eitaa logo
دکتر محمدرضا کرامتی
498 دنبال‌کننده
875 عکس
946 ویدیو
36 فایل
دکتر رشته علوم قرآن و حدیث از دانشگاه فردوسی مشهد نکات تفسیری نقد ترجمه‌های قرآن، آثار متفکران و... مفردات قرآن معرفی کتاب فرق کلمات طرح سؤال عقاید امامیه اخلاق احکام و... @mohammadrezakaramatitafsirdoost
مشاهده در ایتا
دانلود
(1) اهميت دعا و اهتمام به صحيفه سجاديه حضرت علي بن الحسين (عليه‌السلام)، مطالب فراواني را دربردارد كه به شمّه اي از آن در طي چند مقدمه كوتاه بسنده مي شود. يكم. انسان در فرهنگ وحي، حي متألّه است كه حيات او در تألّه [کرامتی: تَأَلُّه يعنی خدا را به معبود گرفتن و پرستیدن] وي نهفته است. آب اين حيات كه همان ماءالحيوة خضري [کرامتی: خَضِری] است، در اجابت دعوت حيات بخش خداي سبحان و در دعاي حيات خواهانه عبد سالك و صالح نهادينه شده است. حيات‌بخشي دعوت الهي را مي توان از آيه (يا أيها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم) [1] استظهار كرد و خواسته حيات را كه برخاسته از نياز ضروري است، مي توان از جمله «اللّهم اجعل محياي محيا محمّد و آل محمّد و مماتي ممات محمّدٍ و آل محمّد» [2] استفاده كرد، چنان كه معرفت اين ذوات معصوم و ايمان به آنان، مايه حيات و ممات معقول، و نشناختن آنها پايه حيات و ممات جاهلي و نامعقول است.[3] كسي كه از كوثر دعا محروم باشد، از چشمه دعوت الهي مهجور بوده و از اصل حيات محجور است، چون تارك دعا دعوت خداي سبحان را نيز پاسخ نداد و فرمان (ادعوني استجب لكم) [4] را امتثال [کرامتی: امتثال' فرمان بردن] نكرد و چنين مرده اي درخور توجه نخواهد بود: (قل ما يعبؤا بكم ربّي لولا دعاؤكم) [5] ، و چون غالباً اعراض از دعا زمينه اعتراض بر آن و گاهي معارضه با آن را دربردارد، لذا تهديد الهي براي تحديد مرز آن چنين نازل شده است: (انّ الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنّم داخرين).[6] =========== [1]ـ سوره انفال، آيه 24. [2]ـ مصباح المتهجد، ص 717؛ بحار الانوار، ج 98، ص 292(زيارت عاشورا). [3]ـ «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهليةً»؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص246. [4]ـ سوره غافر، آيه 60. [5]ـ سوره فرقان، آيه 77. [6]ـ سوره غافر، آيه 60. اديبان معرفت آموز كه از علوم وحياني طرفي بسته و از سوق عقل و سياق نقل قنيه اي [کرامتی: آنچه کسب شود] اندوخته و به تأمين نيازهاي ذوقي پرداخته اند، چنين سروده اند: ايمن شده از عمر خود و گشت شب و روز وز بي خبري كيسه به طرّار [کرامتی: طرار: کیسه‌بَر] سپرده زان پيش كه نوبت به سر آيد تو در آن كوش تا مرده زنده شوي اي زنده مرده[1] =========== [1]ـ ديوان حكيم سنائي، ص 587، مدرس رضوي. جوادی آملی، سروش هدايت، ج 3، صص 32 تا 34 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
علم صحيح، نزد اهل بیت علیهم السلام است. قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ اَلْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ : شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلاَ تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلاَّ شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ. وسائل الشیعة 69/27 ترجمه توسط کرامتی: ابو جعفر (امام باقر) عليه السلام به سلمة... و حکم... فرمود: به شرق (عالَم) بروید و به غرب (عالَم) بروید، علم درستی نمی‌یابید مگر چیزی که از نزد ما اهل بیت خارج (صادر) شود. https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
(2) دوم. توحيد در دعا، موجب اصل دعا و ضرورت آن از يك سو، و نفي هر مدعوّ و دعاي آن از سوي ديگر، و حصر مدعوّ در خدا و انحصار دعاي آن ذات ربوبي از سوي سوم است: (فلا تدعوا مع اللّه أحداً) [2] ، بنابراين «لا مدعوّ إلاّ اللّه و لا دعاء إلاّ إيّاه»، و مضطر را جز او اجابت نمي كند. اخلاص در توحيد [دعا] اقتضا دارد كه از غير خدا چيزي طلب نشود و از خداوند نيز غير از خود او، چيزي خواسته نگردد؛ البته در اين حال، همه چيز حاصل است: «ما الذي فقد من وجدك».[3] چنين داعي موحّدي، هرگز هراسناكي از دوزخ يا فرحناكي به بهشت، انگيزه نيايش وي نخواهد بود، بلكه شوق شهود و حبّ لقا، او را به دعا دعوت مي نمايد. دعا همانند فكر و ذكر، گاهي در قلمرو نعمت و نقمت است و زماني =========== [1]ـ ديوان حكيم سنائي، ص 587، مدرس رضوي. [2]ـ سوره جنّ، آيه 18. [3]ـ الاقبال بالاعمال، ص 661، دعاي عرفه سيد الشهداء(عليه‌السلام). در اوج ذات منعم و منتقم، و همان طور كه ذكر نعمت در كريمه (اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم) [1] ، غير از ذكر منعم در كريمه (فاذكروني اذكركم) [2] است، دعا براي كشف سوء يا جذب رفاه، غير از دعا براي كمال انقطاع و خرق حجابهاي نوري و تعلّق روح داعي به عزّ قدس ربوبي است.[3] البته توحيد ناب داعيان مقرّب در اين است كه دعا و داعي را نبينند، فقط مدعوّ مشهودشان باشد: «من آثر الدّعاء للدّعاء فقد قال بالثاني»: زندگي بي دوست جان فرسودن است مرگ حاضر غائب از حق بودن است از خدا غير خدا را خواستن ظنّ افزوني است كلّي كاستن[4] =========== [1]ـ سوره بقره، آيه 40. [2]ـ سوره بقره، آيه 152. [3]ـ مناجات شعبانيه. [4]ـ مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ابيات 770 ـ 773. جوادی آملی، سروش هدايت، 35/3 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
نجوم ریاضی، معتبر است. نجوم احکامی، نامعتبر است. این حدیث در وسائل است: عبد الملک بن اعْین می‌آید خدمت امام صادق علیه السلام. عبد الملک برادر زُراره است و خودش هم از راویان بزرگ و مرد عالمی است. او نجوم خوانده بود و به همین جهت به این چیزها عمل می‌کرد. کم کم احساس کرد برای خودش مصیبت درست کرده؛ مثلاً از خانه بیرون می‌آید، یک وقت می‌بیند که امروز قمر در عقرب است، اگر بروم چنین خواهد شد، یک روز می‌بیند فلان ستاره از جلویش درآمد. کم کم خود بیچاره‌اش احساس کرد که دست و پایش به کلی بسته شده است. روزی آمد خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کرد: یاابن رسول الله! من به نجوم احکامی مبتلا شده‌ام‌ [1]. من کتاب‌هایی در این زمینه دارم و کم کم احساس می‌کنم که مبتلا شده‌ام، اصلاً گرفتار شده‌ام و تا به این کتاب‌ها مراجعه نکنم در هیچ کاری نمی‌توانم تصمیم بگیرم. تکلیف من چیست؟ امام صادق با تعجب فرمود: تو از اصحاب ما، تو راوی روایات ما به این چیزها عمل می‌کنی؟! بله یا ابن رسول الله. فرمود: الآن بلند شو برو منزل؛ به محض رسیدن، تمام این کتاب‌ها را آتش بزن، و دیگر نبینم که حتی به یک کلمه از این حرفها عمل کرده‌ای. علی رغم یک سلسله روایات که در این زمینه هست، ما یک سلسله روایات دیگر داریم که در تفسیرالمیزان در ذیل یکی از آیات سوره فصّلت (فی ایامٍ نَحِساتٍ) [2] ذکر شده است. از مجموع روایاتی که از اهل 1- البته نجوم ریاضی غیر از نجوم احکامی است. اشتباه نشود، دو نجوم داریم. نجوم ریاضی یعنی حساب خسوف و کسوف و امثال اینها، و جزء ریاضیات است. نجوم احکامی است که بی‌اعتبار است. 2- فصلت/ 16. بیت اطهار رسیده است این مطلب استنباط می‌شود که این امور یا اساساً اثر ندارد و یا اگر هم اثر دارد توکل به خدا و توکل به پیغمبر و اهل بیت پیغمبر اثر اینها را از بین می‌برد. بنابراین یک مسلمان، شیعه واقعی، در عمل به این امور اعتنا نمی‌کند؛ اگر می‌خواهد به مسافرت برود، صدقه بدهد، به خدا توکل کند، به اولیای خدا توسل بجوید و به هیچ یک از این امور اعتنا نکند. از همه بالاتر این است که شما ببینید در تاریخ پیغمبر و ائمه اطهار آیا یک دفعه هم اتفاق افتاده که خود آنها به این مسائل عمل کنند؟! «سیره» یعنی چنین چیزها. آیا آنها در منطق عملی خودشان از این‌جور امور استفاده کرده‌اند یا نه؟. استاد مطهری، سیری در سیره نبوی، صص 74 و 75 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
(3) سوم. عقل در شكوفايي دفائن خود وامدار نقل است: «ويثيروا لهم دفائن العقول» [5] ، چه اينكه تعامل عقل و نقل در اين است كه بسياري از دفائن نقل به بركت عقل اثاره مي شود؛ يعني خداي سبحان گنجينه هاي فراواني را كه در درون جان انسان نهادينه فرمود، به وسيله رهبران الهي در طي متون مقدّس ديني شكوفا مي كند، چه اينكه دفينه هاي بي شماري را در باطن آيات و روايات مستور داشت كه به وسيله عقول برهاني استنباط مي گردد، بنابراين اصل اثاره كردن دفينه ها تعاملي است كه خداوند دو بال عقل و نقل =========== [5]ـ نهج البلاغه، خطبه 1. را در آن فضاي باز و آزاد، به پرواز در مي آورد. يكي از آن موارد جريان دعاست، زيرا با طرح جريان نيايش كه در چهره تابلوي متون نقلي مي تابد، عقل حكيمان به جست وجو پرداخت كه آيا دعا با نظام علّي و معلولي جهان هستي كه مورد پذيرش عقل و نقل است، مخالف است يا نه. حكمت الهي عهده دار اصل طرح و حلّ نهايي آن شده است و ثابت نمود كه: 1. نظام علّي و معلولي حقّ است. 2. دعا و نيايش حقّ است. 3. هماهنگي دعا با نظام علت و معلول قابل توجيه است. 4. نه كسي كه معتقد به نظام علّي و معلولي است، مجاز است كه از فيض دعا محروم شود و نه مؤمن به دعا و نيايش، مجاز است نظام علّت و معلول را باور نكند.... نموداري از گسترش فلسفه الهي در پرتو مبادي ديني را مي توان در نوشتار ابن سيناِ يافت. وي در اين باره چنين مي نويسد: «سبب اجابت دعا، موافات و هماهنگي دعا با ساير اسباب تحقّق چيزي است كه خواسته داعي است؛ يعني وقتي نيايش داعي با ساير اجزاي علل موافق باشد، آن چيز يافت مي شود و اگر با آنها هماهنگ نباشد، آن چيز يافت نمي شود، زيرا در تحقّق معلول لازم است تمام اجزاي علّت تام حاصل شود، به طوري كه موادّ لازم از يك سو و كيفيت تركيب آنها از سوي ديگر، همراه با پيدايش همه شرايط و رفع همه موانع باشد و چون دعا يكي از اجزاي علل است، نه بدون آن مقصود حاصل مي شود و نه به صرف آن بدون تحقّق ساير اجزاي علل، همانند تأثير بعضي از اجزاي داروي تركيبي كه سهم تعيين كننده اي در درمان بيماري دارد كه اگر همه مواد لازم پديد نيايد و تركيب علمي و فنّي آن صورت نپذيرد، اثر درمان حاصل نخواهد شد؛ يعني بدون آن جزء معين علاج حاصل نمي شود، چه اينكه به صرف وجود آن جزء، بدون تحقّق ساير اجزا درمان پديد نمي آيد. همان طور كه تأثير جزء مهمّ داروي تركيبي برابر نظام علّي و معلولي است و طبق نظم تكويني مسبّب الاسباب صورت مي پذيرد، تأثير دعا و سهم تعيين كننده آن(در مجموعِ اموري كه مورد آزمون گردد) نيز از اين قبيل است. البته گاهي ارتباط دعا با خواسته اي كه انجام مي شود، از سنخ علّت و معلول نيست، بلكه از قبيل معلولهاي علّت واحداند كه معيّت معلولي دارند و هر دو از يك علت حاصل مي شوند. پس دعا لازم و توقع اجابت نيز مناسب خواهد بود و اگر گاهي اجابت نشد، معلوم مي شود هماهنگي تامّ بين اجزاي علل حاصل نشد و موافات نيز با در نظر گرفتن مصلحتِ مجموع نظام هستي است، نه خصوص مصلحت دعا كننده، هرچند مفسده ديگران را به همراه داشته باشد، همان طور كه روح در بدن مؤثر بوده و بدن از نفس متأثر، نفس تزكيه شده هنگام دعا، مشمول فيض ويژه مي شود كه مي تواند با آن در عنصري از عناصر طبيعت، يا در بدني از ابدان انساني، بلكه در نفسي از نفوس جامعه بشري اثر بگذارد. چنين تأثيري براي دعا، نه با هندسه علّي و معلولي ناهماهنگ است و نه مستلزم تأثير موجود داني در موجود عالي است، و نه موجب انفعال مبدأ اعلي از دعاست، زيرا علم ازلي هماره متبوع است نه تابع و اراده سرمدی همواره فعّال است نه منفعل، و اشياي منطقه اسكان هميشه تابع اند نه متبوع، و نفوس بندگان همانند ديگر موجودهاي امكاني منفصل اند نه فعّال، هرچند نسبت به حوزه اختيارات خود فعّال اند نه منفصل، و مختارند نه مجبور و نه مفوض».[1] حكيمان متأخّر نيز با عنايت به نوشته هاي حكماي متقدّم؛ نظير ابن سينإِ، به تأثير دعا و ورود آن در قلمرو نظام علّي و معلولي از يك سو، و منطقه قضا و قدر از سوي ديگر پرداخته و چنين مرقوم داشتند: «...دعا و طلب از جمله اسباب پيدايش و وجوداند. شكّي كه در اين باره مطرح مي شود كه اگر چيزي كه مورد دعا و خواستن است، قلم قضا بر آن جاري نشده باشد كه دعا سودي ندارد و اگر مورد مزبور متعلّق جريان قلم قضاي الهي باشد، تكلّف دعا براي چيست، قابل دفع است، زيرا طلب نيز از قضا و دعا از قدر است و اين دو از شرايط تحقّق مطلوب اند؛ ادامه دارد 👇 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
4 چهارم. رضاي به قضاي الهي و اعتماد به مقدّر آن، به معناي ترك كار و رها نمودن اسباب نيست و چون دعا و سؤال از علل تحقق اشياست، ترك دعا و رها نمودن طلب، به منزله گسستن از نظام علّت و معلول خواهد بود و چنين گسيختگي، نه معقول است و نه مقبول. مقام رضا آن است كه اولاً سالك صالح، طبق رهنمود عقل و نقل عمل كند، و ثانياً اعتماد اصيل وي بر مسبب اسباب باشد؛ نه بر علل وسطيه كه سبب بودن آنها همانند اصل هستي و سعه وجود آنها در ظل تسبيب خداست، و ثالثاً نتيجه جمع شرائط و رفع موانع در طول و عرض و حجم هندسه عليت و معلوليت، هرچه باشد، مورد رضاي او قرار گيرد، و چون دعا و طلب از شرايط شمرده شد، بنابراين ترك آن به مثابه انزجار از نظام علّي و معلولي است و چنين كراهتي با رضا هماهنگ نيست، زيرا رضايتمداري كار خداوند كه بدون اسباب كار نمي كند(اعم از سبب عادي و غير عادي، سبب مشهور يا مستور، سبب مُلكي يا ملكوتي)، در پرتو رضا به تمام مظاهر اسماي حسناي اوست كه جريان عليت و معلوليت از آن سنخ است. آري دعا و طلب مراتب دارد كه يكي از برجسته ترين مراحل آن اين است كه خواسته داعي اين باشد كه در قبال خواسته خداوند چيزي نخواهد. در اين مقام كه افعال چنين سالك كوي وصال، فاني در افعال الهي شد و اوصاف وي فاني در صفات حق شد و هيچ سهمي از بقاي شخصي او نماند و در طلب موحّد ناب شد و طالب و طلب محو گشت و فقط مطلوب ماند، سهم چنان دعا و طلبي، همانا بقاي بعد از فناست و با دعا و طلب الهي زنده است، چنان كه اگر سالكي به مقام منيع فنا نايل نشود و در مرتبه رضا بماند، باز بي دعا و طلب نخواهد بود، زيرا مدعو و مطلوب وي منزلت رضاست و همين را با لسان استعداد و زبان حال مي طلبد، چه اينكه گاهي آن را با زبان مقال جست وجو مي نمايد. كسي كه جز دعا مالك چيزي نيست: «لا يملك الاّ الدعاء» [1] ، چگونه بدون دعا و طلب به سر مي برد. بنابراين نفي دعا، نسبي است؛ نه نفسي، و همّت والاي برخي داعيان در طلب اين است كه چيزي نخواهند و چنين قضيه اي به عنوان موجبه سالبة المحمول مطرح است؛ نه موجبه، و نه موجبه معدولة المحمول، و نه سالبه محضه. به هر تقدير، آنچه در بيت: قوم ديگر مي شناسم ز اوليا كه دهانشان بسته باشد از دعا از رضا كه هست رام آن كرام جستن دفع قضاشان شد حرام[2] زهر در حلقومشان شكر بود سنگ اندر راهشان گوهر بود كفر باشد نزدشان كردن دعا كاي اله از ما بگردان اين قضا[3] آمده است، بايد توجيه شود، چنان كه سراينده ابيات مزبور، خود معتقد به دعا و دعوت كننده به آن است: اي اخي دست از دعا كردن، مدار با اجابت يا رَدِ اويت چه كار[4] رحمتم موقوف آن خوش گريه هاست چون گريست از بحر رحمت موج خاست[5] =========== [1]ـ الاقبال بالاعمال، ص 224. [2]ـ مثنوي معنوي، دفتر سوم، بيت 1880 ـ 1881. [3]ـ مثنوي معنوي، ط ك، ص 167، ب 22 و 23 الي 25. [4]ـ همان، دفتر ششم، بيت 2344. [5]ـ همان، دفتر دوم، بيت 375. تا نگريد ابر كي خندد چمن تا نگريد طفل كي جوشد لبن[1] اي برادر طفلْ طفل چشم توست كام خود موقوف زاري دان نخست[2] كام تو موقوف زاري دل است بي تضرّع كاميابي مشكل است گر همي خواهي كه مشكل حل شود خار محرومي به گُل مبدل شود گر همي خواهي كه آن خلعت رسد پس بگريان طفل ديده بر جسد[3] البته ريشه همه اين مطالب درست، گفتار نوراني اميرمؤمنان حضرت علي بن ابي طالب(عليه‌السلام) است كه فرمود: «سلاحه البكاء» [4] ؛ يعني اگر در جنگ با دشمن بيرون، آهن سلاح بُرنده است، در نبرد با دشمن درون و اظهار عجز در پيشگاه خالق بي چون، سلاح برنده «آه» است. در اين كوي، خودستاني كمال است؛ نه خودستايي، عجز هنر است؛ نه قوّت: روي گردآلود بر زي او كه اندر راه او آبروي خود بري گر آب روي خود بري[5] =========== [1]ـ مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بيت 134. [2]ـ مثنوي معنوي، ص 192، دفتر دوم، بيت 443. [3]ـ همان، ص 192، دفتر دوم، بيت 444. [4]ـ الاقبال بالأعمال، ص 224. [5]ـ ديوان حكيم سنائي، ص 657. جوادی آملی، سروش هدايت، ج 3 صص 38 تا 41 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
ذکر خاص بعد از عام گاهی برای بیان اهمیت یک موضوع ممکن است بعد از عام، خاص هم ذکر شود با اینکه عام شامل خاص هم می‌شود. مثلا: از عمر انسان سؤال می‌شود و از جوانی‌اش. (روایت) محافظت کنید از نمازها و نماز وُسطا (بقره/238). با توجه به اين دو مثال، می‌فهمیم جوانی و نماز وسطا (شاید مراد نماز ظهر باشد) بسیار مهم‌اند. محمدرضا کرامتی https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
سر عدم ذکر نام کتاب نوح در قرآن کتاب در اصطلاح قرآن، مجموعه قوانین تشریعی است که یک شریعت بدان نیازمند است‌؛ مانند عقاید، اخلاق، اعمال، عقود و ايقاعات، حدود و تعزیرات و.... سر عدم ذكر نام کتاب حضرت نوح در قرآن آن است که چیزی از آن کتاب نمانده و ذکر نام به تنهایی نمی‌تواند دلیلی بر اثبات آن باشد؛ برخلاف تورات و انجیل که به جهت وجود خارجی آن دو، قرآن کریم از آنها به صراحت نام می‌برد. تسنيم 248/29 پانوشت 1 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
5 پنجم. نظام علّي و معلولي رايج در حكمت و كلام، نردباني براي صعود به نظام توحيد افعالي دارج در عرفان است. هرگز اين دو منظر معرفتي مباين هم نبوده و مخالف يكديگر نيستند، بلكه فقط مختلف اند؛ چه اينكه اختلاف طولي، لازم اين گونه تشكيكهاي معرفت شناختي است. نگاه به اسباب متوسط و توسّل به آنها براي توصل به هدف برين، مخالف انقطاع به مسبّب اسباب و توسل به خود او براي وصول به خود وي نخواهد بود، زيرا سالك واصل كه در مشهد ربوبي به سر برد تا دستور توسل به علل مياني را نيابد، به صرف اطلاق يا عموم دليل نقلي و به محض نظام علّي و معلولي عقلي بسنده نمي كند، چون هويّت مطلق ازلي همان طور كه سبب ساز است، سبب سوز نيز هست؛ ليكن در هر دو حال، اصل سببيّت محفوظ بوده و او همچنان مُسبّب اسباب بوده و خواهد بود؛ يعني آنگاه كه مثلاً آتش را سبب سوزاندن قرار داد، با آن زماني كه سوزندگي او را سوزانيد و با فرمانِ (يا نار كوني برداً و سلاماً علي إبراهيم) [1] ، احراق آتش را طعمه حريق كرد و حرارت او را به برودت تبديل نمود و خطر سوختن را به خير سلامت تعويض كرد، در هر دو حال اصل نظام علّي و معلولي حاكم بود و در هر دو وضع، خداوند مسبب الاسباب بود و در هر دو صورت، تسبيب او حرف اول را مي زد و چون عليّتِ اسباب متوسط، همانند اصل هستي آنها محدود است؛ با تغيير ملزوم(سبب)، لازم (مُسبّب) نيز دگرگون مي شود و چيزي كه سرمدي نيست، شايسته اتكا نخواهد بود، مگر به دستور مستقيم همان مبدأ وحيد و مصدر احد. =========== [1]ـ سوره انبياء، آيه 69. از آنچه قبلاً بازگو شد، به انضمام آنچه هم اكنون مطرح شد، تفاوت تشكيكي دعاي حكيمانه و متكلمانه داعيان و مناديان، با دعاي عارفانه و محرمانه مناجيان معلوم مي گردد. نمونه آن جريان حضرت ابراهيم خليل(عليه‌السلام) است كه برخي از ادعيه آن حضرت مياني و بعضي از نيايشهاي وي نهايي است، لذا تفاوت تشكيكي (نه تبايني) (والّذي هو يُطعمني و يسقين و إذا مرضتُ فهو يشفين... ) [1] با «حسبي من سؤالي علمه بحالي» [2] محفوظ خواهد بود، زيرا احوال آنان يكسان نيست، بلكه به اقتضاي مظهريّت خداوندي كه «دانٍ في علوّه» [3] و «عالٍ في دنوّك» [4] ، گاهي دعاي عالي دارند و زماني نيايش داني كه چون اين داني رقيقه آن عالي و آن عالي حقيقت اين داني است، تفاوت درجات صدور يا اختلاف مراتب ظهور متحفظ است. در اين مطلبِ سامي، بين حيات و ممات و مظهر احيا و اماته و مجلاي مهر و قهر الهي فرق نيست، بنابراين اگر ابراهيم خليل(عليه‌السلام) در هنگام ارتحال، به آساني جان به عزرائيل(عليه‌السلام) نمي داد، نه براي شوق ماندن يا خوف از رفتن بود، بلكه منتظر دستور (ارجعي الي ربّك... ) [5] ، به طور مستقيم و بدون واسطه بود، چون سالك واصلي مانند حضرت خليل(عليه‌السلام) كه در مراسمِ (حرّقوه و انصروا ءالهتكم) [6] ، نه تنها از فرشتگان مقرّب نصرت نخواست، =========== [1]ـ سوره شعراء، آيات 79 ـ 80. [2]ـ بحار الانوار، ج 68، ص 155. [3]ـ مصباح الكفعمي، ص 353. [4]ـ مصباح المتهجّد، ص 425؛ بحار الانوار، ج 87، ص 196. [5]ـ سوره فجر، آيه 28. [6]ـ سوره انبياء، آيه 68. بلكه كمك معروضِ آنان را نپذيرفت و حاضر نشد، پيك وحي خدا چونان جبرئيل(عليه‌السلام) حاجب گردد، رضايت نمي دهد كه در عيد لقا و موسم وصال، پيك اماته الهي همچون عزرائيل(عليه‌السلام) رابط شود، لذا چنين پرده رقيقي را هم برنتابيد، چه اينكه آن حجاب ظريف را هم تحمل نكرد: چون خليل الله در نزع اوفتاد جان به عزرائيل آسان مي‌نداد گفت چون من گويم اينك ترك جان پاي عزرائيل آمد در ميان بر سر آتش درآمد جبرئيل گفت از من حاجتي خواه اي خليل من نكردم سوي او آن دم نگاه زانكه بندِ راهم آمد جز اِله چون بپيچيدم سر از جبريل من كي دهم جان را به عزرائيل من زان نيارم كرد جان خوش خوش نثار تا از او آيد به گوشم جان بيار چون به جان دادن رسد فرمان مرا نيم جو ارزد جهاني جان مرا در دور عالم كي دهم من جان به كس تا كه او گويد، سخن اين است و بس[1] =========== [1]ـ منطق الطير عطار، ص 193 ـ 194 ، ابيات 3464 ـ 3476. راز اصلي ترك دعا براي اوحدي از اهل فنا اين است كه اگر نيايش، زبان قال بعضي، و لسان حال برخي و براي عده اي حال و براي گروهي ملكه است، براي مقرّبان ويژه به مثابه فصل مقوّم است، به طوري كه اتحاد دعا و داعي در آنها عصاره هويّت آنان را فقر، ربط و نيايش قرار داد؛ يعني اگر خداوند عين غناست؛ نه «ذاتٌ ثبت له الغني»، اينان عين فقراند؛ نه «ذوات ثبت لهم الفقر». گرچه ديگران نيز جز فقر نيستند؛ ليكن برخي كه مدعي (انا ربّكم الأعلي) [1] اند، خود را عين غنا مي پندارند و بعضي كه داعيه دارِ (إنّما أوتيته علي علمٍ عندي) [2] اند، خويش را غني مي يابند و گروهي كه در سير و سلوك الهي اند، خود را فقير مي دانند؛ نه فقر، ادامه دارد 👇
آیا در قرآن، حذف وجود دارد؟ بله. مثلا در کریمه‌ی 80 بقره، «أتخذتم» در اصل «أ اِتخذتم» بوده است. یا در کریمه‌ی 6 منافقون «أستغغرت» در اصل «أ اِستغفزت» بوده است. محمدرضا کرامتی https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
وحي مذموم و مشئوم شياطين «وحی» همان شعور مرموز است که آهسته در قلب یا زیر گوش انسان چیزی القا می شود، هرچند بخش مهم آن در قلب است که گاهی با نجوا زمانی با ندا و هنگامی با نوشتن و گفتن در مجاری فکری آدم نفوذ میکند. کاربرد ،وحی درباره حق رواج یافته و غالب شده است؛ لیکن به حق اختصاص ندارد وإِنَّ الشَّيطين ليوحونَ إِلَى أَولِيائِهِم لِيُجدِلوكُم ﴾ . ١ همين که به شکل ناخودآگاه چیزی در ضمیر انسان القا می شود وحی محقق است؛ اگر حق باشد به الهامات الهی است و چنانچه باطل ،باشد به وسوسه شیطانی است از این رو وسوسه نیز نوعی از وحی است که گاهی انسانهای شیطان صفت آن را در دل ایجاد میکنند و زمانی شیطانهای نامرئی الذی يُوَسوِسُ فى صُدورِ النَّاسِ * مِنَ الجِنَّةِ والنَّاس . بر این اساس وحی به معنای وسوسه قسم مذموم و مشئوم گاهی از راه حس ظاهری وارد حریم دل میشود و زمانی از طریق حس باطنی و بی احساس ظاهر شیطان ،انسی گاهی با بنان و زمانی با بیان و ،زبان مطالب باطلی را وارد حریم قلب میکند که پیامد ناروایی را به همراه دارد و شیطان جنی 1. سوره انعام، آیه ۱۲۱ . 2. سوره ناس آیات ۵ _ ۶ از راه وهم و خیال در بخش اندیشه و از طریق شهوت و غضب در بخش ،انگیزه، مطالب سوئی را وارد صدر میکند و جریان وحی یاد شده در این آیه میتواند شامل هر دو بخش و جامع هر دو صنف انسی و جنّی شود و آیات مِن شَرِّ الوَسواسِ الخَنّاسِ * الَّذى يُوَسوِسُ فى صُدورِ النّاسِ * مِنَ الجِنَّةِ و النّاس ۱ شاهد جامعیت مذکورند و مضمون جمله وإذا خَلَوا إلى شَيْطينهم قالوا اِنّا مَعَكُم ۲ میتواند حقیقت باشد. جمله ولَو شَاءَ رَبُّكَ ما فَعَلوه معترضه و بدین معناست که اگر خدا میخواست شیاطین انس و جن نمیتوانستند شیطنت و وسوسه کنند؛ ولی کسی هم کامل نمی گشت به هر روی شیاطین پیش از فریب انسانها در هر مقطع - برای دو هدف نشست و گردهمایی مشترك با یکدیگر دارند: ۱. بیان کیفیت فریب . .۲ گزارش نتایج فریب دادنهای گذشته؛ آنگاه پس از این گردهمایی به مأموریت فریب خویش اقدام میکنند یوحی بَعضُهُم إِلى بَعضٍ زُخْرُفَ القَولِ غُرورا . ۱. سوره ناس، آیات ۴_ ۶. ۲. سوره بقره، آيه ۱۴. تسنيم 582/26 و 583 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
6 ششم. چون عترت طاهرين(عليهم‌السلام) ثقل اصغر الهي بوده و عِدل زوال ناپذير ثقل اكبر خداي سبحان يعني قرآن حكيم اند و بهترين روش تفسير قرآن كريم، همانا تفسير قرآن به قرآن است، بهترين منهج تبيين كلام اهل بيت(عليهم‌السلام) تفسير دعا به دعا و حديث به حديث است. البته آنچه به صورت خبر غير قطعي ارايه شد، حتماً براي احراز اصل صدور يا جهت صدور، بايد بر ثقل اكبر معروض گردد تا مخالف آن نباشد(نه موافق آن باشد). همان طور كه انبيا و مرسلين(عليهم‌السلام) مراتبي دارند، كلمات محكي آنان نيز درجاتي دارد و مفسّر خبير، هر كدام را مناسب با درجه خاص نبوّت، رسالت، ولايت و امامت تبيين مي كند. تفسير ادعيه و تبيين آنچه در صحيفه مبارك سجاديّه(عليه‌السلام) آمده است، از اين قاعده تفسيري مستثني نيست، لذا بايد معارف حكمت نظري آن را از مسائل حكمت عملي جدا كرد و مآثر عرفاني آن را از آثار اخلاقي فرق گذاشت، و معالم نظري را با هم، و امور عملي را با هم، و قلّه هاي عرفاني را با هم و دامنه هاي اخلاقي را كنار هم قرار داد و سپس جمع بندي كرد. به عنوان نمونه، مطلب اخلاقي... «ولا ترفعني في الناس درجةً إلاّ حططتني عند نفسي مثلها و لا تُحدث لي عزّاً ظاهراً إلاّ أحدثت لي ذلّةً باطنةً عند نفسي بقدرها» [1] ، با مطلب عرفاني... «و أنا بعد اقلّ الاقلّين و اذلّ الاذلّين و مثلُ الذرّةِ أو دونها» [2] يكسان تلقي نشود، زيرا مطلب اخلاقي از تواضع حكايت دارد و مطلب سامي عرفان، از فنا پرده بر مي دارد، و فنّ اخلاق زير مجموع حكمت الهي است و فنّ شريف عرفان، فوق حكمت متعارف است. اگر برخي از سوره هاي قرآن حكيم مانند سوره اخلاص و بعضي از آيات قرآن كريم مانند اوايل سوره حديد، براي متعمقان آخر الزمان نازل شد، بعضي از ادعيه زبور آل محمدصلي الله عليه و آله و سلم نيز اين چنين است. تطبيق «مثل الذرّة أو دونها»، را كه صاحب مقام «أنَا ابن مكّة و مني... أنا ابن من دني فتدلّي فكان قاب قوسين أو أدني» [3] مي گويد و آن توان را دارد كه در صحنه عرفات، ملكوت حاجيان صوري را به ديگران ارايه فرمايد و منكران ولايت را به صورت برزخي آنها ببيند و همان را به بعضي نشان دهد، بر فناي عارفان نه فروتني متواضعان، مبادي ويژه عرفان نظري مي طلبد، چنان كه استشمام رايحه دلپذير مآثر عرفان عملي را هم به همراه دارد، چه اينكه مطالب والاي ديگري =========== [1]ـ صحيفه سجاديه، دعاي 20. [2]ـ همان، دعاي 47. [3]ـ بحار الانوار، ج 45، ص 138. كه از بقاي بعد از فنا و صحو بعد از محو حكايت مي كند، در اين انجيل اهل بيت(عليهم‌السلام) مشهود است. آنكه مقتدرانه سلطنت موهوبي خدا بر ما سوا را در متن دعا بازگو مي نمايد و تمام مخلوقها را به اذن خالق وحيد آنها، در قلمرو مُلكت خويش مي داند: «و جعل لنا الفضيلة بالملكة علي جميع الخلق فكلّ خليقته منقادة لنا بقدرته و صائرة إلي طاعتنا بعزّته» [1] و انسان كامل معصوم نظير خود را مظهر قهر و مهر معصومانه خداوند مي داند، از منزلت بقاي بعد از فنا خبر مي دهد. غرض آنكه مجموع ادعيه اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) عموماً و نيايشهاي امام سجاد(عليه‌السلام) خصوصاً، به منزله كلام واحد است كه با ارجاع متشابه به محكم و عموم و خصوص و اطلاق و تقييد به يكديگر و اعمال ساير قوانين تفسير متن وحياني، مي توان به بعضي از معارف آن پي برد و از اوج آنها نكاهيد: «خويش را تأويل كن ني ذكر را». =========== [1]ـ صحيفه سجاديه، دعاي 1. جوادی آملی، سروش هدايت، ج 3 صص 46 تا 48 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
7 هفتم. دعا وقتي مستجاب مي شود كه به سمع خداوند سميع الدعا برسد و چون هيچ حجابي از ناحيه مجيب نيست، پس داعي بايد مقامي در نيايش پيدا كند كه بي پرده باشد. چنين دعاي نابي قرآن صاعد خواهد بود، زيرا هرچه طيّب است، صلاحيت صعود به سوي او را دارد: (إليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه) [1] ؛ البته بعد از صعود نوبت مقام نيل و وصول است كه تقواي ويژه شايسته آن است: (لن ينال اللّه لحومها و لا دمائها ولكن يناله التقوي منكم) [2] و اگر تقوا نائل شد، نشان وصول متّقي خواهد بود، زيرا ملكه تقوا جداي از قلبِ مالك آن نيست، چون هويّت مطلق(لا بشرط مقسمي) و نيز اكتناه اوصاف ذاتي كه عين ذات خداي سبحان است، هر دو از مناطق ممنوع و ممتنع محسوب مي شوند و احدي را به آن دو مقام بار نيست. تمام صعود و نيل و وصول ناظر به مقام وجه اللّه، فيض اللّه، (... فأينما تولّوا فثمّ وجه اللّه) [3] و مانند آن است و شهود آن بي پرده در دو حال ميسور است. در نتيجه دعاي ناب، در هر دو حال مسموع مجيبي كه سميع الدعا است، خواهد بود: يكي حال تقرّب تامّ عبد صالح واصل كه در اين وضع، هيچ حجابي اعم از ظلماني و نوراني يافت نمي شود و دعا در اين حالت به هيچ چيزي مشوب نيست و شايسته سمع ربوبي و دريافت پاسخ مناسب است و ديگري حال انكسار دل و اضطرار محض كه در اين وضع به استنادِ «أنا عند المنكسرة قلوبهم» [4] ، نه تنها در دل شكسته چيزي غير از انقطاع تامّ به سوي خدا نيست، بلكه خود دل نيز كه خانه ناله و لانه لابه است، برچيده شد و فيض الهي در مقام فعل، به صورت كعبه دل ترسيم شد =========== [1]ـ سوره فاطر، آيه 10. [2]ـ سوره حجّ، آيه 37. [3]ـ سوره بقره، آيه 115. [4]ـ منية المريد، ص 123 و نيز ر.ك: بحار الانوار، ج 70، ص 157. و نيايش در اين حالت به چيزي آميخته نيست و درخور اجابت مجيب مضطران است. البته اين دو حال اجتماع پذيراند؛ به اميد چنان نجوا و چنين لابه! در ره او جستن مقصود از او هم به سر او كه محال است و بس از همه خوبي كه بجويي ز دوست بوسه اي از دوست حلال است و بس پرده منم، پيش چو برخاستم از پس آن پرده وصال است و بس[1] به شكرانه اقدام محقق بارع، جامع معقول و منقول، صاحب علم صائب و عمل صالح، جناب آقاي حاج شيخ حسن ممدوحي كرمانشاهي دامت معاليه، به شرح صحيفه سجاديه حضرت علي بن الحسين السجاد(عليهما‌السلام) مشتاقانه و مفتاقانه به تدوين اين مقدّمه وجيز موفق شدم؛ فاتحه كتاب خدا و خاتمه دعواي بهشتيان حمد خداست! جوادي آملي بهمن 1383 ـ قم المقدسه =========== [1]ـ ديوان حكيم سنائي، ص 900. جوادی آملی، سروش هدايت، ج 3 صص 48 تا 50 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
775K
در مورد عدم صحت تعمیم مطففان. تسنيم، ج 28 ص 416 پانوشت 4 (تفسیر کریمه‌ی 29 أعراف) https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
خداي سبحان فرمود: به تحقيق، خدا و رسولش و مؤمنان عمل شما را مي‌بينند؛ (وقل اعملوا فسيري الله عملكم ورسوله والمؤمنون)[1] . «سين» در (فسيري)، سين تحقيق است، نه سين تسويف و استقبال. حضرت امام علي بن موسي الرضا(عليه‌السلام) فرمود: مراد از اين مؤمنان، ما امامان =========== [1]ـ سوره توبه، آيه 105. هستيم[1] =========== [1]ـ بحارالأنوار، ج23، ص346. اين تفسير در روايات فراواني وارد شده است (ر.ك: كافي، ج1، ص219 ـ 220؛ بحارالأنوار، ج23، ص337 ـ 353). تسنیم 500/6 و 501 کرامتی فرمایش علامه جوادی آملی را قبول دارد. حال، سؤال این است که آیا در کتب قواعد عربی، یکی از معانی س (سین) تحقیق آمده است؟ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[چرا در قرآن، برای قیامت، أفعال ماضی آمده است؟] تعبیر از جریان آینده به لفظ ماضی برای آن است که آینده قطعی همانند گذشته مقطوع است، از اين جهت [در کریمه‌ی 44 أعراف] عبارت‌های «نادی»، «وجدنا»، «وجدتم»، «قالوا» و «فأذّن» همگی فعل ماضى‌اند. تسنيم 255/25 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بحث روایی استحباب داشتن عصا من بلغ الأربعين ولم يأخذ العصا فقد عصى . اشاره: أ. این روایات درباره ارشاد به دست گرفتن عصا به ویژه از سن چهل سالگی است؛ البته ممکن است محور اساسی این گونه از احادیث ارشادی - نه مولوی - برای دورانهای متفاوت سرزمین های مختلف نسلهای متنوع یکسان نباشد گاهی حمل عصا مزاحم آسایش مسافر و منافی آرامش همسفران است مانند سفر فضایی یا دریایی و... . ب. یکی از بزرگان اهل معرفت برداشت لطیفی از روایت اخیر دارد ارشاد به گرفتن عصا در سن چهل سالگی از آن روست که عصا برای مسافر مناسب است ،انسان گرچه همیشه مسافر است، هنگامی کـه بـه چهل سالگی ،رسید سفرش رسمی تر می.شود آنان که به این سنین رسیده اند باید دست به عصا حرکت کنند؛ یعنی بیشتر مراقب خویش باشند و با احتیاط گام بردارند پس مراد از عصیان» این است کسی که در این سن دست به عصا و با احتیاط عمل نکند در خطر است در محاورات عرفی نیز گفته میشود در این مورد دست به عصا حرکت کن؛ یعنی مواظب باش و با احتیاط عمل کن. ۱. ر.ك: رسالۀ سیر و سلوك، صص ۳۳ - ۳۴. 3. موسوعة اطراف الحديث، ج ۸، ص ۱۶۸؛ ر.ك: الحاوى للفتاوى، ج ۲، ص ۳۵؛ کشف الخفاء، ج ۱، ص ٣٢١. تسنيم 621/29 و 622 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
دو معنای تفويض تفويض يعني به خود واگذارشدگي و استقلال . اصلا استقلال مطلق مساوي با واجب‏ الوجود بودن است . كفربودن تفويض از كفربودن جبر بالاتر است و كمتر نيست. مطهری، آشنایی با قرآن ج 7 صص 165 و 166 کرامتی: معنای دیگر تفويض، واگذار کردن کار به خداست. در کتاب «شیخ شهید» که در مورد شهید علامه مطهری است نگاشته‌اند که استاد مطهری زیاد می‌گفتند: أفوض أمری إلی الله إن الله بصير بالعباد یعنی کارم را به خدا واگذار می‌کنم چون خدا به بندگان بیناست. پس تفويض أول، نه تنها ناپسند بلکه ناممکن است و تفويض دوم ممکن و پسندیده است. سال‌ها قبل در یکی از کتاب‌های جامع المقدمات هم خواندم که: «... آخر العلم تفويض الأمر اليه: آخر علم، واگذاری کار به خداست». https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
دو قسم بودن ازدواج و دفاع درست شهید علامه مطهری رضوان الله علیه از این بخش از اسلام ناب: یکی از قوانین درخشان اسلام از دیدگاه مذهب جعفری- که مذهب رسمی کشور ماست- این است که ازدواج به دو نحو می‌تواند صورت بگیرد: دائم و موقت. ازدواج موقت و دائم در پاره‌ای از آثار با هم یکی هستند و در قسمتی اختلاف دارند. آنچه در درجه اول این دو را از هم متمایز می‌کند، یکی این است که زن و مرد تصمیم می‌گیرند به طور موقت با هم ازدواج کنند و پس از پایان مدت اگر مایل بودند تمدید کنند تمدید می‌کنند و اگر مایل نبودند از هم جدا می‌شوند. دیگر اینکه از لحاظ شرایط، آزادی بیشتری دارند که به طور دلخواه به هر نحو که بخواهند پیمان می‌بندند. مثلاً در ازدواج دائم خواه ناخواه مرد باید عهده‌دار مخارج روزانه و لباس و مسکن و احتیاجات دیگر زن از قبیل دارو و طبیب بشود، ولی در ازدواج موقت بستگی دارد به قرارداد آزادی که میان طرفین منعقد می‌گردد؛ ممکن است مرد نخواهد یا نتواند متحمل این مخارج بشود یا زن نخواهد از پول مرد استفاده کند. در ازدواج دائم، زن خواه ناخواه باید مرد را به عنوان رئیس خانواده بپذیرد و امر او را در حدود مصالح خانواده اطاعت کند، اما در ازدواج موقت بسته به قراردادی است که میان آنها منعقد می‌گردد. در ازدواج دائم، زن و شوهر خواه ناخواه از یکدیگر ارث می‌برند، اما در ازدواج موقت چنین نیست. پس تفاوت اصلی و جوهری ازدواج موقت با ازدواج دائم در این است که ازدواج موقت از لحاظ حدود و قیود «آزاد» است، یعنی وابسته به اراده و قرارداد طرفین است؛ حتی موقت بودن آن نیز در حقیقت نوعی آزادی به طرفین می‌بخشد و زمان را در اختیار آنها قرار می‌دهد. در ازدواج دائم، هیچ کدام از زوجین بدون جلب رضایت دیگری حق ندارند از بچه‌دار شدن و تولید نسل جلوگیری کنند، ولی در ازدواج موقت جلب رضایت طرف دیگر ضرورت ندارد. در حقیقت، این نیز نوعی آزادی دیگر است که به زوجین داده شده است. اثری که از این ازدواج تولید می‌شود یعنی فرزندی که به وجود می‌آید، با فرزند ناشی از ازدواج دائم هیچ گونه تفاوتی ندارد. مهر، هم در ازدواج دائم لازم است و هم در ازدواج موقت، با این تفاوت که در ازدواج موقت عدم ذکر مهر موجب بطلان عقد است و در ازدواج دائم عقد باطل نیست، مهرالمثل تعیین می‌شود. همان طوری که در عقد دائم، مادر و دختر زوجه بر زوج، و پدر و پسر زوج بر زوجه حرام و محرم می‌گردند، در عقد منقطع نیز چنین است، و همان طوری که خواستگاری کردن زوجه دائم بر دیگران حرام است خواستگاری زوجه موقت نیز بر دیگران حرام است. همان طوری که زنای با زوجه دائم غیر، موجب حرمت ابدی می‌شود زنای با زوجه موقت نیز موجب حرمت ابدی می‌شود. همان طوری که زوجه دائم بعد از طلاق باید مدتی عده نگه دارد زوجه موقت نیز بعد از تمام شدن مدت یا بخشیدن آن باید عده نگه دارد با این تفاوت که عده زن دائم سه نوبت عادت ماهانه است و عده زن غیر دائم دو نوبت یا چهل و پنج روز. در ازدواج دائم جمع میان دو خواهر جایز نیست، در ازدواج موقت نیز روا نیست. این است آن چیزی که به نام ازدواج موقت یا نکاح منقطع در فقه شیعه آمده است و قانون مدنی ما نیز عین آن را بیان کرده است. بدیهی است که ما طرفدار این قانون با این خصوصیات هستیم. و اما اینکه مردم ما به نام این قانون سوء استفاده‌هایی کرده و می‌کنند، ربطی به قانون ندارد. لغو این قانون جلوی آن سوء استفاده‌ها را نمی‌گیرد بلکه شکل آنها را عوض می‌کند بعلاوه صدها مفاسدی که از خود لغو قانون برمی‌خیزد. ما نباید آنجا که انسان‌ها را باید اصلاح و آگاه کنیم، به دلیل عدم عرضه و لیاقت در اصلاح انسان‌ها مرتباً به جان مواد قانونی بیفتیم، انسان‌ها را تبرئه کنیم و قوانین را مسؤول بدانیم. اکنون ببینیم با بودن ازدواج دائم چه ضرورتی هست که قانونی به نام قانون ازدواج موقت بوده باشد. آیا ازدواج موقت- به قول نویسندگان «زن روز»- با حیثیت انسانی زن و با روح اعلامیه حقوق بشر منافات دارد؟ آیا ازدواج موقت اگر هم لازم بوده است، در دوران کهن لازم بوده است اما زندگی و شرایط و اقتضای زمان حاضر با آن موافقت ندارد؟ استاد مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، صص 48 و 49 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
مخصوص مشکل‌پسندان صنعت «احتباک» چیست؟ برای فهمیدن صنعت احتباک باید به این متن دقت کنیم:  شايد تقابل اثم و منفعت، نظير تقابل حيات و كفر باشد كه در اين گونه از موارد از ميان چهار چيز دو تا انتخاب مي‌شود (صنعت احتباك)، تا آن دو چيز ديگر كه محذوف‌اند معلوم گردند؛ مثلاً در آيه (لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيّاً ويَحِقَّ القَولُ عَلَي الكافِرين)[1] بين امور چهارگانه حيات و ممات و ايمان و كفر، حيات و كفر ذكر شده‌اند تا به ممات و ايمان پي برده شود. در آيه مورد بحث نيز بين امور چهارگانه اثم، حلال، منفعت و ضرر دو امر يعني اثم و منفعت ذكر شده‌اند تا به حلال و ضرر پي برده شود. =========== [1]ـ سوره يس، آيه 70. تسنيم 65/11 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
تهلیل ممکن است در کتبی مثل مفاتیح الجنان یا الباقيات الصالحات به کلمه تهليل برخورد کنیم. معنایش چیست؟ معنايش، گفتن لا إله إلا الله است. https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
کریمه‌ی 154 آل عمران و 29 فتح هر یک به تنهایی، تمام حروف الفبای عربی را دارند. https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
از بند آخر ص 291 ج 30 تفسیر تسنیم معلوم می‌گردد که از نظر علامه جوادی طبری آملی، این بیت را باید چنین خواند: شکرِ نعمت، نعمتت افزون کند کفر، نعمت از کفت بیرون کند (نه کفرِ نعمت...) https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
مقام بلند برخی از زنان اَبْدال و اَوْتاد كيانند؟ وقتي از عارفي پرسيدند: «ابدال» چند نفرند؟ فرمود: «أربعون نفساً» ابدال چهل تن هستند، و سؤال كردند كه: چرا نگفتيد: «أربعون رجلاً»، چهل مردند، و گفتيد: چهل نفس هستند؟ در جواب گفت: اولاً: همه اين بزرگان مرد نيستند، بلكه در بين آنان زنان هستند. و ثانياً: كسي كه به مقام ابدال نائل مي آيد انسان است و انسان بودن اختصاص به زن يا مرد ندارد.[1] ابدال، در اصطلاح، سالكاني هستند كه تحت تدبير شخص معين نيستند. و از آنها به عنوان «مفرِد» يا «مفرَد» ياد مي شود. چه اين كه اينها راه را به تنهايي طي مي كنند. گرچه سخت است ولي رفتني است و گرچه پيشرفت انسان تحت نظر مدير و مدبر بيشتر است، لكن به تنهايي هم مي توان طي طريق نمود. بنابراين آنها كه تحت تربيت و تدبير استاد معيّن نيستند، و سرگرم طي اين طريقند، از آنان به عنوان «ابدال» ياد مي شود. گروه هاي فراواني هستند كه هر يك نام مخصوص دارند، ولي اين سؤال و جواب درباره خصوص «ابدال» مطرح شده، و لذا آن بزرگوار، در جواب فرمود «أربعون نفساً» قهراً اگر سؤال شود كه اقطاب و اوتاد، چند نفرند؟ باز ممكن است =========== [1]ـ تفسير روح البيان، ج2، ص34، ذيل آيه 42، آل عمران. در جواب گفته شود «أربعون نفساً» يعني آن كسي كه به اين مقامات مي رسد، «مرد» نيست «انسان» است و انسانيت زن و مرد ندارد. و بر اساس همين نكته است كه گفته شده: ولو كان الرّجال كمن ذكرنا لفضّلت النساء علي الرجال ولا التأنيث لاسم الشّمس عيب ولا التذكير فخر للهلال[1] اگر مردها آن گونه باشند كه نام برديم بايد زنان را بر مردان برتري داد. نه تأنيث براي نام خورشيد عيب است و نه تذكير افتخاري براي ماه مي باشد. يعني اگر مرد و زن همين است كه در جامعه ماست، و همين است كه ما اوصاف آنان را بيان نموديم زنان به مراتب بالاتر از مردانند، درست است كه شمس مؤنث است و قمر مذكر، امّا نه اين تأنيث براي شمس عيب است و نه آن تذكير براي هلال فخر مي آورد. كلمه اي را با «تاء» ذكر مي كنند و كلمه ديگري را بدون «تاء» تلفظ مي كنند. لذا در كتب ادبيات ـ در متن سيوطي ـ آمده است كه اين «تاء» به عنوان «تاءالفرق» است، تاءالفرق يعني حرفي كه دو تلفظ را از هم جدا مي كند، قهراً تا اين نكته براي خود انسان حل نشود و بر انديشه هايش غالب نگردد، تبيين آن براي ديگران و در عمل مشكل خواهد بود. به هر حال اينها نمونه هاي فراواني است كه اگر بازگو شود كاملاً روشن و مبيّن خواهد شد كه ميزان نقش زن در صدر اسلام در مقايسه با مرد چقدر بوده است و انشاءاللَّه تعالي در مباحث آينده خواهيم آورد كه در طول تاريخ زناني هم رديف ابوذر و اويس قرني بوده اند اما به خاطر اين كه مطرح نشده اند، همچنان گمنام مانده اند. داستان فضيل بن عياض كه در لسان تاريخ و تذكره عرفا شهرتي چشمگير يافته و همواره قصه اش در ذيل آيه شريفه: =========== [1]ـ تفسير روح البيان، ج2، ص34، ذيل آيه 42، آل عمران. (ألم يأن للّذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر اللَّه)[1] آيا زمان آن فرا نرسيده است كه قلب مؤمنان به ياد خدا فروتن گردد. طرح مي شود، از حوادث بلند عرفاني است، كه مشابه آن براي بانويي عارفه كه سابقه هنرمندي داشت اتفاق افتاده است. كه مي گويند مولاي او به خاطر شدت سرگرداني و حيرت و... بالاخره او را به تيمارستان فرستاد، زيرا مي ديد كه او از بس شعرهاي بلند درباره محبوب مي گويد، عاقل ها را متحيّر مي كند، همه سرگردان شدند كه آن دوست كيست؟ مولاي او نيز در اثر سوء ظن، نفهميد كه محبوب اين زن چه كسي است كه اين زن براي او چنين شعر مي سرايد و ناله مي كند و ضجّه مي زند. بعضي از عرفاي نامدار آن عصر وقتي به ديدار اين زن در تيمارستان رفتند، فهميدند كه اين زن به مقامي رسيده كه جز خدا را نمي بيند، و در فراق او اين همه اشعار بلند ادبي مي سرايد و ضجه مي زند. حالات و سخنان او عرفا را تحت تأثير قرار داد و سرانجام از تيمارستان آزادش نمودند، و دانستند كه راه دل، مخصوص عرفاي مرد نيست، و زنان در اين راه اگر همتاي مردان نرفته باشند همسوي آنها و هم كفو آنها خواهند بود. =========== [1]ـ حديد، 16. زن در آينه جلال و جمال صص 233 تا 235 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
مخصوص مشکل‌پسندان تفریع ایدئولوژی بر جهان بینی هرگز از دو مقدمه «بود و هست»، «باید» به دست نمی آید، چنانکه از دو مقدمه باید و نباید، بود یا نبود حاصل نمی‌شود و هیچ متفکری ادعا نکرده اگر قیاسی هر دو مقدمه آن «بود» و «هست» (جهان بینی) باشد، نتیجه اش «باید» است همچنان که هرگز از دو مقدمه «باید»، «بود و هست» به دست نمی آید، یعنی هیچ اندیشمندی نگفته چنانچه صغرا و کبرای قیاسی «باید» باشد نتیجه اش «بود و هست» است؛ اما اگر یکی از دو مقدمه قیاس «بود و هست» و مقدمه دیگرش «باید» باشد، نتیجه اش «باید» است زیرا نتیجه همواره تابع أخس مقدمتین (پایین ترین مقدمه) است و «باید» که به حکمت عملی بر میگردد پایین تر از «هست و بود» است که به حکمت نظری بر می‌گردد در چنین قیاسی جهان بینی اصل است و ایدئولوژی فرع که با وساطت کبرای مطوی به هم پیوند می‌خورند. تسنيم 487/30 مثال‌ها در پیام بعد https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
حروف مُقَطَّعه علامه جوادی آملی احتمالاتی را که از سوی قرآن‌شناسان در مورد حروف مقطعه ابراز شده، بیش از 20 قول دانسته و 20 رأی از آن‌ها را ذکر و نقد کرده است (تسنیم ج 2 صص 69 تا 104). از بین این آرا، رأی یازدهم (همان، ص 90 تا 92) را مناسب‌ترین رأی دانسته است (همان ج 28 ص 61). رأی یازدهم این است: خداي سبحان با این حروف تحدی کرده است... بدین معناست که اگر در معجزه بودن قرآن تردید دارید با همین حروفی که قرآن از آن فراهم آمده، کتابی همانند آن پدید آورید یا ده سوره یا حد اقل یک سوره مانند آن بسازید و عجز شما از نگاشتن کتاب یا سوره‌ای همانند قرآن با حروفی که با آن محاوره می‌کنید و قرآن نیز از همان حروف ساخته شده، نشانه اعجاز قرآن کریم و استناد آن به خدای سبحان است. ... پاسخی که علامه جوادی به این وجه داده چنین است: گرچه این وجه از مناسب‌ترین وجوهی است که در باره‌ حروف مقطعه گفته شده و فی الجمله قابل قبول است، لیکن دلیل معتبری آن را تأیید نمی‌کند. نقد کرامتی: در تسنیم ج 28 ص 61 آمده است: «رأی یازدهم مناسب‌تر از آرا و وجوه دیگر دانسته شد» و در پانوشت آمده است: ر. ک (یعنی رجوع کنید به): تسنیم، ج 2، ص 90. اما در تسنیم ج 2 ص 90، عبارت «از مناسب‌ترین وجوهی است که در باره حروف مقطعه گفته شده» آمده است واضح است که عبارت «مناسب‌تر از آرا و وجوه دیگر» با «از مناسب‌ترین» یکسان نیست. https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بر پایه‌ی نصوص دینی، نگاه به عورت همسر مایه کوری است [وسائل الشیعه 121/20] معروف میان فقها کراهت نگاه شوهر به شرمگاه زن است ابن حمزه به حرمت معتقد است [جواهر الکلام 59/29] برخی روایات باب، صریح در جوازند [وسائل الشیعه 120/20 و 121] از این رو نهی در بعضی دیگر [الاختصاص ص 133] بر کراهت حمل خواهد شد. در روایات نگاه شوهر به عورت زن چنین آمده است: لأنه يورث العمي [من لا يحضره الفقيه 357/4] تعبیر به «یورث» اشعار دارد که مایه‌ی نابینایی فرزند می‌شود. تسنيم 388/28 کرامتی: شاید بتوان گفت چنین نگاهی، مقتضی نابینایی است نه اینکه لزوماً چنین نتیجه‌ای دارد. به عبارت دیگر، چنین نگاهی، علت ناقصه برای نابینایی است نه علت تامّه. https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
کاربرد درجات و درکات پس محرّكِ هر متحرك خداست. حال اگر متحركْ راه خوب را برگزيد خدا او را در همان راه بالا مي برد و به درجاتي رفيع مي رساند: (يرفَعِ الله الذين آمنوا منكم والذين أُوتوا العلم درجات) [2] و اگر راه سقوط به طرف دَرَكات را در پيش گرفت و از راه خداي سبحان و رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) فاصله گرفت باز هم مولّي و محرك او در اين راه خداي سبحان است و او را تا به مقصدش كه همان دوزخ است مي رساند: (ومن يُشاقِقِ الرسول من بعد ما تبيّن له الهدي ويتّبع غير سبيل المؤمنين نُولّه ما تولّي ونُصْلِه جهنّم وساءت مصيراً)[3]. =========== [2]ـ سوره‌ي مجادله، آيه‌ي 11. [3]ـ سوره‌ي نساء، آيه‌ي 115. تسنيم 492/1 کرامتی: نتیجه می‌گیریم که برای مراحل امور مطلوب و پسندیده، درجات را به کار ببریم و برای مراحل امور نامطلوب و ناپسند، دَرَکات را. https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
کیفر بودن مقام برای مجرمان انسان تا زنده است، در بوته امتحان است، بنابراين سِمَت يا مقام برای بعضی ابتلای الهی و برای برخی زمینه سقوط است: برای انسان عادی و صالح آزمون الهی است و برای فاسد و تبهکار کیفر و ابزاری برای بهتر در هم کوبیدن او. تسنیم 91/27 (تفسیر کریمه‌ی 123 أنعام) https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
مقصود از اینکه «کسی جز خداوند نمی‌داند که در ارحام چیست»، این است که این آگاهی بالذات ممکن نیست؛ اما بالعرض امکان دارد، چنان‌که خداوند از راه فرشتگان، مریم عليها السلام را از غیب آگاه ساخت و آن حضرت از راه وحی الهی به غیب علم یافت که پسری خواهد زاد که... . تسنیم 213/24 پانوشت 3 (تفسیر کریمه‌ی 110 مائده) https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402