رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶۰
سرش رو تکون داد
_ لا اله الا الله
اذان مغرب رو گفت و قامت بست منم با فاصله کوتاهی پشت سرش ایستادم بهش اقتدا کردم بعد از سلام نماز و تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها برگشت سمت من
_ قامت بستی؟
لبخندی زدم
_ قبولت دارم بهت اقتدا کردم.
خنده ریزی کرد و سرش رو تکون داد و ایستاد که نماز عشا رو بخونه یه دفعه متوجه شدم دو سه نفر دارن ما رو نگاه میکنن به خودم گفتم نگاه کنید یک فریضه ی الهیه که بهتره سر وقتش انجام بشه. صدای الله اکبر علی رو که شنیدم منم نماز عشا رو به امامت همسر جانم قامت بستم بعد از نماز علی رو کرد به من
_ بریم رستوران شام بخوریم
_ آره بریم، ولی اینها کافرن غذاهاشون نجس نیست؟
_ مقلد کی هستی؟
_ امام خامنهای عزیزم
_ حضرت آقا میفرماید اهل کتاب پاک هستند اینها اکثرشون مسیحیاند پس پاکند حالا بریم با هم یه بیف استراگانف بخوریم
_چی هست این غذا
_ از فیله گوشت گاو و خامه درست میکنن من خوردم خیلی خوشمزه است
با هم اومدیم رستوران و علی دو پرس بیف استراگانف سفارش داد .غذای سفارشی ما رو خدمتکار آورد گذاشت سر میز .من با احتیاط یه تیکهاش رو گذاشتم دهنمو آروم جویدم رو به علی ابرو دادم بالا
_ واقعاً خوشمزه است
_ نوش جونت میخوای بگم یه پرس دیگه برات بیاره
_ نه همین کافیه
غذامون رو با اشتها خوردیم اومدیم هتل رو کردم به علی
_ ازت ممنونم امروز به من خیلی خوش گذشت.
نگاهش رو داد بالا
_ خدا را شکر که بهت خوش گذشته من فردا صبح باید قرار داد ببندم ان شالله بعد از ظهر با هم میریم موزه...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶۱
لباسهامون رو عوض کردیم و شب بخیر گفتیم و خوابیدیم. صبح علی رفت برای بستن قرار داد و ظهر اومد ناهار رو خوردیم و رفتیم موزه همه چیش قشنگ و زیبا بود مخصوصا معماریش همینطوری که با دقت به معماری ساختمون موزه نگاه میکردم رو کردم به علی
_ معماریشون خیلی قشنگه ولی خداییش به معماری های خودمون نمیرسه.
علی سری تکون داد
_ آره بابا معماری های ایرانی زبانزد دنیاست همون پارک شونم قشنگ بود ولی ایران هم کم زیبایی نداره.
تا غروب موزه رو گشتیم و اومدیم هتل علی رو کرد به من
_اگر دوست داری چند روزی بمونیم و بریم همه جاهای دیدنی مسکو رو ببینیم اگر هم میخوای که برگردیم ایران
_من دوست دارم یه چند روز بمونیم و یه خورده بیشتر بگردیم بعد بریم
_ باشه میمونیم.
یک هفته در مسکو موندیم از تمام نقاط دیدنی شهر مسکو عکس و فیلم گرفتم و ارسال کردم برای سارا به خودم گفتم اینها خیلی فقر و در به دری من رو به رخم کشیدن و میگذاشتند سر اعتقادات من بزار ببینن که ذلت و عزت دست خداست. بزار بفهمن که من تک و تنها امیدم به خدا بود و خدا هم یه همسر خوش اخلاق و ثروتمند و سخاوتمند قسمتم کرده...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶۲
سارا همه فیلمها و عکسهای من رو باز کرد ولی هیچ عکس العملی نشون نداد گوشیم رو گرفتم سمت علی
_ ببین برای سارا فیلم و عکس فرستادم دیده ولی جوابی نداده.
علی نگاهی به گوشی انداخت لبش رو برگردوند
_ شاید فرصت نکرده جواب بده.
ابرو انداختم بالا
_ نه من میدونم چرا واکنش نشون نداده. با تعجب پرسید
_ خب چرا؟
_ چون میدونه میخوام با ارسال این فیلم ها و عکسها جوابی برای اون همه زخم زبانهایی که بهم میزدن و میگفتن که تو آوراه ای، سر سفره مردم نشستی، یا چرا دین واعتقاداتت بهت کمک نمیکنه ..
بغض گلوم رو گرفت و نتونستم ادامه بدم
یاد اون روزهای تلخ افتادم و اشک در چشمانم حلقه زد . علی نگاه محبت آمیزی بهم انداخت
_اگر بهت بگم ولش کن به اون روزها فکر نکن میدونم که امکان پذیر نیست چون خواهی نخواهی خاطرات گذشته چه تلخ و چه شیرین با ما هستند اما بهت توصیه میکنم که به نتیجه اون صبوری کردن و حفظ ایمان و اعتقاداتت فکر کنی اینطوری آروم میگیری.
چشمهام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم چشمامم رو باز کردم و نگاهم رو دادم تو صورت علی لب زدم
_ تو هدیهای از طرف خدا به پاس صبر و حفظ ایمان من هستی.
لبخند ملیحی زد
_ ممنونم عزیزم میدونی عهد من با امام زمانم چی بود؟
_ نه ، ولی خیلی دوست دارم که بدونم _ یه روز...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶۳
یه روز توی خیابون مسکو قدم میزدم صحنهای رو دیدم که پام تا یک قدمی گناه رفت ولی یه آن امام زمان اومد جلوی نظرم و یک حسی از درون بهم گفت هر کاری کنی تو نگاه امامت هستی با اینکه گذشتن از خواسته هوای نفسم خیلی سخت بود ولی تحمل اینکه امام زمانم من را در حال انجام منکری ببینه برام سختتر اومد فوری به یاد دعایی افتادم که منسوب به امام زمان و من هر روز صبح بعد از نماز این دعا رو میخونم زیر لب زمزمه کردم اللّٰهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِيقَ الطّاعَةِ، وَبُعْدَ الْمَعْصِيَةِ، وَصِدْقَ النِّيَّةِ، وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ، وَأَكْرِمْنا بِالْهُدىٰ وَالاسْتِقامَةِ تا آخر دعا رو خوندم و خدا رو شکر با عنایت امام زمان از اون حالت در اومدم. همونجا به امام زمان گفتم آقاجان من از این گناه گذشتم و چون مجبورم به خاطر کارم به کشورهای خارجی سفر کنم قول میدم فقط برای کار و قرارداد بیام اینجا و دیگه توی خیابونها و جاهای دیدنی شهر نمیرم که با دیدن بعضی از صحنهها دچار هوای نفس بشم ولی از شما یک خواهش دارم از خدا بخواهید همسری با ایمان با تقوا و ولایتی قسمت من کنه. اون روزی که تورو تو بیمارستان دیدم باور کن با اینکه هیچی در موردت نمیدونستم ولی با همون نگاه اول به دلم افتاد که تو همون دختر آرزوهای من هستی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
دوم ابتدایی بودم که متوجه، توجه و علاقه ی امیر به خودم شدم.
امیر پسردایی مامانم بود خیلی ازم حمایت میکرد. توی بازیها همیشه میباخت تا من .ببرم مدام کنارم بود که کسی اذیتم نکنن اگه یک وقتی مامانم میخواست دعوام کنه خودش رو فدای من میکرد و گناهم رو گردن میگرفت ولی من حسی بهش نداشتم. حتی ازش خوشم هم نمیومد
جفتمون با این عشق یک طرفه ی امیر و تنفر من در کنار هم بزرگ شدیم
کسی جرات نداشت بهم چپ نگاه کنه
برای همه گرگ بود اما برای من یک بره تو سری خور. به هر بهانه ای سعی میکرد بیاد خونمون به امید اینکه بتونه با من حرف بزنه دیوونه ی من بود
بخوام بیشتر از عشق امیر بگم اینطوریه که یک سالی ما سیزده به در رفتیم کوه
من عاشق لاله واژگون بودم به مامانم اصرار کردم گفتم باید برم بالای قله لاله بچینم و بیام.
اما مامانم شروع کرد به دعوا کردن هزاران دلیل آورد که نباید بری خیلی ناراحت شدم رفتم یک گوشه نشستم امیر اون موقع راهنمایی بود موقع ناهار هر چی دنبال امیر گشتیم پیداش نکردیم نگران شده بودیم که چیشده!!!
... غروب شد. همه دنبال امیر میگشتن یک آن دیدم امیر با یک دسته گل پر از لاله ی واژگون داره از کوه میاد پایین و گفت برای تو چیدم ولی من ...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶۵
سرم رو گرفتم بالا
_ اونها که ایران نیستند.
خندهای کرد
_ بعد از جشن عروسی و ماه عسل میریم کانادا دیدار خانواده تو.
انقدر از این حرفش خوشحال شدم که کم مونده بود جیغ بکشم خنده پهنی زدم و کشدار گفتم
_ راست میگی؟
_بله عزیزم صله رحم واجبه میخوام برم مادر زنم رو ببینم.
سری تکون دادم و آهنگین گفتم
_ واااای علی دارم از خوشحالی بال در میارم تو چقدر خوبی
پریدم و یک ماچ سفت از گونه ش کردم _ممنونم عزیزم
دستش رو گذاشت رو صورتش ماساژ داد
_ چیکار میکنی خانم دندون کرسیام خورد شد.
هر دو زدیم زیر خنده.
اسم مامانم و سارا و سوسن و سیاوشم به لیست اضافه کردم
علی گفت
_ تموم شد همه رو نوشتی؟
نگاهی از بالا تا پایین برگه انداختم
_آره همه رو نوشتم.
_ سریع حاضر شو بریم که وقت زیادی نداریم
تند تند لباس پوشیدم و چادر سرم کردم با علی اومدیم برای همه به تناسب سنشون خرید کردیم و برگشتیم ناهار رو هتل خوردیم و اومدیم سوار هواپیما شدیم . از زمانی که نشستیم توی هواپیما علی خواب بود تا زمانی که خلبان اعلام کرد کمربندهاتون رو ببندید میخوایم بنشینیم ، دستم روگذاشتم روی بازوی علی تکون دادم
_علی جان، علی آقا.
چشمش رو باز کرد
_ جانم
_آقا رسیدیم فرودگاه خودمون ، باید کمربند ببندی
کش و قوسی به بدنش داد و یه خمیازه کشید
_چه خوابی کردم سحر چقدر بهم چسبید تو نخوابیدی؟
_ نه من از پنجره هواپیما بیرون رو نگاه میکردم.
علی کمربندش رو بست...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶۶
هواپیما نشست و اومدیم خونه، خونواده علی از دیدن ما خیلی خوشحال شدن. مهناز خانم برامون اسفند دود کرد و کلی تحویلمون گرفت برای مادر شوهرم شال و برای پدر شوهر و برادر شوهرم لباس خریده بودیم و بهشون دادیم وقتی سوغات مریم و جاریم رو بهشون دادم در جعبه رو باز کردند از دیدن سنگ کهربا خیلی خوشحال شدند و تشکر کردند. علی رو کرد به پدر مادرش
_ به نظرتون آخر هفته جشن عروسی ما باشه خوبه؟
مهناز خانم لبخندی زد
_ عالیه فقط باید ببینی میتونی تو اون تاریخ سالن بگیری!
پدر شوهرم نگذاشت علی حرف بزنه رو کرد به مهناز خانم
_ سحر جان، ایران کسی رو نداره بیشتر فامیلهاش خارج هستند ما هم فقط بزرگترها رو میگیم همین حیاط خونه خودمونم خوبه،
بعد خیلی تیز رو کرد به من
_سحر جان موافقی؟
منم که از قبل با علی همینطور صحبت کرده بودیم به تایید حرف پدر شوهرم لبخندی زدم
_ بله منم موافقم
_ پس تو حیاط صندلی میچینیم و جشن رو برپا میکنیم.
علی سر چرخوند سمت من
_ اگه بخوای میتونیم سالن کوچیکم بگیریم
_ نه تو حیاط با صفاتره.
پدر شوهرم رو به علی گفت
_ باید نظر پدر سحر رو هم بخواهیم
_ بله بابا امشب که میخوایم بریم خونشون دیدن پدر سحر این موضوع رو هم مطرح میکنم الانم با اجازتون ما بریم یه استراحتی بکنیم.
پدر شوهر و مادر شوهرم همزمان با هم گفتن
_ باشه برید استراحت کنید تا خستگی از تنتون در بره.
مهناز خانم رو کرد به ما
_ پس شام درست میکنم بیاید اینجا شامتون رو بخورید بعد برید.
چشمی گفتیم و با علی اومدیم اتاق خودمون. رو کردم بهش چه سفر پرخاطره و خوبی بود مخصوصاً تو اون پارک خیلی به من خوش گذشت...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶۷
سرمون به حرف زدن گرم بود که صدای اذان مغرب رو شنیدیم نمازمون رو خوندیم اومدیم پیش مادر شوهرم اینا شام رو خوردیم خداحافظی کردیم و راهی خونه بابام شدیم زنگ خونه بابا رو زدیم صدای شیما اومد
_کیه؟
_ باز کن عزیزم ما هستیم.
با شادمانی گفت بابا آبجی سحرِ.
در باز شد با علی وارد خونه شدیم بعد از سلام و احوالپرسی و روبوسی نشستیم شیما رفت تو آشپزخونه و یه سینی چایی آورد گرفت جلوی من و علی نگاهی تو صورتش انداختم
_بَه بَه خواهر گلم ماشاالله چه خوب پذیرایی میکنی.
خنده قشنگی زد
_مرسی آبجی
_عه، چرا با کلمه فرانسوی تشکر میکنی. یه نازی کرد
_ پس چی بگم
_ بگو خیلی ممنون متشکرم
چشمی گفت و نشست کنارم.
از توی کیفم سوغاتیها رو درآوردم لباسِ پدرم رو بهش دادم برای شیما و شمیم هم سنگ کهربا آورده بودم گذاشتم جلوشون شیما درجعبه رو باز کرد و سنگ رو درآورد رو به من خنده پهنی زد و آهنگین گفت
_ آبجی این چیه چه خوشگله؟
_ سنگ کهرباست میتونی بدی برات انگشتر و گردنبند و یا گوشواره درست کنند.
شمیم هم در جعبه رو باز کرد به شیما گفت
_ برای منم آورده.
نگاهش رو داد به من
_ میشه بیای مارو ببری بدی برامون گردنبد و انگشتر و گوشواره درست کنن آخه بابا همش میره سر کار وقت نداره
_ باشه عزیزم.
شمیم خودش رو انداخت تو بغل من صورتم رو بوسید آروم در گوشم زمزمه کرد
_ میشه بدی برای مامانمم درست کنه تولدش بهش بدم.
نتونستم دلش رو بشکنم آروم جواب دادم
_ آره میشه
یه بوس دیگه از صورتم کرد و گفت
_ تو خیلی مهربونی.
علی رو کرد به بابام
_ ببخشید با اجازه تون ما آخر هفته یه جشن عروسی بگیریم بریم سر زندگیمون بابام سرش رو انداخت پایین...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶۸
_من شرمندهام که نمیتونم جهاز سحر رو تهیه کنم ولی بهتون قول میدم در آینده که وضع مالیم بهتر شد براتون جبران کنم علی کمی جابجا شد
_ این حرفها چیه اصلاً جهاز وظیفه شما نیست وظیفه خودم هست.
بابا با شرمندگی سری تکون داد و ساکت شد.
علی گفت
_شما چند تا مهمان دارید ما براتون کارت بیاریم
_سه چهار تا از بزرگترهای فامیلمون رو میخوام بگم و یه چهار پنج تا هم رفیق در مجموع با خودم و بچه هام میشیم بیست نفر فکر کنم ده تا کارت کافی باشه.
علی با استقبال از حرف پدرم گفت
_ من بیست تا کارت برای شما میارم شما هم هر کسی رو دوست داشتید دعوت کنید
بابا سر انداخت بالا
_ نه پسرم مهمونهای من به همون بیست تا خلاصه میشه ده تا کارت بیاری کافیه، حالا سالنتون کجا هست؟
_ سالن نمیگیریم تو حیاط خودمون جشن رو برگزار میکنیم.
بابا لبخند رضایت بخشی زد
_کار خوبی میکنید حیاط خودتونم بزرگ و باصفاست
_ ممنون شما لطف دارید اگر اجازه بدید ما از حضورتون مرخص شیم
خداحافظی کردیم اومدیم خونه رو .کردم به علی
_فردا بریم دنبال لباس عروس و آرایشگاه علی سری تکون داد
_ باشه.
یه دفعه به فکرم رسید من با لباس عروس و آرایش چه جوری توی محیط مختلط بشینم صدا زدم
_ علی خانمها و آقایون با هم تو حیاط میشینن؟
_ آره ولی یه پرده میکشیم بین خانمها و آقایون
_ آهان چقدر خوب چون اگه قرار بود مختلط باشیم نمیتونستم لباس عروس بپوشم و آرایش کنم.
خنده قشنگی زد
_ شما راحت باش هرچی دوست داشتی بپوش هر آرایشی هم دوست داشتی بگو رو صورتت انجام بدن.
تا صبح پنجشنبه من و علی خودمون دوتایی همه کارامون رو ردیف کردیم...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۶۹
جشن عروسی ما همراه با مولودی خوانی و با خوبی و خوشی برگزار شد. علی رو کرد به من
_ سحر جان قرار بود اول بریم قم جمکران بعد بریم مشهد ولی این چند روز که سرمون شلوغ بود نشد بریم الانم اگه تو راضی باشی بریم مشهد و بیایم بعد بریم قم جمکران
_ باشه عزیزم اول بریم مشهد.
فردای روز عروسیمون سوار هواپیما شدیم و حرکت کردیم به سمت مشهد مقدس. از فرودگاه علی یه تاکسی گرفت و داشتیم میومدیم هتل که چشمم افتاد به گنبد و بارگاه امام رضا علیه السلام اشک شوق در چشمانم حلقه انداخت ذهنم ناخوداگاه رفت پیش پنجره فولادی که از تلویزیون دیده بودم نتونستم جلوی احساس خودم رو بگیرم و اشکهام از چشمام سرازیر شدند علی خم شد تو صورت من
_ داری گریه میکنی
سری تکون دادم
_ آره از خوشحالیه
نفس عمیقی کشید
_ التماس دعا.
اومدیم به هتلی که علی از قبل رزرو کرده بود رو کردم بهش
_ بریم حرم
_ نه سحر جان من خسته ام یکم استراحت کنیم بعد میریم.
کشدار گفتم
_ علی جان خستگی دیگه چیه مگه چند ساعت تو هواپیما بودیم یک ساعتم نشد بیا بریم دیگه
_ سحر جان خواهش میکنم بذار یه استراحتی کنیم بعد میریم
اطراف اتاق رو نگاه کردم چشمم افتاد به در دستشویی .یک لیوان از روی میز برداشتم رفتم دستشویی پر از آب کردم اومدم بالای سر علی صدا زدم
_ پا میشی بریم حرم یا آب بریزم روت حرفم رو جدی نگرفت دستهاش رو گذاشت پشت سرش و چشمهاش رو بست و لب زد
_برو تو هم استراحت کن
لیوان رو گرفتم روی صورتش
_ علی پاشو اگر بلند نشی آب رو میریزم روی صورتت ها
اهمیتی به حرفم نداد منم لیوان رو خم کردم و یه مقدار آب ریختم روی صورتش مثل برق از جاش بلند شد
_ دیوونه چیکار کردی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۰
زدم زیر خنده و بقیه آب رو هم پاشیدم بهش
یه لحظه نتونست نفس بکشه گفت
_ چرا این کارو میکنی
_ برای اینکه نخوابی بیای بریم حرم.
از جاش بلند شد یه پارچ روی میز بود برداشت رفت دستشویی . با خنده و کشدار گفتم علی میخوای یه پارچ آب بریزی روی من.
صداش اومد
_ حالا صبر کن میبینی چیکار میکنم
_ نه تو آقایی نمیریزی
از دستشویی اومد بیرون حالا صبر کن ببین میریزم یا نمیریزم
با خنده گفتم
_ بنده خدا اگه بریزی اتاق خیس میشه حق الناس میافته گردنت
_ عه پس اینجوریه پا تند کرد سمت من دستم رو کشید
_ بیا کارت دارم
هرچی تلاش کردم دستم را رو از دستش بیرون بکشم نتونستم. با خنده التماسش کردم
_ علی نکن خواهش میکنم.
به التماسهای من توجه نکرد و من رو برد تو دستشویی پارچ آب رو برداشت
_ گفتم من یه لیوان ریختم تو میخوای یه پارچه آب بریزی خواهش میکنم علی.
یه مرتبه پارچ آب رو خالی کردی رو سرم نفسم بند اومد بریده بریده گفتم
_ علی خیلی بدی.
زد زیر خنده من بدم یا تو، چشم هام رو بستم بخوابم آب میریزی رو من.
صدای زنگ اتاق اومد علی نگاهی به من انداخت
_عه عه عه فکر کنم صدامون رفته بیرون سریع از دستشویی اومد بیرون و در رو باز کرد صدای خدمتکار هتل به گوشم خورد
_ مشکلی پیش اومده آقا.
علی جواب داد
_ نه ببخشید اگه صدامون اومده بیرون. خدمتکار گفت
_لطفاً رعایت کنید.
_چشم، ببخشید
در رو بست منم از دستشویی اومدم بیرون با خنده گفتم
_ دلم خنک شد، با پارچ، آب میریزی روی من.
علی رفت تو هم نوچی کرد
_ بد شد الان میگه اینها معاشرت بلد نیستند.
_ نه بابا میگه اینها جوونن داشتن با هم شوخی میکردن.
_ صدای خندههای تو رفته بیرون چی؟
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۱
حالم گرفته شد گفتم
_ من خیلی با صدای بلند نخندیدم فکر کنم صدای تو رفته بیرون
علی به تاسف سری تکون داد
_ان شاالله که صدای من رفته بیرون. کار خودت رو کردی حاضر شو بریم حرم
دلم یه جوری شد به خودم گفتم ای کاش بیشتر مراعات میکردم. لباسهام رو عوض کردم گذاشتم رو شوفاژ تا خشک بشه با علی اومدیم حرم قربون امام رضا برم نه تنها حرم باصفاش لذت بخش و آرامش دهنده است بلکه خیابونها و مغازهها و حتی فروشندههاش هم که منسوب به امام رضا هستند با صفا و دوست داشتنیاند همینطور که با علی قدم برمیداریم به سمت حرم بوی عطر مشهدی پیچید توی بینیم نفس عمیق کشیدم رو کردم به علی
_یه دونه از این عطرها رو بخریم
علی نگاهی به عطرها انداخت و گفت
_ برگشتنِ حتماً میخریم
نزدیک ایست و بازرسی حرم شدیم علی از سمت آقایون رفت و من از سمت خانمها پرده رو کنار زدم و وارد حیاط امام رضا شدم انگار وارد بهشت شدم احساس میکنم زیباتر از این مکان دیگه وجود نداره نفس عمیقی کشیدم شعر قربون کبوترای حرمت امام رضا قربون این همه لطف و کرمت امام رضا سر زبونم گل کرد بغض گلوم رو گرفت و اشک از چشم هام سرازیر شد. علی اومد کنارم ایستاد و گفت وقتی از سمت خانمها اومدی نگاهت کردم یک شعری خوندی میشه برای منم بخونی برگشتم نگاهی تو صورتش انداختم و خیلی آروم که صدام رو نامحرم نشنوه زمزمه کردم.
قربون کبوترای حرمت امام رضا
قربون این همه لطف و کرمت امام رضا
به اینجای شعر که رسید علی هم شروع کرد با من خوندن
از روزی که با تو آشنا شدم
مورد مرحمت خدا شدم
گفته ای هر کی بیاد به پا بوسم
تو گرفتاری به دادش میرسم
منم امروز به زیارت اومدم
به امیدی در خونه ات اومدم
گفته ای هر کی بیاد به دیدنم
من میام سه جا بهش سر میزنم
توی قبرم رضا جون منتظرم
که بزاری کف پاتو رو سرم
از گناه بال و پرم سوخته شده
چشم من به حرمت دوخته شده
عزیزان از ته دلتون و خالصانه این اشعار رو زمزمه کنید ان شاالله که شما هم به زودی از زائران امام رضا علیه السلام میشوید🤲❤️
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۲
رسیدیم به درب ورودی حرم،وقتی کفشهام رو تحویل کفش داری دادم و پاهام رو روی سنگهای حرم امام رضا گذاشتم خدا میدونه چه حس خوبی بهم دست داد حسی که لمس کردنیه و به هیچ عنوان نمیشه بیانش کرد علی هم که کفشهاشو سمت آقایون داده بود اومد نزدیک من نگاه حسرت آمیزی بهم انداخت و گفت
_ چقدر بهت حسودیم میشه.
سر چرخوندم سمتش
_به چیه من حسودیت میشه
_ به این حس و حال معنویت خواهش میکنم برای منم دعا کن.
ناخواسته اشک از چشمانم سرازیر شد
_ اگه قابل باشم چشم
با علی قدم زنان اومدیم تا نزدیک ضریحِ آقا ،علی رفت سمت آقایون و من هم اومدم سمت خانمها وقتی نگاهم به اون همه جمعیت عاشقی که داشتن حرم آقا رو طواف میکردن افتاد ناخواسته زانو زدم با گریه زیر لب زمزمه کردم
_سلام امام رضا جان خیلی دوستت دارم قربون مهربونیات برم شنیدم از بس خوبی حیواناتم بهت پناه میارن.
یه چیز نرمی به بازوم خورد سرمو گرفتم بالا دیدم یکی از خدام خانم هست با لبخند و مهربانی بهم گفت
_ عزیزم نشستی یه وقت جمعیت میفته روت آسیب میبینی بلند شو.
چشمی گفتم و ایستادم، پرش رو گرفتم به سر و صورتم مالیدم زیر لب زمزمه کردم
_یا امام رئوف ای پناه بی پناهان. ای ملجا بیچارگان و درماندگان ممنونتم که منو لایق دونستی و به حرم خودت آوردی. خانم خادم یه کتاب دعا داد دستم
_ خیلی بهت التماس دعا دارم چقدر زیبا با زبون خودت با امام رضا حرف زدی عالیه اما آدابشم رعایت کن. زیارتنامه امام رضا رو بخون.
خم شدم دستش رو ببوسم دستش رو کشید و نگذاشت .با گریه التماسش کردم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۳
خواهش میکنم بگذارید دستهایی رو که میخوره به زوار خوب امام رضا ، من ببوسم سرش رو کج کرد و خواست حرفی بزنه که بهش فرصت ندادم و دستش رو بوسیدم. خانم خادم هم پیشونی من رو بوسید و گفت
_ خیلی خیلی ازت التماس دعا دارم
سری به تایید حرفش تکون دادو گفتم
_ چشم.
زیارتنامه امام رو رضا رو باز کردم و با تمام آدابش خوندم اطرافم رو نگاه کردم کتابخونه رو دیدم و زیارتنامه رو گذاشتم توی کتابخونه و اومدم رو به روی ضریح ایستادم ،دلم پر میزنه برم دستم رو بگیرم به ضریح امام رضا صلوات بفرستم و دورش بگردم و ببوسمش ولی میترسم باعث آزار زوار آقام بشم گوشه ای ایستادم و نگاهم رو دادم به ضریح زیبای امام رضا و اشک شوق زیارت آقا از چشم هام روون شد. تو حال خودم بودم که صدای خانمی رو شنیدم
_ دلت شکسته ازت التماس دعا دارم. برگشتم ببینم کی هست که دیدم یه بچه سه چهار ساله رو بغل گرفته رو بهش گفتم
_ ان شاالله امام رضا حاجتت رو بده نگاهش رو داد به بچه ش و سرش رو گرفت بالا
_ بچه ام فلجِ براش دعا کن که امام رضا شفاش بده.
انقدر دلم برای مادر و بچه سوخت که مات زده نگاهش کردم ...
سلام شب همگی بخیر اگر با خوندن این قسمتها دلت امام رضایی شد فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سلامتی رهبر عزیزمون و شفای بیماران را بخواه
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۴
مادر بچه که احساس من رو نسبت به بچه ش دید با بغض گفت
_ براش دعا کن
_ از کدوم قسمت بدنش فلج شده
_ از نخاع کمر
_ بر اثر اتفاقی فلج شد یا مادر زادی اینطوری شده
سرش رو انداخت بالا
_ نه مادر زادی نیست بچه ام صحیح و سالم بود. پشت موتور شوهرم نشسته بودیم که شوهرم با یه ماشین تصادف کرد من و زهرا از موتور پرت شدیم زمین کمر بچه ام خورد به جدول کنار خیابون و فلج شد
_ راه درمان نداشت؟
چرا داره مخارجش خیلی بالاست. میگن باید چند عمل جراحی روی کمر دخترت انجام بشه ولی ما اصلا توان پرداختش رو نداریم. به شوهرم گفتم بیا ببریمش زیارت امام رضا ببندیمش به پنجره فولاد آقا تا دلش رحم بیاد و بچه مون رو شفا بده.
با این حرفش بغض گلوم رو گرفت مثل بارون اشک از چشمان من فرو ریخت. دست دراز کردم سمتش
_ بچه ت رو میدی بغل من.
بچه رو گرفت سمتم. از بغلش گرفتم و روی دستهام رو به روی ضریح امام رضا گفتم
_آقا جان یه بچه آهو آوردیم پیشت مادر این بچه رو نا امید نکن. یا امام رضا اسمش زهراست هم نام مادر بزگوارت، شما رو به مادر پهلو شکسته ت قسم میدم شفاش بده.
مادر زهرا با شنیدن حرفهای من زد زیر گریه و انقدر بی تابی کرد تا از هوش رفت. خدام اومدن گفتن چه خبر شده؟
گفتم
_ این مادر دختر فلجش رو اورده و شفاش رو از امام رضا میخواد.
فوری تماس گرفتن اورژانش تا پزشک بیاد دور مادر زهرا رو خلوت کردن. اورژانسم خیلی سریع اومد و اکسیژن وصل کردن به مادر زهرا و یه سرم بهش زدن گذاشتنش روی برانکارد یکی از خدام رو کرد به من
_ شما با این مادر و بچه آشنایی دارید؟...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚۲
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۵
جواب دادم
_ نه بهم گفت دخترش تو تصادف فلج شده آوردمش پیش امام رضا تا شفا بگیره.
دستش رو دراز کرد سمت من
_ پس بچه رو بده به من
بچه رو گرفت و رفت.
منم دنبال خادم راه افتادم. خانم خادم که دید من دارم همراهشون میرم برگشت بهم گفت
_ دخترم شما کجا میای ما هم از مادر هم از بچه به خوبی نگهداری میکنیم برگرد
ملتمسانه خواهش کردم
_ اجازه بدید بیام مادرش رو ببینم نگران حالش هستم
_ نه عزیزم نگران نباش برگرد چون خونواده خودت نگران شما میشن. برو فردا بیا از خودم حالش رو بپرس
_ اسم شما چیه؟
احترام سادات موسوی.
به احترام جدش و خادمی امام رضا بودنش ایستادم. وقتی احترام سادات و زهرا از درب ورودی خانمها رفتن بیرون برگشتم سمت ضریح آقا...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۶
دقیقا رو به روی ضریح آقا ایستادم و زمزمه کردم.
_ یا امام رضا خودتون فرمودید هر کسی من رو به پسرم امام جواد علیه السلام قسم بده اون رو دست خالی رها نمیکنم. یا امام رضا قسمت میدم به یه دونه پسرت امام جواد شفای این بچه فلج رو بده.
همین جوری که در حال دعا و التماس به امام رضام گوشیم زنگ خورد. گوشی رو از توی کیفم در آوردم نگاهی به صفحه گوشی انداختم علی زنگ زده
جواب دادم
_ جانم
_ خانم میای تو صحن پیش هم بشینیم
_ چشم الان میام.
تماس رو قطع کردم به احترام امام رضا دستهام رو گذاشتم رو سینه ام چند قدمی عقب عقب اومدم و خودم رو رسوندم تو صحن پیش علی،
علی تا نگاهش به من افتاد معترضانه گفت
_ چیکار کردی با خودت سحر چقدر گریه کردی چشمات پف کرده
نتونستم طاقت بیارم و مجدد زدم زیر گریه همه اون چیزی که تو حرم اتفاق افتاده بود رو براش گفتم با دقت به حرفهام گوش کرد صحبتهای من که تموم شد گفت
_پاشو بریم اون خانم خادم، احترام سادات رو پیدا کنیم.
ابرو دادم بالا به این زودی! آخه به من گفت برو بعداً بیا حال مادر و بچه رو بپرس.
_ سحر جان مادر اون بچه از امام رضا کمک خواسته امام رضا هم هدایتش کرده پیش تو، که تو هم بیای به من بگی، اون خونواده مشکل بچهشون با عمل جراحی حل میشه لاعلاج که نیست. ما هم الحمدلله دستمون به دهنمون میرسه. هزینه درمان بچهش رو میدیم عمل میکنه خوب میشه.
هاج و واج زُل زدم بهش. علی سری تکون داد
_ چرا اینطوری نگاهم میکنی.
نفس بلندی کشیدم. تو راست میگی
نمی دونم چرا به فکر خودم نرسید. من فکر کردم انقدر باید ضجه بزنم و التماس کنم تا اون بچه شفا بگیره...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۷
خنده صداداری کرد
_ آخه این چه فکریه که تو میکنی البته اینم بگم خیلی از انسانها اینطوری فکر میکنند که اگر گرهای به کارشون افتاده یا حاجتی دارند حتماً باید سریع و معجزه آسا براشون رفع بشه یا به خواستشون برسند. خب اذن خداوند هرچه باشه همون میشه گاهی همونجوری سریع و یک مرتبه انجام میشه اما خیلی وقتها هم هست که خداوند سبب شفای مریض و یا رفع گرفتاری و حالا هرچی که خواسته انسان هست رو به واسطه انسانهای دیگه ای میرسونه، ان شاالله سبب شفای این مریض هم ما باشیم.
نگاه تحسین برانگیزی بهش انداختم و به شوخی گفتم
_ درست میفرمایید استاد
علی هم به شوخی جواب داد
_ پس شاگرد جان بیا بگردیم سادات خانم رو پیدا کنیم. ببینیم مادر اون بچه رو کجا بردن.
با همدیگه اومدیم رسیدیم به یکی از خدام خانم. همه ماجرا رو براش تعریف کردم خیلی خوشحال شد گوشیش رو درآورد و زنگ زد به سادات خانم و گفت
_ یک خانم و آقا اومدن اینجا و میخوان هزینه درمان بچه ی فلجی رو که مادرش از ناراحتی حالش بد شد و بردیدش درمانگاه رو بدن.
خانم خادم تماسش رو قطع کرد رو کرد به ما
_ شماره سادات خانم رو بهتون میدم بنویسید و باهاش هماهنگ بشید
خودکار و یه برگه از تو کیفم درآوردم و شماره سادات خانم رو یادداشت کردم . از خانم خادم تشکر کردیم
علی رو به من گفت
_ سحر خودت زنگ بزن.
شمارش رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق تماس برقرار شد
_بفرمایید
_سلام سادات خانم من همون خانمی هستم که تو حرم دیمتون ، بچه اون خانم بغلم بود
_ سلام عزیزم الان همکارم زنگ زد گفت، خدا خیرتون بده ان شاالله الان کجایید من بیام پیشتون...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۸
_ما در باب الجواد هستیم
_ باشه عزیزم الان میام پیشتون.
بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم. رو کردم به علی
_ شنیدی که چی گفت.
سر تکون داد
_آره عزیزم شنیدم.
کشدار صدا زدم
_ علی، الان که گفتم باب الجواد دلم یه جوری شد انقدر دلم میخواد بریم کاظمین حرم قشنگ امام موسی بن جعفر و امام جواد را زیارت کنیم.
علی لبخند ملیحی زد
_ کدوم شیعهای هست که دوست نداشته باشه، همه ما اسم هر کدوم از امامانمون که بیاد دلمون پر میکشه بریم حرمشون رو زیارت کنه.
نفس عمیقی کشیدم و با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم علی ادامه داد
_ ان شالله از اینجا که رفتیم اول میریم قم جمکران بعدش باید یه خورده کارهام رو راست و ریست کنم بعد بلیط هواپیما میگیرم و میریم کربلا کاظمین و نجف و سامرا و همه رو زیارت میکنیم.
اسم این مکانهای مقدس را که آورد به یاد این نوحه افتادم و زمزمه کردم
_ اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش ، نجف رفتی کربلا رفتی کاظمین رفتی یاد ما هم باش.
مشغول خوندن بودم که سادات خانم اومد بعد از سلام و احوالپرسی یه برگه داد دست من گفت بعد از تماس شما زنگ زدم درمانگاه و گفتم با اون خانمی کار دارم که حالش بد بود آوردیمش اونجا. جواب دادن ایشون حالشون خوب نیست گوشی رو میدیم دست همسرش. به شوهرش گفتم که کسی پیدا شده و میخواد هزینه درمان بچهتون رو پرداخت کنن اون بنده خدا هم کلی خوشحال شدو آدرس مسافرخونه و شماره تلفن خودش رو داد منم یادداشت کردم براتون آوردم
_ دکتر نگفت چرا حالش بد شد؟
_چرا گفته شوک عصبیه خوب میشه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۷۹
از سادات خانم تشکر کردیم ایشونم خداحافظی کرد و رفت. علی کاغذ رو باز کرد خوند
_ اسم پدر بچه احمد حسینیِ،
گوشی رو از توی جیبش درآورد و شماره آقای حسینی رو گرفت بعد از چند بوق جواب داد
_بله بفرمایید
علی گفت
_ آقای احمدی خانم من روبروی ضریح امام رضا با همسر شما آشنا شده و ما میخواهیم هزینه درمان پسر شما رو بدیم اگر اجازه بدید بیایم یه ملاقاتی با هم داشته باشیم.
صدای گوشی علی بلنده و من صدای آقای حسینی رو شنیدم که با حالت بغض آلودی جواب داد
_ اجرتون با امام رضا ان شاالله خداوند به مال و جانتون برکت بده ، آقا هر چقدر که شما هزینه بچه من کنی من این پول رو به شما برمیگردونم در واقع شما به ما قرض بدید.
علی جواب داد حالا میایم با هم صحبت میکنیم
_ لطف میکنید بنده منتظر شما هستم. علی بعد از خداحافظی تماس رو قطع کرد و نگاهش رو داد به من
_ بیا بریم درمانگاه پیش پدر و مادرش ببینیم چه کاری از دستمون برمیاد.
با هم اومدیم درمانگاه از پرستار سراغ همسر آقای حسینی رو گرفتیم و اتاقی رو به ما نشون داد
_ اونجا بستری شدن.
با علی نزدیک شدیم من وارد اتاق شدم و بعد از سلام و احوالپرسی با آقای احمدی و همسرش گفتم
_ همسر من بیرون منتظر شماست.
آقای احمدی متوجه شد ما همونی هستیم که قصد کمک به درمان بچشون رو داریم و از اتاق بیرون رفت و من نشستم کنار تخت همسرش دستم رو گذاشتم روی پیشونیش پرسیدم
_ حالت چطوره بهتری؟
نگاهش را داد به آسمون
_ الحمدلله خوبم.
دست من رو گرفت و اشک در چشمانش حلقه زد و با بغضی که در گلو داشت گفت...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸۱
ازش خداحافظی کردم و اومدم بیرون . علی که دم در منتظر من بود رو کرد بهم _سحر جان بریم حرم یا بریم هتل
لبخندی زدم
_ خودت چی فکر میکنی؟
با خنده دندان نمای جواب داد
_ بریم حرم.
سر تکون دادم
_آفرین احسنت بریم حرم.
اومدیم تو حرم بهم گفت اگه میشه کمی تو حیاط پیش هم بشینیم با هم حرف بزنیم
_ اینکه خیلی عالیه
نشستیم رو به روی درب ورودی حرم سر چرخوندم سمت علی
_ من خیلی دلم برای این خونواده میسوزه.
خونسرد سری تکون داد
_ چرا؟
_ آخه بچهشون مریضه دستشونم خالیه
_ مریضی بچشون که تحت درمان قرار میگیره خوب میشه
_ میدونم تحت درمان قرار بگیره خوب میشه ولی خب دیگه آدم دلش میسوزه دیگه.
نگاهی تو صورتم انداخت
_ یه چیزی بهت میگم برای همیشه تو ذهنت نگه دار، سحر جان تا جایی که میتونی به دیگران کمک کن اگر از نظر مالی از دستت برمیاد مالی اگر از نظر مشورتی میتونی کمک کنی مشورت بده، اگر احساس میکنی که نیاز داره به حرفاش گوش بدی دو تا گوش شنوا برای حرفاش داشته باش ولی دلت نسوزه
با تعجب نگاهی بهش انداختم
_مگه میشه؟
_ آره که میشه چرا نمیشه اگه قرار باشه تو هر کسی رو دیدی که مشکلی داره دلت براش بسوزه اون وقت چیزی از اون دلت باقی میمونه، یادت باشه که این بندهها یک صاحب اصلی دارند به اسم خدا، که اگر خدا بخواد مشکلات اینها رو با اشارهای حل میکنه. وقتی کسی دچار گرفتاری میشه دو حالت بیشتر نداره. میتونی بگی این دو حالت چیه؟
فکری کردم و گفتم
_ امتحان الهی یا انتقام الهی.
آفرین به نکته خوبی اشاره کردی از این دوتا خارج نیست...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸۲
_ببین سحر جان هر کاری که ما توی این دنیا انجام بدیم در نامه اعمال ما ثبت میشه ما بابت حرف زدنهامون، افکاری که بعضا عملی میکنیم چه مثبت چه منفی، توی این دنیا هم امتحان میشیم وهم انتقام پس میدیم. امتحانیها رو که شنیدی میگن هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند.
سرتکون دادم
_ آره شنیدم
_خوش به حال اون آدمایی که اهل دین و تقوا و عبادتند. اینها رو خدا میخواد امتحانشون کنه میاد یک گرهای به کارشون میندازه یا یه مشکلی براشون درست میکنه ببینه چقدر صبردارن و چند مرده حلاجن اگر در زمان گرفتاریها صبور بودن و خدا را شکر کردن که هم مشکلشون برطرف میشه هم از امتحان سربلند بیرون میان اگرم نه هی از خدا گله و شکایت کردن اونوقت به خودشون ثابت میشه که ادای بندگی خدا رو درآوردن. انتقامم که حال و روزش مشخصه محاله که توی این دنیا به کسی بگی های و هوی نشنوی هر اندازهای که دل بسوزونی حق کشی کنی کوچکترین ظلمی بکنی مخصوصاً به زیر دستت و یا از احکام الهی مثل نماز و روزه و امر به معروف خلاصه اصول و فروع دین سر پیچی کنی باید و باید در این دنیا تاوانش رو پس بدی و اگر شدت این کارهایی که انجام میدی زیاد باشه هم توی این دنیا گوش خودتو رو میپیچونن و هم نسل انسان گرفتار تاوان کارهایی که کرده میشه، شاید بگی چرا نسلم مگه بچه های من چه تقصیری داشتن. جوابت اینه بدون و آگاه باش که این یک قانون الهی هست و صد در صد هم انجام میشه چون همونطوری که فرزندان از مال و شکل و قیافه آدم ارث و شباهت میبرن از بازتاب کارهای ما هم قسمتشون میشه مثلاً ...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸۳
اگر دروغ بگی و بابت دروغت قسم بخوری نسلت فقیر میشه، حالا زمین و زمان دست به دست هم بدن که این آدم رو از فقر نجات بدن نمیتونن مگر اینکه یک نسلی ازشون بگذره. و یا مثلاً اگر به کسی ظلمی کنی شک نداشته باش که تا هفت نسل هم بگذره بچههات خار میشن. نفس بلندی کشیدم
_ حرفات رو قبول دارم ولی واقعاً سخته که آدم مشکلات مردم رو ببینه و هیچ عکس العملی نشون نده
_ آره اون که مشخصه حالا آدم همدردی میکنه همفکری میکنه بالاخره یه ذره ناراحت میشه اما یادت باشه که همه اینایی که براشون گرفتاری پیش میاد خدا دارن، ما خدای اونها نیستیم که بخواهیم همه چی رو براشون درست کنیم ما اندازه توانمون بهشون کمک میکنیم وظیفه ما همینه. در کمک کردن به مردم هم کلی آیات و روایات داریم که خیلی ثواب داره. حتی یه عالمی سخنرانی میکرد گفت یک روز حضرت جبرائیل از خدا سوال کرد که اگر خودت بنده بودی چه کاری رو روی زمین بیشتر از همه دوست داشتی خداوند در جوابش گفت به بندگان گرفتار کمک میکردم و شادشون میکردم.
سری تکون دادم
_ بله درست میگی.
توی این یک هفته ای که در مشهدیم تمام نمازهامون رو به جماعت در حرم مطهر امام رضا علیه السلام خوندیم. امروز اومدیم حرم با علی دعای وداع رو خوندیم. چقدر خدا حافظی سخته، انقدر بغض گلوم رو گرفته که نفس کشیدن برام سخت شده. علی رو کرد به من
_ انقدر بی تابی نکن. باور کن اگر کار نداشتم انقدر اینجا میموندیم تا خودت بگی بریم ولی خیلی کار دارم
اشکام از چشم هام سرازیر شد و گفتم _میدونم ، ولی چیکار کنم دل کندن خیلی برام سخته...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸۴
مکثی کرد و گفت
_ ولی میخوام یه جا غافل گیرت کنم که جبران این دلتنگی امام رضا علیه السلام برات بشه.
نگاهی انداختم تو صورتش
_ چی؟
آهنگین جواب داد
_حالاااا
دستشو گرفتم
_ تو رو خدا علی بگو من اصلاً دلم طاقت نداره که صبر کنم.
سرش رو انداخت بالا
_ نوچ
با لحن گله مندی خواهش کردم
_ بگو دیگه علی کلافم نکن
_عه خانم باید یاد بگیری صبر داشته باشی
_ تو این مسائل ندارم بگو دیگه.
با لبخند فقط نگاهم کرد
_ یا از اول نمیگفتی که میخوای کاری انجام بدی یا حالا که گفتی بگو میخوای چیکار کنی
_ زنگ زدم یکی از دوستام کارم رو انجام بده اونم قبول کرد. ما هم از مشهد خونه نمیریم مسقیم میریم دیدار خانم حضرت معصومه در قم و بعدم جمکران و از اونجا میریم خونمون
از شدت خوشحالی حالت شوک بهم دست داد چند ثانیه خیره شدم تو چشماش دستش رو آورد نزدیک صورتم تکون داد
_ کجایی؟
_وااای علی چه خبر خوبی بهم دادی چقدر خوشحال شدم.
رو کردم به حرم امام رضا
_آقا جان وداع با شما خیلی سخته ولی اینکه میخوام برم زیارت خواهرت یه خورده واسم آسونش کرد. یا امام رضا چقدر تو خوبی نمیگذاری زائرت ناراحت از اینجا بره ازت ممنونم آقا جان.
برگشتم سمت علی
_نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم خیلی لطف کردی.
به شوخی گفت
_ ما اینیم دیگه.
هر دو رو کردیم به حرم حضرت آقا امام رضا دستمون رو گذاشتیم روی سینه مون و خداحافظی کردیم و اومدیم هتل ساکمون رو بستیم اومدیم تهران . از همون فرودگاه مهرآباد سوار ماشین خودمون شدیم حرکت کردیم به سمت حرم حضرت معصومه یک شب قم موندیم فردا شب به سمت جمکران بعد هم اومدیم خونه انقدر به من خوش گذشته بود که احساس میکردم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
.
📸 مراقب خدعۀ دشمن باشید!
🔸️ علامه مصباح یزدی: در بسیارى از موارد ممکن است دشمن در واقع قصد ادامۀ جنگ داشته باشد؛ اما براى آنکه با هزینۀ کمترى به هدف برسد یا ضربۀ کاریتر و زیانبارترى به مسلمانان بزند، فریبکارانه به ظاهر از صلح، آتشبس و حکميّت دم بزند تا افکار عمومى را بفریبد و تحتتأثیر قرار دهد.
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸۵
وسط بهشتم
سرمو گرفتم رو به آسمون و گفتم
_ خدایا چه جوری شکرت رو به جا بیارم و با چه زبونی و چند بار شکر کنم.
علی کارهاش رو توی تهران ردیف کرد و طبق قولی که داده بود رفتیم کربلا همون حس و حالی که تو حرم امام رضا داشتم توی حرمین کربلا و نجف اشرف و سامراه و کاظمینم دارم. موقع وداع هم همون حالات وداع با حرم امام رضا برام پیش اومد. هواپیما که نشست تو فرودگاه امام خمینی رو کردم به علی.
_ کی بریم کانادا پیش مامان و خواهرم
_ برسیم خونه چند روزی خستگی در بیاریم بعد میریم.
صدای زنگ گوشیم بلند شد. گوشی رو از توی کیفم در آوردم رو کردم به علی
_ مامانمه
لبخندی زد
_ چشمت روشن...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸۶
دکمه تماس رو زدم
_ سلام مامان حالت چطوره خوبی؟
_سلام سحر جان چقدر سرحالی؟!
_آخه میخوایم بیایم کانادا پیش شما
_عه چه خوب برای تفریح میاید یا قصد موندن دارید؟
_برای دیدن شماها میایم. مامان من یک وجب از خاک وطنم رو با کل دنیا عوض نمیکنم
_ باشه کی میاید؟
گوشی رو از دهنم فاصله دادم. رو کردم به علی
_مامانم میگی کی میاید؟
_بگو ان شاالله آخر هفته
گوشی رو گذاشتم در دهنم
مامان اخر هفته میایم
_وااای سحر جان غافلگیرم کردی به سارا بگم خیلی خوشحال میشه، گوشی رو میدی به شوهرت ازش تشکر کنم
_آره الان میدم
گوشی رو گرفتم سمت علی
_مامانم میخواد باهات سلام و علیک کنه
علی گوشی رو از دستم گرفت ابرو داد بالا
_عه میخواد با من حرف بزنه
منتظر جواب من نموند و گوشی رو گرفت
_سلام و عرض ادب حالتون خوبه
صدای مامانم اومد
_مرسی خوبم سحر گفت میخواهید بیاید کانادا
_بله میخوایم بیایم دیدار شما
_کار خوبی میکنید ما خیلی مشتاق دیدنتون هستیم
_خیلی ممنون لطف دارید. با اجازه تون گوشی رو میدم به سحر
_خواهش میکنم
_از من خداحافط
_به امید دیدار
گوشی رو از علی گرفتم و گفتم
_ مامان سوسن چطوره خوبه
_آره عزیزم خوبه، سحر چقدر شوهرت مودب و مهربونه
_حالا اگر از نزدیک ببینیش چی میگی
_تا طرز صحبت کردنش رو نشنیده بودم دوست داشتم ببینمش. الان که باهاش صحبت کردم بی صبرانه منتظر دیدارش هستم.
_علی که گفت آخر هفته میایم دیدنتون. به سارا و سوسن سلام برسون
_چشم عزیزم
بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم و با علی اومدیم خونه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸۷
توی این چند سالی که مامانم رفته کانادا آرزومه مامانم رو ببینم به آغوش بکشمش و سرم رو روی سینهاش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم. قبل از اینکه با مفهوم احادیث و روایاتی که در مورد بخشش هست آشنا بشم از بس ازش دلخور بودم بیشتر وقتها باهاش قهر بودم و بیمحلیش میکرم ولی همه اینها به ظاهر بود قلبم برای دیدنش میتپید من خیلی تو زندگیم سختی کشیدم شاید بعضی هاشو میتونستم به زبون بیارم اما اونهایی که تو قلب و دلم مونده بود نمیتونستم بیان کنم گفتنش در حد یه دلم تنگ شده و ناراحتم هست اما احساسش همراه با یک درد عمیق دورن قلبمه. هنوز مادر نشدم اما هیچ وقت در تصورم نمیگنجه در هیچ شرایطی بچههام رو تنها بگذارم. نمی دونم مامانم چطوری تونست این کار رو بکنه. میگن قضاوت نکنید چون تو اون شرایط قرار نگرفتید. از خدا میخوام به حق دو تا دردونههای عزیزش امام حسن و امام حسین علیه السلام هیچ وقت من رو به غم دوری از بچههام مبتلا نکنه.
الان یک هفته است منتظرم علی بلیط بگیره و بریم پیش مامانم. صدای ماشین علی اومد فوری اومدم تو حیاط از چهره ی شادابش فهمیدم بلیط ها رو گرفته. اومدم سمت ماشینش
_سلام خوش خبر باشی
از روی داشبورد بلیطها رو برداشت گرفت سمت من
_سلام عزیزم خوش خبرم
از ذوقم بلیطها رو از دستش چنگ زدم و دستم رو گرفتم رو به آسمون و با صدای بلند فریاد زدم
_خدا جونم شکرت.
علی از ماشین پیاده شدو در ماشین رو بست اومد طرف من
_همیشه خندان ببینمت خانمم
پریدم بغلش یه بوس محکم به گونش زدم و گفتم
_ازت ممنونم خیلی اقایی تاریخ پرواز برای کی هست؟
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸۸
_خودت بخون ببین برای کی هست
نگاه کردم به تاریخ پرواز.
_عه برای فرداست نمیدونم از خوشحالی باید چیکار کنم با دستام دو تا بازوهای علی رو گرفتم فشار دادم و با شادی داد زدم
_ برای فرداست. یعنی من فردا مامانم رو میبینم
علی منو بغل کرد دو سه دور چرخوند با صدای بلند خندیدم و صدا زدم
_بزارم زمین علی الان میافتم
علی گذاشتم زمین و با خنده گفت
_ چی چی رو میافتم پس من اینجا چیکارهام
_ تو عزیز دل منی و همه کاره، بیا بریم تو خونه زنگ بزنم به مامانم بگم داریم میایم پیشتون
دست همو گرفتیم اومدیم تو خونه گوشیم رو برداشتم شماره مامانم رو گرفتم چند بوق خورد و صداش اومد
_ سلام سحر جان
نتونستم خودمو کنترل کنم و با خوشحالی داد زدم
_ مامان من فردا میام کانادا پیشت
صدایی از مامانم نشنیدم فکر کردم قطع شد. گفتم
_ مامان مامان صدام رو داری؟
صدای بغض آلودش به گوشم خورد
_آره سحر جان صداتو دارم
بیا عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده
بغضش ترکید و زد زیر گریه و ادامه داد
_ای لعنت به این زندگی، لعنت به بابات و اون زنیکه خونه خراب کن که ما رو از هم جدا کرد
طاقت گریههای مامانم رو ندارم صدا زدم
_ گریه نکن مامان، آذر به جزای کارهایی که کرده بود رسید وقتی که ماها را از هم جدا میکرد فکر نمیکرد که یه روزی خودش از بچههاش جدا میشه.
مامانم ناله زد
_امیدوارم روزی خواری و ذلت بابات رو ببینم. ازته دلم آرزو میکنم بین خودش و دو تا دختراش که نور چشمی هاشن جدایی بیفته. دوست دارم اون دو تا دختراش ازش جدا شن و به حسرت دیدنشون بشینه و اشک بریزه
از گریه زاریهای مادرم منم گریم گرفت گفتم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۸۹
_همه این چیزایی که گفتی اتفاق افتاده.
دلم نمیاد بهش بگم بابا آذر رو از بچه هاشم بیشتر دوست داشت. و وقتی اون رو از دست داد انگار همه زندگیش رو از دست داد.
مامانم ادامه داد
_سحر دو تا آرزو تو دنیا داشتم یکی اینکه از هم پاشیده شدن زندگی بابات با آذر رو ببینم که دیدم. یکی ام اینکه یک روزم مونده به مُردنم بیام ایران تو روش وایسم بهش بگم
زندگیمون رو به هم زدی زندگیت به هم خورد. دختری رو که به خونوادت ترجیح دادی همه مال و اموالت رو ازت گرفت و مثل یه دستمال کثیف از اون ویلای قشنگت پرتت کرد بیرون و آپارتمان نشینت کرد. آرزو میکنم دربدری این دختراتم ببینی.
سحر اگر دومین ارزومم بر آورده بشه دیگه به هرچی که تو این دنیا میخواستم برسم رسیدم.
مامانم رو درک میکنم به جای اینکه با کلمات تکراری بخوام آرومش کنم ساکت به حرفهاش گوش دادم. مامانم ادامه داد
_سحر میتونی شماره موبایل آذر رو به من بدی
_آره بهت میدم اما چی میخوای بهش بگی؟
همین حرفهایی رو که به تو گفتم
_اون داغ بالا کشیدن اموال باباست به نظر خودش برنده این ماجراست الان حالیش نیست یه چند سالی صبر کن.
میگن مال بادآورده رو باد میبره بزار اون روزی که مالش رو باد برد بهش زنگ بزن و هر چی دلت میخواد بهش بگو. الان باهاش حرف بزنی ناراحتت میکنه
نفس عمیقی کشید
_آره درست میگی ولی به بابات زنگ میزنم و حرفهای دلم رو میگم. طاقت نمیارم صبر کنم بیام ایران. بهش میگم خودت به جهنم که رفتی بچههام رو ازم گرفتی که من رو بچزونی ولی به کوری چشمت سارا اومد پیشم. سحرم داره میاد. تویِ پیرمرد بدبختم بشین اون بچههای بی مادر رو بزرگ کن...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚