«نمیدانم تو ملتفت شدهای یا نه که بعضی مردها از عمری که دارند پیرترند.»
#محمود_دولتآبادی
هدایت شده از خاکستر زرد''
آسمان برای باریدن تقلا می کند، شاید هم آسمان حنجره ی یک عاشق دیگر بود...
گلخانه ای داشت و گل های رز را پرورش می داد و باران ، دردِ زخم ها شده بود.
زمین دچار یک جنون بی وقفه از گردش ، خورشید محکوم به غروب و ماه به طلوع!
اینجا زندگی ، یک جهنم برای پرستش عُشاق بود، همان جایی که شیطان حسرت یک سجده را
می کشید در برابر خالقِ معشوق.
و همه ی ما عاشق بودیم،
محکوم به یک هاناهاکیِ حبس شده در گلو!
⇦خاکستر زرد
#روایت
«ای کاش تو اینجا بودی،
در حقیقت من اینجا هیچکس را ندارم،
هیچ کس جز ترس و تشویش!»
#کافکا
هر دو به یک چیز فکر میکردیم ولی هیچکدام به روی همدیگر نمیآوردیم. جای او عجیب خالی بود. غیبت دائمی و بیدرمان او قلبمان را خالی کرده بود.
#شاهرخ_مسکوب
#سوگمادر
اگر از من بپرسی چند بار به ذهنم آمدی ، میگویم یک بار ؛ چون آمدی و هرگز نرفتی.
#محمود_درویش