eitaa logo
مُ‌کـافـاتـــ♤
938 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
‹بسم‌رب‌محبوب‌ِرب› ناگفته های یک مجنون. . ! شور مبارزه هنوز میان سنگرهاست چه میدان خاکی باشد،چه رسانه‌ای🪖🤞 دهه هشتادی؛) Tabriz📍 با ذکر صلوات همسایمون https://eitaa.com/MHD_NEVESHT ناشناسمون📬: https://daigo.ir/secret/9784941599
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیاهی زلفت لیلهٔ الرغائب¹³³ ♥️ •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
-تویی‌که‌مایهٔ‌تسکین‌واضطراب‌منی‌ننه‌ام‌البنین ... •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی‌اباالفضل¹³³♥️ •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
هدایت شده از عشاق اَبیٰ عـبداللّٰه🇮🇶
https://daigo.ir/secret/5413660626 سلام سلام کیا بیدارن؟! کویر؟ نه دیگ لطفاً 🥲🌿
سلام . به ادمبن تبادلات فعال نیازمندیم . . . هر کسی مایل به همکاری بود پی وی پیام بده ؛ @MANI_315 •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
👇🏽🖤 اعمال روز اربعین - غسل و دورکعت نماز روز اربعین -خواندن زیارت اربعین -قرائت دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه -خواندن زیارت عاشورا -صد مرتبه ذکر الله اکبر -صد مرتبه ذکر لا اله الا الله -صد مرتبه ذکر صلوات -زیارت امام حسین (ع) -زیارت وداع اربعین •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
مُ‌کـافـاتـــ♤
مجنونِ‌او❤️‍🩹🫵🏻 #قسمت2 اَهههه هنوز نرسیده اعصابم رو داغون کرد هووف نزدیک یک پارک توقف کرده بودیم و
مجنونِ‌او❤️‍🩹🫵🏻 از شدت نور زیاد چشامو باز کردم و دیدم به به صبح شده ولی همه خواب بودن رفتم پایین دیدم همههه غرق خوابن بله دیگه وقتی تا نصف شب بیدار باشین همینه دیگه کنجکاو به ساعت نگاه کردم دیدم هنوز ساعت ۷ صبحهه اول به خودم بد و بیراه گفتم که جلوی پنجره خوابیدم بعد به آفتاب گرامی هیچی دیگه الان که بیدار شدم‌هم خوابم نمیبره که ناچار رفتم رو تراس و به به واقعااا اینجا عشق میکنی با این ویو دقیقا رو به دریا 😍 سریع دنبال گوشیم گشتم مشغول عکس گرفتن از دریا شدم که متوجه شدم یکی پشتمه با تعجب برگشتم عقب که دیدم ارسلانه(پسر‌عمه‌بنده) سلامی کردم که خیلی معمولی جواب داد و اومد چسبید به نرده ها و به دریا خیره شد ارسلان تنها پسر مذهبی فامیله و کلا سر به زیره کاری به ما نداره برعکس پسرای دیگه کاش همشون اینطوری میبودن واقعا خواستم خوشحال بشم که یکی دیگه هم صبح زود بیدار شده ولی با دیدن ارسلان آرزو کردم کاش یکی از دخترا بیدار می‌شد بی توجه بهش به کارم ادامه دادم که متوجه شدم چیزی گف ولی اونقدر یواش گف که نشنیدم پرسیدم چیزی گفتین ؟! ارسلان:ها؟ نه هیچی به کارتون ادامه بدین فقط اینکه گناه داره دریای طفلک با دوربینتون خوردینش پوکر نگاهش کردم و ریز خنده ای کردم و ترجیح دادم برم یه چیزی بخورم مشغول خوردن صبحانه بودم که یهو همشون بیدار شدن و اومدن پایین ارسلانم از تراس اومد داخل به همه سلام کردم و پیشنهاد دادم بریم لب ساحل بعضیا مخالفت کردن و خواستن که بریم خرید به همین دلیل دو دسته شدیم یه تعداد رفتیم ساحل و یه تعداد رفتن خرید تا چشمم به صدف ها خورد گل از گلم شکفت و مثل بچه ها شروع کردم با ذوووق به جمع کردم صدف ها همه بهم می‌خندیدن و بعضیاشونم به طبع از من همین کار رو انجام دادن خلاصه که خیلی داشت خوش می‌گذشت تا اینکه میلاد زد حالمو خراب کرد حسااابی هم خراب کرد میلاد: خب آخه ببین چادرت همینطور روی زمین کشیده میشه نشستی چیه این چادر درش بیار بندازش تو دریا من راحت شم خواستم چیزی بگم که ارسلان پرید بهش و گف ارسلان: به توچه مگه دست و پای تورو تنگ کرده نگاه نکن تا اذیت نشی بعدم نزدیک شد بهش و طوری که بقیه نفهمن (ولی من فهمیدم 😁)گف دفعه اخرتم باشه به پر و پای نورا میچرخی ها وگرنه بد میبینی یا خدایی زیر لب گفتم و ازشون دور شدم نویسنده:سین.میم کپی فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است🌱
مجنونِ‌او❤️‍🩹🫵🏻 خداروشکر شب شد و از صبح هیچ درگیری پیش نیومده همه نشستن بودن داشتن مافیا بازی میکردن ولی من بازی شو بلد نبودم و فقط نگاه میکردم که یادم اومد امشب شب جمعست و به رسم عادت رفتم کتاب دعای قشنگمو برداشتم و رفتم رو تراس شروع کردم به دعای کمیل خوندن بعدش هم یکم مداحی گوش دادم دلمو قشنگگگ بردم صحن و سرای ارباب بعد هم به ساعت نگاه کردم دیدم دوازدهه و واقعا خسته بودم آروم گفتم خدایا خودت عاقبتمو بخیر کن رفتم خوابیدم ----------------- چی ؟شما ....شم...ش...شما از کجا میدونین ؟.....اصلا منو از کجا می‌شناسین؟....اقاااا.اقای عطاییی یهو از خواب پریدم چیییی خواب بود ولی ...ولی خیلی واقعی بود ...هرکاری کردم دوباره بخوابم خوابم نبرد و اومدم روی تراس یکم‌حال و هوام‌عوض شه خیره به نقطه ای نامعلوم داشتم خوابم رو مرور میکردم که یکی صدام کرد برگشتم دیدم ارسلانه نورا:بله ارسلان:چیزی شده ؟چرا نخوابیدین؟ نورا:خواب بودم..بیدار شدم دیگه خوابم نبرد ارسلان :چرا؟ اتفاقی افتاده ؟ نورا:نه...فقط یه خوابی دیدم ارسلان:آهان پس کابوس دیدین ! نورا:نه...کابوس نبود یه چیز عجیب بود ...چجوری بگم ....اصلا نمیتونم برای شما بگم ..آخه ..خیلی شبیه واقعیت بود ! ارسلان:طبق کتابهای روانشناسیی که خوندم‌خواب هایی که شبیه به واقعیته بهتره همون موقع برای یک شخص دیگه گفته بشه می‌خواین برای من تعریفش کنین ؟ نورا:نمدونم باشه ... ارسلان اومد با فاصله روی نیمکتی که من نشسته بودم نشست نورا:شما شهید مرتضی عطائی رو میشناسین؟ ارسلان:بله...ارادت خاصی به ایشون دارم.چطور؟! نورا :ایشون اومده بودن به خواب من .من که چهرشون رو ندیده بودم تا بحال خودشون گفتن مرتضی عطائی هستن ارسلان :خب ؟؟ نورا:چیزه...چیز..چجوری بگم ...گفتن این حرفایی که بهت میگم رو فقط تو میتونی به ارسلان بگی بعد خواب خودش میاد پیشت و الان واقعا شما اومدین اصلا شوکه شدم یعنی واقعا خوابم حقیقت داشت .؟!! ارسلان:واسه همین منو دیدین شوکه شدین؟ خب حالا کدوم حرف رو باید به من بگین ؟ نورا:چیزه. واقعا نمیتونم بگم. ارسلان:یعنی می‌خواین به حرف شهید گوش ندین؟ نورا:با بغض گفتم فقط یکمشو میتونم بگم! اینکه گفت شما شهید میشین و میرین پیششون و پاشدم رفتم تو اتاق و فقط گریه میکردم خودمم نمی‌دونم چم شده بود انگار عاشق شده بودم اصلا به من چه که اون میخواد شهید شه ولی کلی حرف دیگه شهید عطایی گفتن که من به ارسلان نگفتم کل ایندمو‌ برام توصیف کردن گفتن با ارسلان ازدواج کنم ..گفتن این وصلت مقدسه ....حتی اسم بچه هامم گفتن داشتم دیوونه میشدم هرکار کردم تا صبح‌ خوابم نبرد صبح که بیدار شدم.... نویسنده:سین.میم کپی فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است🌱
مجنونِ‌او❤️‍🩹🫵🏻 صبح که بیدار شدم که البته اصلا خوابم نبرد دیدم ساعت پنجه!!! ناچار اومدم پایین خواستم برم بیرون که دیدم ارسلان نشسته رو تراس و محو دریا شده کنجکاو شدم و رفتم جلوتر که صداش بزنم ولی منصرف شدم و خواستم برگردم که پام به چارچوب در گیر کرد و نزدیک بود بیوفتم و همین صدایی تولید کرد که باعث شد ارسلان برگرده و منو ببینه منم برای اینکه خیت نشه برگشتم و سلام کردم که دیدم مثل جن زده ها داره نگام می‌کنه با تعجب نگاش کردم که جواب سلامم رو داد و ازم خواست برم روی نیمکت پیشش بشیم خیلی تعجب کرده بودم و رفتم با فاصله نشستم روی نیمکت و گفتم چیزی شده !؟ ارسلان : نه یعنی اره ...چجوری بگم و دودستی سرشو گرفت و به زمین خیره شد وا چش شده سر صبحی ارسلان: دیشب گفتین خواب شهید عطایی رو دیدین درسته ؟! نورا:بله چطور؟! ارسلان:چرا اینوقت صبح بیدار شدین ؟چرا اومدین اینجا ؟ بازجوییه مگه😐 نورا:از دیشب خوابم نبرد ناچار اومدم برم لب دریا که دیدم شما نشستین اینجا کنجکاو شدم ببینم چرا نشستین واسه همین حالا هم ببخشید اگر مزاحم شدم و خواستم بلند شم که گف بشینین ارسلان:نه نه منظورم این نبود .... میدونین چیه ..شما دیشب گفتین شهید عطایی گفتن بعد خواب من میام و تعریف میکنید درسته ؟ نورا:اره اره ارسلان:منم بعدش که رفتم خوابیدم خواب ایشون رو دیدم ایشون گفتن بعد خواب شما میاین و وااااقعا اومدین نورا:شوکه شده بودم و فکر میکردم داره دستم میندازه گفتم خب چی گفتن توی خواب ؟ ارسلان:دقیقا همون چیز های که به شما گفتن توی خواب شما دیشب فقط یک تیکه از اون حرف هارو به من گفتین در حالی که ایشون کل زندگی ایندمون‌رو توصیف کرده بودن نورا:دهنم باز مونده بود یعنی همه چی رو می‌دونست خجالت کشیدم و بلند شدم اومدم بیرون سریع رفتم سمت ساحل تا شب سعی کردم اصلا باهاش هم صحبت نشم نویسنده:سین.میم کپی فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است 🌱
مُ‌کـافـاتـــ♤
مجنونِ‌او❤️‍🩹🫵🏻 #قسمت5 صبح که بیدار شدم که البته اصلا خوابم نبرد دیدم ساعت پنجه!!! ناچار اومدم پایین
یه پارت جبرانی 😉 نوشروانتون🤍🥲 باریاکشنهاتونانرژیبدیدبهمون🫀🥹 •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
‌ سلام‌علیکم‌رفقا . . .🌱 ان‌شاءالله‌ک‌حالِ‌دلتون‌عالی‌وزندگی ب‌کامتون‌باشه ؛ سرتونو‌ ب‌دردنیارم‌خلاصه‌ش‌اینه‌ک‌ برگشتم‌،حالادلیلش‌هم‌ک‌بماند . . . ان‌شاءالله‌ک‌روزای‌خوشی‌رو‌کنارهم‌سپری کنیم .🙂 ‌ _ ابوتراب ‌