🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت73
#ارغوان
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- دانشگاه دارین؟
خندید و گفت:
- اره خوب برای بالا رفتن درجه سواد و مدرک هم باید بالا باشه!
اهان ی گفتم که گفت:
- زندگی چطوره؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- تکراری!
با صدای عمو رجب که گفت درست شد سریع خداحافظ ی کردم و سوار ماشین شدم و پامو روی پدال گاز فشار دادم.
پشت چراغ قرمز وایسادم و کلافه از اینه ماشین به خودم نگاه کردم و چتری هامو مرتب کردم که ماشین تکونی خورد و به جلو پرت شدم و سرم خورد توی شیشه.
با درد عقب اومدم و با خیس شدن دستم فهمیدم سرم خون اورده.
چنان اعصابم خورد شد که سریع پیاده شدم بیینم کدوم بیشعوری زده به ماشین ام.
ماشین جفتیم محمد و فرزاد و حسن بودن که اونا هم پیاده شدن سریع ببینن چی شده!
دو تا پسر توی ماشین بودن و انگار نه انگار زدن به ماشین من!
پسره پشت فرمون گفت:
- اروم خورد چیزی ت شد خوشکله؟
دستمو از روی سرم برداشتم و گفتم:
- الان نشونت می دم چیزی ش یا نه.
برگشتم و از توی ماشین اچار بزرگ رو در اوردم و سمت ماشین رفتم و کوبیدم روی شیشه جلو که خورد شد افتاد توی ماشین و بعدی شیشه سمت راننده رو خورد کردم که یه تیکه شیشه صورت پسره رو خش انداخت و فریاد ش به اسمون رفت:
- دختری وحشی چیکار می کنی یکی این روانی رو بگیره.
با مشت دستمو از شیشه شکسته رد کردم و یه مشت محکم پای چشم ش کوبیدم و گفتم:
- حالا فهمیدی چیزی م شده یا نه؟دیگه یاد می گیری با یه خانوم درست رفتار کنی.
رو به جمعیت که جمع شده بود گفتم:
- اقایون خانوما تمام شد بفرماید برید.
سوار شدم و حرکت کردم.
سریع ماشین و توی پارکینگ پارک کردم که ماشین محمد ام کنار ماشین من پارک شد.
دستمالی به سرم گرفتم تا جلوی خون شو بگیره فکر نکنم زیاد عمیق باشه!
پیاده شدم که فرزاد گفت:
- ارغوان خانم خوبی؟این چه کاری بود کردی؟
کوله امو برداشتم و رو به فرزاد گفتم:
- خوبم ممنون حق ش بود.
سمت کلاس رفتم و متعجب دیدم اینا هم دارن پشت سرم میان!اخ چقدر احمق ام اومدن کارشناسی بگیرن دیگه پس واحد هامون یکیه!
در کلاس و باز کردم و با دیدن استاد پوفی کشیدم.
استاد یه پسر جوون 20 و خورده ای ساله بود با استایل شیک!
نگاهی بهم انداخت و نگران گفت:
- چی شده؟
چه زود پسر خاله شد.
با اجازه ای گفتم و داخل رفتم رها و اهو متوجه ام شدن و رها جیغی کشید که واقعا قلب خودم به شخصه وایساد:
- یا خدا ارغوان سرت چی شده.
روی اولین صندلی نشستم و رها سریع چتری هامو کنار زد و گفت:
- کدوم بی ناموسی این بلا رو سرت اورده برم هفت جد شو بیارم جلو چشماش؟
و دستمال رو روی زخمم فشار داد لب زدم:
- دو تا تازه به دوران رسیده بودن خودم حساب شونو رسیدم.
با صدای استاد اهو کنار رفت:
- خانوم صداقت لطفا شما برید کنار من دکترم چک بکنم.
اهو و رها کنار رفتن و استاد روی سرم خم شد و نگاهی انداخت و گفت:
- چیزی نیست با یه پانسمان اوکی می شه!رها خانوم شما جعبه کمک های اولیه رو بیار لطفا.
رها زودی اورد و با دقت اول مواد شست و شو ریخت رو سرم که سوز بدی داد و ایی گفتم.
استاد با مهربونی گفت:
- اروم باش چیزی نیست که!
با حس نگاه خیره ای روی خودم فکر کردم استاد چشم باز کردم اما استاد حواس ش به زخمم بود نگاهمو سمت همون جهت چرخوندم که دیدم محمده و وقتی دید فهمیدم سرشو سریع یه جهت دیگه چرخوند.
پوزخندی زدم و با صدای استاد نگاهمو بهش دوختم:
- تمام شد.
نمی دونم چرا اما برای اینکه حرص محمد و در بیارم گفتم:
- ممنون استاد زحمت کشیدید.
استاد لبخندی زد طوری که هر دختر دبگه ای بود هم قش و ضعف می رفت ولی من از پسرا دیگه خوشم نمی یومد!
محبت پدری رو که بابا توی دلم کشت و محبت عشق رو محمد توی قلبم کشت!
استاد برگشت سر جاش و گفت:
- خوب دانشجو هایی که دیر اومدن لطفا خودتونو معرفی کنید!
لب زدم:
- ارغوان کیان فر!
بعدی محمد بود:
- محمد پارسیان.
و فرزاد و حسن هم خودشونو معرفی کردن.
استاد گفت:
- خوب امروز تدریس نمی کنم ولی موضوع مهمی رو می خوام باهاتون در میون بزارم ...
که صدای در اومد و استاد نگاهشو به در دوخت و بقیه هم همین طور.
در باز شد و سعید گفت:
- سلام ببخشید با خانوم کیان فر کار داشتم؟
و پشت سرش هم علی بود.
علی و سعید سجاد بوتیک هامو رو اداره می کردن.
استاد ابرویی بالا انداخت و گفت:
- بفرماید.
سعید با ببخشیدی سمتم اومد و با دیدن چسب روی سرم گفت:
- سلام چیزی شده؟این چیه روی سرت؟
سری تکون دادم و گفتم:
- سلام چیزی نیست تصادف کردم کی رسیدید؟
علی از دور گفت:
- تازه رسیدیم اقا سریع کار و جمع و جور کرد نزاشت بمونیم دو روز.
متعجب گفتم:
- خوب می موندین حالا نیاز نبود زود بار بزنین برگردین!
سعید گفت:
- نه دیگه علی و سجاد و بزاری فقط ول می گردن به اندازه کافی هم دور دور کردن اومدم کلید ها رو بگیرم.
لب زدم:
- فکر نمی کردم به این زودی بیاید کلید ها خونه ان که!
سعید گفت:
- چیکار کنیم؟بزاریم دانشگاه ت تمام بشه؟
کلید های خونه رو دادم دست سعید و گفتم:
- نه نمی خواد الاف بشین برو خونه بردار همه چیز هم هست می خواین اول خونه یه چیزی بخورین بعد برین! ادرس و برات می فرستم.
سعید متعجب گفت:
- برم خونه ات؟
سری تکون دادم و گفتم:
- اره برین.
سری تکون داد و گفت:
- مرسی از اعتمادت.
و به سرم اشاره کرد و گفت:
- مراقب خودت باش فعلا.
خداحافظی کردم و بچه ها بیرون رفتن.
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت74
#ارغوان
استاد با تک سرفه ای گفت:
- خوب داشتم می گفتم این واحد و پاس کردن ش خوب سخته!و من اومدم یه چیزی مثل جایزه این وسط گذاشتم که باعث می شه اگر نمره کم اوردید باز هم این واحد رو پاس بشید! اون جایزه اینکه به گروه های 2 نفره تقسیم می تون می کنم و از هر گروه یه ماکت می خوام البته بچه بازی نیست یا مثل دوران دبیرستان نیست چهار تا عکس و متن برای من بچسبونید بیارید! یک اینکه همه چیز رو خودتون باید درست کنید حتی متن هم باید خودتون بنویسید چند سفر عملی هم می برمتون برای تکمیل کار های پروژه اتون و این جدا از نمره این واحد خودش 20 نمره داره یعنی اگر کسی 20 نمره کامل رو بیاره حتی اگر نمره0 واحد شو بگیره باز هم قبوله! یعنی باید براش وقت بزارید تلاش کنید!و پایان ترم ازتون تحویل می گیرم و برای گروه بندی هم قرعه کشی می کنیم!
یکی از دانشجو ها دست بلند کرد و گفت:
- استاد نمی شه خودمون انتخاب کنیم؟
استاد سری به عنوان منفی تکون داد و گفت:
- سال های گذشته ما این کارو کردیم یه افرادی تنها مونده بودن یا اونایی که خیلی مخ شون کار می کرد باهم افتادن در صورتی که خلاق نبود بین شون یا دو تا خلاق با هم می یوفتادن و اما برای اطلاعات مخ شون کار نمی کرد! واحد قبل من قرعه کشی کردم و واقعا عالی بود ترکیب گروه ها!
همه قانع شده بودیم با حرف استاد و خودش تمام اسامی رو نوشت و هم زد و گفت:
- خوب دو تا دوتا اسم می خونم و هر دو نفری که خوندم یعنی یک گروه ان!
شروع کرد به خوندن گروه پنجم رها و فرزاد بودن!
گروه دهم اهو و محسن باهم افتاده بودن.
و تقریبا همه رو خونده بود و دوتا ورق بیشتر نمونده بود و فقط من رو با محمد و نخونده بود.
استاد در حالی که ورق ها رو باز می کرد گفت:
- بعله و گروه اخر ارغوان خانم و اقا محمد ببینم چیکار می کنید.
دقیقا همینم کم بود که تکمیل شد!
تقریبا هیچکس اشنایی با هم گروهی ش نداشت بجز من و محمد!
تـٰانفسدارمڪنمازتواطاعترهبرم
بودهبررخسـٰارتونورولایترهبرم. ! .
#حضرتعشق❤️
مۍگفت:🖐🏻..!
هرڪسۍروز؎"𝟑"مرتبہ
خطآببہحضرتمھد؎"؏ـج"بگہ👀
بابۍانتوامییـٰااباصـٰالحالمھد؎
حضرتیہجورخـٰاصیبرـٰاشدعـٰامیڪننシ..!
••شھیدبـٰابکنورۍهریس🌿
#منتظرانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسلیکبدنیااومدیم&نسلیکهستیم😌♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:))))
اگه این بچه ها نبودن
که الان مملکت رو هوا بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
ایشون آقا فرزاد بادپای هستن
همون مردی که عملیات تروریستی
حرم شاهچراغ رو خنثی کرد...
همون #شیرازیباغیرت
#شاهچراغ
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
📲💭 ایشون آقا فرزاد بادپای هستن همون مردی که عملیات تروریستی حرم شاهچراغ رو خنثی کرد... همون #شیرا
ای باریکلا نداره😎
کی جاش بود همچنین کاری میکرد🤕😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺فیلم با کیفیت از لحظه خلع سلاح تروریست حمله شاهچراغ توسط نیروی خدماتی حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلمان یک بغل سیر حرم میخواهد . . .ࢱ💔
توجه کنید اگر توی این فیلم علامت شیطان پرس میبنید لطفا بگین!!
از من بُریده ای که صدایم نمیکنی؟
آقا ببخش اگر دلتان را شکسته ام🖤((:
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع