آسمان .
آنها از تمام حلال های خود گذشتند اما ما از حرام خود نمی گذریم ?
وقتی چهره شهدای هم دهه ای خودم را میبینم خیلـی متأثر می شوم
اینڪه هم سن و سال های من میتوانند به خدا برسند ولی من اَندر خم یڪ ڪوچه ام ?
ڪمـی با خودمان خلوت ڪنیم آیا این دنیای فانی ارزش این همه اشتباه را دارد؟؟؟؟؟؟
بدانیم نگاه همین شهدای هم سن و سال ما عجیب به ما است.
#التماس_دعا
💢التماس تفکر
مدافعان حرم 🇮🇷
همسرشهید: بعد #شهادت همسرم(مـــیـــثم نــجــفی) با خودم گفتم: حــتــمــا بـایـد #رهـبـر در گــوش #حـ
#خاطره
همسرشهیدمرافع حرم#مـیــثم نـجـفـے
من از همان موقعی که فهمیدم آقا #میثم شهید شده ،با خودم گفتم:
کاش بشود که #رهبر توی گوش دخترم #اذان بگوید. خیلی هم منتظر بودم که این دیدار با رهبری برایمان اتفاق بیفتد. اما قسمت نشد تا همان ماه رمضان که #حلما شش ماهه شده بود و من با خودم فکر میکردم که دیگر بزرگ شد و برای اذان گفتن توی گوشش دیر شده. اما وقتی خبر دادند که برای مراسم #افطار دعوت شده ایم از خوشحالی نمیدانستم که باید چکار کنم. همان موقع به خودم گفتم که هر طور شده من باید #حلما را به آغوش #رهبر برسانم. وقتی به بیت رسیدیم من به هرکسی که میگفتم میخواهم حضرت آقا توی گوش دخترم اذان بگوید، میگفت نمیشود ، اصرار نکن. آنقدر این جمله برایم تکرار شد که ته دلم رو کردم به همسر شهیدم و گفتم: آقا میثم چند روز دیگر #تولد من است، کادوی تولد تو به من همین است که رهبر توی گوش دخترمان اذان بگوید. من این را از تو میخواهم.
➖چطور این اتفاق افتاد؟
چند دقیقه ای از شروع سخنرانی گذشته بود که حلما شروع کرد به گریه کردن و من مجبور شدم از آن قسمت بیرون بیایم. حلما را بردم و بسختی خواباندم .موقع افطار که شد روی زمین سفره انداخته بودند، من دقیقا نزدیک سفره کناری رهبر ایستاده بودم. مراقبها به من گفتند که اینجا سفره آقایان است خانمها بالاترهستد، من گفتم نه من همینجا می ایستم تا دخترم را به آغوش رهبر برسانم.اتفاقا ایستادن من باعث شد که خانم های دیگر هم بیایند و کل آن سفره را خانم هابنشیند. مراسم افطار شروع شد اما من آنقدر بیقرار بودم و گریه میکردم اصلا نمیتوانستم افطار کنم و همه متوجه حالم شدند. بالاخره چندتا از مراقبها آمدند گفت دخترت را بده به آغوش رهبر بدهیم در گوشش اذان بگوید. گفتم نه ...من باید خودم حلما را به آغوش ایشان برسانم. که این اتفاق افتاد ، حلما با اینکه در خواب سنگینی بود اما وقتی به آغوش رهبر رفت، بیدار شد، چشم هایش را باز کرد اما اصلا گریه نکرد، خیلی آرام داشت به ایشان نگاه میکرد. من رو به ایشان گفتم، خیلی دوست داشتم شما توی گوش دخترم اذان بگویید اما الان شش ماهه شده است و دیر شده...🌺 حضرت آقا هم فرمودند 🌺
که: نه...چرا دیر شده باشد... اصلا هم دیر نیست.
بعد همانجا رهبر توی گوش حلما اذان گفت و من این صحنه را که دیدم آرام شدم.