eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊 🕊🌹 🕊 ࢪمآن↻⇦ 💜جبهہ‌ۍ‌ عآشقۍ💜 تازه از شمال رسیده بودم تهران. نگاهی به امیر ارسلان انداختم که خوش خواب برای خودش خوابیده بود. جلوی عمارت محمد وایسادم و پیاده شدم. لباس عروس و وسایلی که خریده بود با پول ش رو توی کیسه زباله ریخته بودم از صندوق در اوردم و جلوی در گذاشتم که همون لحضه در باز شد و محمد و خانواده اش اومده بودن بیرون و ناراحت به نظر می رسیدن! متحیر بهم نگاه کردن که گفتم: - سلام وسایلی که پیشم مونده بود رو اوردم! برگه صیغه نامه رو از کیفم در اوردم و انداختم توی صورت محمد و گفتم: - با همین کارم راه افتاد که امیر ارسلان و پسر خودم بکنم!بعد هم باطل ش کردم که دیگه سنمی باهم نداشته باشم. برگشتم و سوار ماشین شدم که قدمی جلو اومد و گفت: - ارغو.. گاز دادم و دیگه چیزی متوجه نشدم. وارد اپارتمانم شدم و خواستم در واحد مو باز کنم که دیدم در واحد روبرو که مال محمد و دوتا دوستاش بود باز شد!