#دانستنی
#أهمّیّت_دعا (1)
اهميت دعا و اهتمام به صحيفه سجاديه حضرت علي بن الحسين (عليهالسلام)، مطالب فراواني را دربردارد كه به شمّه اي از آن در طي چند مقدمه كوتاه بسنده مي شود.
يكم. انسان در فرهنگ وحي، حي متألّه است كه حيات او در تألّه [کرامتی: تَأَلُّه يعنی خدا را به معبود گرفتن و پرستیدن] وي نهفته است. آب اين حيات كه همان ماءالحيوة خضري [کرامتی: خَضِری] است، در اجابت دعوت حيات بخش خداي سبحان و در دعاي حيات خواهانه عبد سالك و صالح نهادينه شده است. حياتبخشي دعوت الهي را مي توان از آيه (يا أيها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم) [1]
استظهار كرد و خواسته حيات را كه برخاسته از نياز ضروري است، مي توان از جمله «اللّهم اجعل محياي محيا محمّد و آل محمّد و مماتي ممات محمّدٍ و آل محمّد» [2]
استفاده كرد، چنان كه معرفت اين ذوات معصوم و ايمان به آنان، مايه حيات و ممات معقول، و نشناختن آنها پايه حيات و ممات جاهلي و نامعقول است.[3]
كسي كه از كوثر دعا محروم باشد، از چشمه دعوت الهي مهجور بوده و از اصل حيات محجور است، چون تارك دعا دعوت خداي سبحان را نيز پاسخ نداد و فرمان (ادعوني استجب لكم) [4]
را امتثال [کرامتی: امتثال' فرمان بردن] نكرد و چنين مرده اي درخور توجه نخواهد بود: (قل ما يعبؤا بكم ربّي لولا دعاؤكم) [5]
، و چون غالباً اعراض از دعا زمينه اعتراض بر آن و گاهي معارضه با آن را دربردارد، لذا تهديد الهي براي تحديد مرز آن چنين نازل شده است: (انّ الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنّم داخرين).[6]
===========
[1]ـ سوره انفال، آيه 24.
[2]ـ مصباح المتهجد، ص 717؛ بحار الانوار، ج 98، ص 292(زيارت عاشورا).
[3]ـ «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهليةً»؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص246.
[4]ـ سوره غافر، آيه 60.
[5]ـ سوره فرقان، آيه 77.
[6]ـ سوره غافر، آيه 60.
اديبان معرفت آموز كه از علوم وحياني طرفي بسته و از سوق عقل و سياق نقل قنيه اي [کرامتی: آنچه کسب شود] اندوخته و به تأمين نيازهاي ذوقي پرداخته اند، چنين سروده اند:
ايمن شده از عمر خود و گشت شب و روز
وز بي خبري كيسه به طرّار [کرامتی: طرار: کیسهبَر] سپرده
زان پيش كه نوبت به سر آيد تو در آن كوش
تا مرده زنده شوي اي زنده مرده[1]
===========
[1]ـ ديوان حكيم سنائي، ص 587، مدرس رضوي.
جوادی آملی، سروش هدايت، ج 3، صص 32 تا 34
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#دانستنی
#أهمّیّت_دعا (2)
دوم. توحيد در دعا، موجب اصل دعا و ضرورت آن از يك سو، و نفي هر مدعوّ و دعاي آن از سوي ديگر، و حصر مدعوّ در خدا و انحصار دعاي آن ذات ربوبي از سوي سوم است: (فلا تدعوا مع اللّه أحداً) [2]
، بنابراين «لا مدعوّ إلاّ اللّه و لا دعاء إلاّ إيّاه»، و مضطر را جز او اجابت نمي كند.
اخلاص در توحيد [دعا] اقتضا دارد كه از غير خدا چيزي طلب نشود و از خداوند نيز غير از خود او، چيزي خواسته نگردد؛ البته در اين حال، همه چيز حاصل است: «ما الذي فقد من وجدك».[3]
چنين داعي موحّدي، هرگز هراسناكي از دوزخ يا فرحناكي به بهشت، انگيزه نيايش وي نخواهد بود، بلكه شوق شهود و حبّ لقا، او را به دعا دعوت مي نمايد.
دعا همانند فكر و ذكر، گاهي در قلمرو نعمت و نقمت است و زماني
===========
[1]ـ ديوان حكيم سنائي، ص 587، مدرس رضوي.
[2]ـ سوره جنّ، آيه 18.
[3]ـ الاقبال بالاعمال، ص 661، دعاي عرفه سيد الشهداء(عليهالسلام).
در اوج ذات منعم و منتقم، و همان طور كه ذكر نعمت در كريمه (اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم) [1]
، غير از ذكر منعم در كريمه (فاذكروني اذكركم) [2]
است، دعا براي كشف سوء يا جذب رفاه، غير از دعا براي كمال انقطاع و خرق حجابهاي نوري و تعلّق روح داعي به عزّ قدس ربوبي است.[3]
البته توحيد ناب داعيان مقرّب در اين است كه دعا و داعي را نبينند، فقط مدعوّ مشهودشان باشد: «من آثر الدّعاء للدّعاء فقد قال بالثاني»:
زندگي بي دوست جان فرسودن است
مرگ حاضر غائب از حق بودن است
از خدا غير خدا را خواستن
ظنّ افزوني است كلّي كاستن[4]
===========
[1]ـ سوره بقره، آيه 40.
[2]ـ سوره بقره، آيه 152.
[3]ـ مناجات شعبانيه.
[4]ـ مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ابيات 770 ـ 773.
جوادی آملی، سروش هدايت، 35/3
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#دانستنی
#أهمّیّت_دعا (3)
سوم. عقل در شكوفايي دفائن خود وامدار نقل است: «ويثيروا لهم دفائن العقول» [5]
، چه اينكه تعامل عقل و نقل در اين است كه بسياري از دفائن نقل به بركت عقل اثاره مي شود؛ يعني خداي سبحان گنجينه هاي فراواني را كه در درون جان انسان نهادينه فرمود، به وسيله رهبران الهي در طي متون مقدّس ديني شكوفا مي كند، چه اينكه دفينه هاي بي شماري را در باطن آيات و روايات مستور داشت كه به وسيله عقول برهاني استنباط مي گردد، بنابراين اصل اثاره كردن دفينه ها تعاملي است كه خداوند دو بال عقل و نقل
===========
[5]ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
را در آن فضاي باز و آزاد، به پرواز در مي آورد.
يكي از آن موارد جريان دعاست، زيرا با طرح جريان نيايش كه در چهره تابلوي متون نقلي مي تابد، عقل حكيمان به جست وجو پرداخت كه آيا دعا با نظام علّي و معلولي جهان هستي كه مورد پذيرش عقل و نقل است، مخالف است يا نه. حكمت الهي عهده دار اصل طرح و حلّ نهايي آن شده است و ثابت نمود كه:
1. نظام علّي و معلولي حقّ است.
2. دعا و نيايش حقّ است.
3. هماهنگي دعا با نظام علت و معلول قابل توجيه است.
4. نه كسي كه معتقد به نظام علّي و معلولي است، مجاز است كه از فيض دعا محروم شود و نه مؤمن به دعا و نيايش، مجاز است نظام علّت و معلول را باور نكند....
نموداري از گسترش فلسفه الهي در پرتو مبادي ديني را مي توان در نوشتار ابن سيناِ يافت. وي در اين باره چنين مي نويسد:
«سبب اجابت دعا، موافات و هماهنگي دعا با ساير اسباب تحقّق چيزي است كه خواسته داعي است؛ يعني وقتي نيايش داعي با ساير اجزاي علل موافق باشد، آن چيز يافت مي شود و اگر با آنها هماهنگ نباشد، آن چيز يافت نمي شود، زيرا در تحقّق معلول لازم است تمام اجزاي علّت تام حاصل شود، به طوري كه موادّ لازم از يك سو و كيفيت تركيب آنها از سوي ديگر، همراه با پيدايش همه شرايط و رفع همه موانع باشد و چون دعا يكي از اجزاي علل است، نه بدون آن مقصود حاصل مي شود و نه به صرف آن بدون تحقّق ساير اجزاي علل، همانند تأثير بعضي از اجزاي داروي تركيبي كه سهم تعيين كننده اي در درمان بيماري دارد كه اگر همه مواد لازم پديد نيايد و تركيب علمي و فنّي آن صورت نپذيرد، اثر درمان حاصل نخواهد شد؛ يعني بدون آن جزء معين علاج حاصل نمي شود، چه اينكه به صرف وجود آن جزء، بدون تحقّق ساير اجزا درمان پديد نمي آيد.
همان طور كه تأثير جزء مهمّ داروي تركيبي برابر نظام علّي و معلولي است و طبق نظم تكويني مسبّب الاسباب صورت مي پذيرد، تأثير دعا و سهم تعيين كننده آن(در مجموعِ اموري كه مورد آزمون گردد) نيز از اين قبيل است. البته گاهي ارتباط دعا با خواسته اي كه انجام مي شود، از سنخ علّت و معلول نيست، بلكه از قبيل معلولهاي علّت واحداند كه معيّت معلولي دارند و هر دو از يك علت حاصل مي شوند.
پس دعا لازم و توقع اجابت نيز مناسب خواهد بود و اگر گاهي اجابت نشد، معلوم مي شود هماهنگي تامّ بين اجزاي علل حاصل نشد و موافات نيز با در نظر گرفتن مصلحتِ مجموع نظام هستي است، نه خصوص مصلحت دعا كننده، هرچند مفسده ديگران را به همراه داشته باشد، همان طور كه روح در بدن مؤثر بوده و بدن از نفس متأثر، نفس تزكيه شده هنگام دعا، مشمول فيض ويژه مي شود كه مي تواند با آن در عنصري از عناصر طبيعت، يا در بدني از ابدان انساني، بلكه در نفسي از نفوس جامعه بشري اثر بگذارد. چنين تأثيري براي دعا، نه با هندسه علّي و معلولي ناهماهنگ است و نه مستلزم تأثير موجود داني در موجود عالي است، و نه موجب انفعال مبدأ اعلي از دعاست، زيرا علم ازلي هماره متبوع است نه تابع و اراده سرمدی همواره فعّال است نه منفعل، و اشياي منطقه اسكان هميشه تابع اند نه متبوع، و نفوس بندگان همانند ديگر موجودهاي امكاني منفصل اند نه فعّال، هرچند نسبت به حوزه اختيارات خود فعّال اند نه منفصل، و مختارند نه مجبور و نه مفوض».[1]
حكيمان متأخّر نيز با عنايت به نوشته هاي حكماي متقدّم؛ نظير ابن سينإِ، به تأثير دعا و ورود آن در قلمرو نظام علّي و معلولي از يك سو، و منطقه قضا و قدر از سوي ديگر پرداخته و چنين مرقوم داشتند:
«...دعا و طلب از جمله اسباب پيدايش و وجوداند. شكّي كه در اين باره مطرح مي شود كه اگر چيزي كه مورد دعا و خواستن است، قلم قضا بر آن جاري نشده باشد كه دعا سودي ندارد و اگر مورد مزبور متعلّق جريان قلم قضاي الهي باشد، تكلّف دعا براي چيست، قابل دفع است، زيرا طلب نيز از قضا و دعا از قدر است و اين دو از شرايط تحقّق مطلوب اند؛
ادامه دارد 👇
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#دانستنی
#أهمّیّت_دعا 4
چهارم. رضاي به قضاي الهي و اعتماد به مقدّر آن، به معناي ترك كار و رها نمودن اسباب نيست و چون دعا و سؤال از علل تحقق اشياست، ترك دعا و رها نمودن طلب، به منزله گسستن از نظام علّت و معلول خواهد بود و چنين گسيختگي، نه معقول است و نه مقبول.
مقام رضا آن است كه اولاً سالك صالح، طبق رهنمود عقل و نقل عمل كند، و ثانياً اعتماد اصيل وي بر مسبب اسباب باشد؛ نه بر علل وسطيه كه سبب بودن آنها همانند اصل هستي و سعه وجود آنها در ظل تسبيب خداست، و ثالثاً نتيجه جمع شرائط و رفع موانع در طول و عرض و حجم هندسه عليت و معلوليت، هرچه باشد، مورد رضاي او قرار گيرد، و چون دعا و طلب از شرايط شمرده شد، بنابراين ترك آن به مثابه انزجار از نظام علّي و معلولي است و چنين كراهتي با رضا هماهنگ نيست، زيرا رضايتمداري كار خداوند كه بدون اسباب كار نمي كند(اعم از سبب عادي و غير عادي، سبب مشهور يا مستور، سبب مُلكي يا ملكوتي)، در پرتو رضا به تمام مظاهر اسماي حسناي اوست كه جريان عليت و معلوليت از آن سنخ است.
آري دعا و طلب مراتب دارد كه يكي از برجسته ترين مراحل آن اين است كه خواسته داعي اين باشد كه در قبال خواسته خداوند چيزي نخواهد. در اين مقام كه افعال چنين سالك كوي وصال، فاني در افعال الهي شد و اوصاف وي فاني در صفات حق شد و هيچ سهمي از بقاي شخصي او نماند و در طلب موحّد ناب شد و طالب و طلب محو گشت و فقط مطلوب ماند، سهم چنان دعا و طلبي، همانا بقاي بعد از فناست و با دعا و طلب الهي زنده است، چنان كه اگر سالكي به مقام منيع فنا نايل نشود و در مرتبه رضا بماند، باز بي دعا و طلب نخواهد بود، زيرا مدعو و مطلوب وي منزلت رضاست و همين را با لسان استعداد و زبان حال مي طلبد، چه اينكه گاهي آن را با زبان مقال جست وجو مي نمايد. كسي كه جز دعا مالك چيزي
نيست: «لا يملك الاّ الدعاء» [1]
، چگونه بدون دعا و طلب به سر مي برد.
بنابراين نفي دعا، نسبي است؛ نه نفسي، و همّت والاي برخي داعيان در طلب اين است كه چيزي نخواهند و چنين قضيه اي به عنوان موجبه سالبة المحمول مطرح است؛ نه موجبه، و نه موجبه معدولة المحمول، و نه سالبه محضه. به هر تقدير، آنچه در بيت:
قوم ديگر مي شناسم ز اوليا
كه دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا كه هست رام آن كرام
جستن دفع قضاشان شد حرام[2]
زهر در حلقومشان شكر بود
سنگ اندر راهشان گوهر بود
كفر باشد نزدشان كردن دعا
كاي اله از ما بگردان اين قضا[3]
آمده است، بايد توجيه شود، چنان كه سراينده ابيات مزبور، خود معتقد به دعا و دعوت كننده به آن است:
اي اخي دست از دعا كردن، مدار
با اجابت يا رَدِ اويت چه كار[4]
رحمتم موقوف آن خوش گريه هاست
چون گريست از بحر رحمت موج خاست[5]
===========
[1]ـ الاقبال بالاعمال، ص 224.
[2]ـ مثنوي معنوي، دفتر سوم، بيت 1880 ـ 1881.
[3]ـ مثنوي معنوي، ط ك، ص 167، ب 22 و 23 الي 25.
[4]ـ همان، دفتر ششم، بيت 2344.
[5]ـ همان، دفتر دوم، بيت 375.
تا نگريد ابر كي خندد چمن
تا نگريد طفل كي جوشد لبن[1]
اي برادر طفلْ طفل چشم توست
كام خود موقوف زاري دان نخست[2]
كام تو موقوف زاري دل است
بي تضرّع كاميابي مشكل است
گر همي خواهي كه مشكل حل شود
خار محرومي به گُل مبدل شود
گر همي خواهي كه آن خلعت رسد
پس بگريان طفل ديده بر جسد[3]
البته ريشه همه اين مطالب درست، گفتار نوراني اميرمؤمنان حضرت علي بن ابي طالب(عليهالسلام) است كه فرمود: «سلاحه البكاء» [4]
؛ يعني اگر در جنگ با دشمن بيرون، آهن سلاح بُرنده است، در نبرد با دشمن درون و اظهار عجز در پيشگاه خالق بي چون، سلاح برنده «آه» است. در اين كوي، خودستاني كمال است؛ نه خودستايي، عجز هنر است؛ نه قوّت:
روي گردآلود بر زي او كه اندر راه او
آبروي خود بري گر آب روي خود بري[5]
===========
[1]ـ مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بيت 134.
[2]ـ مثنوي معنوي، ص 192، دفتر دوم، بيت 443.
[3]ـ همان، ص 192، دفتر دوم، بيت 444.
[4]ـ الاقبال بالأعمال، ص 224.
[5]ـ ديوان حكيم سنائي، ص 657.
جوادی آملی، سروش هدايت، ج 3 صص 38 تا 41
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#دانستنی
#أهمّیّت_دعا 5
پنجم. نظام علّي و معلولي رايج در حكمت و كلام، نردباني براي صعود به نظام توحيد افعالي دارج در عرفان است. هرگز اين دو منظر معرفتي مباين هم نبوده و مخالف يكديگر نيستند، بلكه فقط مختلف اند؛ چه اينكه اختلاف طولي، لازم اين گونه تشكيكهاي معرفت شناختي است.
نگاه به اسباب متوسط و توسّل به آنها براي توصل به هدف برين، مخالف انقطاع به مسبّب اسباب و توسل به خود او براي وصول به خود وي نخواهد بود، زيرا سالك واصل كه در مشهد ربوبي به سر برد تا دستور توسل به علل مياني را نيابد، به صرف اطلاق يا عموم دليل نقلي و به محض نظام علّي و معلولي عقلي بسنده نمي كند، چون هويّت مطلق ازلي همان طور كه سبب ساز است، سبب سوز نيز هست؛ ليكن در هر دو حال، اصل سببيّت محفوظ بوده و او همچنان مُسبّب اسباب بوده و خواهد بود؛ يعني آنگاه كه مثلاً آتش را سبب سوزاندن قرار داد، با آن زماني كه سوزندگي او را سوزانيد و با فرمانِ (يا نار كوني برداً و سلاماً علي إبراهيم) [1]
، احراق آتش را طعمه حريق كرد و حرارت او را به برودت تبديل نمود و خطر سوختن را به خير سلامت تعويض كرد، در هر دو حال اصل نظام علّي و معلولي حاكم بود و در هر دو وضع، خداوند مسبب الاسباب بود و در هر دو صورت، تسبيب او حرف اول را مي زد و چون عليّتِ اسباب متوسط، همانند اصل هستي آنها محدود است؛ با تغيير ملزوم(سبب)، لازم (مُسبّب) نيز دگرگون مي شود و چيزي كه سرمدي نيست، شايسته اتكا نخواهد بود، مگر به دستور مستقيم همان مبدأ وحيد و مصدر احد.
===========
[1]ـ سوره انبياء، آيه 69.
از آنچه قبلاً بازگو شد، به انضمام آنچه هم اكنون مطرح شد، تفاوت تشكيكي دعاي حكيمانه و متكلمانه داعيان و مناديان، با دعاي عارفانه و محرمانه مناجيان معلوم مي گردد. نمونه آن جريان حضرت ابراهيم خليل(عليهالسلام) است كه برخي از ادعيه آن حضرت مياني و بعضي از نيايشهاي وي نهايي است، لذا تفاوت تشكيكي (نه تبايني) (والّذي هو يُطعمني و يسقين و إذا مرضتُ فهو يشفين... ) [1]
با «حسبي من سؤالي علمه بحالي» [2]
محفوظ خواهد بود، زيرا احوال آنان يكسان نيست، بلكه به اقتضاي مظهريّت خداوندي كه «دانٍ في علوّه» [3]
و «عالٍ في دنوّك» [4]
، گاهي دعاي عالي دارند و زماني نيايش داني كه چون اين داني رقيقه آن عالي و آن عالي حقيقت اين داني است، تفاوت درجات صدور يا اختلاف مراتب ظهور متحفظ است.
در اين مطلبِ سامي، بين حيات و ممات و مظهر احيا و اماته و مجلاي مهر و قهر الهي فرق نيست، بنابراين اگر ابراهيم خليل(عليهالسلام) در هنگام ارتحال، به آساني جان به عزرائيل(عليهالسلام) نمي داد، نه براي شوق ماندن يا خوف از رفتن بود، بلكه منتظر دستور (ارجعي الي ربّك... ) [5]
، به طور مستقيم و بدون واسطه بود، چون سالك واصلي مانند حضرت خليل(عليهالسلام) كه در مراسمِ (حرّقوه و انصروا ءالهتكم) [6]
، نه تنها از فرشتگان مقرّب نصرت نخواست،
===========
[1]ـ سوره شعراء، آيات 79 ـ 80.
[2]ـ بحار الانوار، ج 68، ص 155.
[3]ـ مصباح الكفعمي، ص 353.
[4]ـ مصباح المتهجّد، ص 425؛ بحار الانوار، ج 87، ص 196.
[5]ـ سوره فجر، آيه 28.
[6]ـ سوره انبياء، آيه 68.
بلكه كمك معروضِ آنان را نپذيرفت و حاضر نشد، پيك وحي خدا چونان جبرئيل(عليهالسلام) حاجب گردد، رضايت نمي دهد كه در عيد لقا و موسم وصال، پيك اماته الهي همچون عزرائيل(عليهالسلام) رابط شود، لذا چنين پرده رقيقي را هم برنتابيد، چه اينكه آن حجاب ظريف را هم تحمل نكرد:
چون خليل الله در نزع اوفتاد
جان به عزرائيل آسان مينداد
گفت چون من گويم اينك ترك جان
پاي عزرائيل آمد در ميان
بر سر آتش درآمد جبرئيل
گفت از من حاجتي خواه اي خليل
من نكردم سوي او آن دم نگاه
زانكه بندِ راهم آمد جز اِله
چون بپيچيدم سر از جبريل من
كي دهم جان را به عزرائيل من
زان نيارم كرد جان خوش خوش نثار
تا از او آيد به گوشم جان بيار
چون به جان دادن رسد فرمان مرا
نيم جو ارزد جهاني جان مرا
در دور عالم كي دهم من جان به كس
تا كه او گويد، سخن اين است و بس[1]
===========
[1]ـ منطق الطير عطار، ص 193 ـ 194 ، ابيات 3464 ـ 3476.
راز اصلي ترك دعا براي اوحدي از اهل فنا اين است كه اگر نيايش، زبان قال بعضي، و لسان حال برخي و براي عده اي حال و براي گروهي ملكه است، براي مقرّبان ويژه به مثابه فصل مقوّم است، به طوري كه اتحاد دعا و داعي در آنها عصاره هويّت آنان را فقر، ربط و نيايش قرار داد؛ يعني اگر خداوند عين غناست؛ نه «ذاتٌ ثبت له الغني»، اينان عين فقراند؛ نه «ذوات ثبت لهم الفقر». گرچه ديگران نيز جز فقر نيستند؛ ليكن برخي كه مدعي (انا ربّكم الأعلي) [1]
اند، خود را عين غنا مي پندارند و بعضي كه داعيه دارِ (إنّما أوتيته علي علمٍ عندي) [2]
اند، خويش را غني مي يابند و گروهي كه در سير و سلوك الهي اند، خود را فقير مي دانند؛ نه فقر،
ادامه دارد 👇
#دانستنی
#أهمّیّت_دعا 6
ششم. چون عترت طاهرين(عليهمالسلام) ثقل اصغر الهي بوده و عِدل زوال ناپذير ثقل اكبر خداي سبحان يعني قرآن حكيم اند و بهترين روش تفسير قرآن كريم، همانا تفسير قرآن به قرآن است، بهترين منهج تبيين كلام اهل بيت(عليهمالسلام) تفسير دعا به دعا و حديث به حديث است. البته آنچه به صورت خبر غير قطعي ارايه شد، حتماً براي احراز اصل صدور يا جهت صدور، بايد بر ثقل اكبر معروض گردد تا مخالف آن نباشد(نه موافق آن باشد).
همان طور كه انبيا و مرسلين(عليهمالسلام) مراتبي دارند، كلمات محكي آنان نيز درجاتي دارد و مفسّر خبير، هر كدام را مناسب با درجه خاص نبوّت، رسالت، ولايت و امامت تبيين مي كند. تفسير ادعيه و تبيين آنچه در صحيفه مبارك سجاديّه(عليهالسلام) آمده است، از اين قاعده تفسيري مستثني نيست، لذا بايد معارف حكمت نظري آن را از مسائل حكمت عملي جدا كرد و مآثر عرفاني آن را از آثار اخلاقي فرق گذاشت، و معالم نظري را با هم، و امور عملي را با هم، و قلّه هاي عرفاني را با هم و دامنه هاي اخلاقي را كنار هم قرار داد و سپس جمع بندي كرد.
به عنوان نمونه، مطلب اخلاقي... «ولا ترفعني في الناس درجةً إلاّ حططتني عند نفسي مثلها و لا تُحدث لي عزّاً ظاهراً إلاّ أحدثت لي ذلّةً باطنةً عند نفسي بقدرها» [1]
، با مطلب عرفاني... «و أنا بعد اقلّ الاقلّين و اذلّ الاذلّين و مثلُ الذرّةِ أو دونها» [2]
يكسان تلقي نشود، زيرا مطلب اخلاقي از تواضع حكايت دارد و مطلب سامي عرفان، از فنا پرده بر مي دارد، و فنّ اخلاق زير مجموع حكمت الهي است و فنّ شريف عرفان، فوق حكمت متعارف است.
اگر برخي از سوره هاي قرآن حكيم مانند سوره اخلاص و بعضي از آيات قرآن كريم مانند اوايل سوره حديد، براي متعمقان آخر الزمان نازل شد، بعضي از ادعيه زبور آل محمدصلي الله عليه و آله و سلم نيز اين چنين است. تطبيق «مثل الذرّة أو دونها»، را كه صاحب مقام «أنَا ابن مكّة و مني... أنا ابن من دني فتدلّي فكان قاب قوسين أو أدني» [3]
مي گويد و آن توان را دارد كه در صحنه عرفات، ملكوت حاجيان صوري را به ديگران ارايه فرمايد و منكران ولايت را به صورت برزخي آنها ببيند و همان را به بعضي نشان دهد، بر فناي عارفان نه فروتني متواضعان، مبادي ويژه عرفان نظري مي طلبد، چنان كه استشمام رايحه دلپذير مآثر عرفان عملي را هم به همراه دارد، چه اينكه مطالب والاي ديگري
===========
[1]ـ صحيفه سجاديه، دعاي 20.
[2]ـ همان، دعاي 47.
[3]ـ بحار الانوار، ج 45، ص 138.
كه از بقاي بعد از فنا و صحو بعد از محو حكايت مي كند، در اين انجيل اهل بيت(عليهمالسلام) مشهود است.
آنكه مقتدرانه سلطنت موهوبي خدا بر ما سوا را در متن دعا بازگو مي نمايد و تمام مخلوقها را به اذن خالق وحيد آنها، در قلمرو مُلكت خويش مي داند: «و جعل لنا الفضيلة بالملكة علي جميع الخلق فكلّ خليقته منقادة لنا بقدرته و صائرة إلي طاعتنا بعزّته» [1]
و انسان كامل معصوم نظير خود را مظهر قهر و مهر معصومانه خداوند مي داند، از منزلت بقاي بعد از فنا خبر مي دهد.
غرض آنكه مجموع ادعيه اهل بيت عصمت(عليهمالسلام) عموماً و نيايشهاي امام سجاد(عليهالسلام) خصوصاً، به منزله كلام واحد است كه با ارجاع متشابه به محكم و عموم و خصوص و اطلاق و تقييد به يكديگر و اعمال ساير قوانين تفسير متن وحياني، مي توان به بعضي از معارف آن پي برد و از اوج آنها نكاهيد: «خويش را تأويل كن ني ذكر را».
===========
[1]ـ صحيفه سجاديه، دعاي 1.
جوادی آملی، سروش هدايت، ج 3 صص 46 تا 48
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#دانستنی
#أهمّیّت_دعا 7
هفتم. دعا وقتي مستجاب مي شود كه به سمع خداوند سميع الدعا برسد و چون هيچ حجابي از ناحيه مجيب نيست، پس داعي بايد مقامي در نيايش پيدا كند كه بي پرده باشد. چنين دعاي نابي قرآن صاعد خواهد بود، زيرا هرچه طيّب است، صلاحيت صعود به سوي او را دارد: (إليه يصعد
الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه) [1]
؛ البته بعد از صعود نوبت مقام نيل و وصول است كه تقواي ويژه شايسته آن است: (لن ينال اللّه لحومها و لا دمائها ولكن يناله التقوي منكم) [2]
و اگر تقوا نائل شد، نشان وصول متّقي خواهد بود، زيرا ملكه تقوا جداي از قلبِ مالك آن نيست، چون هويّت مطلق(لا بشرط مقسمي) و نيز اكتناه اوصاف ذاتي كه عين ذات خداي سبحان است، هر دو از مناطق ممنوع و ممتنع محسوب مي شوند و احدي را به آن دو مقام بار نيست.
تمام صعود و نيل و وصول ناظر به مقام وجه اللّه، فيض اللّه، (... فأينما تولّوا فثمّ وجه اللّه) [3]
و مانند آن است و شهود آن بي پرده در دو حال ميسور است. در نتيجه دعاي ناب، در هر دو حال مسموع مجيبي كه سميع الدعا است، خواهد بود: يكي حال تقرّب تامّ عبد صالح واصل كه در اين وضع، هيچ حجابي اعم از ظلماني و نوراني يافت نمي شود و دعا در اين حالت به هيچ چيزي مشوب نيست و شايسته سمع ربوبي و دريافت پاسخ مناسب است و ديگري حال انكسار دل و اضطرار محض كه در اين وضع به استنادِ «أنا عند المنكسرة قلوبهم» [4]
، نه تنها در دل شكسته چيزي غير از انقطاع تامّ به سوي خدا نيست، بلكه خود دل نيز كه خانه ناله و لانه لابه است، برچيده شد و فيض الهي در مقام فعل، به صورت كعبه دل ترسيم شد
===========
[1]ـ سوره فاطر، آيه 10.
[2]ـ سوره حجّ، آيه 37.
[3]ـ سوره بقره، آيه 115.
[4]ـ منية المريد، ص 123 و نيز ر.ك: بحار الانوار، ج 70، ص 157.
و نيايش در اين حالت به چيزي آميخته نيست و درخور اجابت مجيب مضطران است. البته اين دو حال اجتماع پذيراند؛ به اميد چنان نجوا و چنين لابه!
در ره او جستن مقصود از او
هم به سر او كه محال است و بس
از همه خوبي كه بجويي ز دوست
بوسه اي از دوست حلال است و بس
پرده منم، پيش چو برخاستم
از پس آن پرده وصال است و بس[1]
به شكرانه اقدام محقق بارع، جامع معقول و منقول، صاحب علم صائب و عمل صالح، جناب آقاي حاج شيخ حسن ممدوحي كرمانشاهي دامت معاليه، به شرح صحيفه سجاديه حضرت علي بن الحسين السجاد(عليهماالسلام) مشتاقانه و مفتاقانه به تدوين اين مقدّمه وجيز موفق شدم؛ فاتحه كتاب خدا و خاتمه دعواي بهشتيان حمد خداست!
جوادي آملي
بهمن 1383 ـ قم المقدسه
===========
[1]ـ ديوان حكيم سنائي، ص 900.
جوادی آملی، سروش هدايت، ج 3 صص 48 تا 50
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402