eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
در انتظار فرج باشید و از رحمت خدا ناامید نشوید، همانا محبوب‌ترین اعمال در پیشگاه خداوند عزّوجل، انتظ
ديروزت از دست رفت و به فردايت يقين نيست و امروزت غنيمت است ؛ پس اين فرصت به دست آمده را درياب. - مولاعلی'؏' -❤️‍🩹
گفتہ بودم ڪہ بہ دࢪیا نزنم دل؛اما🧊` ڪو دلۍ تا ڪہ بہ دࢪیا بزنم یا نزنم!🫀🌊">>
بہ دࢪیا دل بزن تا بگذࢪۍاز موج ࢪسوایۍ🐚" نمۍࢪنجد غࢪیقِ عشق از طوفانِ تنھایۍ💙🐳:")!
حضࢪت‌ عشق! بفࢪما ڪہ‌ دلم خانۂ‌ توست؛🤌🏻^ سࢪِ عقل آمده هࢪ بنده‌ ڪہ دیوانۂ توست!👀🤍:)!
+++
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 زنگ در رو زدم که در باز شد و یه پسره که داشت سیب گاز می زد درو وا کرد نگاهی به سر تا پام کرد و خوب که انالیزم کرد گفتم: - تمام شد؟ سری تکون داد و گفتم: - دختر عموی امیر ام اومدم چیزایی که جا گذاشته رو ببرم. سیب پرید تو گلوش و گفت: - سلام ببخشید نشناختم بفرماید داخل تا من پیدا کنم. سری تکون دادم و داخل رفتیم. 4 تا پسر توی پذیرایی دراز کشیده بودن هر کدوم یه طرف با کلی ظرف کثیف و کتاب. با دیدن من نشستن و هر کدوم یه دور کامل انالیزم کرد. روی مبل نشستم که پسره تند تند لا به لای اون همه ات و اشغال دنبال یه چیزاییی می گشت. که گوشیم زنگ خورد امیر تصویری زده بود چه حلال زاده. وصل کردم که صدای شاد ش طبق معمول پیچید: - به به دختر عمو جان چه کردی با این همه خوشکلی کجا بودی؟ خندیدم و گفتم: - رفته بودم خرید الانم اومدم وسایل تو بگیرم. سری تکون داد و گفت: - عجب شنیدم عمو اینا رفتن دبی تو کجایی پیش سامیار موندی؟ نوبتی دیگه یه بار تو مراقب اون حالا اون مراقب تو. اخم کردم و گفتم: - نه دیشب بابا بهش گفت مراقب سارینا باش گفت بزارین ش پیش عمه . امیر چشاش گرد شد و روی مبل جا به جا شد و با بهت گفت: - جان من؟ همین جور گفت؟ سر تکون دادم که گفت: - عجب نمک نشناسیه ها این همه مراقب شازده بودی جشن گرفتی براش پسره ی اوسکل. با هیجان گفتم: - رفته بودم پاساژ دیدم اونجاست بعد فهمید می خوام بیام خونه دوستات مثلا غیرتی شد خواست بیارم خودش منم زدم تو برجکش. امیر بلند بلند خندید و گفت: - ای قربونت برم که دختر عموی خودمی خوب ش کردی. که صدای زنگ در اومد امیر با نیش باز گفت: - شرط می بندم خودشه تعقیب ت کرده. نه بابا ای گفتم که یکی از پسرا وا کرد و من دوربین زدم سمت در امیر هم ببینه با بهت دیدم سامیاره و گفت: - سلام دختر عموی من اینجاست؟ پسره کنار رفت و اومد تو. امیر از مشت گوشی قهقهه زد و گفت: - بیا نگفتم . سامیار نگاهی بهم کرد و با همون اخم های که باز گره خورد بود تو هم گفت: - به اون بگو دهن شو ببنده زیاد خنده هم خوب نیست وسایل و گرفتی بریم؟ خواستم چیزی بگم که پسره اومد و با دیدن سامیار سلام کرد و وسایل و داد دستم و گفت: - بفرما این وسایل. سری تکون دادم و کوله رو گرفتم. سامیار جلو اومد و دستمو گرفت و بی توجه به اونجا اومدیم بیرون . دستمو از دست ش کشیدم بیرون و سما اسانسور رفتم. وارد اسانسور که شدیم با نیشخند گفتم: - تو که همیشه سرت پایینه و به دخترا دست نمی زنی اما واسه من استثنا قاعل می شی چیه نکنه خیلی درگیرمی؟ دستاشو توی جیب ش فرو کرد و گفت: - من کاری و بی دلیل نمی کنم خودمو تو گناه ام نمی ندازم به وقت ش می فهمی بچه. نگاه چپی بهش انداختم و گفتم: - بار اخرت باشه دنبال من میای . ابرویی بالا انداخت و گفت: - مگه وقتی من بهت گفتم از بیمارستان برو گوش کردی؟ حالا هم همونه گوش نکنی به حرفام زنگ می زنم عمو می گم با ماشین تو شهر می چرخی. با حرص نگاهش کردم داشت بلای خودمو سر خودم میاورد. حسابی کم اورده بودم و نمی دونستم چیکار کنم تا اسانسور وایساد یکی با پا کوبیدم توی زانو ش و دویدم بیرون سوار ماشین شدم و گاز شو گرفتم.
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 به خودم نگاه کردم عالی شده بودم با اون لباس پرنسسی واقعا مثل پرنس ها شده بودم. سوار ماشین شدم و رفتم دنبال فاطی زری. سوار شدن و کلی از هم تعریف کردیم والا پس چی! رو به فاطی که داشت با رژ و لاک ش ور می رفت گفتم: - ادرس و بگو. داد و توی لوکیشن زدم چون بلد نبودم . حدود 15 دقیقه راه ش بود. سرعت و زیاد کردم که فاطی گفت: - مراقب باش شبه خطرناکه. سری تکون دادم و گفتم: - اخه کی دست فرمون منو داره فا.. یهو یه سگ پرید وسط جاده و محکم زدم روی ترمز که اگر کمربند نزده بودیم همه امون رفته بودیم توی شیشه. اب دهنمو قورت دادم و حرکت کردیم دوباره فاطی گفت: - بیا بیا انقدر از خودت و رانندگی ت تعریف دادی چش زدی خودتو چش سفید. من و زری به لحن ش خندیدم. ماشین و طبق گفته مسعول دم در پارک کردم و پیاده شدیم. این همه ماشین برای یه تولد؟ صدای کر کننده اهنگ تا بیرون هم می یومد. در سالن و خدمتکار باز کرد و داخل رفتیم. نگاه ها برگشت سمتمون اب دهنمو قورت دادم خیلی شلوغ بود اینجا! به نظر نمی رسید یه تولد ساده باشه! پامو توی سالن نزاشتم کلی پیشنهاد رقص بهم دادن اما جو ش یه طوری بود انگار همه مست بودن و قبول نکردم یه گوشه نشستم. اول کار زهرا غیب ش زد. فاطی مثل من دودل به مهمونی نگاه کرد و گفت: - حس خوبی ندارم یه طوریه مگه نه؟ سری تکون دادم و چسبیده بهم نشست. اهنگ ش و ادم هاش یه طوری بودن به ادم احساس سرگیجه دست می داد. خدمتکار که خیلی ارایش غلیظی داشت شربت اورد که ما ترسیدیم چیز خورمون کنه مثل اینا خل مشنگ بشیم نخوردیم. فاطی گفت: - پشیمون شدم بریم دنبال زهرا بریم؟ سری تکون دادم که یه پسر تلو تلو خوران سمتم اومد و گفت: - بانوی زیب.. یهو افتاد. من و فاطی سریع با ترس بلند شدیم رفتیم اما انقدر جمعیت زیاد بود نفهمیدم فاطی کدوم طرفی رفت. از بین جمعیت دیدم زهرا رفت بیرون سریع بقیه رو با هل کنار زدم که صدای اعتراض بلند شد بیرون اومدم اما کسی نبود. از پله ها پایین اومد که صدایی اومد: - ارباب محموله اماده است نگران رقیب هاتون نباشید بچه ها چیز خور شون کردن. اب دهنمو قورت دادم یا خدا! از چی حرف می زنن! مگه تولد نبود فقط؟ مرده با صدای فوقلاده ترسناک و بمی گفت: - بریم جنس ها رو ببنیم! سریع تو ذهنم ارور داد یه چیزی!مواد مخدر. با فاصله از مرده راه افتادم و حسابی شاخک های پلیسی م فعال شده بود. دیواره های عمارت با گیاه کاملا پوشیده شده بودن و نور های ضعیفی به چشم می یومد. مرده با سرعت سمت قسمت ته عمارت می رفت رسید به ته عمارت الاچیق بود با یه عالمه دار و درخت . نگاهی بهش انداختم چی می خواست یعنی اینجا؟ چند تا مرد دیگه از اون ور اومدن و این یکی گفت: - کار شکیب و ساختم بچه ها انداختن ش توی حمام پر از بخار زیاد با زجر بمیره! حالا بگو جنس ها کجاست! مرد قد کوتاهه به زیر پاش اشاره کرد و و بوته ی گل رو کنار زد یه دریچه بود. یهو مرده اصلحه اشو دراورد و سمت ش شلیک کرد. انقدر ترسیده بودم و یهویی بود که ناخوداگاه جیغی کشیدم. نگاه همه اشون برگشت سمت من. عقب عقب رفتم و لباسمو جمع کردم و با دو شروع کردم سمت عمارت دویدن و با صدای پای مرده می دونستم داره با سرعت دنبالم می دوعه. وای خدا غلط کردم فضولی کردم یا خدا . سریع وارد عمارت شدم و سمت جامون رفتم بلکه فاطی و پیدا کنم زود بریم که مچ دستم گرفتار دستی شد برگشتم که دیدم همون مرده است خون توی رگ هام یخ بست یهو مشت محکمی توی پیشونیم زد که چند لحضه کاملا گیج شدم
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 اگر دستمو گرفته بود پخش زمین می شدم. درد بدی داشت و گیج کننده. گردن مو گرفت و نزدیک گوشش برد: - حالا چقلی می کنی اره؟ نشونت می دم . سمت پله ها رفت که جیغ کشیدم اما مگه توی اون همهمه کسی صدای منو و می شنید؟ انقدر همه مست بودن تو حال خودشون نبودن. خنده ی عصبی به حالم کرد و گفت: - اخی نازی اگه دوست داری بازم جیغ بکش! خودمو عقب کشیدم که فشاری عین روانی ها به مچ دستم اورد که از دردش اشکام روی گونه ام ریخت و از ته دل جیغ کشیدم. دستمو ول کرد و تو دهنی محکمی بهم زد که دو سه تا پله رو افتادم و اییی گفتم. اومدم فرار کنم اما پاشو گذاشت روی تور لباسم که به پشت افتادم از پشت یقعه ی لباس مو گرفت و همون جور کشید جیغ می زدم و به دست ش چنگ می زدم اما ذره ای انگار حس نمی کرد. پرتم کرد که با وحشت بلند شدم و عقب عقب رفتم با قدم های مرموز و ترسناک ش جلو اومد و گفت: - با زبون خوش بگو از طرف کی اومدی دختر جون! هق زدم: - هیچکس مردک عوضی روانی زورت به کوچیک تر خودت رسیده؟ خنده عصبی کرد و خیز برداشت سمتم که سریع دویدم وسط راه دنباله ی لبامو گرفت و کشید که محکم افتادم زمین . صدای آژیر تو کل ساختمون بلند شد نکنه جایی اتیش گرفته؟ همهمه بالا رفته بود اما این چشاش دو کاسه خون شده بود و پاشو محکم بلند کرد بکوبه تو صورتم که جا خالی دادم و سریع بلند شدم. محکم چسبوندم به دیوار و دستاشو دور گلوم فشار داد: - می کشمت دختره ی جاسوس نشونت می دن عواقب جاسوسی چیه! به صورت و یقعه اش چنگ می زدم اما فایده ای نداشت با پام محکم ضربه ای بهش زدم که وحشی گفت و عقب رفت. تند تند نفس کشیدم و عقب عقب رفتم و که پام رفت روی لباسم و افتادم جلو اومد و اصلحه اشو دراورد خواست بزنه که چند تا تیر خورد سمت ش جیغی کشیدم و سرمو بین دستام قایم کردم. حس کردم خیس شدم. چشم باز کردم تیر خورده بود توی دستش و خون ش ریخته بود روی لباسم. دستشو با درد فشرد و نگاه تحدید واری بهم انداخت و فرار کرد. بهت زده نگاهی به خودم انداختم به راه پله نگاه کردم ببینم فرشته نجات ام کیه که با دیدن سامیار شکه چشای اشکی مو بهم دوختم. با دهن باز بهم نگاه کرد. پلیس ها بالا اومد و سامیار با گام های بلند خودشو بهم رسوند و فریادش اسمون و پر کرد: - تو اینجآاااا چیکار می کنیییییی؟ هق زدم و سری به عنوان نمی دونم تکون دادم. بازمو کشید و بلندم کرد و رو به یکی گفت: - همه جا رو بگردید کامل. پایین رفتیم و از بقیه بقیه و معمورها گذشت و داد کشید که تن ام لرزید: - ماشین کجاستتتت؟ به پارکینگ اشاره کردم کیف مو کشبد و کلید و براشت کیف و پرت کرد تو بغلم. انقدر وحشت زده بودم از اتفاق افتاده و صورت عصبی سامیار که قفل کرده بودم
اگه‌یکی‌نشیم‌یکی‌یکی‌کم‌میشیم:/ ...!🫳
الهی اِستَعمِلنی لِما خَلَقتَنی لَهُ`
خدایا من را خرج کاری
 کن که مرا به‌خاطرش آفریدی؛
حواست به خدا هست ؟ که هست ؟:)
کاش باور می کردیم که هیچیم هیچِ هیچِ هیچ! چه قدر محتاج این یقین به هیچ بودنیم!
بن‌بستِ تو شاهراه وصالِ 
همه‌یِ انسان‌هاست!
تولدت مَبروک بِھترین سَیِد جَہآن🫀🪐:)))
•🕊💙•
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
•🕊💙•
گفت‌‌ازحال‌ِدلت‌گو،چہ‌بَرَش‌میگذرد؟! گفتم‌‌اومتروکہ‌اۍبود،علۍآبادش‌کرد ..🤍🍃:))'
احلی من العسل.mp3
9.83M
احلی من‌ العسل...!
بہ‌هیچکس‌به‌چشم‌حقارت‌نگاه‌نکنید؛🪐 چون‌ازملکوت‌انسان‌هاخبرندارید :)-!🗞🤎'
از هزاران، یڪ نفر اهل دل‌اند♥️` مابقی تندیسے‌ از آب و گل‌اند . . 🔒'🌱!(:
‌‌‌گفتم‌آیامیشودبایك‌نگاه‌عاشقم‌ڪنۍ؟!🧷 خنده‌براین‌پرسشم‌ڪردۍدلم؛دیوانه‌شد🫀📺'
واشك‌مرهمِ‌درداست ، این‌درست‌اما چگونه‌گریه‌کنم‌من‌بدون‌ِشانه‌ی‌ِتو ..