eitaa logo
از حماسه خمینی تا اربعین حسینی
34 دنبال‌کننده
194 عکس
96 ویدیو
6 فایل
وَفَدَيۡنَٰھُ بِذِبۡحٍ ؏َظِيمٖ ادمین: @Nn_014
مشاهده در ایتا
دانلود
یک پسر داشتند و یک دختر. از آن امام حسینی هایی بودند که به بهانه جمع میکردند و می آمدند کربلا. مهر گذرنامه شان خشک نشده مهر میخورد. عرفه، شعبان،شب قدر، عاشورا،اربعین... به دست تقدیر از مهران همسفر شدیم. آنقدر خون گرم و با نشاط بودند انگار هزار سال است مارامیشناسند. توی روضه ی موکب نشسته بودیم. عکس پروفایلش را باز کرد و نشانم داد و گفت ببین پسرم چقد قشنگه. 6،7 ساله بود. نگاهش کردم و گفتم ماشالله. خدا حفظش کنه. پس چرا باتون نیمده؟ گفت:" بامون اومد. ولی بامون برنگشت. سه سال پیش اربعین، تو مسیر پیاده روی، کنار جاده، ماشین زد و از دست رفت. پدرش سوار آمبولانس شد و بردش. من تو این بیابونا با گریه میدویدم... " ماتم برد. بی اختیار گفتم" وای... ای وای از دلتون... "هیچ کلمه ای نداشتم که داغ غمش و هرم اشکهای صورتش را سردتر کند... خودش ادامه داد :" ولی سال بعدش که کرونا اومد نتونستیم نیایم!چهار شبانه روز دم مرز نشستیم. هرچی گیر اومد خوردیم. هرجا بود خوابیدیم. تااااا آخر گذاشتند بیایم... آخه ما رو امام حسین یه جور دیگه خریده بود.اگه نمیومدیم غریبه و آشنا خیال برشون میداشت به خاطر رفتن محمد علیه! انگار قهر کرده باشیم! نمیشد نیایم... " بعضی ها انگار تا برای حسین، جان نگذارند، جان نمیگیرند... آنقدر می آیند و میروند و میدوند و میگریند و می تپند تا بمیرند... تا برای حسین بمیرند... ما امدن و رفتنمان شوخی است. ادا در می آوریم. ادای خوب هارا در می اوریم ما ضد افتاب زن ها، عینک دودی به همراه ها، ابلیمو و نعنا و هزار اگر و مبادا به چمدان ها... ما سنگین بارها... و الا که سفر اربعین فقط باید جان با خودت ببری آن هم اگر جا ماندو برنگشت چه بهتر! نه همسفر؟ نه داغ دیده؟ به قول خودش فدای سر حسین. ✍ ر.ابوترابی 📝 روایت ۴۵۳ . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313 @khatterevayat @otaghekonji
سلام بر زائران اربعین حسینی زیارت تان، عزاداری تان، عشق بازی تان قبول این لذت های معنوی روزی هرسال تان باد. در دنیا و عقبا لحظه ای جسم و جانتان دور از حسین مباد! عزیزان! اگر در بین شما هستند کسانی که دوست دارند عکس ها و یا خاطرات خود را با دیگر دوستان به اشتراک بگذارند، این کانال به دیده منت استقبال می کند. لطفا آثار خود را ترجیحا با نام و نام شهرستان خویش برای ادمین کانال ارسال کنید تا همگی از آن بهره مند شویم. السلام علیک یا اباعبدالله 🏴 . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
*آقای امام حسین، سلام!* گفته بودید وقتی به منزل رسیدیم‌ خبر رسیدنمان را به شما بدهیم‌ تا خیالتان‌ راحت بشود. خواستم بگویم خیالتان راحت! ما زائرها روی بال فرشته‌ها قدم گذاشتیم و به خانه‌هایمان برگشتیم. شکرخدا همه‌ی کودکان در سلامت به سر می‌برند و مجبور نشدیم حتی یکی از آنها را در خرابه‌ی کشور غریب بگذاریم و برگردیم. روسری و چادر همه‌ی خانم‌ها پر از خاک شد اما از سرشان‌تکان نخورد. اصلا عموهای گروه آنقدر غیرتی بودند که حتی اجازه ندادند کسی نگاه چپ به آنها بکند، چه برسد به اینکه بخواهند به چشم کنیز نگاهشان کنند! مردم خیلی ما را دوست داشتند. برایمان لقمه می‌آوردند و اصرار می‌کردند بخوریم. خداروشکر لقمه‌ها صدقه نبود. نگران حالمان بودید، خواستم بگویم هیچ خاری در پایمان فرو نرفته ، روی دست‌هایمان جای طناب نیست و موهایمان آتش نگرفته. فقط کمی آفتاب سوخته شدیم، همین! سراغ شش ماهه‌ی کاروان را گرفتید، خواستم بگویم الان توی بغل مادرش خواب است و احتمالا دارد رویای شیرین سفر را می‌بیند. شما خیلی تاکید کرده بودید تشنه نماند. خواستم بگویم همه خیلی دوستش داشتند، بغلش می‌کردند و برایش آب می‌آوردند. دخترها هم کلی بازی کردند و از این طرف به آن طرف‌‌ دویدند. ولی خداروشکر در بین انبوه جمعیت نه گوشواره‌ای گم شد و نه دامنی آتش گرفت. همسفرهایمان همه عالی بودند، همه مودب و متین صحبت می‌کردند و هیچ کس به شما و خانواده تان بد نمی‌گفت..... آقای مهربانم، خواستم بگویم همه چیز خوب است. همه به خانه‌هایمان برگشتیم و هیچ چیز و هیچ کس را در صحرای کرب و بلا جا نگذاشتیم به جز "دلمان" .... چقدر عجیب است که شما اصلا اجازه نمیدهید ما حتی یک جرعه از مصیبت شما را بچشیم ... . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
روزی که برای خادمی انتخاب شدم، چه حس خوبی داشتم، دائم به یاد جون می افتادم و روضه جون غلام ابوذر رو برای خودم تکرار می کردم که آقا دم آخر آمدند بالای سرش و همان محبتی که به علی اکبرشان داشتند را برای جون هم خرج کردند، سرش را به دامن گرفتند و برایش دعا کردند..... چقدر دوست داشتم یه جوری خودم را مثل جون جلوه بدم، سعی می کردم روی اخلاق و رفتار و ادبم دقت کنم. . . . الان ولی روز آخره... موکب رو دارند جمع می کنند، تک و توکی زائر باقی مانده که احتمالا معطل بلیط اند و بقیه رفته اند. جدای از مولا و اربابم که تمام ریز به ریز کارهام رو زیر نظر داشته.... مردم و زمین و زمان و داربست ها و خیمه ها و...... همه و همه شاهد من بودند. 😔 الان اعتراف می کنم که نوکری خیلی سخته، بلدی می خواد، معرفت می خواد، نوکر ها هم برای خودشان مدرک و سابقه و برو بیایی دارند..... به هر بی سر و پایی مدال نوکری نمی دهند. 😔😔😔 مولای من، آقای من، حسین من ارباب! به لطف و به منت مرا راهی کردید، آبرو دادید، کربلایی کردید. من ولی نتوانستم حق نوکری ادا کنم. با این حال هنوزم چشم امیدم به دست کرم شماست. شنیده ام تنها خانواده ای که جنس بنجل هم می خرند، شمایید.............. امیدم به شماست. مرا می خرید؟ 😭😭😭😭😭 . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
پلک اول، مُهر ورود، خاک عراق، السلام علیک یا اباعبدالله، ممنونم آقا جان که دعوتم کردی، الان دیگه منم عراقم، فاصله ها کم میشه تا آغوش حسین فقط 3 روز راه مانده، فقط 1450 عمود پلک دوم، نورمطلق، گنبد و گلدسته، اشک مدام، دست ادب سلام آقا که الان روبروتونم من اینجامو زیارت نامه می خونم بذار سایه ات همیشه رو سرم باشه قرار ما شب جمعه حرم... 😭😭 پلک سوم، مهر خروج، پرچم ایران، قد کشیدن و بوسیدن السلام علیک یا علی بن موسی الرضا تشکر و قدردانی پلک چهارم، مهر خروج، امید دیدار، خم شدن و احترام، السلام علیک یا اهل بیت النبوه، همیشه عاشق وعده شیرین "من یمت یرنی" بودم. بستن همیشگی پلک ها، جا گرفتن در آغوش اهل بیت، لبخند بانوی عالم، نگاه پرمهر حسین، بازدید امام رضا...... خدایا پلک چهارم زندگی ام را اینگونه رقم بزن من تحمل فراق ندارم. 😭😭😭😭 . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
موقعی که خواستم راهی سفر شوم گوشواره های دخترم را از گوشش در آوردم گفتم یه موقع کسی گوشواره ازتو گوشش نکشه😭وقتی رسیدم کربلا یه نفراومد گوشواره هدیه داد به دخترم،روز بعد بهش کفش دادن،بادکنک دادن،دست نوازش به سرش میکشیدند..... یاحسین دیگه کسی گوشواره نمی‌کشید، پای برهنه این طرف واونطرف نمی دواند....😭😭😭😭 یاحسین قلبم به درد می آمد با دیدن این صحنه ها به خودم گفتم کجای کاری دیگر کسی در این دیار گوشواره نمیکشد،دیگرخاری نیست که توی پای کسی رود،از آتش وتازیانه هم خبری نیست خدایا چه گذشت بر زینب ودیگر اُسرا😭😭😭😭😭😭😭😭😭 خدایا کربلا رفتن آسان است کمک کن کربلایی بمانیم🤲 . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
کربلای بچه ها موکب نجف، واقع در کربلا از در که می آمدیم تو، سرویس بهداشتی بود بعد می رسیدیم ورودی حسینیه، یک فضای نسبتا بزرگ حیاط مانند که بالای آن شِید زده بودند تا کمی از فشار آفتاب را در روز کم کند. وارد که می شدیم سمت چپ میز فروش کتاب بود و کنارش شیرهای آب سرد کن و مامور انتظاماتش.👌 آن طرف تر دمنوش خانه بود و یک رف، مانند اوپن آشپزخانه داشت که از آن طرف پرده اش سر ساعت های مشخصی چای و دمنوش و شربت می رسید. آن طرف ترش یک پنکه بزرگ باحال بود پر از مشتری. سمت راست حسینیه یک خیمه بزرگ بود برای خوابگاه خانم ها که حدود 400 زائر ریز و درشت و کوچک و بزرگ و خسته و عاشق رو از جای جای ایران در خود جا داده بود. . . شب از نیمه گذشته بود، همه جا سکوت و تقریبا همه خواب بودند هم داخل خیمه و هم حیاط و حسینیه، تک و توکی در حال نماز یا خرده کاری بودند... گاه گاهی هم زائر جدیدی کوله به دوش خسته و آرام از راه می رسید. من هنوز بیدار بودم، می خواستم قرص بخورم... به سختی از بین جمعیتِ زوارِ خواب پا بر می داشتم.... از سمت اون پنکه بزرگ به سمت آبخوری می رفتم، زیر میز دمنوش خانه که رسیدم مادر خسته ای را دیدم که هر چه تلاش می کرد نمی توانست فرزندش را بخواباند و کودک یک ریز و با ناله می گفت : بریم کربلا بریم کربلا خندیدم... پرسیدم منظورش از کربلا حرمه؟ می خواد بره حرم؟ . . او هم خندید و گفت: نه منظورش مغازه اسباب بازی فروشیه 😉☺️ . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
از مرز که رد شدیم اِسممان عوض شد. اولین نفر که اسم جدید رویمان گذاشت مرد سیه‌چرده‌ی عراقی بود که سینی قیمه نجفی را جلومان گرفت و گفت:(( طعام زایر )) از آن به بعد نه خانم بودیم نه آقا، نه سید، نه حبیبتی،(( زایر)) بودیم و ((زایره)) چند ماه قبل‌تر که مشرف شدیم فقط در حرم زایره بودیم که خادمه‌ی حرم با پَرَش بهمان می‌زد و می‌گفت:(( طریق زایره)). اما حالا به محض ورود به خاک عراق زایر شده بودیم واین یعنی برای مردم آن دیار حرمت داشتیم. یعنی کسی بودیم که قصدمان زیارت حسین بود. کاری نداشتند اصلا کربلا می‌رویم یانه، چند روز آنجا می‌مانیم، یا چندبار حرم می‌رویم! ایام اربعین بود و هر کس پا در آن خاک می‌گذاشت لابد قصدش زیارت حسین بود. این بود که وسط شلوغی موکب وقتی آن زایر درخواست اختصاصی برای حلیم بدون دارچین داشت، ((چشم)) شنید. این بود که آن زن عربِ دست‌فروش وقتی بهانه‌گیری‌های دخترجان را دید از همان بساط محقرش پرچم کوچکی را هدیه داد به زایر کوچک حسین. این بود که وقتی دخترک تب کرد پیرزن اهوازی با آن خستگی بلند شد به دلجویی و همراهی با من. از همان لحظه‌ای که اسمت زایر می‌شود دیگر خودت نیستی، مفعول‌ٌبِهی داری به نام حسین که متعلق به او می‌شوی و کیست که نداند هرچیزی که متعلق به حسین است احترامش واجب است. می‌خواهد فلزی باشد که ضریح حسین شده یا غذایی که نذر حسین شده و یا آدمی که زایر حسین شده است. تا وقتی اسمت زایر باشد همه‌چیزت مقدس و قابل تکریم است حتی خاک پایت... . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
نشستم گوشه‌ای از سفره همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌گشتند خدا واداشت جبراییل‌هایش را به تمکینت بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند: چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت درون خانه هم محرم نمی‌بینی تحمل کن که می‌خواهند، ای تنهاترین تنهاتر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آنکه نامش را نخواهم برد برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می‌شد مثل مادر نیمه شب بود تدفینت صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت... دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت» . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
به درب ورودی حرم که رسیدم و ازدحام رو دیدم باورم نمیشد که بتوانم وارد بشم. از قبل وصف شلوغی ایام اربعین رو شنیده بودم، توی تلویزیون هم از سال های قبل دیده بودم که جمعیت تو بین الحرمین موج میزنه ولی تا این حد نه.... داشتم به این فکر میکردم که از دور سلام بدم یا دلم رو به دریا بزنم و داخل حرم بشم که دل کار خودش رو کرد ومن چشم باز کردمو خودم رو وسط دریای جمعیت دیدم. . . وقتی داخل اون جمعیت میشی دیگه اختیار انتخاب مسیر نداری با جمعیت وارد میشی و با همان جمعیت از در دیگه خارج. ۱۶ سال بود که کربلا نیامده بودم و تمام سهم من در این سالها قاب تلویزیون بود و سلامی از دور. در ذهنم نوحه ها رژه میرفتن و بیشتر از همه سلام آقا که الان روبه روتونم.😭 زبانم بند آمده بود کلی حرف آماده کرده بودم که وقتی رسیدم برای آقا جانم بزنم ولی ذهنم و زبانم قفل شده بودند و فقط این چشمانم بودند که سعی میکرد از در و دیوار عکس بگیردند و ثبت کنند. با سیل جمعیت به جلو میرفتم و با همان سیل جمعیت صلوات پشت صلوات بود که فرستاده میشد. دیگه تقریبا رو به روی ضریح ایستاده بودم که شخصی بلند فریاد زد: لبیک یا حسین وهمه با او تکرار کردند. قلبم یک لحظه ایستاد من همچین لحظه ای را سال قبل در تلویزیون دیده بودم و از دلم گذشته بود که چقدر آرزو دارم منم رو به روی ضریح داخل جمعیت لبیک یا حسین گویان به طرف ضریح برم و الان دقیقا همان اتفاق و همان خواسته به اجابت رسیده بود.❤️ خدا لحظه آرزو کردنم را جلوی چشمم آورد و نشونم داد که دعایم مستجاب شده🤲 حالا دیگر ناراحت نبودم که چرا زبانم قفل شده و اصلا درد و دل هایم رو فراموش کردم، دیگه مطمئن بودم آقایی که رو به روی تلویزیون در ایران اینطور کریمانه آقایی کرده حتما در حرمش حتی اگر زبانم هم بند آمده باشد باز در حال کرم کردن است. با کریمان کارها دشوار نیست. . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
ادامه.... اما چشمم که به گنبدتان افتاد همه چیز را فراموش کردم. گنبد را دیدم که از هر سو آماج تیرهاست و در ذهنم عبارت "فسقط الحسین عن فرسه" متبادر شد. اشک هایم بی امان شروع به باریدن کرد و در کسری از ثانیه همراه با جمعیت به سمتی دیگر کشیده شدم، چه کوتاه و چه سریع گذشت لحظه وصال.... آن هم بعد از این همه خستگی و سختی راه... دلم کنجی دنج در دل حرمت را می خواست با یک دنیا حرف ناگفته اما نشد. وارد حرم حضرت عباس علیه السلام شدم و در اوج خستگی قامت به نماز بستم و نماز زیارت برای امام حسین و حضرت عباس علیهما السلام، حضرت زینب، حضرت رقیه صلوات الله علیهما و شهدای کربلا خواندم. احساس می کردم که بین این همه زائر چقدر اضافی هستم، با خودم می گفتم حالا با این همه شلوغی چطور برگردم و کجا بروم؟؟؟ خانمی راهنمایی کرد که ساعت دو تا سه شب کمی حرم خلوت می شود و آدرس موکب خودشان را به من داد. برای ساعت دو با همسرم قرار گذاشتم و دوباره مشغول دعا شدم. درب ورودی ضریح بسته بود... همانجا ایستادم و با حضرت عباس علیه السلام خداحافظی کردم و راهی محل قرار شدم. با همسرم فکر می کردیم کجا برویم؟ که یاد موکبی افتادم که آن خانم معرفی کرده بود. اما وقتی خواستم از روی تبلت آدرس را ببینم .. تبلت را نیافتم.... تبلت را جا گذاشته بودم😔 به ناچار با کلی سختی به همانجا برگشتم... هر چه گشتم و پرسیدم نیافتمش برای گم شدنش ناراحت نبودم اما با خودم می گفتم: اگر پیدا نشود چطور می توانم اینجا با همسرم ارتباط برقرار کنم؟؟؟ جلوی درب ورودی حرم ایستادم آن را کوبیدم و گفتم: یا اباالفضل العباس تبلتم را لازم دارم، خودت بهم برگردون. ناگهان به ذهنم رسید که من چه چیز را گم کردم که تبلتم گم شد؟ انسانیتم را؟ اخلاقم را؟ توجه به پروردگارم را؟ یا شاید همه شان را... برگشتم پیش همسرم و گفتم نبود😔 بریم فقط مراقب باش کنارهم باشیم تا گم نشویم. قبول کرد و گفت ولی قبل از رفتن برویم بخش مفقودات حرم.... آدرس را پرسیدیم،دقیقا آن طرف حرم روبه روی باب الهادی که ما بودیم باهم رفتیم... من منتظر ایستادم تا برگردد به گنبد امام حسین علیه السلام خیره شدم و با اشک گفتم: تبلتم گم شد که بیشتر در حرم بمانم ؟؟؟ اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ فدای سرت آقا.. حتما بهترش رو بهم برمی گردونید... همسرم برگشت و گفت: اینجا مخصوص افراد گمشده است نه اشیاء و باید برگردیم باب الهادی.... رفتیم ولی اتاق مفقودات رو نیافتیم، پرسیدیم آدرس جای قبلی رو آدرس دادند، مفقودین بین الحرمین... برگشتیم به آنجا باز باب الهادی را آدرس دادند😔 همچنان که با پادرد در بین الحرمین در رفت و آمد بودم در دلم هر لحظه قند آب می‌شد و با خودم زمزمه می کردم اگر با من نبودش هیچ میلی..... . . برای بار آخر پرسیدیم... گفتند بروید باب محمد جواد این بار آدرس درست بود داخل اتاق مفقودات شدم خادم اشاره کرد چی میخواید؟ گفتم تبلتم گم شده دیدم فارسی متوجه نمیشن با لهجه عربی گفتم "ضیّعتِ موبایلی" باز هم متوجه نشدن میخواستم به انگلیسی بگم که خادمی جلو آمد وگفت بیا این طرف...چی گم کردی؟ _تبلتم _اینه؟ _بله _خب رمزشو بزن رمز را زدم و نشان دادم _چه جالب این عکس خودتونه اینجا گرفتید؟ _نه حرم حضرت معصومه ست _یک نفر مابین کتابهای دعا تبلت شما رو پیدا کرده بود برای اینکه کس دیگه ای برنداره برداشتن و تحویل خادم دادن. حواستون رو جمع کنید انشاءالله دوباره این اتفاق براتون پیش نیاد و شما رو اینجا نبینیم... این فکر در ذهنم آمد که شاید حکمت این همه رفت و آمد ما هم همین باشد که تبلت از آن شخص به خادم و از خادم به غرفه مفقودات برسد. نمیدانم...اما حتما امام حسین علیه السلام می خواستن در اولین زیارت قدری بیشتر فرصت زیارت پیدا کنم. همین طور که در فکر بودم با همسرم راه میرفتم _کجا میریم عزیزم؟ _بریم انشاءالله یه موکب پیدا کنیم یاد آدرس افتادم تبلت را باز کردم وآدرس را به همسرم نشان دادم. همسرم گفت: آدرس، آن طرف حرم است و باز باید وارد حرم شویم و از سمت دیگر خارج شویم😍 این بار دیگر در حرم احساس اضافی بودن نمی کردم من نشانه ی خواسته شدن را دیده بودم ایستادم دست بر سینه گذاشتم، سلام دادم و گفتم: «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ» چه معرفی ای برای من بهتر از این؟ من هیچم و شما همه الآن که با چشمانی پر اشک این خاطره را می نویسم از کربلا برگشته ایم آن شب آخرین فرصتی بود که در اولین زیارتم قسمتم شد ممنونم پدرجان که به من توجه نشان دادید... ممنونم . 💠از حماسه خمینی تا اربعین حسینی👇 https://eitaa.com/Mokeb_najaf1445 https://eitaa.com/oshaghalhosein_313