eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
< قوت‌قَلب‌اونجا‌که‌خدا‌میگه: «لاتَخافا انَّنی مَعکُما اسمَعُ وَاری» نترسید‌بَندِگان‌من‌حَواسم‌بهتون‌هست‌ می‌بینمتون‌،می‌شنومتون . . .
نسبت‌عشق‌به‌من‌نسبت‌جان‌است‌به‌تن توبگومن‌به‌تومشتاق‌ترم‌یاتوبه‌من؟
ای کاش عکاس حال خودمان باشیم تا بعدش ببینم قلب چه کسی رو بدرد اوردیم💔🌱
هنر اینه که با حیا باشی ✨️ وگرنه هرزگی رو همه بلدن🌱🙂
"أین ستمضی بهذا الخرابِ الذی هو أنتَ..." ‹به کجا خواهی رفت با این ویرانی که خودِ تویی...›
"خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم که در آغوش خودم،قولِ نرفتن می‌داد!"..
‌ وَتَجْعَلَنِى‌بِقَِسْمِكَ‌رَاضِياً‌قانِعاً ... میشود آمدنت قسمت زندگانی ما باشد؟!
گرچه دل به کسی داد جان ماست هنوز .
فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً
من دلم بند کسی هست که نیست!
من دورترینِ توام؛ و تو نزدیک‌ترینِ من... مِنّی‌ إلیك...
ما مثل دومینو به هم ضربه می‌زنیم تو به من ، من به اون ، اون به اون. .
جان‌که‌دادم‌میتوآنی‌به‌دیگری‌بنگرےجانا🤍:)
مَن هر نَفَسی را که جُدا از تُو کشیدَمـ؛ غَمـ بود و شَرر بود و ضَرر بود و دگـر هیچ...
وَ تَن فَدایِ وَطَن؛
از جهان؛ مانده فقط جان که مرا تَرک کند !
«وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلتَحَدا» و‌هَرگز جز او پناهی نخواهی یافت '!
+ انتَ‌کهفیٔ - توامید‌منی؛🤍
به شدت دوستت دارم ولۍ خاموش‌وپنهانۍ، که این زیباترین عشق‌ است ولۍ در اوج‌ویرانۍ!
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
به شدت دوستت دارم ولۍ خاموش‌وپنهانۍ، که این زیباترین عشق‌ است ولۍ در اوج‌ویرانۍ!
به شدت دوستت دارم ولۍ خاموش‌وپنهانۍ، که این زیباترین عشق‌ است ولۍ در اوج‌ویرانۍ! 💕
‏و هیچ اندوهی برطرف نشود مگر تو آن را از دل برانی (:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیلای‌منی،مجنون‌توام...!💔-"القلب‌قلبـي‌.. والنـَبض‌انت♥️!" ☆ミ📲 ☆ミ 🫀 ☆ミ🪴 ☆ミ♥️ ☆ミ👣
یه مشکلی تو ی قسمت پارت ها اومده
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊 🕊🌹 🕊 ࢪمآن↻⇦ 💜جبهہ‌ۍ‌ عآشقۍ💜 وقتی مطمعن شدم خوب از کارخونه دور شدیم صدا خفه کن اصلحه رو بستم و طاهر ها رو نشونه گرفتم و زدم. دوتای عقبی پنچر شد و ماشین وایساد. رآننده پیاده شد ببینه چی شده که زدمش و افتاد. اومدم برم درو باز کنم که دیدم در یه نفر دیگه از در شاگرد اومد و چند تا تیر زد که یکی ش سابیده شد به بازوم و رد شد معطل نکردم و سریع زدمش. نگاهمو به بازوی خونی م انداختم. سوز بدی می داد. سریع در کامیون رو باز کردم و اون دختره هم دوید اومد. لب زد: - تو دست اینا رو باز کن. نگاهی به همشون انداختم و گفتم: - فقط فرار کنید سمت چپ و بگیرید برید می رسید به جاده. سری تکون دادن و سریع دویدم از کامیون بعدی عقب نمونم. جلوتر دیدم خودش وایساد و به پشت سرش نگاه کرد. حتما تعجب کرده چرا دومی پشت سرش نیست. خواستم بزنمش که در سمت شاگرد هم باز شد و اومد پیش این یکی که نشونه گرفتم و بازوشونو زدم. هر دوتاشون بیهوش افتادن. درو باز کردم سریع دست همه رو باز کردم و گفتم: - سمت چپ و بگیرید بدوید می رسید به جاده. سری تکون دادن. باید یکی از این بادیگارد ها رو می بردم شاید اون محمد می تونست ازشون اطلاعات بگیره! دوتاشو کشون کشون انداختم عقب کامیون و دستاشونو بستم. سوار کامیون شدم بسم الله ای گفتم و حرکت کردم. با سرعت حرکت کردم و خیلی زود به جاده رسیدم دور زدم و یه فرعی ماشین و لای درخت ها قایم کردم. پیاده شدم و تا پیش ماشین خودم و دویدم تا رسیدم سریع سوار شدم . خداروشکر شب هست و کی متوجه هیکل و صورت ام نشد. سریع برگشتم توی شهر. نفس عمیقی کشیدم و با دیدن بیمارستان پیاده شدم و چسب و باند گرفتم توی ماشین نشستم بازومو بستم و مانتومو پوشیدم اومدم برم که چشمم به دختر بچه ای خورد حدود 8 ساله از سرما توی خودش جمع شده بود و دستمال کاغدی می فروخت. پیاده شدم و سمت ش رفتم. روی زانو نشستم و گفتم: - خوشکلم چرا اینجا نشستی؟ با صدای لرزونی گفت: - اقا رجب گفته تا اینا رو نفروختم حق ندارم برگردم. اشک توی چشمام جمع شد. لب زدم: - اقا رجب باباته؟ دستاشو ها کرد و گفت: - نه خاله من بابا و مامان ندارم اقا رجب رعیس مونه کار می کنیم بهمون غذا بده. چشامو با عصبانیت بستم و باز کردم. خم شدم بغلش کردم توی ماشین گذاشتمش و دور زدم سوار شدم نگران بهم نگاه کرد که گفتم: - نگران نباش دیگه نمی زارم بری پیش اون مردک می برمت یه جای خوب. لبخندی روی لب ش نشست و بخاری ماشین رو روشن کردم . پیش فروشگاه وایسادم و هر چی دم دستم اومد خریدم و بهش دادم چنان ذوق کرد انگار دنیا رو براش خریدم. خورد و خوابید. نگاهی بهش انداختم و اشک هام روی صورتم جاری شد. لعنت به این دنیا! یکی انقدر داره که نمی دونه چیکارش کنه یکی هم مثل این بچه!یکی هم مثل اون استاد بی شرف که دخترا رو می فروشه! پیش یه پاساژ پارک کردم و نگاهی به دخترک انداختم که خواب بود. در های ماشین و قفل کردم و اول یه دست لباس خریدم مانتوی خودمو عوض کردم تا رد خون پاک بشه و بعد هم سر سری برای اون دختر خرید کردم. سوار شدم و حرکت کردم سمت ویلا. ماشین و پارک کردم. و خرید ها رو برداشتم داخل رفتم همه بیدار بودن و دور هم نشسته بودن. سلامی کردم و خرید ها رو گذاشتم داخل اهو متعجب گفت: - الان رفته بودی خرید؟ جواب شو ندادم و برگشتم دختره رو بغل کردم و داخل رفتم با پا درو بستم. رو به اهو گفتم: - بلند شو از روی اون مبل. بلند شد و با حالت چندشی گفت: - نکنه این از این بچه خیابونی هاست؟مریضی نداشته باشه ورش داشتی اوردی! با خشم بهش نگاه کردم که جا خورد و کنار رها نشست. کنارش زانو زدم و کاپشن بزرگ و پاره اشو در اوردم روش یه پتو انداختم و پایین پاهاش نشستم بهش نگاه کردم. همه ساکت بودن و به من و دختر کوچولو نگاه می کردن. صدای رها توجه همه رو به سمت من جلب کرد : - گریه کردی؟ نگاهمو به دخترک دوختم و گفتم: - وقتی دیدمش یا خودم افتادم!هوا مثل الان سرد بود اونم سرمای تهران تازه از بیمارستان مرخص شده بودم از مرگ برگشته بودم. بغض کردم و با صدای گرفته ای گفتم: - هیچکس و نداشتم توی اون شهر پر از گرگ هیچکس و نداشتم می ترسیدم گریه می کردم!تاریک بود همه جا برای اولین بار توی عمرم ترسیده بودم! اون پسرای عوضی کنار جاده گیرم انداختن کتکم زدن می خواستن ببرنم که سعید رسید همه رو زد . چشای اشکی مو به اهو دوختم و گفتم:
- منم یه بچه خیابونی بودم اگر سعید نبود معلوم نبود سر اون بچه خیابونی چی بیاد! سرمو بین دستام گرفتم و فشار دادم بلکه یکم از سردردم کم بشه! قلبم تیری کشید و با درد چنگی به قلبم زدم و از روی مبل افتادم. رها جیغی از ترس کشید و دوید سمتم: - وای خدا چی شد اهو قررررصش اهو بدو. اهو سریع با قرص ام برگشت و زیر زبون ام گذاشت. چشمامو بستم و بلاخره اروم شد. رها نگران گفت: - باز برگشتی به گذشته؟لامصب تو قلبت نمی کشه چرا به فکر نیستی! به اهو تکیه دادم و کمی حالم جا اومد. فرزاد گفت: - از کجا پیداش کردی؟ لب زدم: -