eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
111 دنبال‌کننده
494 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 چرا ثواب برخی از کارها ده برابر است؟ ◻️ یک کار حسنه امتداد اجتماعی دارد و به میزان امتداد اجتماعی همان کار و فاعل آن، خداوند متعال برای آن کار ضریب می دهد. پرونده رمضانی حوزه نیوز برای ماه مبارک رمضان است که حجت‌الاسلام امین اسدپور در سی شماره به بیان سی آیه از قرآن کریم پرداخته که به صورت روزانه تقدیم شما خوبان خواهد شد. 📎 متن کامل @HawzahNews / خبرگزاری‌حوزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم از فرآیند کاشی کاری باهم ببینیم 😁 کاری از اوس سِد مهدی و دیگر دست اندرکاران 😂
واحد زحمتکش تدارکات 🥗🍔🍟 عمو رضا آقا کتولی حاج‌آقا افشین و محمدمهدی
(۳) روایتی از امام صادق(ع) راجع به آثار روزه‌داری کتاب «روزه دریچه‌ای به عالم معنا» از اینجا دریافت کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سورة الشمس: وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿۱﴾ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿۲﴾ وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿۳﴾ وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا ﴿۴﴾ وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿۵﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سیّد با معرفت و رفیق دیرین اَلا علمدار جهادی محبین دوباره دست سوخته خود را بلند کن که دم بگیریم همگی این ذکر شیرین کفتر بام مشهدم بیت المقدس مقصدم به کربلا می‌رویم، به کربلا می‌رویم سوی دیار عاشقان، سوی دیار عاشقان رو یه خدا می‌رویم، به کربلا می‌رویم... 😁
صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ (بخش دوّم) با حاج‌آقا راه‌افتادیم به سمت ساختمان قدیمی کمیته تا از خاطراتش برای‌مان بگوید؛ بنایی را نشان‌مان داد که قدمتش به ۳۰ سال می‌رسید. برای‌مان توضیح داد که حاجی تمام کارها را از همینجا مدیریّت می‌کرده است. سر صبح کلّ کادر جمع می‌شدند در اتاق حاج عبدالله و صبحانه می‌خوردند. از همانجا پخش می‌شدند توی منطقه و کارها را پیگیری می‌کرده‌اند. می‌گفت حاجی یک بلندگو داشت که هر موقع می‌خواست کسی را احضار کند، از طریق همان بلندگو داد می‌زد و طرف را صدا می‌کرد 😅. جلوتر رفتیم. اتاقی را بهمان نشان داد که نهایتا ۳ در ۴ متر بود. معروف و پُر برکت از همان اتاق شروع به کار کرده بود. حوزه‌ای که تا الآن حدود ۸۰۰ الی ۱۰۰۰ طلبه تحویل داده که خیلی‌شان الآن روحانیون فعالی هستند. از دردسرهای عجیب تاسیس حوزه گفت. ظاهرا تا پنج-شش سال اول، مدریت حوزه آن‌ها را به رسمیت نمی‌شناخته است؛ یکی-دو باری هم که اقدام کرده بودند برای ثبت رسمی حوزه‌شان، مدیران وقت می‌خواستند از حاج‌آقا تعهد بگیرند که دیگر در کمیته امداد فعالیت نکند تا بتواند به امورات حوزه‌اش رسیدگی بکند! 😂 اینها چقدر نوعِ انسان را دست کم می‌گیرند. می‌گفت بعد از اینکه بی‌خیال ماجرا شدیم، یک روز در سفری که به قم داشتیم، یکی از مسوولین حوزه بچّه‌های مدرسه را دیده بود و چند سوال علمی مطرح کرده بود؛ وقتی قوّت علمی بچّه‌ها را دیده بود فورا فرآیند ثبت حوزه را آغاز کرده بود. حاج‌آقا به طور جدّی با ساختارهای بروکراتیکی که هم‌اکنون بر کمیته حاکم است، مخالف بود. اگر حاج‌آقا مومنی جای پایش در کمیته محکم نبود، عمراً چنین ساختاری نمی‌پذیرفتش. خاصیت آدم‌های بزرگ است؛ در هیچ قالب و چارچوبی نمی‌گنجند. رو به روی ساختمان کمیته، یک پارکینگ بزرگ وجود داشت که در آنجا، اوّلین ماشین آلات خریداری شده توسط حاج عبدالله نگهداری می‌شد؛ عین یک موزه. حس و حال عجیبی داشت آن پارکینگ. آدم را پرتاب می‌کرد به مناطق عملیاتی جنوب. در موزه، یک بولدوزر، یک تراکتور، یک پاترول، یک جیپ و یک تانکر نفت قرار داشت. آقای آقازاده تیغه‌های بولدوزر را نشانم داد. گفت چون خاک بشاگرد سفت است، حاج عبدالله و تیمش هر بار که با بولدوزر زمین را می‌کندَند، این تیغه‌های کذایی می‌شکستند. تهیه آن‌ها هم در شرایط جنگ و تحریم خیلی سخت بوده. امّا حاج عبدالله تسلیم نمی‌شود و یک تولیدیِ قطعات ماشین سنگین را شیر می‌کند که برایشان تیغه بسازد. از آن به بعد، مشکل تیغه‌ها حل می‌شود. حاج عبدالله به پرسنل تولیدی هم می‌رسیده؛ یک دفعه یک کامیون بارِ پرتقال و خرما و خشکبار فرستاده بوده دمِ کارگاه تولیدی برای کارکنان! از همان پرتقال‌های خانوادگی... 😁 ... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ملاک و مدار هدایت و اضلال الهی چیست؟ ◻️هدایت و اضلال به انتخاب‌ها، عزم‌ها و اراده‌های انسانها برمیگردد و این ظرف قابلیت وجود انسان‌هاست که پذیرش هدایت یا اضلال الهی را فراهم می کنند. «نکات قرآنی» پرونده رمضانی حوزه نیوز برای ماه مبارک رمضان است که در سی شماره به بیان سی آیه از قرآن کریم می‌پردازد. @HawzahNews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجیب بود؛ حاج‌آقا به سبک آخوندهای فاضلِ انقلابی صحبت می‌کرد، از همان‌ها که فقط در قم پیدا می‌شوند و برای دوره‌ها و همایش‌های فلان و بهمان دعوتشان می‌کنند. از حرف‌هایش به نظرم آمد که آدم خاصّی باشد. آخوند جماعت که دهان باز می‌کند، راحت می‌فهمی که طرف چند مرد حلّاج است. دستش پُر است یا خالی. مَنِش حاج‌آقا من را یاد می‌اندازد. *قسمتی از یادداشت صد سال تنهایی، قسمت هشتم
خدیجه(س) بذل کند مال و حق دهد کفنش حسین(ع) جان دهد و می‌برند پیرهنش بلی که پنج کفن را به شش نفر ندهند حسین میگذرد بهر مادر از کفنش
هدایت شده از وحید یامین پور
🌹 "نوروز رستاخيز خاك است و عيد صيام، رستاخيز جان و انسان روح كبريايی است كه در خاك فقر دميده‌اند. با نوروز جسم جهان تازه می‌شود و با صوم، جهان جان، كه انسان است... خاك محتاج زمستان است تا پذيرای بهار شود،‌ و جان محتاج صوم است تا روح به اعتدال ربيع واصل شود. تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بورزد و درخت دل به شكوفه بنشيند، و اين بهار درون است." ✒️ ➕️ @yaminpour
در نجف باش زائرِ زهرا! عارفان در مزارِ یکدگرند...
بریز در قدحم باده ای حکومتِ کامل! بِکِش به صفحه من خطی از سلاسلِ باطل مرا خلاص کن از این سلاسل‌ام ز مراحل وجود و نیستی و دوزخ و بهشت و منازل اگر تو حکم کنی می شود غبارِ تو هر پنج
32.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 این حرکت جهادی هم داره به ایستگاه پایانی خودش نزدیک میشه؛ چه تجربه‌ی جالب و شیرینی بود. خیلی چیزا یاد گرفتم، از همه: 👇🏻👇🏻👇🏻
⚜ - آقا رضای آقازاده و فکت‌هایی که راجع به بشاگرد و حاج عبدالله بهم گفت. ⚜ - جملات قصار اوس سِد مهدی که از شهدا نقل می‌کرد. ⚜ - اوس عبدالعلی که نشون داد جوانی، به سن و سال نیست، به روحیه ست. ⚜ - عباسعلی و هادی که اونام یادم دادن جهادی بودن، سن و سال نمی‌شناسه. ⚜ - عمو رضای تدارکات و حاج‌آقا افشین و آقا کتولی که نشون دادن میشه پشت پرده کلّی زحمت بکشی و تو یه شب برای ۶۰۰ نفر غذا بپزی ولی تو بوق کرنا نکنی. ⚜ - حاج‌آقا روح‌الله میرزایی پور که مثل بولدوزر کار می‌کرد تا بهمون بفهمونه که برای یه جهادگر، خستگی معنایی نداره. ⚜ - رضای جهانی‌خواه که با مهربونی بچّه‌های منطقه رو دور خودش جمع می‌کرد. ⚜ - و خیلی‌های دیگه که مجال اسم بردن از اون‌ها نیست. از همگی تشکر می‌کنم... 🙏🏻
بس که کِشتِ مهرِ جانم تشنه‌ است ز ابرِ دیده اشکبارم روز و شب
کاردستی عمو کتول از واحد تدارکات 😂
أُحبّ ليالي الهجرِ لافرحاً بها عسى الدهرُ يأتي بعدها بوصالِ و أكرهُ ايّام الوصالِ لأنّني أرى كلُّ شىءٍ مولعاً بزوالِ
صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ (بخش سوّم) آب، تا لبه بالا آمده بود، دیگر داشت کم‌کم سر ریز می‌شد. هر بار که موجی به دیواره‌ی سد برخورد می‌کرد، مطمئن بودم که موج بعدی سد را فرومی‌ریزد. اگر این رگبارِ بارش چند دقیقه دیگر ادامه پیدا می‌کرد، سد می‌شکست و کلّ غرق می‌شد زیر آب، و هرچه حاجی رِشته بود برای شهر، پنبه می‌شد. در این شرایط دیدم حاجی دارد می‌آید سمتم؛ یقه‌ام را چسبید و کشان کشان بُردَم روی تاج سد، بالاترین نقطه ممکن... ••• حاج‌آقا همینطور راجع به حوزه و کمیته و ماشین آلات توضیح می‌داد. در همین حین آقای آقازاده پرسید: «حاج‌آقا سد معروف خمینی شهر کجاست؟» حاج مونی -محلّی‌ها به حاج‌آقا مومنی می‌گویند حاج مونی- با اشاره دست -و همان لهجه غلیظ اصفهانی- پاسخ داد: «اون طرف، پشتی ساختمونا» آقا رضا دوباره گفت: «حاج‌آقا خاطره اون شب که با حاجی رفتید رو تاج سد رو هم تعریف کنید» حاج‌آقا خندید: «بزا یه چیزی‌ام برا اونجا بمونِد؛ همه چیزا که الآن نیمی‌تونم بگم برادون!» منظورش این بود که بگذار به سد برسیم، همانجا برای‌تان تعریف می‌کنم. آخرش هم نرفتیم سمت سد. دیر شده بود. خاطره را هم نگفت... ••• ولی من برای‌تان می‌گویم؛ آقای آقازاده در مینی بوس تعریف کرد برایم. گفت که در کتاب "تا خمينی شهر" آمده. خودم نخوانده‌ام کتاب را؛ قرار بود از فروشگاه محصولات فرهنگی خمینی بخریم، ولی تمام کرده بودند. هرچه گشتم نسخه الکترونیکش را هم پیدا نکردم. از اینجا به بعد هرچه می‌گویم، از آقای آقازاده شنیده‌ام. ••• قرار بود سد خمینی شهر را یک شرکت عمرانی احداث کند، ولی وسط کار جا زده و رفته؛ دلیلش را نمی‌دانم، آقای آقازاده هم نگفت. به هرحال واضح است که قرار نبوده حاجی به این راحتی‌ها تسلیم شود. حاج عبدالله خودش دست به کار می‌شود و اهالی را هم می‌آورد پای کار. نقشه‌هایی که شرکت عمرانی جا گذاشته بوده، می‌شوند الگوی اصلی پروژه. حاجی با دستان خودش یک سد ۱۱ متری می‌سازد! ولی به آن هم اکتفا نمی‌کند و بعدها سد را به ۱۴ متر ارتقا می‌دهد! یک روز هوا خیلی خراب می‌شود؛ باران، ساعت‌ها بند نمی‌آید و آب... ••• آب، تا لبه سد بالا آمده بود، دیگر داشت کم‌کم سر ریز می‌شد. هر بار که موجی به دیواره سد برخورد می‌کرد، مطمئن بودم که موج بعدی سد را فرومی‌ریزد. اگر این رگبارِ بارش چند دقیقه دیگر ادامه پیدا می‌کرد، سد می‌شکست و کلّ خمینی شهر غرق می‌شد زیر آب، و هرچه حاجی رِشته بود برای شهر، پنبه می‌شد. در این شرایط دیدم حاجی دارد می‌آید سمتم؛ یقه‌ام را چسبید و کشان کشان بُردَم روی تاج سد، بالاترین نقطه ممکن. موج‌ها، غرش‌کنان از روی آب بلند می‌شدند و به دیواره که می‌رسیدند، جوری با آن سرشاخ می‌شدند که گویی یک گاو وحشی، می‌خواهد دروازه‌ای را با شاخ‌هایش بشکند. از بارش و حرکت آب، خوف برم داشته بود. اولین بار بود چنین چیزی می‌دیدم، آن هم اینقدر از نزدیک. حاجی نشاندَم همانجا و سرم داد کشید که سید! روضه مادرت فاطمه زهرا را بخوان. شروع کردم؛ حاجی هم با باران شروع کرد باریدن و با دریا جوشیدن؛ به همان شدّت و به همان تلاطم. دیدم حاجی اشک‌هایش را توی مُشتش جمع می‌کند و به دریا می‌ریزد؛ گویی آب را توبیخ می‌کند که تو مهریه‌ی حضرتی! از این اشک‌هایی که برای حضرت ریخته شده خجالت بکش. چند دقیقه بعد، باران قطع شد، و آب فروکش کرد... ... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄