🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت124
#ارغوان
#یک_هفته_بعد
#تهران
تازه از شمال رسیده بودم تهران.
نگاهی به امیر ارسلان انداختم که خوش خواب برای خودش خوابیده بود.
جلوی عمارت محمد وایسادم و پیاده شدم.
لباس عروس و وسایلی که خریده بود با پول ش رو توی کیسه زباله ریخته بودم از صندوق در اوردم و جلوی در گذاشتم که همون لحضه در باز شد و محمد و خانواده اش اومده بودن بیرون و ناراحت به نظر می رسیدن!
متحیر بهم نگاه کردن که گفتم:
- سلام وسایلی که پیشم مونده بود رو اوردم!
برگه صیغه نامه رو از کیفم در اوردم و انداختم توی صورت محمد و گفتم:
- با همین کارم راه افتاد که امیر ارسلان و پسر خودم بکنم!بعد هم باطل ش کردم که دیگه سنمی باهم نداشته باشم.
برگشتم و سوار ماشین شدم که قدمی جلو اومد و گفت:
- ارغو..
گاز دادم و دیگه چیزی متوجه نشدم.
وارد اپارتمانم شدم و خواستم در واحد مو باز کنم که دیدم در واحد روبرو که مال محمد و دوتا دوستاش بود باز شد!