eitaa logo
محمد مهرزاد/ امید و ایمان
596 دنبال‌کننده
278 عکس
51 ویدیو
1 فایل
زندگی بی‌مکث جریان داره معلولیت، بیماری وتنهایی نمی‌تواند مرا از حرکت بازدارد😊✌️ شما حق داری که با حـال خـراب وارد این کانال بشی. اما وقتی وارد شدی، محکــوم بــه ایـــن هستــی که حالـِـت خوب بشه😄😍😘❤️ لطفابامن بمانید 💞 آی‌دی من: @Mohammad_Mehrzad
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد مهرزاد - عظمت شب بیست و یکم.mp3
7.4M
🔊 منبر کوتاه 🔸 در بیان عظمت شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان 💠 از مُقدّرات الهی بود که علی علیه‌السّلام در بهترین شب و بهترین مکان به شهادت برسد. 🎙 (از خانواده معلولین و بیماران خاص) دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
محمد مهرزاد/ امید و ایمان
🔊 منبر کوتاه 🔸 در بیان عظمت شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان 💠 از مُقدّرات الهی بود که علی علیه‌السّل
این صوت رو بمناسب شب‌های قدر برای کانال «در آغوش خدا» تهیه کرده بودم و حالا میذارمش اینجا تا به یادگار بمونه
امروز (بیست و هشتم فروردین ۱۴۰٢) دقیقا هجدهمین سالروز آشنایی من با مهمان ناخوانده ای به نام بود. 🔸هجده سال قبل در چنین روزی بود که برای اولین بار این کلمه رو می‌شنیدم: اِم،اِس 🔹قضیه اینجوری شروع شد که در روز جمعه، بیست و ششم فروردین ۱۳۸۴، صبح که از خواب بیدار شدم با درد بسیار شدیدی در ناحیه ستون فقرات مواجه بودم. اون روز تا شب با درد سپری شد. در حالیکه در ساعات پایانی روز درد به نواحی پایین‌تر و کلیه‌ها رسیده بود. 🔸اون شب با مراجعه به اورژانس بیمارستان و تزریق چند مُسکّن قوی و ساکت شدن درد و آرامش و خواب عمیق به صبح رسید. 🔹اما صبح روز شنبه که از خواب بیدار شدم، متوجه شدم که نمیتونم از زمین بلند بشم و روی پاهام بایستم. 🔸اولش فکر کردم که این سستی اثر آمپول‌های دیشبه و حتما موقت و گذراست. 🔹اما هرچی بیشتر گذشت، دیدم بی‌حسی و حالت فلجی و بعد هم بی‌اختیاری بیشتر شد. 🔸شنبه رو هم به امید گذرا و موقتی بودنِ قضیه پشت سر گذاشتم. اما روز یکشنبه دیگه به این نتیجه رسیدم که موضوع جدی‌تر از این حرفاست. 🔹و اینطوری شد که عصر روز یکشنبه با مراجعه به متخصص مغز و اعصاب متوجه شدم که بدنم احتمالا میزبان یک مهمانِ ناخوانده به نام ام‌اس شده. 🔸و الان ۱۸ ساله که این مهمانِ مزاحم، با انواع شیوه‌ها و به شکل‌های مختلف در حال آزار دادن منه و ظاهرا قصد خروج هم نداره😒 🔹توضیح اینکه: طی این سال‌ها بارها به لحاظ جسمی و روحی افول کردم و باز برگشتم و سرِ پا شدم. اما در آخرین مرحله از شدت پیدا کردن بیماری که دقیقا دو سال قبل در چنین روزهایی بود، برای چندمین بار اسیر رختخواب شدم و متأسفانه تا حالا نتونستم بلند شم. اما مطمئنم که شرایط اینجور نمی‌مونه 😊👌💪🌸 ارادتمند: (بیمار پیشکسوت ام‌اس😂😂) دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
مرحوم فرزین در بخشی از ترانه معروف «عشق من» میگه: دیگه دلواپسِ بودن، واسم بسه دیگه بیهوده پیمودن واسم بسه زیادیم کرده، پژمردن زیادیم کرده، غم خوردن توی بیدادِ تنهایی درعین زندگی، مردن 💔💔💔💔💔💔💔 آه.... خدااااا کسی چه می‌فهمه «در عین زندگی مردن» یعنی چی... حتما یه روز، دور قبر منم یه عده می‌ایستن و ناباورانه به این فکر می‌کنن که چطور در حال زنده بودن داشت می‌مرد و حواسمون نبود 😞 من این شعر رو فقط نمی‌خونم بلکه زندگیش می‌کنم: توی بیداد تنهایی درعین زندگی، مردن دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
🚫اخطار این مطالب، نوشته‌های کسی هستن که فعلا به معنای واقعی کم آورده. پس بعضی از مطالب بشدت سرشار از انرژی منفی و حس ناامیدی‌اند. اگه از مواجهه با مطالب انرژی‌منفی پرهیز دارید، هشدار میدم و شدیدا توصیه میکنم که این مطالب رو نخونید. البته مطمئنم شرایط اینجور نمی‌مونه 😊
اما رفیق! قبلش برات دعا می‌کنم دعا می‌کنم که هیچوقت سلامتی‌تو از دست ندی. هیچوقت از پا نیفتی. هیچوقت از دیدن خورشید محروم نشی. هیچوقت اسیر رختخواب نشی. هیچوقت چشمت به دست دیگران نباشه تا کارای خونه‌تو انجام بدن. الهی همیشه رو پای خودت باشی
اما من. چه بلایی سرم اومده؟ ⁉️⁉️⁉️ مشکلات و مسایل من یکی دو تا نیست. متأسفانه طی این سالها، همه‌جوره و از همه طرف بهم فشار آورد و لهم کرد. هروقتم دهن باز کردم و حرف از درد زدم، همه گفتن نه، باور نمیکنیم که تو نتونی تحمل کنی. بعد که اوضاع وخیم‌تر شد و حرف از کم‌آوردن زدم، باز گفتن محاله تو کم بیاری. الانم کسی باور نمیکنه که به ته خط رسیده باشم. اونوقت بهِم میگن باهامون درددل کن. خب این چه درددلیه که من بگم و هیچکدومتون باور نکنید؟ ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
البته مقصر این اوضاع، خودم هستم. چون از اول که بیماری اومد سراغم، فقط لبخند زدم. فقط به اطرافیانم دلداری دادم. فقط از امید حرف زدم. و مدام تکرار کردم که همه چی درست میشه. اما بیماری، فقط خودش نبود که آزاردهنده بود. بیماری و معلولیت، با خودشون کلی مشکل رو به همراه میارن. و من چون در مواجهه با بیماری و معلولیت لبخند زده بودم، انگار محکوم بودم که نسبت به مشکلات جانبی هم فقط لبخند بزنم. برا همین هروقت درباره‌ی مشکلات، و اونم با هدف حل مشکل، چیزی گفتم؛ کسی جدی نگرفت. حتی گاهی باهام میجنگیدن که بهم ثابت کنن، این مشکل اصن مشکل نیست. در حالیکه می‌دیدم و شاهد بودم که خودشون در برابر مشکلات بسیار کوچیک‌تر چطور کم می‌آوردن و ناله سر می‌دادن. اولین و تلخ‌ترین نتیجه‌ی این باور نکردن‌ها این شد که من تو سکوت فرو رفتم و کم‌کم نسبت به حرف زدن و درددل کردن بدبین شدم. و خب، نتیجه‌ی این موضوع هم مشخصه... کسی که حرفاشو بریزه تو خودش، زودتر به انفجار میرسه. با اون امیدی که من از اول داشتم، تصورم بر این بود که اگه نود سال هم عمر کنم، هرگز کم نخواهم آورد. اما ساکت شدن و درددل نکردن کاری کرد که در نصف این عمر، کم آوردم و به انفجار رسیدم. ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
راستش، من در نگاه دیگران همیشه مظهر صبر و مقاومت در برابر بیماری و مشکلات بودم. خودمم هیچوقت باورم نمیشد روزی برسه که این حرف‌ها رو در فضای عمومی بزنم. من طی سال‌ها، بارها در فضای مجازی، در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، و در مراسم و برنامه‌ها حضور پیدا کردم و از امید حرف زدم. واقعا نمیدونستم که بعضی اشتباهات دیگران می‌تونه باعث بشه که به این نقطه برسم. یعنی جایی که الان هستم. باورم نمیشد به جایی برسم که در انظار عمومی حرف از ناامیدی و کم‌آوردن بزنم. الانم که دارم این چیزا رو می‌گم، دارم تو این کانال کوچیک ۱۷ نفره می‌گم. هنوز به خودم اجازه ندادم تو اون کانالای بزرگ‌تر چند هزار نفره بگم. اینا رو فقط اینجا دارم می‌نویسم که ثبت بشن، شاید به این علت که اگه خدای نکرده اتفاق ناگواری افتاد؛ روحم به دیگران تلنگر بزنه که فلانی قبلا هشدار داده بود... یا اگه روزی رسید که من نبودم، این مطالب اینجا باشه و علت خیلی چیزا رو روشن کنه. شاید استفاده از تجربه‌ی من باعث بشه که دیگران با دیگران این رفتارها رو نکنن. ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
عزیزی که داری این متن رو می‌خونی... یادت باشه: همیشه نیازهای کسی که نیازشو اعلام می‌کنه، جدی بگیر. نمیگم تو موظفی که نیازش رو برطرف کنی‌ها... دقت کن تا اصل مطلبمو بگیری. نمیگم وقتی کسی نیازشو بهت اعلام میکنه حتما وظیفه‌ای برای تو ایجاد میشه (گرچه خودم همیشه سعی کردم خودمو در قبال نیاز دیگران مسئول بدونم) اما حداقل وظیفه‌ای که داری اینه که نیازش رو جدی بگیری. یعنی باور کنی که این آدم، این نیاز رو داره. تو اجازه نداری نیاز اونو انکار کنی، یا سعی کنی قانعش کنی که از نیازش صرف‌نظر کنه، یا سعی کنی بهش این حسو بدی که اون آدم قوی‌ایه و بدونِ برآورده شدن نیازش هم میتونه دَووم بیاره. (چون همون نیاز، شاید برای اون آدم حیاتی به حساب بیاد) حالا اینکه نسبت به نوع رابطه‌ای که با اون آدم داری، چقدر در برآورده کردن نیازش احساس مسئولیت می‌کنی، چیزیه که به وجدانت برمی‌گرده. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 همه‌ی اینا رو شنیدی؟ حالا تصور کن حالِ کسی مثل منو که مشکلات عدیده، یکجا و با هم هوار شد سرش، و نیازهای بیشماری رو براش بوجود آورد... و اونوقت برای همه‌ی نیازهاش باید با دنیا میجنگید که ثابت کنه این نیازها رو داره💔 ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
⭕️🛑⛔️ بازم هشدار میدم که اگه روح حساسی دارید، مطالب این روزهای منو نخونید. چون فعلا در شرایط بسیار بدی به سر می‌برم و مطالبم سرشار از موج منفی و ناامیدیه
من آدم ناامیدی نبودم... اما شدم😞
من خسته نبودم... اما شدم
واقعا خستگی ناپذیر بودم... با وضع جسمی خراب، با یک عصا در دست، و بعدها که بدتر شدم با دو عصا، مدام در حال فعالیت بودم. یا شغل، یا فعالیت اجتماعی، یا خدمت‌رسانی، یا فعالیت هنری
من منفی‌نگر نبودم... اما شدم
مثبت‌نگرترین آدم روزگار بودم. در هر رفتارِ به ظاهر ناخوشایندی که از دیگران سر می‌زد، با دلیل و بی‌دلیل به دنبال علت‌های مثبت می‌گشتم. دوستی داشتم که به شوخی می‌گفت: ممد توی گـ....ـه هم دنبال عسل می‌گرده
اما اینجوری شدم که الان هستم. بخشیش بخاطر اذیت و آزارها بود (بخصوص اون نامردایی که خودشون وارد زندگیم شدن و بعد از آزار و اذیت، خودشون خارج شدن) بخشیش بخاطر جهل اطرافیان یا بیش از حد قوی‌دونستن و خستگی‌ناپذیر دونستنِ من بود. بخشیش بخاطر بی‌توجهیِ کسانی بود که توی رفاقت فقط ازت انتظار داشتن، ولی قدمی برات برنمی‌داشتن بخش عمده‌ایش هم بخاطر جدی نگرفتنِ نیازها، و بی‌توجهی به خواسته‌ها بود.
اگه دور و برتون یک بیمار یا معلول دارید، حواستون باشه که درخواست‌هاش رو جدی بگیرید. اگه آدم معلول ازتون درخواست خرید یک سطل ماست هم داره، دقت کنید که اون نمیتونه بره این لامصصبو برا خودش بخره. اون ناچار شده از شما درخواست کنه که برید اینو براش بخرید. قضیه‌ش با آدمای عادی فرق میکنه. چون شما اگه به درخواست آدم عادی عمل نکنی، بهرحال خودش یه کاری برا خودش میکنه. اما آدمی که پاش تو خونه و تو بستر قفل شده، چشمش به در خشک میشه تا اون ظرف ماست رو بیاری بدی دستش. اینم نمیگم که همه در قبال افراد معلول وظیفه دارن. نه، ولی اگه بهش قول بدی، دیگه برای خودت وظیفه ایجاد کردی. اگه از اول بهش بگی نه، بهتره ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
خیلی بده که عضو معلول خانواده هشت ماه یک درخواست رو تکرار کنه، آخرشم هیچی... درخواستی که شاید خیلی دم‌دست نباشه. اما غیرممکن هم نیست. کاریه که دیگران دارن برا خودشون انجام میدن.
حرف زیاده... درد زیاده... تلخی زیاده... اما اونقدر زیاده که نمیشه همشو گفت 😞
⛔️ بازم توصیه می‌کنم اگه روح حساسی دارید، مطالب این روزهای منو نخونید. من فعلا حالم خیلی خرابه، و حرفام خیلی تلخه
حدود ده روزه نور خورشید رو ندیدم. چون تنها پنجره‌ی این خونه توی آشپزخونست که اون سر خونه‌ست، و من انقدر بدنم خورد و خسته‌ست و انقدر قرص خواب برای رهایی از درد و بیخوابی و فکر و خیال میخورم که وقتی بیدار میشم، نایی و توانی برای رفتن به اون سمت و باز کردن پرده ندارم (و چون نمیتونم روی پا بایستم، خودِ باز کردن پرده، داستانیه برا خودش) در اتاقی زندگی می‌کنم که کلید برقش نزدیک من نیست. این اتاق پنجره به بیرون نداره و از نور طبیعی محرومه. اگه چراغ خاموش باشه، مثل گور میشه. اگه چراغ روشن باشه، شبانه روز باید نورشو تحمل کنی. یعنی حتی موقع خواب. چاره چیه؟ یه کلید برق نزدیک من هست، که با یه تیکه چوب یا خط کش میشه روشن خاموشش کرد. اما لامپی به این کلید متصل نیست. نزدیک یک ماهه قرار شده کسی بیاد یه لامپ مهتابی به این وصل کنه. اما مشغلات اجازه نداده بیاد. یعنی زجر شبانه‌روز رو باید تحمل کنی، چون دیگران مشغلات دارن. می‌گیرین چی میگم؟ اگه کسی دور و برتون معلول شد، یک نفرو استخدام کنید که تمام کاراشو پیگیر باشه و انجام بده، چون طبیعتا خودتون مشغله دارید و نمیتونید همه‌ی کاراشو انجام بدید.
دوستی دارم که سالهاست یکی دو شب در هفته را تا صبح با هم سپری میکنیم (تا هفته ی قبل این روال رو داشتیم) هفته فبل ازم خواست تا برای یکی از دوستانش بسپارم که خانمی رو پیدا کنند که هم همدمش باشه هم گاهی بره خونش و کاراشو انجام بده. و حتی اگه همدم هم نتونست باشه براش، لااقل امور منزلش رو پیش ببره. سپردم و الحمدلله یک معرف پیدا شد. دوستم در حدود دو روز بعد از اینکه موضوع رو بمن سفارش کرده بود، ازم پیگیری کرد که ببینه نتیجه ای حاصل شد یا نه. چون از تنهایی دراومدنِ اون دوستش خیلی براش مهم بود. راستش دلم شکست. با خودم گفتم من بارها به خیلی‌ها و حتی همین دوستم همین موضوع رو در مورد خودم گفته بودم، اما انگار هیچکس جدی نگرفت. انفجار من از اون لحظه شروع شد. چون دیگه به این نتیجه‌ی قطعی رسیدم که در نظر دیگران، من فقط تأمین کننده‌ام. و انگار کسی منو به عنوان تأمین شونده به رسمیت نمیشناسه
این در حالیه که دیگران خداروشکر بلحاظ جسمی سالم اند، و اگه تنها هم باشن بهرحال اموراتشون لَنگ نمیمونه. یا مجبور نیستن تو خونه بمونن و لااقل میتونن برن بیرون دلشون باز بشه. اما تنهایی رو در حالی در مورد من عادی و پذیرفتنی میدونن که من قادر به راه رفتن نیستم. یعنی هم امورات منزلم پیش نمیره هم حتی قادر نیستم که برای رفع دلتنگی چند دقیقه برم تو پیاده رو بشینم
این تصویر بخشی از گفتگومونه 👇
محمد مهرزاد/ امید و ایمان
میفرماید برای تو هم کاری خواهیم کرد. میدونید موضوع چیه؟ موضوع اینه که همه فکر میکنن حالا حالاها وقت دارن تا برای دیگران کاری کنند. نمیدونن که دوستشون در اوج فلان نیاز یا فلان حسرت یا فلان رنج ممکنه یهو پیمونه ی عمرش سر بیاد. جدا از این، اصلا یک نفر چند سال باید تو زجر بمونه تا ما اگه قراره کاری براش انجام بدیم، انجام بدیم؟ (اگه قرار نیست کمکی بکنیم یا اساسا وظیفه ی خودمون نمیدونیم قضیه اش فرق میکنه)
ببینید رفقا مشکل فقط این موضوع و این نیاز نیستا. من همه ی امور زندگیم رو زمین مونده یه مثال ساده: بهزیستی برای امثال ما که ضایعه نخاعی هستیم سالی ٩۰۰هزار تومان کمک هزینه فیزیوتراپی میده (دقت کنید. نهصدهزار تومان برای یک سال. در حالیکه فیزیوتراپی داخل منزل، با تخفیف جلسه ای ٣۵۰ هزار تومانه و در هر ماه حداقل ده جلسه لازم داری. یعنی ماهی ٣میلیون و پونصد، و در سال هم که ضربدر ۱٢ کن) حالا، همین مبلغ ناچیز رو برای سال ۱۴۰۱ نگرفتم. چرااااااا؟؟؟؟؟؟؟ چون کسی رو نداشتم پیگیری کنه. در نیمه دوم سال ۴۰۱، ده بار این موضوع رو تو خانواده و به یکی از دوستانم یادآوری کردم. اما دریغ از اقدام😞😞😞 در حالیکه من بخاطر هزینه هایی که برای فیزیوتراپی کرده بودم واقعا در بهمن و اسفند ماه بی پول شدم و شرایط بشدت سختی رو گذروندم
لطفا به این موضوع توجه کنید: من اصلا معتقد نیستم که اعضای خانواده من وظیفشونه که امور منو پیگیری کنن. خدایی طی این سالها خیلی هم به من خدمت کردن و من دستبوسشون هستم، و همه ی خدمات و زحماتشونو میذارم به حساب لطفشون. نه وظیفه اما 👇👇👇 خانواده ها لااقل این وظیفه رو در قبال معلولشون دارن که بگردن یک نفر رو پیدا کنن که در قبال دریافت دستمزد؛ پیگیر کارهای اون معلول باشه. نه اینکه خیلی راحت بذارن کارهاش رو زمین بمونه. بزرگترین دلگیری من از خانواده اینه که در اینمورد واقعا کوتاهی کردن. یعنی این دیگه حداقلِ انتقادیه که میتونم ازشون بکنم. چیزهای دیگه بماند