8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه فیلم از دیدار فرشتهها جامونده بود😄🤭
فقط اون دوتاییکه وسط نماز میزنن زیر خنده😅
چقدر فضای دیدار اونروز زلال بود اخه🥺
🌱
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 حرم #حضرت_زینب (س) در هنگام وقوع زلزله
چهحالو هوایی 😍😭
🍃🍃🍃
کسی تلاش برای فرار نمیکنه ، بلکه همه دارند زیارتشون رو میکنند
⌝ناحِلھ|🇵🇸Naheleh⌞
#حرف_ادمین فردا یک لیست حمایتی بلند بالا میخوایم بزاریم داخل کانال😍😄✌️🏻(از ابتدای خادمی مون هرچی ح
-ناحِلھ⁶⁹ بگوشم📞
-ناشنـاس:
https://harfeto.timefriend.net/16673917655971
-ڪانـال ناشنـاس:
@Nashnas_Naheleh213
هدایت شده از - ســیدچِریك .
عرض ِ سلام ..
دوباره قصد دارم تقدیمی بدم ؛♥️
از نوعِ عکس های متفاوت و مذهبی *
و سعی میکنم با توجه به وایبِ کانالتون باشه :) ..
- تا ¹² امشب ؛
ممنونن که ایگنور نمیکنید - ''
قسمت6⃣9⃣
#رمان
اخم هاش رفت توی هم گفت:فرشید تو تو تو گفتی که بعد من ازدواج نمیکنی چیشد؟
فرشید دستمو محکم گرفت
فرشید:بله این مال زمانی بود که وقتی بعد ۱ سال عقد خواستگار اومد برات با سر قبول کردی اره این مال اون زمانه
تو همونی بودی که چند سال از عمرم رو به خاطرت تباه کردم چی میگی؟ من تا چند سال از همه دخترا متنفر بود میفهمی؟چند سال از بهترین سال های عمرم به غم و ناراحتی گذشت
حالا اومدی که چی؟اصلا تو کی هستی که اینجوری حرف میزنی؟چرا آرامش بعد از چند سالم رو میخوای بگیری؟ها؟بس کن دیگه نمیخوام بیشتر از این خودمو خانوادم اذیت بشن نمیخوام بهار که الان کل زندگیم شده کسی که از ته دل عاشقشم و کنارش واقعا معنی عشق رو فهمیدم از دست بدم متوجه هستی؟نمیخوام دخترم اذیت بشه برو دیگه پشت سرت هم نگاه نکن فرشیدی وجود نداره مثل منکه دیگه حلمایی وجود نداره واسم و کل زندگیم شده بهار
حالم خوب نبود حرف های فرشید خیلی واسم سنگین بود
حلما بغض گرفته بودتش اخم کردو گفت: تو بچه داری؟دختره؟
فرشید:بله دارم یک دختر خشگل و مهربون که به مامانش رفته با غم از کنار فرشید رد شد اومد سمتم و به من گفت:فکرمیکنم لیاقت فرشید خیلی بیشتر از تو باشه
حیف که اینو درک نمیکنه
فرشید هنوز دستمو گرفته بود گفت:لیاقت من میدونی چیه؟لیاقت من بهاری هست که حاضر نیستم حتی یک تار موشو با ۱۰۰ تای تو و مثل تو عوض کنم
اصلا نمیفهمیدم فرشید چی میگه حرفاش اصلا حرف های خودش نبود
بهار چیزی نگفت و راهش رو کشید و رفت فرشید نفس راحتی کشیدو روشو برگردوند سمت من تا موقعی که حرف میزد سرش پایین بود
حالم دگرگون بود فرشید گفت:بهارجان خوبی عزیزم؟
گفتم:نه
گفت:چیشده میخوای بشینی؟
منو برد روی یکی از صندلی ها نشوند گفت:چیزی نیست آروم باش
گفتم :چجوری آروم باشم؟
گفت:بشین برم به مامان بگم بیاد
گفتم:نه نمیخواد بشین میخوام باهات حرف بزنم
فرشید:بزار به مامان بگم میام حرف میزنیم
گفتم:نه بشین دیگه
فرشید:باشه آروم باش نشستم
روی صندلی روبه روییم نشست گفتم:چرا اینجوری کردی باهاش؟
فرشید:بس کن بهار نمیخوام درموردش فکرکنم توهم دیگه کشش نده
سرمو انداختم پایین گفتم:باشه
اولش خوشحال شدم گفت همه زندگیم بهاره ولی من چی؟همه زندگیم فرشیده؟یعنی داوود هیچی؟
داشتم دیوونه میشدم که مامان اومده بود دنبالمون ببینه چرا برنگشتیم
مامان:کجایین شما؟
گفتم:چیزی نیست یک بوی ادکلن میومد حالم بد شد
مامان گفت:بهتری؟
گفتم:خداروشکر خوبم
مامان:پس پاشید راه بیوفتیم که به شب نخوریم
فرشید:هرجور باشه به شب میخوریم ولی بریم
دستمو گرفت و گفت:پاشو بریم
داشتیم میرفتیم جای بابا که فرشید یواش در گوشم گفت:بهش فکرنکن
اما مگه میشد میخواستیم حساب کنیم که بابا مثل هزینه هتل خودش حساب کرد
رفتیم بیرون زهرا گفت:بابایی
فرشید:جونم
گفتم:ای کلک یادم اومد
روبه فرشید گفتم:بستنی زهرا یادت رفت
فرشید گفت:ای به چشم الان برمیگردم
ما رفتیم سوار ماشین شدیم که فرشید با کلی خوراکی اومد برای همه مون بستنی گرفته بود
حرکت که کردیم فکرم همش پیش حلما بود ای خدا کاش نمیومد
سرمو چسبونده بودم به شیشه به بیرون نگاه میکردم فرشید هم کنار اون یکی پنجره بود زهرا هم وسط زهرا گفت میخواد کنار پنجره بشینه گفتم:باشه کمربندش رو بستم گفتم از در فاصله بگیره منم نشستم وسط
فرشید حواسش به من نبود
گفتم:نکنه دلش لرزیده ؟نه نه من نمیتونم بدون فرشید
فرشید روشو برگردوند سمتم
نمیدونم چجوری بود همه چیز رو از چشم هام میخوند
...
ادامه دارد
#به_رنگ_خوشبختی
نویسنده: ⌝ناحِلھ|⁶⁹ Naheleh⌞
کپی با ذکر نویسنده مشکلی نداره..
ولی راضی نیستم بدون نام پخش شه یاکپی بشه😄🚶🏿♂
قسمت7⃣9⃣
#رمان
فرشید نگاهی توی چشم هام کرد از چهره اش معلوم بود همه چیز رو فهمیده
بغلم کرد سرم رفت روی قلبش
آروم میگفت:میدونم نگرانیت چیه من هیچوقت دوست ندارم برگردم به چند سال قبلم حلمایی وجود نداره
اسم حلما که اومد بغضم شکست آروم و بی صدا گریه میکردم که ادامه داد :
حلما رو امروز اتفاقی دیدم توی رستوران نگران هیچی نباش من همیشه با تو هستم تنهات نمیذارم تنهام نذار
صدای قلبش رو میشنیدم ضربان گرفته بود
که گفت:بهار جان گریه نکن واست خوب نیست مگه بچه واست مهم نیست؟دوسش نداری؟
از بغلش جدا شدم چشم ها داد میزد گریه کردم زهرا خوابش برده بود فرشید گفت بدم بغلش که راحت بخوابه
سرش رو گذاشتم روی پاهای فرشید
خودمم سرمو گذاشتم روی شونه اش گفتم:هیچوقت تنهام نذار
اروم گفت:قول دادم سرش هستم
آروم پلک هام سنگین شد
با لگد خورد به پاهام از خواب پریدم زهرا خواب بد داشت میدید لگد میزد فرشید بیدارش کرد اونم خودشو پرت کرد توی بغل فرشید
فرشید : خواب بد دیدی قربونت برم
زهرا آروم شد فرشید گفت:خوب خوابیدی؟
گفتم:اره عالی بود شونت درد میکنه؟
فرشید:یکمی
گفتم:ببخشید خب وقتی دنیای آدم روی شونه اش باشه درد میگیره
فرشید خندید و گفت :از دست تو
مامان گفت:بهار جان بیا دخترم اینا رو پوست بگیر با بچه ها عقب بخورین گفتم:چشم
میوه ها رو همه رو پوست کردم با فرشید و زهرا خوردیم واقعا چسبید
هنوز ۱ ساعت دیگه مونده بود برسیم بجز ترافیک تهران
خسته شده بودم مامان گفت:نگهداریم یک هوایی عوض کنیم
میدونستم به خاطر من میگه
واقعا حالم خوب نبود
اما در کنار فرشید بودن بهم آرامش میداد
...
ادامه دارد
#به_رنگ_خوشبختی
نویسنده: ⌝ناحِلھ|⁶⁹ Naheleh⌞
کپی با ذکر نویسنده مشکلی نداره..
ولی راضی نیستم بدون نام پخش شه یاکپی بشه😄🚶🏿♂