eitaa logo
نادبون|Nadebun
139 دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
384 فایل
موسسه فرهنگی ندبه سمنان ارتباط با مدیر کانال: @DoaNodbeSemnan
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🔴راه و رسم امانت‌داری این گونه است؟! ✍ تا جوانید فکری کنید، نگذارید پیر و فرسوده شوید... شما اگر خدای نخواسته خود را اصلاح نکردید و با قلب‌های سیاه، چشم‌ها، گوش‌ها و زبان‌های آلوده به گناه از دنیا رفتید، خدا را چگونه ملاقات خواهید کرد؟ این امانات الهی را که با کمال طهارت و پاکی به شما سپرده شده، چگونه با آلودگی و رذالت مُستَرَد خواهید داشت؟ این چشم و گوشی که در اختیار شماست، این دست و زبانی که تحت فرمان شماست، این اعضا و جوارحی که با آن زیست می‌کنید، همه امانات خداوند متعال می‌باشد که با کمال پاکی و درستی به شما داده شده است. اگر ابتلاء به معاصی پیدا کند، آنگاه که بخواهید این امانات را مُستَرَد دارید ممکن است از شما بپرسند که راه و رسم امانت داری این گونه است؟ ما این امانات را این طور در اختیار شما گذاشتیم؟ قلبی که به شما دادیم چنین بود؟ چشمی که به شما سپردیم اینگونه بود؟ دیگر اعضاء و جوارحی که در اختیار شما قرار دادیم چنین آلوده و کثیف بود؟ 💥در مقابل این سؤال‌ها چه جواب خواهید داد؟ خدای خود را با این خیانت‌هایی که به امانات او کرده‌اید چگونه ملاقات خواهید کرد؟ 📚امام خمینی رحمه‌الله، جهاد اکبر، انتشارات امیر کبیر، 1360، صفحه 61 @Nadebun
ای صاحب‌عزا مهدی جان ردّپای این همه عاشق روی دل جاده‌ی اربعین یعنی تو نزدیکِ نزدیکی !! و ظهورت نزدیک‌تر ... و امروز اربعین است می‌آید زینبی با قامتی از غم خمیده چهل روز است حسینش را ندیده زبان اشک تنها می‌تواند شرح حالش را بگوید 💔 @Nadebun
روضه خانگی - اربعین - 1655.mp3
9.14M
🎙کعبه یک زمزم اگر در همه عالم دارد... 🔻روضه 👤استاد @Nadebun
✅ زیارت اربعین @Nadebun
محسن+فرهمند-+زیارت+اربعین.mp3
5.49M
خدایا من تو را شاهد می‌گیرم که من دوستم با آنان‌که حسین را دوست دارند و دشمنم با آنان‌که با او دشمن‌اند، پدر و مادرم فدایت ای فرزند رسول خدا... @Nadebun
15.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 به سوی مقصد همسفریم روی لب ما اذا جاء نصرالله است بلند کن سر را و ببین تا قله کوه فاصله ما کوتاه است ما همه آماده تا ته این جاده طی شود با پای اراده ☝ صبح امروز؛ همخوانی سرود در ابتدای مراسم عزاداری اربعین حسینی با حضور هیئت‌های دانشجویی دانشگاه‌های سراسر کشور در حضور رهبر انقلاب. ۱۴۰۲/۰۶/۱۵ 🖼 | 💻 Farsi.Khamenei.ir
15.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 به سوی مقصد همسفریم روی لب ما اذا جاء نصرالله است بلند کن سر را و ببین تا قله کوه فاصله ما کوتاه است ما همه آماده تا ته این جاده طی شود با پای اراده ☝ صبح امروز؛ همخوانی سرود در ابتدای مراسم عزاداری اربعین حسینی با حضور هیئت‌های دانشجویی دانشگاه‌های سراسر کشور در حضور رهبر انقلاب. ۱۴۰۲/۰۶/۱۵ 🖼 | @Nadebun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب، صبح امروز: با همین اراده و استحکامی که در اهپیمایی عظیم اربعین حاضر شدید، در راه حاکمیت توحید نیز حرکت خواهید کرد ✏️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در جمع هیئت‌های عزاداری دانشجویی: ✏️ ان‌شاالله با همین اراده‌ای که شما جوانان در این راهپیمایی‌های عظیم اربعین با استحکام و جوانانه راه رفتید، در همه‌ی کارها خواهید توانست راه معنویت و حقیقت و حاکمیت توحید را انشاالله با همین استحکام حرکت کنید. ✏️ این امیدی است که به شما جوانهای امروز هست. به شما جوانهای دنیای اسلام هست به خصوص به شما جوانهای ایرانی عزیزمان هست. ✏️ استقامت بورزید در این راه، همیشه حسینی زندگی کنید و حسینی بمانید. 🖼 | @Nadebun
🔸✨قسمت بیستم✨🔸 انگار داشت قصه ای شیرین را برایم تعریف می کرد. باورم نمی شد جناب زید چنین حرف هایی زده باشد. هاج و واج نگاهش می کردم. من در یک قدمی رسیدن به سلیمه بودم. فعلا تنها مانع جدی، پدرم بود. او اگر دوستدار حسین نبود، کار من تمام بود. حسین اگر با یزید بیعت می کرد می شد توی همین ماه عروسی را هم گرفت. دست انداختم گردن زبیر و گونه ها و پیشانی اش را بوسیدم. خودش را از من جدا کرد و گفت: بس کن. بقیه اش را بگذار برای شب عروسی. گفتم: نمی دانم این محبت تو را چگونه جبران کنم. تو در حق من برادری که نه، پدری کردی زبیر. گفت: فعلا برویم سر حساب و کتاب های هفته گذشته مان. چقدر گیرمان آمد؟ گفتم: این هفته خوب تر از هفته های پیش بود. پورسانت های خوبی گیرمان آمد. در مجموع پانصد و چهل دینار دستمان را گرفت. گفت: پس سهم من می شود دویست و هفتاد دینار. گفتم: این بار می خواهم کل پول را به تو بدهم. هر پانصد و چهل دینار را. چشم هایش برقی زد. نپرسید چرا. خودش فهمیده بود. اگر به خاطر این کار کوچکم است من قبول نمی کنم. گفتم: کارت کوچک نبود. این پول پورسانت سلیمه است. هر دو با صدای بلند خندیدیم. بعد از آن روز، نگاهم به جناب زید عوض شد. هر بار که می دیدمش منتظر بودم چیزی بگوید و حرفی درباره سلیمه و خواستگاری و این حرف ها بزند. اما جناب زید همان فرمانده سابق بود و در رفتار و سکناتش تغییری ایجاد نشده بود. حتی نگاه هایش هم همان نگاه های سرد و غیر صمیمی گذشته بود. الان که به آن روزها فکر می کنم جای یک گوشی موبایل را در کنارم خالی می بینم. کاش آن روزها هم از این چیزها بود و می شد چت کرد و پیام های عاشقانه و استیکر های گل و قلب فرستاد. کلافه بودم و منتظر که تکلیف حکومت با حسین بن علی روشن شود. حسین یا بیعت می کرد یا از راهی که آمده بود باز می گشت و غائله ختم می شد و سوروسات عروسی ما هم در عمارت جناب زید پهن می شد و ما هم به قول زبیر قاطی مرغ ها می شدیم. آن هم چه مرغی! تازه نمازم را خوانده بودم که جناب زید با عجله وارد شد. تا چشمش به من خورد و گفت: تو، ایوب، فورا با من بیا. اخم هایش توی هم بود و اصلا ظاهر نرمالی نداشت. انگار باز اتفاق بدی افتاده است. با سرعت از جا بلند شدم. زبیر هم ایستاد و پرسید: من هم بیایم قربان ؟ زید در حالی که به طرف در می رفت گفت: بله. شمشیرهایتان را هم بردارید. من و زبیر به هم نگاه کردیم. رو به او گفتم: فکر می کنی چه شده؟ شمشیرش را برداشت و گفت: الان معلوم می شود. بیا برویم. از اتاق زدیم بیرون. چهار مرد سوار بر اسب هایشان ایستاده بودند. جناب زید افسار اسبش را به دست گرفت و قبل از اینکه سوارش شود رو به من پرسید: پدرت را آخرین بار کی دیدی؟ از سوالش تعجب کردم. فکر کردم می داند که من با او ارتباطی ندارم. گفتم: از وقتی آمدم اینجا ندیدمش. چطور مگر؟ بند زین را چسبید و با جهشی بلند روی اسب نشست: سوار شوید و با من بیایید. می رویم منزل شما. مهمیزی به اسبش زد و راه افتادند. من هاج وواج ایستاده بودم. زبیر زد پشتم و گفت: بپر. سوار اسب شدم. اما هنوز گیج بودم و نمی دانستم پدرم کجاست و چه کرده است. اولین چیزی که به ذهنم رسید مسئله رابطه پدرم با حسین بن علی و فرستاده اش مسلم بود. مسلم را که کشته بودند. لابد به دنبال عقبه های او می گشتند. جلوی منزلمان از اسب هایمان پیاده شدیم. جناب زید به چهار مرد همراهش دستور داد خانه مان را محاصره کنند و مواظب باشند کسی از آنجا بیرون نرود. به من با دست اشاره کرد بروم داخل. خودش شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و پشت سرم وارد حیاطمان شدیم. کسی داخل حیاط نبود. زید با اشاره به من فهماند که وارد خانه مان شوم. خودش و زبیر وسط حیاط ایستادند. روی ایوان ایستادم و مادرم را صدا زدم. مادر بلافاصله از اتاق بیرون آمد. تا مرا دید صدایم کرد و در آغوش گرفت. بعد با تعجب به جناب زید و زبیر نگاه کرد و پرسید: اینجا چه خبر است ایوب؟ جناب زید جلوتر آمد و رو به مادرم با تحکیم پرسید: سالم کجاست ؟ مادرم پاسخ داد: خب معلوم است. مغازه اش. ادامه دارد... @Nadebun
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه سلام بر تو  ای مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود تو استشمام می کنند،  سلام بر تو و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهی کرد... @Nadebun
✨﷽✨ 🌼تلنگر حر بن یزید ریاحی اولین کسی بود که آب را به روی امام بست و اولین کسی شد که خونش را در راه امام داد . عمر سعد اولین کسی بود که به امام نامه نوشت و برای رهبری دعوت کرد و اولین کسی بود که تیر را به سمتش پرتاب کرد . خداوند داستان ابلیس را گفت تا بدانی نمیشود به عبادتت ، تقربت ، به جایگاهت اطمینان کنی !!! خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی ، نداده است !!! دنیا دار ابتلاست ، با هر امتحانی چهره ای از ما آشکار میشود ، چهره ای که گاهی خودمان را شگفت زده میکند !!! 🔴 از خدا عاقبت به خیری بخواهیم..... @Nadebun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلید موفقیت فرزندان در زندگی 👤مرحوم استاد فاطمی نیا @Nadebun