﷽
صد سال تنهایی
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
#قسمت_ششم
امروز میخواهم از #تدارکات برایتان بگویم! 😂 همه غذاها از خمینی شهر میآید؛ عزیزان فقط زحمت گرم کردن و اضافه کردن فلفل -به مقدار لازم که نه، مافوق مقدار لازم- را میکشند. آخر سر هم موقع پخش کردن غذا جوری سیس میگیرند که انگار پیشنهاد مخصوص سرآشپز را سرو میکنند. یک بار آشی برایمان تدارک دیدند که یک وجب فلفل رویش داشت 😑.
ولی جدای از شوخی، #زحمتکشترین واحد اردو هستند این بندگان خدا. حاجآقا افشین -بله افشین!- بین کار میآید و به بخشهای مختلف سرکشی میکند. خودش، با دستان خودش خرما و بيسکوئيت و پرتقال و سیب در دهان بچهها میگذارد. آخر سر هم حسابی صدا و هوار میکند تا مطمئن شود کسی جا نمانده باشد.
مرد پشت صحنه، علی آقای کتولی، هم غذا را ردیف میکند، هم پشت کامیونِ بیترمز مینشیند و بچهها را به محل کار میرساند و هم سر پروژه با پیکور (چکّش تخریبِ برقی) به جان دیوارها میفتد و آنقدر میکَنَد که جا برای پنجرهها باز شود.
و امّا آقا رضا بابُلی! عمو رضای باُبلی که بچّه خوزستان است (!) از اوس مهدی مازندرانی درخواست میکند که یک دهن اصفهانی برایمان بخواند! همینقدر قر و قاطی. عمو رضا خیلی خون گرم است؛ شوخی و خندهاش هم همیشه به راه است. عمو رضا همیشه مطمئن میشود که همهچیز رو به راه باشد و کم و کسری در محل کار و اسکان نباشد.
عمو رضا شاید آشپزی نکند ولی همین پخّاشی (پخش کردن) غذا خودش مکافاتی دارد؛ یک بار ماشین بچهها زود میرسد یک بار دیر. یک بار غذا با تاخیر از خمینی شهر میآید، یک بار زودتر از موعد.
تدارکات، #چای های خوبی هم دم میکند؛ کسانی که مرا میشناسند، میدانند که من به هر چایی نمیگویم خوب. من معتاد چایم. هر روز صبح که از خانه میزنم بیرون، دستگرمی یکیدو لیوان -لیوان، نه استکان- چای میزنم و بعد فلاسک را پر میکنم. جاهایی که میروم از جمله خانه طلاب، چای هست؛ اما سلیقه من نیست -محترمانهاش میشود این. همیشه با خودم یک فلاسک دارم و یک جعبه چای که ترکیبیست از سه چای مختلف، با طعمدهندههای مختلف: چوب دارچین، غنچه محمدی و هل. من، با این وضعیّت میگویم چای تدارکات خوب است.
تدارکات زحمت شام را میکشد و سحری. وسط کار که ساعت ۱۲ استراحت میکنیم و روضه میخوانیم، تدارکات وارد عمل میشود. شکل کار را هم رعایت میکنند؛ سیب و پرتقال قاچ شده در دیس، رویش هم سفره -چون سلفون ندارند، جهادی است بالاخره. بعد هم لقمههای خوشمزّه. لقمههایی که حاجآقا افشین بهشان میگوید ساندویچ؛ از این بازار گرمیها هم میکند واحد تدارکات. اینها نهایتا بلّه باشند، نه ساندویچ 😆. یک بار نان و پنیر و خرمای با هسته است، یک بار تخم مرغ پیاز و یک بار هم مثل دیشب، سوسیس بندری 😋.
خلاصه واحد تدارکات، بی آنکه نامی از او به میان باشد، مخلصانه سعی میکند با انجام دادن چنین اموراتی نگذارد خستگی کار به تنِ بچّهجهادیها بماند. دَمشان گرم، دستشان پُر برکت...
#ادامه_دارد...
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#جهادی
#بشاگرد
#تدارکات
#خمینی_شهر
#صدسال_تنهایی
#حاج_عبدالله_والی
هر که آید به دیدنم، بی چای
گو میاید، اگر چه دلدار است
ما و چایی و خضر و آب حیات
هر که بر دلبری گرفتار است
#بهرام_سالکی
#چای